You should install Flash Player on your PC

اتللو: مزدور حسود

 آرشیو

 خانه نخست

 اتللو: مزدور حسود

 

  اتللو، مغربی ونیز یکی از تراژدی های شکسپیر است که داستان ساده ای دارد، شوهر عاشقی که در ابتدای دوران زناشویی بر اثر فتنه و بدگویی دشمن به زنش مشکوک می شود و به خاطر یک دستمال ناقابل همسرش را خفه می کند و بعد که دروغ توطئه گر افشا می شود از فرط پشیمانی خود را می کشد؛ داستان این نظامی حسود و حسادت او عالمگیر است و باورنکردنی و ماجرایش در قرن بیست و یکم هنوز هر روز در گوشه ای از دنیا اتفاق می افتد و باز هر بار تعجب آور است، حیرتی که از بلاهت و جهالت نژاد بشر سرچشمه می گیرد

اتللو در نام نمایشنامه، به «مغرب» و «ونیز» تاکید دارد چرا که اتللو مربوط به دورانی است که کشورهای پیرامون دریای آدریاتیک و دریای مدیترانه زیر سلطه حکام ونیزی قرار داشتند، در آن دوران از افراد بومی برای ایجاد نظم در منطقه و سرکوب شورش های بومی استفاده می شد؛ در نتیجه اتللو مزدوری است که دارد برای حکام ونیز سرداری می کند و به مقام سپهسالاری یا امیر قشون رسیده است و این مزدور نظامی از جنس سناتورهای ونیزی یا سفیدپوستان ثروتمند ساکن ونیز نیست اما چون قوی است و برایشان کار می کند و آنها در این لحظه تاریخی به او محتاج اند از این رو برای خود موقعیتی دارد؛ نمی شود تفاوت نژادی و طبقاتی اتللو را با خانواده دزدمونا و پدر سناتورش برابانسیو نادیده انگاشت؛ در نتیجه اتللو پیش از هر چیز تراژدی تفاوت طبقاتی و نژادی و قومی و فرهنگی و دسیسه های سیاسی و راه رفتن سیاستمداران مزور و قدرت طلب بر روی فرشی از خون برای رسیدن به قدرت است

تراژدی «اتللو، مغربی ونیز» ویلیام شکسپیر برای اولین بار در سال 1604 به روی صحنه آمد، طبیعی است در این تراژدی ویلیام شکسپیر متأثر از ادبیات پیشین خود است و از هفتمین داستان مجموعه ای از نویسنده ایتالیایی قرن شانزدهم، جیووانی باتیستا جیرالدی ملهم بوده است، برخی نیز اتللو را متأثر از ماجرای سرداری مغربی در قرن پیش از شکسپیر، یا قرن شانزدهم می زیسته و ماجرای زندگی اش بی شباهت به اتللو نیست دانسته اند، حضور یک سفیر مغربی در دوره ملکه الیزابت برای نفوذ داشتن بر بومیان آفریقا، نیز در شکل گیری داستان در ذهن شکسپیر بی تأثیر نبوده است، بی تردید شکسپیر از زندگی و حوادث و ادبیات و دانش زمانه اش و دانسته های خود متأثر بوده و الهام می گیرد تا تراژدی مردم دوران و یا پیشینیان خود را بنویسد

از سال 1604 که اولین اجرای نمایش «اتللو، مغربی ونیز» به روی صحنه رفت در چهار قرن اخیر، تاکنون بارها به زبان های مختلف و در کشورهای مختلف به روی صحنه رفته است و برای بازسازی نقش اتللو و یاگو همیشه تواناترین و مطرح ترین بازیگران جهان ایفای نقش کرده اند؛ از اورسن ولز و سر لارنس اولیویه و سرگئی بوندارچوک و آنتونی هاپکینز تا یان مک کیلین و کنت براناو همگی در نقش اتللو و یا در جلد یاگو خوش درخشیده اند

اتللو اثری فرامرز است که در محدوده تلخ و تراژدیک خود باقی نمانده و داستان مردی که به خاطر یک دستمال ناقابل همسرش را کشت موضوع و مضحکه بسیاری از کمدین ها قرار گرفته و با شوخی و خنده به هجو این ماجرای فجیع و کمیک پرداخته اند و نمایش هایی طنزآمیز بر اساس آن خلق کرده اند، الان که دارم اینها را می نویسم اجرای طنزآمیز نمایش اتللو با لهجه اصفهانی توسط خانم دیانا و ارحام صدر را به یاد می آورم

اتللو در قرن بیستم بارها به روی پرده سینما رفته است و در سال 1955 سینمای اتحاد جماهیر شوروی نیز اتللو را فراموش نکرد و سرگئی یوچنویچ بر اساس آن فیلمی ساخت، حتا کارگردانی هندی در فیلمی در سال 2006، اتللو را به صورت اتللوی هندی در عصر حاضر در هند و در سینمای بولیوودی هند ارائه داد، از آخرین فیلمهایی که بر اساس اتللو به روی پرده آمد از تیم بلیک نلسون در سال 2003 بود که محور داستان را بر اساس عشق دو جوان و مسئله نژادگرایی در عصر حاضر قرار داده بود

از تأثیر ادبی «اتللو، مغربی ونیز» بر نویسندگان بعدی، می توانیم از تأثیر شخصیت یاگو بر انوره دو بالزاک نویسنده فرانسوی قرن نوزدهم در هنگام ترسیم خطوط شخصیت «بت» و تزویر و مکر او در رمان «دختر عمو بت» 1846 یاد کنیم، اتللو نه تنها عرصه جغرافیایی را زیر پا گذاشته بلکه در قلمرو هنری از دنیای تئاتر و ادبیات فراتر رفته و دنیای نقاشی و موسیقی را نیز تصرف کرده است، نقاشان بسیاری از صحنه های مختلف نمایش نامه تابلوهای به یاد ماندنی و تصاویری فراموش نشدنی ترسیم کرده اند؛ دو آهنگساز نامدار ایتالیایی قرن نوزده، روسینی 1817 و سپس وردی 1887 درباره اتللو اپرا نوشته اند، آنتونن وورژاک آهنگساز نامدار چک نیز اورتور «اتللو، اوپوس 63» را بر اساس تراژدی اتللو نوشته است

 

***

تراژدی «اتللو، مغربی ونیز» در پنج پرده اتفاق می افتد که فقط پرده اول آن در ونیز می گذرد؛ وباقی حوادث خارج از شهر ونیز و در قبرس می گذرد

در پرده اول، اتللو سردار مغربی دل دزدمونا دختر جوان سناتور برابانسیو را ربوده است و پنهانی با او پیمان ازدواج بسته است و یاگوی پلید که هم نژادگرو هم جاه طلب است از همان ابتدا می خواهد تیشه به ریشه اتللو بزند و او را از میدان قدرت دور کند برای بی اعتبار کردن اتللو که اخیراً به دلیل موفقیت های نظامی مورد لطف و تمجید حکام ونیز قرار گرفته است، به همراه رودریگو به سناتور برابانسیو خبر می دهد که اتللو دختر جوان را افریب داده است و از راه به در کرده تا از خانه پدری بگریزد؛ اما توطئه اش به دلیل نیاز مبرم حکام به نیروی جنگ آوری اتللو برای سرکوب شورشیان علیه امپراطوری ترکان عثمانی در قبرس و از سوی دیگر جانبداری و عشق دزدمونا به اتللو باعث می شود که عقد پنهانی آن دو به رسمیت شناخته شود و به پیوند زناشویی ابدی تبدیل شود، برابانسیو از این پیوند ناراضی است ولی چون قلب دخترش تصرف شده است به ناچار رودریگو را به عنوان محافظ همراه با دزدمونا که به دنبال شوهرش عازم منطقه شورشی است با کشتی روانه قبرس می کند .

از اینجا به بعد، همه اش دسیسه و دو به زنی و پشت هم اندازی ها و بدگویی ها و غیبت کردن ها و فتنه گری های یاگو است برای بر هم زدن میانه اتللو و کاسیو و در این بین رودریگو و کاسیو و ( به خصوص دزدمونا و سرانجام همسرش امیلیا و ندیمه دزدمونا که حقیقت را افشا می کند) از این فتنه گری و نمایش های ساختگی ها در امان نمی مانند و قربانی می شوند.

در پرده دوم توفانی سهمگین به شکلی نمادین کشتی حامل دزدمونا و همراهان عروس و کشتی اتللو و جنگجویان را از هم جدا می کند و آنها جدا از هم، به خاک قبرس می رسند؛ کشتی آینده زناشویی هم از این به بعد با کارگردانی و ناخدایی یاگو دستخوش توفان مهیب دسیسه ها و بدگویی های شوم یاگوست تا سرانجام عروس و داماد حسود را با خود در دریای بدبینی غرق کند و آنها را به کام مهیب مرگ بفرستد

 

دور بودن دزدمونا از محدوده قدرت پدر سناتورش و تنها رفتنش به منطقه جنگی و سرزمین ناشناخته ای که در حال شورش است برای رقیب فرصت طلب موقعیت مناسبی فراهم می کند تا لحظه به لحظه دور و برش خالی شود و روابط و رفتار یک دختر (ونیزی) اروپایی در یک کشور بیگانه مورد ظن شوهرش؛ این جنگجوی مغربی (آفریقایی) قرار بگیرد تا جایی که بر سر گم شدن یک دستمال ناقابل همسرش که با یک کشتی جهیزه به او امانت سپرده اند را در اولین روزهایی زندگی مشترک با دستان خود خفه کند

تراژدی اتللو به قدری خوب نوشته شده که ریتم آن نفس گیر است، *از ابتدا، از زمانی که یاگو شروع به فتنه گری می کند و ذره ذره با خواندن توی گوش اتللو، ذهن او را مسموم می کند تا زمانی که دزدمونا،عروس جوان به قتل می رسد، به دو روز هم نمی رسد، *بی خیالی دزدمونا که نه جنگجوست و نه سیاستمدار، ساده لوحی او که می خواهد با وساطت و جانبداری از کاسیو نظر شوهرش را نسبت به او عوض کند، *حسادت اتللو که نه سیاستمدار است و نه خردمند، بلکه یک نظامی خشن است، *بدجنسی یاگو و دو دوزه بازی و حیله های سیاستمدارانه اش برای رسیدن به قدرت و حذف رقیب، استحکام بخشیدن و شکل دادن به شخصیت های مختلف برای خلق حادثه؛ روانشناسی هنرمندانه شخصیت ها برای بازی گرفتن آنها در راه نمایش و زمینه چینی برای رسانیدن همگی به فاجعه نهایی، تحسین برانگیز است، در مجموع شکسپیر با هنر خود از اتللو که یک تراژدی تلخ و فجیع است اثری خوش ساخت و دارای کمال زیباشناسی خلق می کند

پرده دوم و سوم به پیشرفت طرح توطئه یا فتنه گری و بدگویی پاگو علیه رقیب و زمینه چینی های یاگو اختصاص دارد و پرده چهارم پس از نمایش ساختگی گم شدن دستمال کذایی به منزله اثبات خیانت، نقشه و به اقدام به قتل کاسیو (توسط یاگو به امر اتللو) و تصمیم برای به قتل رسانیدن دزدمونا در میان ملافه های زفاف اختصاص دارد .

پرده پنجم و یا پرده نهایی، گرچه با توطئه و سوء قصد به کاسیو و با تردیدهای اتللو در کشتن همسرش آغاز می شود اما علیرغم تردیدها و انکار دزدمونا از هر نوع خیانتی نسبت به اتللو، او از همسرش می خواهد که دعای آخرش را (یا اشدش) را بخواند چون می خواهد به جرم خیانت او را خفه می کند، ترور کاسیو توسط یاگو ناموفق بوده و هنوز نمرده و از سوی دیگر امیلیا ماجرای دستمال گمشده و حقیقت را به قیمت مرگ خود می گوید، در پایان مثل همه نمایش های شکسپیر حقیقت بر ملا شده و اتللو نیز از فرط پشیمانی خود را می کشد

از ابتدای نمایش، یاگو قصد از سر راه برداشتن رقیب را دارد و با فتنه هایی که بر پا می کند و با آگاهی از ضعف شخصیت اتللو و شناختی که از حس حقارت جنس او در درون خویش دارد و از زندگی خصوصی اش برای از سر راه برداشتن او استفاده می کند؛ با ایجاد فتنه بین اتللو و کاسیو، بدون هیچ هزینه ای می تواند هر دو را بر اساس یک ماجرای خصوصی به جان یکدیگر بیندازد و از سر راه بردارد و به ارقاء مقام پیدا کند و با آگاهی بر ضعف های شخصیت اتللو و بی خردی او موفق می شود نقشه اش را عملی کند اما حقیقت توسط دیگرانی که بازیچه اش قرار گرفته اند در پایان آشکار می شود، البته دیر است چون بازیچه های این نقشه پلید (دزدمونا و امیلیا همسرش) جان باخته اند

فرق عشق اتللو با رومئو و دیگران اینست که اگر رومئوی جوان با تمام وجود برای پیوستن و بودن با ژولیت خلوص نیت دارد و حاضر است از نام خود بگذرد تا به عشق ژولیت برسد وهمه وجودش چون ژولیت پر از امواج عشق است و بدون دیگری زیستن نمی تواند پس رومئو مانند ژولیت به زندگی خود خاتمه می دهد؛ در حالی که اتللو حسادت بر عشق غلبه دارد، عشق او عشقی مالکیت طلبانه و نابرابر است و از این رو وقتی بر اساس داستانهای یاگو به همسرش مشکوک می شود برای او دستمال نمادی می شود از خیانت، وقتی اتللو قصد به قتل رساندن دزدمونا را دارد، عشق او آنقدر بیرحم است که به دزدمونا، دختر جوانی که به خاطر عشق خانواده و کشور خود گذشته است و همه چیز خود را ترک کرده است تا با او باشد حتا یک روز و یا یک شب دیگر مهلت نمی دهد و دزدمونا که روشنایی قلبش بود را با دستان خود خفه می کند؛ اتللو آنقدر سیاستمدار نیست که مانند ریچارد سوم به ضعف های خود آگاه باشد و با زبان چرب و نرم دل معشوقه را به دست بیاورد و قلب او را تصرف کند، او از لیدی آن  برای ماندن در رأس قدرت استفاده ابزاری می کند، در حالی که اتللو قادر نیست چشم بر دسیسه های یاگو ببندد و خود را به دست حسادت رها نکند، ریچارد سوم تمام چرب زبانی خود را به کار می گیرد تا با لیدی آن ازدواج کند و مرتبه سیاسی خود را با پیوند با خاندان دشمن مستحکم کند و از آن پس وجود لیدی آن برایش اهمیتی ندارد چون به هدف خود رسیده است و با از سر راه برداشتن او به هیچ وجه نمی خواهد خود را درگیر ماجراهایی کند که ضررش بیش از نفع آن است؛ او چون گروگانی  لیدی آن را در حیطه زندگی خود نگه می دارد در حالی که اتللو به اهمیت وجود دزدمونا، گروگان ارزشمند خود آگاه نیست و آلت دست قرار گرفته است و اختیار خود را به دست فتنه شومی که یاگو برای از میان بردن او و کاسیو به راه انداخته است داده است و عنان عقل خود را به دست یاگو سپرده است، اتللو فردی نظامی است سریع وارد حمله می شود و همسرش را بی وقفه می کشد و زمانی که حقیقت آشکار می شود خود را می کشد در حالی که برای رومئو یا ژولیت حسادت و یا خیانت معنایی ندارد؛ عشق آنها بی آلایش و بدون خودخواهی و بی عقده و سراسر ایثار و صلح است .

در این نمایش سیاهی اتللواز رنگ پوستش نیست بلکه از جهالت اوست که در پایان با روشنایی حقیقت این تیرگی ذهن به کنار می رود، و اتللو از نیروی روشنایی حقیقت است که پی به اشتباه خود می برد و خود را می کشد، اما چرا وقتی دزدمونا حقیقت را می گفت و دروغ های یاگو را افشا کرد به حرف های زنش که برای بودن با او از همه چیز خود گذشته و دست شده و با او به منطقه جنگی آمده، گوش نداد و باورش نکرد و حتا یک روز بیشتر هم به او مهلت زندگی نداد؟ ویلیام شکسپیر نویسنده دوران خردگرایی و روشنگری با قلم خود تیرگی ها را نمایان می کند و بیننده و یا خواننده را به شنیدن حقیقت و بازکردن چشم های روشن بین خویش دعوت می کند

 بیگناهی دزدمونا چون بره مطیعی که به قتلگاه می رود، حیله ها و گوش وایسادن های یاگو و کاشتن تخم نفاق بین اتللو و کاسیو و از لحظه ای که دزدمونا دفاع از کاسیو را به عهده می گیرد، فتنه و دو به هم زنی بین زن و شوهر و نمایاندن صحنه ها و مدارک ساختگی و خلاصه کارگردانی فتنه به قدری آشناست که در ابعادی بسیار خفیف تر، به صورت روزمره هنوز با ترفندهایی از این قبیل روبرو هستیم و دیده ایم، هنر شکسپیر اینست که عظمت فاجعه و چگونگی «کارگردانی فتنه» را به خوبی به ما نشان می دهد، نقش یاگو در کارگردانی توطئه که اتللو و عقل و چشم او را فریب می دهد بسیار قوی و حیرت انگیزاست؛ از سوی دیگر دلهره، و حس شوم فاجعه که از اندرز برابانسیو به اتللو، آغاز می شود و در ابتدا پدر خشمگین ذهن مغربی را علیه دختر خود مسموم می کند خواننده را از احتمال وقوع فاجعه ای در راه باخبر می کند و این حس شوم احتمال وقوع فاجعه هر دم بیشتر می شود تا جایی که شب آخر، گویا دزدمونا از مرگ خود باخبر است و چون محکومی به پیشواز اعدام خویش رفته است و کفن خود را پوشیده است، دفاع دزدمونا از خود و خفه کردنش در پایان می تواند نمادی باشد از ناشنوایی شوهر مظنون در برابر صدای حقیقت و سرکوب کردن و خفه کردن زن بیگناه

اگر در ابتدای نمایش اتللو گفته است «من آنی که هستم نیستم» و یاگو نیز چون کارگردان نمایشی که در راه است با گفتن «من نشان خواهم داد که او همانی که می نماید نیست» در پایان و پرده آخر، در آخرین صحنه، اتللو، پیش از مرگ خویش خطاب به اعیان و اشراف قصر می گوید «مرا آن گونه که هستم بنمایید، نه از آن بکاهید و نه بر آن بیفزایید، مردی که حسادت را با افراط پیش برد و خود را به دست او سپرد، مردی که نابخردانه عاشق بود، مردی که با جان عشق ورزید و خرد نداشت » (برگردان سریعی از جملات آخر اتللو در ذهنم) تراژدی اتللو؛ تراژدی بشر است، انسان با همه ضعف ها و جهالت های مرگبارش.

 

 

اشتراک گذاری:

Share