کپی کامل
طبیعت بیجان
اثر بیاد ماندنی سهراب
شهید ثالث •
برای دیدن فیلم، بر
روی عکس زیر کلیک کنید:
شناسنامه فیلم:
فیلمنامه
وکارگردانی: سهراب شهید
ثالث
مدیر فیلمبرداری: هوشنگ
بهارلو
تهیه کننده :پرویزصیاد
تهیه شده در تعاونی
کانون سینماگران پیشرو
تدوین: روح اله امامی
عنوان بندی: مرتضا ممیز
دیالوگ: فارسی زیر نویس:
انگلیسی
جوایر: خرس نقره ای
فستیوال برلین و...
•طبیعت
بیجان جزو سینمای متفاوت
و غیر متعارف است. فیلم
او ( شهید ثالث) فقط
زندگی است. با تمام
ظرافتش، اصالتش و
واقعیتش. اگر قرار است
نامی به سینمای او بدهیم،
بهتر است که آنرا سینمای
زندگی بخوانیم
.
نگرش و سبک شهید ثالث در
این فیلم به مکتب
ناتورالیسم بسیار نزدیک
است. چرا که نویسندگان
این سبک اعتقاد دارند که
حقیقتی را که در پی آن
هستند فقط با مشاهده ی
موشکافانه ی واقعیتها و
ثبت دقیق امور می توانند
بدست بیاورند.
ناتورالیستها به دنبال
حقیقت هستند و نه هنر
نمایی. کل فلسفه ی آنان
باعث می شد که بیشتر به
انسان عادی بپردازند تا
فرد غیر عادی که دلخواه
رمانتیکها بود.
در مکتب ناتورالیسم تکیه
بر انسان در محیط اوست و
به همین دلیل، توصیف محیط
در آثار ناتورالیستی از
اهمیت خاصی برخوردار است
و نیز به همین علت غالباً
(قهرمان ) به آن صورت در
کار نیست
.
این اصول را شهید ثالث در
این فیلم کم و بیش رعایت
کرده است . محمد سرداری
یک قهرمان شجاع، بی باک و
شاخ دار نیست که با
استفاده از ذهن بلندش
مسائل را رفع کند. او یک
انسان عادی است که می شود
به راحتی نمونه چنین فردی
را جامعه دید. شهید ثالث
از اینکه نماهایی چون
غذاخوردن، رفتن و آمدن
ها، خواب و حتی سیگار
کشیدن پیرمرد را طولانی و
تکرار کند، ابایی ندارد.
چراکه تنها هدف او در این
صحنه ها این است که به
مخاطب یکنواختی زندگی را
نشان دهد . ما جنبش
چندانی را در طول فیلم
نمی بینیم و اشخاص به
مانند شخصیت های آثار
چخوف بسیار تودار و کم
حرف هستند. شخصیتهایی که
منزوی و تنها هستند و هیچ
علاقه ای به معرفی خود و
پر گویی ندارند. چخوف در
نمایشنامه ها و داستان
های خود به مشکلات انسان
ها، فاجعه های تلخ و در
عین حال مسخره ای که در
زندگی ست، توجه می کند.
در قسمت عمده ی این آثار
زندگی و جنبش زیادی به
چشم نمی خورد و اشخاص
واقعه غالباً ساکت و
تودار هستند.
طبیعت بیجان جزو سینمای
دگر اندیش و غیر متعارف
است که سعی در نشان دادن
مسائل در ظاهر سطحی اما
به واقع عمقی زندگی امروز
دارد. نام خود فیلم
تفسیری مناسب برای
درونمایه و موضوع خاص آن
نیز هست. چون طبیعت اگر
آدمی در آن نباشد، اگر
هدفی، غایتی و یا جنب و
جوشی در آن دیده نباشد،
خود به خود مرده و بی جان
به چشم می آید. دیالوگ
های فیلم نیز چنان نا
آگاهانه ادا شده اند که
ما را با فیلم درگیر می
کند وهمچنین در جهت شناخت
شخصیت ها و تحلیل آنها
بسیار موثر است . هر چند
این فیلم پیچیدگی موضوعی
ندارد، اما گفتگو های
ساده ی فیلم با ساخت و
ساز درونی آدمها بسیار
سازگار است و از نظر
ساختار درونی، فیلم قابل
بحثی ست.
سهراب شهید ثالث یکی از
ماندگارترین چهره های
سینمای مدرن ایران است که
نوع نگاه او به سینما از
او فیلمسازی پیشرو و جدی
ساخته است. نقل از تاریخ
سینمای ایران تالیف جمال
امید
نشریه اینترنتی سینمای آزاد/ شماره ۶۰
ژانویه 2012
سردبیر: بصیر نصیبی
دیگر همکاران: فرجهان میری. مهدی فراهانی ( امور فنی وتکنیکی)
این شماره باآثار، ترجمه، گفتگو ها و فیلمها و مطالبی از: مهستی شاهرخی، دکترهوشنگ کاووسی. امید کشتکار.عباس سماکار. حسین افصحی،شهرام عطایی،سهراب شهید ثالث.ساناز سپهریان،رضا علیپور،فریدون حسین زاده. لادن توکلی ، بصیر نصیبی و...
•سرمقاله
33 سال است یک نظام
آدمکش یا بهتر بگوئیم
آدمخوار بر سرنوشت یک
ملت مسلط شده ،هنوز
هم حضور شومش هر
انسان آزاده ای را می
آزارد، گاه می شنویم
ویا می خوانیم که
تکروی وسرباز زدن از
اتحاد سرنگونی طلبان
یک عامل مهم در بقای
آخوندهاست، بارها هم
نیرو هایی آمده اند
همین ادعا را مطرح
کرده اند خودشان
راپیشگام همبستگی و
اتحاد معرفی کرده اند.
کاری نداریم که اصلا
این واژه بی گناه
اتحاد و
همبستگی خود
چطور تبدیل به دکان
سیاسی جمعی و
یا گروهی
و
گروههایی شده است.
بعد از جایزه ای که
گلدن کلوب زیر عنوان
نادرست فیلمی از
سینمای ایران به دولت
احمدی نژاد اهدا کرد
با توجه به این که
قصد و هدف نهایی ج.
اسلامی کسب اسکار
2012 است واکنش
مقامات امریکایی و
تبریک کاخ
سفید، اوباما وخانم
کلینتون نشانگر رابطه
پنهان و حسنه شیطان
بزرگ وسیطان کوچک
است. ( آخر باور می
کنید دولت اوباما که
مدعی است گزینه حمله
نطامی به ج. ا را روی
میز آورده وکمپانی
های نفتی که نقش
عمدی ای در برگزاری
اسکار دارند مقدمات
موفقیت را برای ج.
اسلامی فراهم کنند که
هیچ تبریک وتهنیت هم
بگویند)
…(در
این شرایط نقش دولت
فخیمه ویا به قول خود
آخوندها استعمار پیر
در زمینه سازی برای
کسب اسکار جدایی..
جالب است. میدانیم
چندی پیش چوب اوباش
های حکومتی به فرق
آقای استعمارگر فرود
آمد، اموال سفارت
خانه اش غارت شد و
مامورین سفارتش مجروج
ومصدوم وسفارت خانه
اش تعطیل است که
قاعدتا باید رابطه اش
با دولت کنونی ج.
اسلامی قطع شده باشد
امامی بینیم که نه
فقط این رابطه بر
قرار است بلکه یک
جایزه هم منتقدین
سینمائیش برای سپاس
تقدیم ج. اسلامی می
کنند انگار این فیلم
دارد تبدیل می شود به
وسیله ای برای آشتی
دوباره چپاول گران
غربی ونظام مقدس.
،ماجرای مسابقات پینک
پنگ وصلح چین وامریکا
که بیادتان مانده)
اما انگارپروژه «همه
باهم» ارثیه آن جلاد
مرحول با جوایزی که
به این فیلم بخشیده
اند به نحو آشکاری
به واقعیت پیوسته است
چرا که این فیلم را
هم مسعود ده نمکی
ستایش کرد ، هم
بازیگر تواب شریفی
نیا در وصفش، شعر
ساخت ، هم رئیس امور
سینمایی ورئیس فارابی
دولت احمدی نژآد
برایش غش وریسه
رفتندوموفقیت فیلم را
از برکت انقلاب
اسلامی وپاسداری از
هنر در دوره احمدی
نژاد قلمداد کردند هم
سایت امنیتی/ حکومتی
تابناک تبریک و تهنیت
گفت، هم سایت سینمایی
ج. اسلامی« سینمای
ما» برایش سنگ تمام
گذاشت وافتخار کرد که
بیشترین ستایش ها از
فرهادی وفیلمش را این
سایت هدایت کرده است،
وهم در برنامه هفت
صدا وسیما ی ضرغامی
یک ویژه نامه ستایش
انگیز برایش تدارک
دیدند. وهم علی کریمی
فوتبالیست شیفته اش
شده ..وسایت
های اپوزیسیون هم با
نقل خبر بدون آگاهی
رسانی، خود درتبلیغ
این فیلم که در دولتی
بودنش تردید نیست
سهمی بعهده گرفتند
بله پروژه ی «همه
با هم» سرانجام با
کمک خود نظام وسینمای
نظام با موفقیت پیاده
شد. تبریک، تبریک.
•یادداشتی
بر فیلم مستند دربارهی
«ایران درودی» -
نقاش لحظههای ابدی،
رنگها در رنگها
دویده
...فیلم از نظر نشان
دادن تصاویر
نقاشیهای نقاش موفق
نیست، زیرا که بعضی
از تابلوها تکرار در
تکرار میشود و
اکثراً نماهای درشت
از تابلوها را به ما
نشان میدهد، در
صورتی که فکر میکنم
اگر نمای عمومی از
تابلوها گرفته میشد،
بیشتر میتوانست در
نظر منِ بیننده
تأثیر بگذارد. و نمی
دانم که چرا فقط 2-3
تابلو خاص نشان داده
می شود ، ایا حاصل
50-60 سال کار نقاشی
خانم درودی همین چند
تابلو می باشد
؟...ولی ضد و
نقیضهای فیلم از
آنجا آغاز میشود که
راوی فیلم گفتارهائی
را میخواهد به زور
چسب به منِ بیننده
بچسباند که هیچ جائی
در این روایت زندگی
ندارد. راوی میگوید
که بعد از انقلاب
ایران، خانم ایران
درودی به تبعید خود
ساخته میرود! و بعد
بلافاصله نشان میدهد
که ایشان 2 نمایشگاه
در ایران برگزار
کردهاند که یکی از
آنها درسالن موزه
هنرهای معاصر میباشد
و دیگری در موزه
آزادی و در همین زمان
هم دو کتاب در ایران
به چاپ رساندهاند.
البته در ایران دوران
دیکتاتوری جمهوری
اسلامی.
•جدا
شده ازبخش هایی
ازمقاله ی امید
کشتکار در باره جدایی
نادر...
(یک نظر نا هماهنگ
در سایت خودنویس
متصل به دوم خردادی
ها )
...
از ته قلب هم
امیدوارم که فرهادی
با بردن اسکار بهترین
فیلم خارجی این شادی
را کامل کند که به
قول یکی از دوستان
آنچه در این دو سال و
اندی ندیدهایم همین
شادی هاست. وقتی همه
خوشحالند، اسمش
میشود شنا کردن در
خلاف جهت آب، اگر
بخواهی نگاهی متفاوت
به رفتارهای اجتماعی
داشته باشی. اما از
آنجا که هیچ وقت یاد
نگرفتهام محافظه کار
باشم ترجیح میدهم
نگاهی دیگر داشته
باشم به آنچه امروز
رخ داد
…
ولی من نمیفهمم چرا
نقد کردن رفتار
جوگیرانه ایرانی
ممنوع است. هر روز در
انتظار این هستیم که
کسی پیدا شود تا
بتوانیم هیجان خفته
خود را بر سرش خالی
کنیم. واقعا هم تفاوت
نمیکند که این آدم
چه کسی است. یک روز
استیو جابز است یک
روز فرهادی. یک بار
جواد اطاعت است یک
بار دکتر معین. اما
اگر کمی هم به آن طرف
نگاه کنیم بد نیست.
این فیلم نماینده
همان دولتی است که
خانه سینما را
میبندد. این فیلم
را همان کسی در
ایران پخش کرده که
«اخراجیها» را. حالا
چه دلیلی دارد که
اپوزیسیون بشود؟
فرهادی همان حرفی
را میزند که هر
ایرانی دیگری ممکن
است در چنین جایگاهی
بزند. احمدینژاد هم
همین را میگوید فقط
فرقش این است که
کراوات نمیزند.
آشکارا وقتی این حجم
از شادی را میبینم
یاد جوگیریهای
تاریخی امان میافتم
و میترسم از فردایی
که همین جوری رضا
پهلوی را هم بت کنیم.
جدایی نادر از سیمین
به اعتقاد من نه
نماینده سینمای مستقل
ایران است و نه
بهترین فیلمی است که
میتوانست به اینجا
برسد. ... عوامل
بسیاری در موفقیت آن
سهیم بودهاند. شرایط
سیاسی امروز ایران،
پخش کننده خوب بین
المللی و لابی
حرفهای او با داوران
جوایز آمریکایی، فروش
خوب جهانی، تبلیغات
هدف دار و سازمان
یافته، ضعیف بودن
رقبای امسال خارجی
زبان و … همه
میتواند دلایل
موفقیت آن باشد.
اتفاقی که باید
سالها طول بکشد تا
بار دیگر در کنار هم
بنشینند. برای همین
هیچ وقت تاکنون
مهرجویی، بیضایی،
کیارستمی یا پناهی به
آن نزدیک هم نشدند.
یک بار در شرایطی که
خاتمی دم از گفتگوی
تمدنها میزد و
آلبرایت از ایران
بابت کودتا عذر خواهی
کرد، کم مانده بود که
فیلم متوسط «بچههای
آسمان» به اسکار هم
برسد، هر چند که در
نهایت به
کاندیداتوری قناعت
کرد. که اگر رسیده
حالا لابد میشد از
بهترین فیلمهای
تاریخ سینمای ایران.
فیلمی که این روزها
کم کم به کل فراموش
میشود. فراموشمان
نشود که «جدایی» در
شرایطی که بسیاری از
سینماگران در اعتراض
به وقایع سیاسی فیلم
نمیساختند تولید شد
و هر چند در مراحل
تولید با وقفهای در
ساخت مواجه شد با
لابیهای پشت پرده
رفع توقیف شد و در
جشنواره دولتی فجر هم
تمامی جوایز اصلی را
درو کرد. در اکران
عمومی هم از این فیلم
حمایت کامل شد و یکی
از بهترین پخش
کنندههای نزدیک به
جناح تمامیت خواه
همزمان این فیلم را
به همراه اخراجیها
به روی پرده برد. اسم
این را سینمای مستقل
ایران نمیگذارند. به
نظر من سینمای مستقل
آن سینمایی است که از
هر کمکی محروم است و
با کمترین امکانات و
با سختترین شرایط
فیلم میسازد و
حرفهایش را میزند.
... من نه با فرهادی
پدر کشتگی دارم نه با
سینمای ایران سر لج.
اما عجیب میترسم از
این موج سازیهای
بیمنطق. لذت میبرم
از اینکه هموطنانم و
دوستانم بهانهای
دارند که در این
روزهای ترانه و اندوه
با آن دلخوش شوند.
اما میترسم از
اتفاقی که برایمان
میافتد در پشت این
جوگیریها. روزی که
آقا را در ماه دیدیم
هم احتمالا همین حال
را داشتیم. عبا و
عمامه را دیدیم اما
دادگاه انقلاب را
ندیدیم. حالا هم
فرهادی و مدونا و
کراوات را میبینیم
اما علی سرتیپی (
تهیه کننده این فیلم
وفیلم ده نمکی) بانک
پاسارگاد را
نمیبینیم (بانگ سپاه
پاسداران سرماه گدار
این فیلم) ظاهر فیلم
را میبینیم اما
محتوای آن را
نمیبینیم. فردا روزی
هم احتمالا برای
موضوع دیگری جوگیر
میشویم و … این
داستان ادامه دارد.
فقط خدا به داد
فرهادی برسد که روزی
کاری نکند یا حرفی
نزند که همین ما، او
را از عرش به زیر فرش
میکشانیم. از جهت
دیگر نمیدانم چرا به
بهانه شادی مردم حق
نداریم هیچ چیزی را
نقد کنیم. چون مردم
شادند پس باید سکوت
کرد و نظر مخالف را
نگفت؟ اسم این را
میگذاریم دموکراسی؟
بر اساس کدام منطق
میتوانیم این حق را
از منتقد بگیریم؟
آیا این برخورد حذفی
خطرناک نیست؟ آیا
منطق این ممانعت همان
منطق برخورد حکومتهای
دیکتاتوری نیست؟
•
اتفاق عجیب
Badban Badbani
*
*امشب
یک اتفاق عجیب و باور
نکردنی برایم پیش آمد
داشتم نشریه نگین
شماره 72 چاپ شده در
اردیبهشت ماه 1350 را
ورق می زدم و مقاله
معرفی کتاب طنز بزرگ
تاریخ را که بصیر
نصیبی 40 سال پیش در
مجله نگین نوشته است
را می خواندم بعد از
اتمام مقاله آمدم پای
مانیتور تا ببینم از
فیس بوکیان چه خبر !
دیدم آیکون یا آدمک
ف. بوک دوستان جدید،
عدد یک را نشان می
داد رویش کلیک کردم
دیدم نوشته
Bassir Nassibi
•شیادتر
از این موجود دوپا
(محمد خاتمی)
ندیدهام
با پنبه سر بریدن و
به جنگ "رستم" (فرهنگ
ایران) آمدنِ این
اژدها تنها وظیفه و
مأموریت ویژۀ اوست.
چنان جامعه را خنثی و
حرکات را لوث می کند
که همه در خواب رفته
و در همان تبلیغات
"جادویی" مانده اند.
ضحاک واقعی زمان
خاتمی است. هزاران
دلال و قاتلِ
مغزنداشته داریم اما
کار این شیاد زجرکُش
کردن "رستم"ِ ایران
است. وای بر مردمانی
که نه می دانند
بازیگرانی چون علی
شریعی و ابراهیم یزدی
که بودند و از چه
خانواده ای هستند و
نه اطلاعی از همین
شیخک فوکولی روی اشرف
پهلوی سفید کرده
دارند. مغز تسخیر شده
شان هر تبلیغ جماعت
خارج نشین را بی هیچ
فکری منعکس می کنند
عیناً کوبیدن در طبل
توخالی. جماعتی خارج
نشینی که چون چگین
های عباسی حتی بی
جیره و مواجب جایگزین
کیهان هوائی و
اطلاعات برای
ایرانیان خارج از
ایران شده اند سایه
سعیدی سیرجانی
•فرزانه
در فیس بوکش نوشت
*چیزی
به اسم دمکراسی در
بازار های غرب!
تو همین دیارفرنگ هم
که احترام به حقوق
انسانی جزو اولین اصل
های قانونشونه بعضی
موقع ها دلت میخاد با
مشت بری تو صورت بعضی
ازین کارمندای
اداراتشون ، وقتی که
میخوان عقده های
راسیستیشون را
زیرنقاب شغل و وظیفه
یکسره بر سرتو که
خارجی هستی خالی کنن
.وقتی که قوانین
سوسیال کشورعزیزشون
رو به رخت میکشن و
اینکه از تو دعوت
نشده بوده بیای اینجا
،اومدی چشمت کور دندت
نرم هر چی میگن باید
بگی چشم، این
بروکراسی اینجا بعضی
وقت مشمئز کننده میشه
و آدم دلش میخاد هر
چی تا بحال ناروا در
حقش اجراکردن رو
توصورتشون بالا بیاره.
یکی نیست بگه وقتی
۱۰
سال یک خونواده رو در
انتظار جواب نگاه
میدارید به این فکر
کردین که تو این
سالها چه بر سرشون
اومده ؟ که حالا باد
به غبغب میندازید و
از نعمت زندگی در
کشورتون براشون داد
سخن سر میدین؟! البته
که من خودم میدونم
وقتی کشورم پناه و
مامن من برای زندگی
نیست نباید از کشور
میزبانم گله داشته
باشم ،ولی گاهی اوقات
لبریز میشه این کاسه
ی صبوری هم
اما خوب همینه دیگه
،کارش نمیشه کرد طرف
اما خیلی شلخته بود
خداییش...
تو دلم بهش خندیدم
بله ظاهراً چيزى به
اسم دمكراسى را
آزادانه در بازارهاى
غرب به مشترى عرضه
میكنند كه گويا نوع
امريكائيش مرغوبتر
تلقى شده.
• کشور های غربی و فروش تجهیزات رد یابی به نظام های سرکوبگر:
زیمنس
از جمله شرکت های
آلمانی است که در سال
های اخیر به دلیل
فروش تجهیزات ردیابی
تلفن های همراه به
کشورهایی چون ایران،
مورد انتقادهای زیادی
قرار گرفته است.
سازمان گزارشگران
بدون مرز روز جمعه
دوم دسامبر، بار ديگر
با صدور بيانيه ای،
«موضع خود در محکوميت
همکاری جنايتکارانه
شرکت های عرضه کننده
خدمات و تجهيزات فن
آوری پيشرفته غربی و
رژيم های استبدادی»
را مورد تاکيد قرار
داد.
به نوشته سايت
گزارشگران بدون مرز،
اگرچه مسئله ياری
رساندن شرکت های
سرشناس بين المللی در
فراهم آوردن، فروش و
ارائه خدمات محصولات
جاسوسی و تجهيزات
نظارت و شنود داستان
تازه ای نيست، تنها
يک روز قبل از اعلام
موضع گزارشگران بدون
مرز، انتشار «پرونده
های جاسوسی»
[SpyFiles]
توسط سايت «ويکی
ليکس» در يکم ماه
دسامبر موضوع تجارت
مرگبار ياد شده را
بار ديگر به کانون
توجهات تبديل کرد.
مجموعه «پرونده های
جاسوسی» ويکی ليکس
متشکل از تعدادی سند
و مدرک است که ابعاد
بازار بين المللی پنج
ميليارد دلاری شنود و
نظارت جمعی را آشکار
می کند.
حدود
۱۱۰۰
سند داخلی مربوط به
۱۶۰
شرکت در
۲۵
کشور مختلف توسط ويکی
ليکس با همکاری پنج
رسانه خبری و يک
سازمان مردم نهاد
بريتانيايی در دسترس
عموم قرار گرفته است.
ابزارهای جاسوسی
فروخته شده اين
۱۶۰
شرکت در سراسر جهان
توسط نيروهای مسلح،
آژانس های اطلاعاتی،
دولت های دموکراتيک و
البته رژيم های
سرکوبگر مورد استفاده
قرار می گيرند.
صادرکنندگان عمده
چنين فن آوری هايی
کشورهایی چون ايالات
متحده، فرانسه،
آلمان، ايتاليا،
بريتانيا و اسرائيل
هستند. در ميان شرکت
هايی که نقش آنها به
طور ويژه مورد بررسی
قرار گرفته می توان
به شرکت های بلوکُت
(ايالات متحده)،
اِلامان (آلمان)،
گاما (بريتانيا)،
اَمِسيز و کُزمُز
(فرانسه) و آئِرا
اِسپا (ايتاليا)
اشاره کرد. در سايت
ويکی ليکس يک نقشه
ويژه تعاملی کشورها و
شرکت های دخيل را به
خواننده نشان می دهد.
تجهيزات و نرم افزار
به فروش رفته توسط
اين شرکت ها در عمل
يک زرادخانه قوی از
ابزار جاسوسی را
فراهم می آورد. هر
رايانه يا تلفن همراه
را می توان به کمک
اين تجهيزات رديابی
يا از راه دور هک کرد
يا اينکه از طريق
ابزارهای جاسوسی
تلفنی ( در پيامک،
تماس صوتی و برنامه
های موقعيت سنجی)،
ابزارهای جاسوسی
اينترنتی، ابزارهای
ويژه تحليلی و
مرورگر، قابليت تحليل
صوتی و نيز حملات
سايبری به يک
بداَفزار«اسب تروا»
آلوده کرد.
•يادداشت
هاي پراكنده - طنز و
نطنز
نوشته ي رضا علیپور
:اندر
فضيلت بيكاري
بخشي از نامه ي سهراب
شهيد ثالث به مرتضي
مميز: ...در ايران مي
گويند: سهراب شهيد
ثالث" الكليسم!" شده
است و نوشته اند كه
من در ديار غربت به
دريوزگي افتاده
ام،فيلم تبليغاتي مي
سازم و بيكارم.خوشا
به حالم!چرا بيكاري
بايستي بد باشد؟
خودفروشي كه بدتر است
به نقل از ماهنامه ي"
كلك "- شماره ي 30 -
شهريور1371
و اما اين بخش از
نامه ي شهيد
ثالث؛تقديم شد به همه
ي صاحبان قلم و
كيبوردي كه راهنماي
چپ زده و مي زنند در
حرف و به راست پيچيده
و مي پيچند در عمل.
مثال بارز و به
روزش؛همكاري علني و
غيرعلني در برگزاري
جشنواره ي رسمي و به
فرموده ي موسوم به
جشنواره ي بين المللي
فيلم فجر؛از قبول
مسئوليت در كميته ي
انتخاب فيلم اش بگير
تا تهيه و توليد
برنامه ي تلويزيوني و
انتشار نشريه ي ويژه
ي جشنواره و بستن بار
خود به هر
قيمتي.زياده عرضي
نيست؛تا اطلاع ثانوي
البته
•
کنفرانس زنان در
هامبورگ
آلمان
*طی دهه های اخیر،
گرایشات رادیکال و
انقلابی زنان اعم از
سوسیال – فمنیست ها،
رادیکال فمنیست ها،
سوسیالیست ها و
کمونیستها علیرغم
فعالیت پیگیرانه در
جنبش زنان عموما
فضائی مستقل برای
بیان عقاید و ایده
های خود نداشته اند.
جمع ما* از گرایشات
گوناگون چپ و
کمونیستی زنان برآن
شدیم تا فضا و مکان
مناسبی برای بحث و
گفتگو حول افق و
دورنما، پیشروی ها،
ضعف ها و محدودیت های
جنبش زنان فراهم
آوریم برای شرکت
دربحث و گفتگو و
ارائه سخنرانی با
ارسال فشرده آن با ئی
میل زیر تا تاریخ 10
فوریه 2012 با ما
تماس بگیرید.
به جرات می توان گفت
که طی سی و دوسال
حاکمیت جمهوری زن
ستیز اسلامی زنان
پویا ترین قشر
اجتماعی بودند که
بطور دائم علیه این
رژیم مبارزه و مقاومت
کرده اند.تمام
عمرننگین جمهوری
اسلامی با این تخاصم
اجتماعی رقم خورده
است و همه گروهها و
احزاب و جریانات
سیاسی و طبقاتی مختلف
را مجبور به موضع
گیری کرده است.
جناح
رفرمیست و محافظه کار
جنبش زنان که دیدگاها
و منافع زنان طبقات
مرفه جامعه
رانمایندگی می کند،
خواهان اصلاحاتی جزئی
در قوانین جمهوری
اسلامی است و آن را
«راه» دستیابی زنان
ایران به «آزادی و
برابری» می داند.
اما
گرایشات رادیکال و
انقلابی زنان که از
همان فردای 8 مارس
1357 پا به میدان
مبارزه سازمانیافته
علیه جمهوری اسلامی
گذاردند گام ابتدائی
و اولیه در راه رهائی
زنان را در سرنگونی
کامل جمهوری اسلامی و
جدائی قطعی دین از
دولت می دانند. این
جناح از جنبش زنان
علاوه بر موضع گیری
روشن در مورد اینکه
رسیدن زنان به هیچ
سطح از «آزادی و
برابری» در چارچوب
جمهوری اسلامی ممکن
نیست، در شرایطی که
"دعوای "میان
امپریالیسم و
بنیادگرائی اسلامی
صحنه سیاست جهانی را
رقم می زد (و کماکان
مولفه مهمی از اوضاع
جهان است) با صراحت
اعلام کرد که هر دوی
این ها نماینده ی
نظام های اجتماعی
هستند که فرودستی زن
و ستم جنسیتی بخشی
لاینفک از آنان است و
جنبش زنان باید مستقل
از هر دو تکامل یابد
و برای رهائی خود
مبارزه کند...
بر آنیم که کنفرانس
هائی را به حول:
جنبش رهایی زنان نیاز
به کدام افق دارد؟
ساختار ستم بر زن در
کارکرد نظام کنونی
حاکم بر جهان چه
جایگاهی دارد؟ مبارزه
علیه آن در برنامه و
افق کمونیستی چه جائی
دارد؟ کدام پراتیک
مشخص جهت بر هم زدن
توازن قوای موجود در
جنبش زنان مورد نیاز
است. و ...
سازماندهی کنیم.(
زمان و محل اولین
کنفرانس در اطلاعیه
ای جداگانه منتشر
شد)
فریده رضائی،آذر
درخشان، زمان مسعودی،
صدیقه محمدی، ثریا
فتاحی و لیلا پرنیان
29/10/2011
•نمایش
وحشت سبز یک فیلم
داستانی کوتاه در
باره تجاوز در زندان
های جمهوری اسلامی
ساناز
سپهریان فارغ التحصیل
رشته مهندسی
کامپیوتر .سینما را
به شکل تجربی و
علاقه فردی دنبال کرد
و تجربههای زیادی در
زمینه تدوین فیلمهای
کوتاه دارد. در گذشته
چند فیلم کوتاه ساخته
و هم اکنون نیز سه
فیلم کوتاه با نامهای
مرثیه سبز ، رویای
آبی و رقصندگان شب
را در سوئد ساخته
است. کارهای دیگر او
را در شماره های
بعدی ی مجله منتشر می
کنیم .این بار فیلم
ساناز را می بینیم
ویادداشت کوتاه عباس
سماکار را میخوانیم.
عباس سماکار
•نگاهی
به فیلم «وحشت سبز»
فیلمی از: ساناز
سپهریان
فیلمنامه:
شهرزاد جابری/ بهاره
برهمند
فیلمبردار: علی
فیروز بخت
تدوین:
ساناز سپهریان
صدا: شیوا
تهیه کننده: ش.
جابری
استکهلم:
2011
زمان نمایش: 6
دقیقه، 30 ثانیه
این فیلم به یک نکتۀ
بسیار جالب در زمینۀ
شکنجه و تبه کاری
رژیم جمهوری اسلامی
در جامعه ما انگشت می
گذارد؛ و آن هم این
است که با یک داستان
بسیار ساده که عبارت
است از دستگیری زن یک
شکنجه گر، به این
مسئله می پردازد که
شکنجه گران چنان در
گردابی غیرانسانی و
فجیع دست و پا می
زنند که فقط وقتی
چنین شکنجه هائی در
مورد خود آنان به عمل
می آید، متوجه عمق
جنایت می شوند.
در واقع فیلم با
استفاده از یک صحنه
پردازی نمایشی بسیار
هوشیارانه، بدون این
که روی شکنجه تاکید و
اغراق کند، با نشان
دادن یک صحنه بازجوئی
و آماده شدن یک شکنجه
گر برای تجاوز به یک
زن زندانی، مسئله را
می گشاید و به
شایستگی پیش می برد.
در این صحنه که هرگز
خود عمل شکنجه و
تجاوز به نمایش در
نمی آید، تماشاگر
چنان درگیر عمق فاجعه
می شود که گوئی تمامی
جنایت در برابر او رخ
می دهد.
نکته جالب دیگر فیلم،
صحنه پردازی ساده و
در عین حال موثر فیلم
است که بسیار گویا
ست؛
برای نمونه، در صحنه
ای که به بازجوی
شکنجه گر اطلاعاتی
راجع به دستگیری زنش
می دهند، تاکید روی
تصویر درشت صورت او
ست. شاید در وهله اول
چنین تصور شود که،
چون فیلمساز امکانات
محدودی برای نمایش یک
صحنه دیگر از بازجوئی
و شکنجه داشته، به
این نوع بیان متوسل
شده است. ولی در
واقع، غیر از این به
نظر می رسد؛ زیرا،
نمایش ندادن بازجوهای
دیگر و ماندن روی
تصویر همین بازجو،
ذهن تماشاگر را متوجه
آن چیزی که در پس این
صحنه نهفته ست می
کند. در واقع
فیلمساز، با این نوع
بیان به یک فاصله
گذاری نمایشی دست زده
است که بیننده درگیر
رویداد نشود، بلکه
ذهنیتش به فعالیت در
رابطه با عمق ماجرای
شکنجه و تجاوز (بدون
تاکید روی افراد
مختلف) به حرکت
درآید.
ساناز سپهریان با این
فیلم کوتاه نشان می
دهد که یک فیلمساز
هوشیار وهنرمند است و
ما امیدواریم در
آینده فیلم های خوب
دیگری از او ببینیم.