You should install Flash Player on your PC

برررسی کارهای سینمای آزاد ایران (1347-1357)

 آرشیو

 خانه نخست

برررسی کارهای سینمای آزاد ایران

1347-1357

* فیلمنامه ی  خاکباران

نوشته: کیانوس عیاری

برنده جایزه پیکره سیمین دومین جشنواره جهانی سوپر 8 مدت 35 دقیقه

 

یک سال از آغاز کار سینمای آزاد در تهران نگذشته بود که مشتاقان سینما در دیگر شهر های ایران به تدریج صدایمان را شنیدند وبه ما پیوستند وبا هم اساس یک جنبش فراگیر را پی ریزی کردیم.

 اگر درست به یادم مانده باشد نخستین شهری که با ما پیوست اهواز بود .کیانوش عیاری حوانی 20 ساله ،نامه ای به من نوشت وخبر داد که در اهواز چند تا از بچه های علاقمندیک گروه کوچک تهیه فیلم 8 میلیمتری را تشکیل داده اند. با همین نامه که با جواب مثبت واستقبال من مواجه شد سینمای آزاد اهواز تشکیل شد. در باره سینمای آزاد شهرستانها واهواز وفیلم ها وفیلمسازان وهمکارانشان جداگانه صحبت خواهم کرد وخلاصه بگویم که داریوش برادر کیانوش که الان یکی ازفیلمبرداران خوب سینما است وهمین طور کاظم بغدادی، همراه کیانوش،برای پیشبرد کارها خیلی زحمت می کشیدند-سینمای آزاد اهوازیکی از مراکز مطرح وموفق سینمای آزاد ایران بود- کیانوش علاوه براینکه خود فیلمسازی خلاق بود وبخشی از فیلمهای ماندگار سینمای آزاد ساخته ی  اوست در کار اداره گروه هم مدیری کار آمد بود.کیانوش در ایزان ماند وبه کارش ادامه داد کارهای او در جمهوری اسلامی ،حرفها ورفنار هایش در ابن نظام بحث جداگانه ایست که باید در جای خودش بررسی شود. این بار فیلمنامه ی خاکباران کار کیانوش را میخوانید:

 

*خاکباران

نوشته و کار کیانوش عیاری، برنده جایزه پیکره سیمین دومین جشنواره جهانی سوپر 8 ـ مدت 35 دقیقه

در بیابانی خلوت ـ در کنار چاهی عمیق ـ پیرمردی فرتوت، پشت چرخ چاه نشسته است. دلو پر از خاک را از قلاب جدا می کند و روی خاک های مرطوب و انباشته کنار چاه می ریزد ـ سپس دلو خالی را مجدداً به ته چاه می فرستد.

داخل چاه

در ته چاه ـ در پرتو نور کم سو چراغ زنبوری جوان لاغر و تکیده ای به انتظار رسیدن دلو خالی است ـ وقتی دلو می رسد آن را از قلاب جدا کرده و سپس خاک های ته چاه را داخلش می ریزد ـ رطوبت خاک توجهش را جلب می کند ـ مشتی از خاک را می چشد و تف می کند ـ و مجدداً مشغول کارش می شود ـ ناگهان نفسش می گیرد ـ کمی تقلا می کند و بعد وقتی حالش جا می آید دلو را رها کرده طناب را از کمرش آویزان می کند و با تکان طناب، پیرمرد چرخ را می چرخاند و دقیقه ای بعد جوان به کمک طناب از دهانه چاه بیرون می آید ـ و به مجرد برخورد با هوای آزاد بیرون چاه چند بار عمیقاً نفس می کشد. پیرمرد متفکرانه و اندوهبار نگاهش می کند ـ جوان هم وسایل را جمع می کند ـ و قمقمه برزنتی آب را نیز برداشته همراه با پیرمرد به طرف راه باریکه ای که چند متری آن طرف تر از چاه قرار دارد می رود.

ساعتی بعد در قهوه خانه ای کنار جاده

پیرمرد و جوان پشت میز نشسته اند ـ قهوه چی مقابل هرکدامشان یک استکان چای می گذارد و بعد ظرف های خالی غذا را برمی دارد.

نزدیک جاده مقابل قهوه خانه ـ دو جوان که تنومندی و برتری یکی از آن ها بسیار محسوس و چشمگیر است با هم شوخی می کنند و در پی همدیگر می دوند ـ نگاه پیرمرد متوجه جوان تنومند می شود ـ آن چنان که بی اراده نعلبکی پر از چای را از لب دور می کند و به او خیره می شود.

جوان لاغر نگاه پیرمرد را حس می کند و مسیر نگاه او را تعقیب می کند ـ و جوان تنومند را می بیند ـ لحظه ای خیره می ماند ـ آهسته بلند می شود و به طرف توالت می رود ـ در حالی که پیرمرد همچنان با نگاهی امیدوار و تبسمی آشکار متوجه جوان تنومند است.

کنار توالت جوان لاغر اندوهبار و نگران لحظاتی می نشیند و قدرت بدنی جوان تنومند را می نگرد.

دقایقی دیگر

پیرمرد از منبع آب قهوه خانه، قمقمه برزنتی را پر می کند.

روزی دیگر ـ دربیابان و کنار چاه

پیرمرد دلو پر از خاک را از چاه بالا کشیده، خالی می کند و قبل از آن که مجدداً آن را پایین بفرستد از جیب جلیقه ساعتش را در آورده نگاه می کند ـ دلو را کناری گذاشته طناب را ته چاه می فرستد.

پایین چاه

جوان لاغر وقتی می بیند دلو به سر قلاب آویزان نیست، چراغ زنبوری را خاموش کرده، طناب را به کمرش می بندد و چندبار تکان می دهد ـ پیرمرد در بالا چرخ را می چرخاند، بین کار نفسش می گیرد ـ چندبار خرناس می کشد ـ و بعد از مکثی مجدداً طناب را به وسیله چرخ بالا می کشد ـ جوان به بالا می رسد ـ پیرمرد از پشت چرخ بلند می شود و چندبار به سختی نفس می کشد ـ اندکی بعد کت خود را پوشیده قصد حرکت دارد ـ جوان لاغر قمقمه برزنتی را به پیرمرد می دهد و می گوید: من امروز برای نهار نمیام.

پیرمرد متعجب می پرسد: چرا؟

جوان لاغر: گرسنه نیستم.

جوان سوی چرخ چوبی چاه می رود و تکانش می دهد: تازه باید این را هم تعمیرش کنم. پیرمرد موذیانه لبخندی می زند و در حال رفتن می گوید: بسیار خوب.

جوان مدتی می ایستد و رفتن پیرمرد را نگاه می کند و بعد به سوی چرخ می رود و آن را از روی پایه هایش برمی دارد و روی زمین می گذارد ـ از داخل کیسه چرمی چکشی را برداشته شروع به محکم کردن چرخ می کند.

سپس چرخ را پس از تعمیر روی پایه هایی قرار داده بیلچه را برمی دارد، خاک های اضافی دهنه چاه را پاک می کند ـ عاقبت بیلچه را کنار انداخته نزدیک چاه روی زمین دراز می کشد ـ لحظه ای بعد به چرخ چاه نگاه می کند ـ نیم خیز می شود ـ چرخ چاه توجهش را بیشتر جلب می کند، بلند شده آرام و با تأنی به طرف چاه می رود ـ روی نیمکت پشت چرخ می نشیند و با شعف آشکاری شروع به چرخاندن چرخ می کند.

مدتی می گذرد ـ در انتهای جاده پیرمرد به همراه یک نفر دیگر پیدایش می شود ـ جوان لاغر متوجه آن ها می شود ـ دقیق می شود ـ جوان تنومندی را که روز گذشته مقابل قهوه خانه دیده بود تشخیص می دهد که همراه پیرمرد است.

دقایقی بعد...

جوان لاغر ته چاه می رود و سپس جوان تنومند با ناشیگری به کمک طناب داخل چاه می رود.

داخل چاه...

جوان تنومند بسیار ناشیانه با بیل خاک ها را داخل چاه می ریزد ـ جوان لاغر بیل را گرفته و با شگرد خاصی کار را انجام می دهد ـ آن چنان که او بیاموزد.

لحظاتی دیگر...

جوان تنومند با لبه کلنگ می کوشد سنگی را از زمین در بیاورد ـ اما موفق نمی شود. جوان لاغر مجدداً کلنگ را گرفته با یک حرکت سنگ را در می آورد، بعد با دست هایش خاک های جای خالی سنگ را در می آورد و سپس قوطی زنگ زده ای را داخل گودال می گذارد ـ پس از چند دقیقه قوطی پر از آب تازه درآمده ته چاه می شود ـ جوان لاغر جرعه ای از آب را می چشد و بسیار سریع تف می کند ـ جوان تنومند نیز به تقلید از او از آب می چشد و بعد آب را تف می کند.

جوان لاغر ظرف آب را به سر قلاب وصل کرده با تکان دادن طناب به پیرمرد علامت می دهد.

در بیرون چاه...

پیرمرد چرخ را می چرخاند ـ آنقدر تا ظرف آب بالا می رسد ـ بلند می شود تا ظرف را از قلاب جدا کند ـ از زیر پایش مقداری خاک و سنگ به ته چاه ریخته می شود. قطعه سنگی به پیشانی جوان نیرومند اصابت می کند و پیشانیش را می شکافد.

بیرون چاه...

پیرمرد پس از چشیدن آب به زمین تف می کند و با غیض و خشم ظرف آب را به زمین می کوبد ـ در همین لحظه نفسش نیز می گیرد ـ به شدت خرناس می کشد.

ته چاه...

جوان لاغر دستمالی را دور پیشانی جوان تنومند می بندد ـ جوان تنومند کمی آرام می شود ـ بعد به کمربند و وسایل مخصوص چاه کنی که دور کمر جوان لاغر بسته شده نگاه می کند ـ او نیز معنی نگاه را در می یابد ـ چون بلافاصله کمربند را باز کرده به جوان تنومند می دهد ـ جوان تنومند پس از بستن کمربند طناب را تکان می دهد ـ اما این علامت از بالای چاه بی جواب می ماند ـ تکرار می کند و عاقبت طناب را رها کرده به کمک پاهایش از دیوار چاه بالا می رود.

بیرون چاه...

جوان تنومند از دهانه چاه بیرون می آید ـ سرپا ایستاده اطراف را نگاه می کند ـ پیرمرد را نمی بیند ـ کنجکاوتر نگاه می کند ـ آن طرف تر چشمش به جسد پیرمرد می افتد ـ به طرفش می رود ـ بالای جسد که می رسد چند لحظه ای از حیرت، دور خود می چرخد.

مدتی بعد که موفق می شود خود را کنترل کند، دستکش های چرمی (برای چرخاندن چرخ) پیرمرد را برمی دارد ـ آرام به طرف دهانه چاه می رود ـ مکثی می کند ـ دستکش ها را می نگرد، آنگاه به دست می کند ـ کمربند مخصوص  بیل و کلنگ را نیز از کمر باز کرده و همه را داخل دلو گذاشته، دلو را از قلاب آویزان می کند ـ پشت چرخ می نشیند و با سیمایی منگ چرخ را می چرخاند ـ طناب کم کم باز می شود و دلو حامل وسایل چاه کنی از دهانه چاه پایین می رود.

تمام

   

اشتراک گذاری:

Share