مسلم
منصوری تا سال 1379 در
ايران زندگی کرد. او در
ايران چند فيلم ساخت
نخستين کارش که با موفقيت
هم مواجه شد فيلم مستندی
است اززندگی دردناک
سبزيان ؛ يک عاشق و شيفته
سينما. که چند سال پیش در
گذشت. فيلم ديگر او«
شاملو شاعر آزادی» نام
دارد که از دخالت های
بيجای تهيه کننده فيلم؛
مصون نماند وبعد از اين
فيلم ؛ مسلم با پذيرش خطر
به کار فيلمسازی مخفی روی
آورد آنگاه مواد خام
تصوير برداری شده را از
ايران خارج کرد ؛ حاصل
کار مخفی او فيلهای «جنگ
زدگان» و«زنان تن فروش»
و« محاکمه» است.
فيلم محاکمه در جشنواره
مستقل
TRIBECA
در نيويورک سال 2003جايزه
بهترِين فيلم مستند را
بدست آورد.
فیلم محاکمه نمونه ای
است که استعداد
وتوانایی مسلم را در کار
فیلمسازی ، مسخص می کند
کار ديگرمسلم منصوری اثر
تکان دهنده اي است با نام
زنان تن فروش
(بر گور نبشته)
آنچه در مرحله اول به چشم
می آيد شعور وآگاهی
اينگونه زنان است که با
تن فروشان سابق در شهر
نوی تهران که معمولا از
سواد در حد خواندن ونوشتن
هم محروم بودند جدايشان
می کند. اينان خود می
دانند که عامل بد بختیشان
حکومتی است که زير نام
جمهوری اسلامی مردم را به
اسارت گرفته وارز ش های
انسانی را به مضحکه مبدل
کرده است.
اين فيلم معلوم می کنند
که برخلاف ادعای آقای
کيارستمی در فيلم ده سکس
وزياده خواهی جنسی دليل
گسترش فاحشگی در ايران
نيست بلکه فقر عمومی
جامعه در اين زمينه نقش
اصلی را بعهده دارد.
فيلم ديگر مسلم ( زنان
جنگ زده) در دهکده المپيک
سابق تصوير برداری شده
است . در جمهوری اسلامی
اين ساختمان لابد بدليل
اين که باقيمانده طاغوت
بود به حال خودرها شد به
هنگام جنگ ؛جنگزدگان راکه
خانه وزندگی شان را ار
دست داده بودند به اين
ساختمان نيمه مخروبه
منتقل کردند بی آنکه
کوچکترین توجهی به وضعيت
آنان بکنند ساختمان نه
منبع سوخت دارد نه وسايل
اوليه زندگی ونه امکان
بازی برای بچه ها ونه هيچ
دريچه ای بسوی دنيای
بيرون، درمحوطه ساختمان
ولگرد هاوفروشندگان مواد
مخدر آزادانه مِيگردند
وخانواده ها جرات نمی
کنند بچه هايشان را حتی
برای هواخوری از
اطاقهايشان که به سلول
های زندان شبيه تر است
خارج کنند.
يک خانواده با 6 بچه که
در يک اطاق10 متری زندگی
می کنند از زندگی
دردناکشان می گويند:
مادر که شنيده است آقای
خاتمی به درد مردم ميرسد
عريضه در دست ؛خودش را به
اتوموبيل آقای رئُيس
جمهور می رساند اما در
محاصره مامورين امنييتی
قرار ميگيرذ چيزی نماده
بودبه جرم سوء فصد به جان
حاج آقا به زندان سپرده
شود ،
اين دختران جوان در سنينی
که بايد پر شور ونشاط
وفعال به آينده بانديشذ
نا اميد وسرخورده در
گو.شه خانه مانده اند و
از صبح تا شب فقط
ميخوابند!!
دختر 11 ساله خانواده
معترض است؛ که خدا چر ا
او را آفريده ايا او
آفريده شده که زجر بکشد؟
او می گويد: چرا خدا مرا
از روی زمين برنمِيدارد
من حاضرم بميرم . وقتی از
جمع آنها پرسيده می شود
چه آرزوئیِ داريد همه آن
تنها يک واژه مشترک را
فرياد ميزنند: مردن!!
مسلم تنها به فیملسازی
بسنده نمی کند بلکه در حد
امکاناتش صدای اعتراض
سينماگران در بند سينمای
راستين وسینمای زیر زمینی
ایران را انعکاس می دهد
وچهره واقعی سينمای
جمهوری اسلامی و زد وبند
های رژيم با جشنواره ها
را بر ملا می کند. جدید
ترین کار مسلم که ازراش
(مواد مونتاژ نشده) های
مصاحبه اختصاصی با شاملو
در اختیار داشته ساخته
شده با نام آخرین کلام
هم اکنون در شهر ها وکشور
های اروپایی با حضور
خودش به نمایش در می آید.
بروکسل، پاریس، آمستردام،
استکهلم، وین ،مونستر
آلمان و... واین سئوال
همچنان بی جواب است که
چرا فیلمسازانی چون مسلم
منصوری امکان فیلمسازی
در غرب برایشان فراهم
نمیشود اما فیلمسازان
وصل به ارتجاع سبز مثل
علی صمدی همه امکانات در
اختیارشان است اگر ویس
امریکا چند دقیقه گفتکو
با مسلم دارد اما خبرنگار
ویژه اش نازی بگلری را
میفرستد سر صحنه فیلمساز
فرصت طلب دوم خردادی
بهمن قبادی .البته اگر
دلیل برایتان روشن نیست
این مقاله مسلم منصوری را
بخوانید.
*ارتجاع حاکم بر موج سبز
(مسلم منصوری)
سال هاست که جمهوری
اسلامی برای جلوگیری از
انفجار خشم توده های به
جان آمده، جدا از سرکوب
فیزیکی، مانند تمامی دولت
های سرمایه داری، سرکوب
بزرگ تر و خطرناک تری را
به کار گرفته است.
دولت های سرمایه داری
و این رژیم برای اینکه
آدرس مبارزه ی مردم
زحمتکش را به نا کجا آباد
ببرند، راه نجات را از
درون خود سیستم به جامعه
نشان می دهند تا بند ناف
مردم از سیستم قطع نشود.
آنها برای این منظور با
ترفندهای گوناگون از جمله
با برگزاری انتخابات،
برای جامعه نمایش تعزیه
راه می اندازد...
در تعزیه چند ظالم وجود
دارند و چند مظلوم. برای
به صحنه آوردن تعزیه
افرادی که نقش ظالم و
مظلوم را بازی می کنند،
کمال همکاری را با هم
دارند. منتها با این
تفاوت که در تعزیه مردم
تماشاچی هستند ولی در
جامعه مردم حضور دارند و
مبارزه می کنند. به همین
جهت دولت ها مجبورند هر
بار با مکانیزم پیچیده
تری تعزیه راه اندازند و
در نقش ظالم و مظلوم صحنه
گردانی کنند.
بزرگ ترین سنگ بنای
ترفندها و شگردهای جمهوری
اسلامی برای به انحراف
بردن مسیر مبارزه ی مردم
، نمایش تعزیه دوّم خرداد
هفتاد و شش و روی کار
آمدن خاتمی بود. خاتمی با
شعار دموکراسی، حقوق بشر،
جامعه ی مدنی، مردم
سالاری، عدم خشونت و با
تقبیح مبارزه ی قهرآمیزو
با درگیر کردن همه به بحث
های حاشیه ای و انحرافی،
حجم عظیمی از انرژی و
نیروی جامعه را به هدر
داد. ذهنیت جامعه را نسبت
به امر سرنگونی جمهوری
اسلامی شقه شقه کرد. این
شقه شدن و چند دسته گی به
همه جریان ها و نهادهای
اپوزیسیون نیز راه یافت.
یک دوره هزاران مطلب و
خبردر این موارد بود که
امثال خاتمی ، حجاریان ،
گنجی ،شمس الواعظین ،
شیرین عبادی و ... راجع
به عالی جنابان سرخ پوش و
سبز پوش، دموکراسی و
اسلام مدره و.. چه گفته و
چه نوشته اند. هر عطسه ای
که می کردند تمام
خبرگزاری ها آن را به گوش
همه می رساندند.
کافی ست به کیفیت و مسیر
مبارزه ی مردم علیه حکومت
در داخل و خارج از کشور
قبل از دوره ی خاتمی نگاه
کنیم که چگونه مبارزه در
بستر طبیعی و غیر کاذب
جلو می رفت. تصور این
موضوع ساده است که اگراین
حجم از خشم و نفرت مردم
نسبت به حاکمیت در مسیر
طبیعی خود پیش می رفت و
رژیم قادر نبود این
ترفندها را به کار گیرد و
در آن دخالت کند و یا
اپوزیسیونی قادر بود این
ترفندها را در جامعه
بسوزاند، الآن سقف مبارزه
ی مردم و مطالبات آن در
چه مرحله ای بود. اما پس
از ترفند دوّم خرداد سعی
شد ضدیّت موجود در جامعه
نسبت به حکومت به هرز
رفته و به گفتمان
دموکراتیک و دموکراسی و
... تبدیل شود.
حجاریان می گوید: " اگر
دوّم خرداد نبود جامعه به
سمت مبارزه ی قهر آمیز و
مسلحانه می رفت." آنها با
این تعزیه خواستند آدرس
مبارزه را عوض کرده و آن
را با کانال های انحرافی
و مسیرهای پوشالی در گیر
کنند. خاتمی می گوید آمده
بود تا براندازان نظام را
به منتقدان سیاسی و
منتقدان سیاسی را به
منتقدان فرهنگی تبدیل
کند، و حالا هم در نامه
اش به جناح مقابل مگوید
اگر ما نباشیم ذهنیّت
جامعه به مهره های بیرون
از نظام گرایش پیدا می
کند و این برای کل نظام
خطرناک است.
چیزی را که حالا موج سبز
می نامند، دقیقاٌ ادامه ی
همان روند دوره ی خاتمی
ست که امروز به صورت
پیچیده و کامل تری برای
به بی راهه بردن و داغان
کردن پتانسیل اعتراضی
موجود در جامعه به صحنه
آورده اند. رژیم برای این
که مسیر مبارزه ی جامعه
در روند خود جلو نرود، آن
را در دایره ی جناح های
حکومتی می کشاند تا
پتانسیل اعتراضی موجود را
به هرز داده و مسیر حرکت
جامعه را که همان سرنگونی
این حاکمیّت و در هم
شکستن مناسبات سیاسی و
اقتصادی آن و دست یابی به
مطالبه ی اصلی خود یعنی
تقسیم ثروت است را یک
دوره به تعویق اندازد.
این شیوه در همه ی
کشورها به خصوص در
کشورهای غربی مرسوم است،
در آمریکا و اروپا تجربه
شده و نشان داده که
کارکرد دارد. حالا رژیم
با کمک کشورهای غربی می
کوشد همین شیوه را در
ایران نهادینه کند.
در کشورهای غربی اعتراض
های نهفته در دل جامعه را
که محصول خستگی و له شدگی
آدم ها زیر سیستم افسار
گریخته ی سرمایه داری و
پرداخت انواع اقساط
ماهانه است،راه می دهند
در جایی بیرون آید که سطح
خواسته اش این باشد که
مثلاٌ بوش نباشد،
اوباماباشد، یا این حزب
باشد و آن دیگری نباشد.
یکی نقش چپ را بازی می
کند، یکی نقش راست را.
خاتمی بخشی از ذهنیّت و
نیروی جامعه را به سمت
خود می کشد و آن را هدر
می دهد، بعد رژیم به خاطر
تغییر آرایش منطقه ای و
جهانی پرچم را به احمدی
نژاد می دهد و با شعارهای
ضدّ استکباری ! و با
دمیدن در روحیّه ی
ناسیونالیستی و با علم
کردن انرژی هسته ای سعی
می کند از احمدی نژاد
رهبر ضدّ امپریالیسم
بسازد.
امروز هم این موج سبز در
معنا از پایین باز همان
اعتراض توده های به پا
خواسته و از بالا تکمیل
شده ی ترفند دوران خاتمی
برای به هرز دادن آن است.
با این تفاوت که این بار
نقش مظلومان تعزیه را
کسانی دیگر بازی می کنند.
و چون در این میان یک
اپوزیسیون تأ ثیر گذار ،
قابل توجه و قابل
مشروعیّت در جامعه وجود
ندارد، ترفند رژیم کار می
کند و دایره همان گونه می
چرخد و باز حجم عظیمی از
پتانسیل اعتراضی جامعه به
هدر می رود. همین نیروی
اعتراضی که در جریان موج
سبز بیرون آمد، اگر در
مسیر درست خود قرار داشت
و سران آن مشتی دزد و
شیّاد نبودند بلکه رهبری
واقعی را به همراه داشت،
تا کنون بساط این رژیم را
جارو کرده بود.
هر جا که نیروی
اعتراضی جامعه در بستر
خواسته های خود بیرون
آمده، تفاوت خود را با
حرکت های کنترل شده از
بالا به خوبی نشان داده
است. مانند اعتراضاتی که
در جاهای مختلف دنیا علیه
جلسات سازمان های غارت گر
بین المللی انجام می
گیرد، یا مانند تظاهرات و
اعتراضات معلّمان،
کارگران و یا دانشجویان
در ١٨تیر که شعارشان این
بود:"آخوند خدایی می کند،
ملّت گدایی می کند" و
"معلّم نان ندارد، معلّم
مسکن ندارد، معلّم قرض
دارد"، و یا "عدالت احمدی
نژاد گسترش فقر است".
با نگاهی به ماهیّت
حامیان، سخنگویان و
فعالین موج سبز می بینیم
که عوامل آن یک مشت مهره
های خود رژیم و دزدان و
چپاولگران بین المللی و
پادوها و خود فروخته گان
ریزو درشت آنها در رسانه
های دولت های غربی هستند
و هدف شان جز این نیست که
جوهره ی اصلی حرکت و
اعتراض مردم را به انحراف
ببرند.
امروز خواسته ی بالایی
های این موج بر عکس
خواسته ها و مبارزات
آزادی خواهانه ی دیگر
مردم جهان است... اگر در
کشورهای غربی و جاهای
دیگر دنیا علیه جلسات
دولت های چپاولگر و
سازمان های تجارت جهانی و
صندوق بین المللی پول
تظاهرات می کنند، در
ایران و خارج از ایران
حامیان این موج به سران
چپاول جهانی و سازمان های
وابسته به آن ها دخیل
بسته اند. فعالین به
اصطلاح حقوق بشری و مردم
سالاری شان از صبح تا شب
در مراکز همین غارتگران
بین المللی سخنرانی و خوش
رقصی می کنند. جلوی
اتحادیّه ی اروپا، کنگره
ی امریکا و سازمان ملل
مشغول به گدایی هستند.
سران موج سبز به این جیره
خواران خود در خارج
ازکشور راه می دهند در
این رادیو تلوزیون ها
بیایند، میدان بگیرند و
بشوند فعّال و سخنگو.
حضور این نوع جیره خواران
به عنوان سخنگو و فعّال
موج سبز در معنا بخشی از
همان تعزیه است... سران
سبز راه می دهند این جیره
خوارها موج سواری کنند تا
دست جناح خامنه ای باز
باشد و این امکان را
داشته باشد که حرکت
اجتماعی را یک حرکت سیاسی
وابسته به استکبار جهانی
معرفی کند تا بتواند
احساسات ملّی و ضدّ
استعماری ما بقی اقشار را
جریحه دار کند و از وصل
حرکت به دیگر اقشار به
خصوص ندارها جلوگیری کرده
و مردم را رودر روی هم
قرار دهد.
موج سبز حرکت بخشی از
مردم را در بستری می آورد
که هم در داخل از پیوستن
بخش های دیگر به آن
جلوگیری کند و هم در خود
این نیرویی که به میدان
آمده ایجاد شک کرده و
انگیزه ی آنها را از بین
ببرد و هم در سطح جهانی
حمایت افکار عمومی و
نیروهای مترقی را از آن
ها قطع کند.
طبعاٌ آن مردمی که
جلوی سازمان تجارت جهانی
و جلسات سران دولت های
غارتگر اعتراض می کنند،
از حرکتی حمایت نمی کنند
که شعارش باشد :" اوباما،
با اونایی یا با ما".
آنها وقتی می بینند سران
کشورهای غربی و منفورترین
چهره های بین المللی حامی
سران این موج هستند، بین
خود و حرکت هایی از این
دست مرز بندی می کنند.
اتفاقاٌ بزرگ ترین
ابزاری که رژیم با آن
ذهنیّت جامعه را سرکوب و
منفعل می کند، نه توپ و
تانک و بسیجی، که همین
سران سبز و دولت های غربی
و پادو های آنان امثال
سازگاراها، نوری زاده ها
و ... هستند که به
عنوان حامی جنبش ! مثل
لاشخورها بر حرکت اعتراضی
مردم سایه انداخته اند.
این نوع سرکوب جامعه، از
سرکوب فیزیکی خطرناک تر
است و جواب بیشتری برای
رژیم دارد.
این جا همان رهبران سبز
هستند که در این تعزیه
نقش مظلوم را بازی می
کنند و کمک می کنند تا
ظالم بتواند از گسترش
حرکت و از کنترل خارج شدن
آن جلوگیری کند.
حالا رژیم با این تعزیه
بخشی از جامعه را به جایی
می برد که ظرف ایده آلش
همین سیستم سرمایه داری
غربی باشد و دموکراسی و
حقوق بشر سرمایه داری از
نوع امریکایی آن را راه
نجات بداند. خود مردم غرب
از سیستم حاکم بر خودشان
که همه را به برده ی کار
و مصرف تبدیل کرده خسته
شده و بالا آورده اند.
سران سبز تازه دارند از
آن برای مردم ما ظرف ایده
آل می سازند و باز نه این
که بخواهند همان ته مانده
ی حقوق دموکراتیک در
کشورهای غربی را که محصول
مبارزه ی مردم این دیار
است نهادینه کنند، که
سران این موج به چیزی جز
همین جمهوری اسلامی نه یک
کلمه بیشتر و نه یک کلمه
کمتر قانع نیستند. منظور
آن ها از شعار دموکراسی
نهادینه کردن همان ترفند
دایره ای کردن حرکت مردم
از جناحی به جناح دیگر
رژیم است. چرا که اگر این
ترفند که نهال آن در زمان
خاتمی زده شده نهادینه
نشود، رژیم می بایستی
دائم خطر آدرس عوض شدن
مردم و به خیابان آمدن
مطالبات اصلی و ریشه ای و
در هم شکسته شدن فاصله
های طبقاتی را پیش رو
داشته باشد. این ها
هدفشان این است که با این
شعارها بتوانند پایه های
حرکت دایره ای را در
جامعه تثبیت کرده و حرکت
اعتراضی مردم علیه کلیت
حکومت را علیه یک جناح به
نفع یک جناح دیگر حکومت
تبدیل کنند .
در دوره ی خاتمی دیدیم
که او با شعار دموکراسی
آمد امّا وقتی مردم
آبادان برای نداشتن آب
آشامیدنی تظاهرات کردند
یا وقتی دانشجویان در
١٨تیر دست به اعتراض
زدند، اتفاقاٌ آن که
دستور شلیک و سرکوب را
داد همین خاتمی بود، یعنی
کسی که مدّعی سردمداری
جریان دموکراسی خواه بود.
بنابراین با شعار
دموکراسی جلو می آیند تا
این دایره جناحی را کامل
کنند.
آن بخش از اپوزیسیونی
هایی که امروز لخت پریده
اند وسط و جنبش جنبش می
کنند ، آگاهانه یا
ناآگاهانه پشت این نوع
شعارها و ترفندها قرار
گرفته اند، غیر مستقیم به
قیچی نشدن این دایره کمک
می کنند.
بگذریم از این که
اساساٌ دوره ی تاریخی
چیزی به نام دموکراسی
بدون عدالت اجتماعی گذشته
است. در همین کشورهای
غربی افراد و نیروهای
مترقی دقیقاٌ رو در روی
همین دموکراسی رایج
ایستاده اند و آن را کلاه
گشادی سر جامعه می دانند
و خواستار روابط انسانی
تری هستند.
چگونه میشود کشوری داشت
که در آن بهداشت و
امکانات پزشکی مجّانی
نباشد، تحصیلات مجّانی
نباشد، کارگرانش در سود
سهمی نداشته باشند، فقر و
بی خانمانی باشد،سیستم
اقتصادی بر پایه ی چپاول
و بهره کشی از مردم بنا
باشد و بعد دموکراسی هم
باشد؟ مگر همین دموکراسی
رایج در جوامع به اصطلاح
پیشرفته و دموکراتیک وجود
ندارد؟ پس چرا گرسنگی
هست؟ چرا بی خانمانی هست؟
چرا تمامی فشارها روی
زحمت کشان و مزدبگیران
است؟ چرا اعتیاد و تن
فروشی هست؟ می بینیم به
نسبتی که شکاف بین فقرا و
ثروتمندان بیشتر می شود،
دایره ی رنج های جامعه
نیز بزرگتر می شود.
پس این گونه دموکراسی
رایج در همین کشورها
تأثیری جز دایره ای کردن
حرکت جامعه نداشته است.
این دموکراسی نمی تواند
کوچک ترین اثری بر ریشه ی
اصلی درد بگذارد، امّا می
تواند تیغه ی چاقو را بر
گردن توده ی زحمتکش
برّنده ترنماید. به همین
جهت عناصر مترقی این دیار
رو در روی این نظام و و
دموکراسی اش ایستاده اند.
از این رو حرکت موج سبز
نسبت به مبارزه ی مردم
جهان یک دوره عقب است.
تازه این یک توهم است
اگر فکر کنیم با گرایش به
ارزش های نئولیبرالی،
ایران، اروپا یا امریکا
می شود. اگردر این کشورها
حقوق اوّلیه ای نهادینه
شده و ته مانده ای از یک
حقوق دموکراتیک هنوز
موجود است، به این دلیل
است که آن ها یک روند
دگرگونی صنعتی را طی کرده
و جنبش های قوی اجتماعی
متناسب با دوره ی خود را
از درون دوره ی صنعتی
بیرون داده اند، ولی حالا
همین روند در همین کشورها
به دلیل گذار خود از
مرحله ی سرمایه داری به
مرحله ی امپریالیسم و
نئولیبرالیسم و نئو کانت
ها و ... به بن بست رسیده
و دیگر جوابگو نیست چه
رسد به دیگر جوامع که
بخواهند از پس مانده ی
غذای دیروز غرب الگو
برداری کنند.
این ریل حقوق بشری و
دموکراسی غربی به علّت
تهی بودن از طلب اصلی
مردم یعنی تقسیم ثروت جز
این که جامعه از هویّت و
ارزش های انسانی اش تهی
کند و خواسته های عدالت
خواهی اش به سرو سامانی
نرسد و در نهایت به
سرنوشت چین و شوروی و
اروپای شرقی دچار شود،
حاصل دیگری ندارد.
امّا اگر امروز بخشی از
جامعه ی ایران به مدل
زندگی اسارت بار غربی
گرایش پیدا کرده، به دلیل
کثافت کاری های همین
حکومت است. این رژیم چون
مدعی شراکت جهانی و خلافت
اسلامی است ( تضادش هم با
امریکا دقیقاٌ از همین
زاویه است) برای این که
در عمل نشان دهد که توان
شراکت را دارد، تمامی
مناسبات اجتماعی و
اقتصادی را هم سو با
سیاست های سرمایه داری
جهانی جلو برده و تمامی
سنّت ها و روابط اجتماعی
و انسانی و هویّت جامعه و
تمام تولیدات داخلی را به
سمت نابودی سوق داده و
مصرف گرایی و ارزش های
سرمایه داری را در جامعه
ترویج داده است.
زیر پوشش شعار مبارزه با
تهاجم فرهنگی، بیش ترین
تهاجم را به فرهنگ ایران
کرده است.تمام حرمت ها و
مرزهای اعتقادی و ارزش
های انسانی را در جامعه
تخریب و ارزش های سرمایه
داری از نوع امریکایی آن
را در جامعه جای گزین
کرده است. اگر شعار تهاجم
فرهنگی سر می دهد یا
امروز روی علوم انسانی
غرب در دانشگاه ها انگشت
می گذارد، برای این است
که می خواهد این مدل
امریکایی، یعنی سرمایه
داری لجام گسیخته را در
کانال خود با رو کش
اسلامی در جامعه جلو
ببرد. این روکش اسلامی را
برای توده های منطقه و
سهم خواهی جهانی احتیاج
دارد. سردمداران موج سبز
نیز برای همین تلاش
دارند که این روکش اسلامی
حفظ گردد. به قول خودشان
مردم را دوباره با آن
آشتی دهند.
وقتی جامعه می بیند
رژیم تحت شعارهای ضدّ
استکباری ! ابتدایی ترین
آزادی های فردی را در
جامعه سرکوب کرده و در
زیر چتر همان شعارها تمام
کثافت کاری هایش را پیش
می برد. بخشی از جامعه
خود به خود در حرکت عکس
العملی به رژیم به سمت
دیگر متمایل شده و حساسیت
خود را نسبت به ارزش های
ضد انسانی سرمایه داری از
دست می دهد.
وقتی در این میان
نیرویی که از حداقل
مشروعیتی در مردم
برخوردار باشد و بتواند
از حرکت عکس العملی بخشی
از جامعه جلو گیری کرده و
آن را در بستر اصلی هدایت
کند وجود ندارد، دست رژیم
باز است که مانور دهد و
جامعه را از دایره ای به
دایره ای بکشاند.
رژیم راه می دهد این موج
سبز بالا بیاید تا نشان
دهد که تضاد جامعه با من
این نیست که یکی کارتن
خواب است و دیگری صاحب
همه چیز، بلکه تضاد ما
همین است که یکی سازش با
استکبار می خواهد و
سردمدارانش امثال موسوی و
کروبی هستند و یکی مخالف
استکبار جهانی که
سردمدارانش باند رهبری و
احمدی نژاد هستند.
گر چه هر دو جناح رژیم
در اصل برگزاری تعزیه و
دوّار کردن حرکت جامعه با
هم یکی هستند، امّا خارج
از آن هر یک دنبال سهم
خود در قدرت هستند و
ابایی ندارند که در صورت
لزوم مهره های خود را هم
قربانی کنند . یا اگر
لازم باشد به خاطر اینکه
امثال موسوی در جامعه
نسوزند و دوباره اعتبار
بگیرند تا بتوانند حرکت
های اعتراضی را کنترل
کنند ، دستگیر و مدتی
زندانی شوند .
در این میان کشورهای
غربی نیز به دنبال فشار
آوردن به رژیم وتعدیل آن
هستند تا دست از ادعای
شراکت بردارد. هر یک به
نوبه ی خود می خواهند از
پتانسیل اعتراضی موجود در
جامعه به عنوان یک اهرم
برای پیش برد اهداف خود
استفاده کنند ، هر تضادی
که دو جناح حکومت با هم
داشته باشند و هر تضادی
که کشورهای غربی با حکومت
داشته با شند ، امّا همه
ی آن ها در جلوگیری از
انقلاب واقعی و به ثمر
نرسیدن خواسته های مردم
زحمتکش، منافع مشترک و
همکاری مشترک دارند.
کشورهای غربی از
سلاح دموکراسی، حقوق بشر،
حقوق زنان و مسئله ی هسته
ای و ... هم به عنوان یک
ابزار فشار در مقابل رژیم
از آن استفاده می کنند و
هم برای به انحراف کشیدن
مسیر مبارزه ی مردم .
برای همین هر به اصطلاح
هنرمندی، روشنفکری،
فیلمسازی، فعّال سیاسی،
فعّال زنانی و..... که با
خواست آن ها حرکت کند و
از خط مورد نظر آن ها در
ایران همراهی کند، تمام
امکانات تبلیغی و رسانه
های خود را در اختیارش می
گذارند. برای تقویت خط و
اهدافشان در ایران چنین
افرادی را جایزه باران می
کنند... در طی این سال ها
حجم جایزه هایی که به این
افراد اهداء کرده اند در
تاریخ کشورهای منطقه بی
سابقه است.
اگر پیش تر از سی سال
قبل شاملو در مقدمه ی
ترجمه ی کتاب "مرگ کسب
کار من است" می نویسد که
جایزه ی نوبل ادبی به
کسانی تعلق می گیرد که
مبلغ تفکر غرب هستند، یا
بعد از چند دهه تازه
افشاء می شود که جایزه ی
نوبل ادبی به کتاب "دکتر
ژیواگو" اثر بوریس
باسترناک با دخالت سازمان
سیا داده می شود، امروز
دیگر مشخص است که این
جایزه ها برای چه اهدافی
خرج می شود.
تازه آن زمان جریان های
قویی در عرصه ی هنری و
ادبی علیه سیاست های
حاکمیت سرمایه در عرصه ی
جهانی وجود داشتند و آدم
های تأثیر گذاری بودند که
مقابل روشنفکران
وهنرمندان خود فروخته می
ایستادند، و مثل امروز
نبود که میدان در مقابل
هنرمندان و روشنفکران
جیره خور این گونه خالی
باشد و دولت ها نه فقط
هنرمند را که خود هنر را
هم صاحب شده باشند.
اگر مردم به خاطر فشار
سرکوب و فقر به سمت هر
روزنه ای که می بینند
هجوم می برند تا شاید راه
نجاتی پیدا کنند، بحث
دیگری ست. امّا تهوع آور
نقش گروهی از به اصطلاح
روشنفکران و استادان
دانشگاه ها و هنرمندان
است که با تعزیه ی رژیم و
کشورهای غربی هم سویی می
کنند. ترفندهای یک مشت
آدمکش و غارتگر گردن کلفت
را توجیه تئوریک کرده و
در غالب مباحث هنری آن را
ترویج می کنند. برای این
که تکّه استخوانی از دست
نهادهای وابسته به این
دولت ها بگیرند ، زبونانه
در این دستگاه ها کرنش می
کنند.
و تهوع آورتر این که بخشی
از همین اپوزیسیون و چپ
وطنی می خواهد از زیر
قبای کروبی و امثالهم
جنبشی پرولتری بیرون
بکشد و به این وسیله زیر
قبا رفتن را توجیح کند، و
به هر کس که می خواهد در
حد توان خود به زدن هرزه
علف های سر راه مبارزات
مردم کمک کند، اشکال می
گیرند که به پاسیویزم کمک
می کند. در حالی که چه بی
خبر چه با خبر، دقیقاٌ
تمامی آن ها که بازی
بالایی ها یعنی دولت های
امپریالیستی و رژیم را در
جهت مهار کردن و انحراف
مسیر حرکت مردم نادیده
گرفته و نفی می کنند،
درست در جهت پاسیو کردن
جامعه کار می کنند. چرا
که اگر بالایی ها موفق
شوند تا از گسترده شدن
حرکت و وصل آن به ما بقی
اقشار به خصوص ندارها
جلوگیری کنند، توانسته
اند یک دوره آن را به
عقب انداخته و منفعل
نمایند.
همان طور که اگر فشار
موجود در جامعه با تعزیه
خاتمی چی ها در جا نمی
زد، نه تنها یک دوره ی ده
ساله عقب نمی افتاد بلکه
رادیکال تربه راه خود
ادامه می داد و آن راه
امکان نداشت از این
بوزینه ها سر در آورد، و
چه بسا که رژیم تا کنون
سرنگون و حاکمیت مردمی با
جهت گیری ضدّ طبقاتی از
میان توده به کار نشسته
بود. امّا به دلایلی چند
و از جمله یکی از مهم
ترین آن ها عدم حضور یک
نیرو ویا حتی شخصی با
حدّاقل مشروعیت باعث
گردید که کلاهمان را
بگذاریم بالاتر که پس از
ده سال از خاتمی به موسوی
رسیده ایم و ذوق هم
بکنیم و همان استفراغ
دوران خاتمی را نشخوار
کنیم.
حالا چه کسی به اندازه ی
خود این ها منشاء
پاسیویزم و انحراف و دور
زدن به دور حرم مطهر امام
می شود؟ آن که به هرزه
علف ها و تعزیه گردان های
رژیم و اربابان جهانی می
تازد تا در حد توان خود
به قیچی کردن این دایره
کمک کند، یا آن که خاتمی
و موسوی وکروبی و
بلندگوهای امپریالیست ها
و پادوهای آن را حامی
جنبش مردم می داند؟ آن که
بی رو دربایستی در مقابل
شعارهای انحرافی که
دقیقاٌ منفعت رژیم و
سرمایه داری جهانی در
ایزوله کردن حرکت مردم
است، می ایستد و خواستار
شعارهای اصولی که نشان
دهنده ی حقوق اکثریت
جامعه است می شود، یا آن
که بع بع کنان به دنبال
تعزیه ی رژیم و غرب راه
می افتد؟
چه کسانی به این توهم
در میان مردم دامن می
زنند که تا قدرت های بزرگ
نخواهند چیزی عوض نخواهد
شد؟ چه کسانی با ایجاد و
دامن زدن به این توهم،
اعتقاد به خود را از
جامعه می گیرند وآن را به
جاهای دیگری وصل می کنند؟
مگرمعنی شعار انحرافی
"اوباما، با اونایی یا با
ما" این نیست که اگر
اوباما با ما نباشد پیروز
نخواهیم شد؟ این نوع
شعارها مال مردم نیست،
مال مستخدمین فارسی زبان
سرمایه داری جهانی و
مستخدمین بیت رهبری است
که حالا نقش سبز و مظلوم
را بازی می کنند.
چیزی که اپوزیسیون یاد
گرفته، نه افشای این گونه
ترفندهای ریزو درشت و نه
زدن علف های هرز برسرراه
جنبش مردم است. بلکه در
یک جمله صورت مسئله را
ساده کردن که رژیم سرکوب
کرد و تظاهرات چند صد
هزارنفری تبدیل به دها
هزار نفری شد.
زنانی که در جریان انقلاب
با کودکان به پشت بسته به
مقابله با لشگرهای زرهی
شاه رفتند، مردمی که سی
سال است حتی یک روز هم از
پا ننشسته اند، طبعاٌ از
سرکوب نمی ترسند. آن چه
کمر آن ها را شکسته و
بحران بی اعتمادی را
ایجاد نموده، دردرجه ی
اوّل همین رژیم از اصلاح
طلبش گرفته تا سلمانی
نرفته اش، و در درجه ی
دوّم همان اپوزیسیون
خیانت کار و مزدور و آنان
که بع بع کنان دور تعزیه
هستند.
آن که روزی شعار اسلام
انقلابی و ضدّ سرمایه
داری و مبارزه علیه
امپریالیست را می داد،
حالا خودش نوکر
امپریالیست ها شده و
التماس دعا دارد که
استخدام رسمی شود. یک روز
برای دعوای امپریالیست ها
با رژیم دایره و تنبک به
دست می گیرد و یک روز
خواستار حفظ جان موسوی و
تعویض ولایت از خامنه ای
به منتظری می شود.
بخشی از ادامه ی آنان
که روزی حماسه ی سیاهکل
را آفریدند، و بخشی از
آنان که مدعی چپ و
کمونیست بودند، حالا یک
روز برای خط ضد استکباری
امام راحل سینه می زنند و
یک روز هم برای نخست وزیر
مخلوع و رئیس بنیاد شهید
همین رژیم آب از لب و
لوچه شان راه می افتد. یا
در زدوبند با نهادهای
دموکراتیک امپریالیست ها
می خواهند انقلاب کارگری
کنند و یا دچار رمانتیسم
انقلابی شده و ادامه ی
مسیر موج سبز را به
دیکتاتوری پرولتاریا نوید
می دهند.
اینان هر رویدادی در
داخل همه به هم می ریزند.
گویا هیچ پایه ی تفکّر و
قدرت تشخیص رویدادها را
ندارند. این رویدادهای
اجتماعی و اخبار رسانه ای
ست که جهت گیری آنان را
تعیین می کند. با هر بادی
تحلیل ها آنها به هم می
ریزند و موج های اجتماعی
آنان را به این سو و آن
سو می کشاند.
یکی از دلایلی که مردم
در داخل دایره ی تعزیه ی
حکومت دور می خورند،
انحراف همین اپوسیزیون
های اصلی آن دوران از
اصول شان و در نتیجه خروج
آن ها از بین مردم است،
وگرنه کسی از مهره های
خود رژیم سر در نمی آورد.
این جا بحث یا توقع
این نیست که چرا تا کنون
رژیم را سرنگون نکرده
اند. حرف این است که اگر
هر جریان و شخصی به
اندازه ی توان و امکان
خود درست می دید و درست
حرکت می کرد، الآن وضعیت
جامعه به گونه ی دیگری
بود.
در این شرایط مشخص که
کفتاران و لاشخوران
رنگارنگ سعی در به هدر
دادن پتانسیل اعتراضی و
تثبیت دایره ی دو جناح
رژیم و یا سر نگونی رژیم
از بالا در چهار چوب حل
تضاد امپریالیست ها
هستند، وظیفه ی هر جریان
و هر فرد است که سرنگونی
این حکومت را تنها با هدف
به ثمر رسیدن حقوق مردم
به خصوص ندارها دنبال می
کند، بایستی با همه توان
ترفندهای حکومت و سرمایه
داری جهانی را افشاء کند.
چرا که مسیر حرکت مردم با
زدن علف های هرزه و
سوزاندن مسیرهای انحرافی
باز می شود، وگرنه در
حداکثر خوش بینی و حتی در
صورت خروج از دایره ی
تعزیه به ارتجاع دوران
شاه باز خواهیم گشت که هم
در مشروب فروشی سکولار
باز باشد و هم در مسجد
دموکراتیک ! بدون این که
نظام چپاولگر سرمایداری
موجود در هم شکسته شده
باشد. چرا که اگر فقط
ساختار سیاسی حاکمیت
موجود مورد هدف قرار گیرد
و اصلی ترین طلب ندارها
که همان تقسیم ثروت است
بر جای بماند، طبعاٌ
ضایعات حاصل از آن نیز
نظیر بی کاری، اعتیاد، تن
فروشی، بی خانمانی و ...
بر جا خواهد ماند و جامعه
از ارتجاعی به ارتجاعی می
غلتد.
این درس اصلی و بزرگ
انقلاب پنجاه و هفت است
که نباید یک بار دیگر در
شکلی دیگر و با توهمی
دیگر و این بار به
دموکراسی تهی شده از
فاکتور پایه ای یعنی
عدالت اجتماعی اتفاق
بیافتد.
مسلم منصوری 2009 / 12.
27
utopia_film@yahoo
اشتراک گذاری: |
|
|