You should install Flash Player on your PC

پل نيومن هم رفت

ازدیگران

 خانه نخست

پل نيومن هم رفت

خاموشی  پل نیومن بي گمان يكي از رويدادهايي  بود که  سينماي جهان را تكان داد, او در سن هشتاد و سه سالگي در منزلش در ايالت كانتيكات در شمال شرقي آمريكا, در كنار خانواده و دوستانش, بدرود جهان گفت.

رابرت رادفورد همبازي قديمي او, درباره اش چنين ميگويد: «لحظاتي در زندگي هست كه احساسات از قوه بيان فراتر ميرود... من يك دوست واقعي را از دست داده ام.» پنج دختر پل نيومن در بيانيه اي كه در اختيار رسانه ها قرار دادند, نوشته اند: «پل نيومن نقشهاي به ياد ماندني زيادي بازي كرد. اما نقشهايي كه بيش از هر چيز به آنها افتخار ميكرد, ربطي به سينما نداشت: شوهري فداكار, پدر مهربان, پدربزرگي با محبت, نيكوكاري جدي.»

اوايل كار حرفي اي اش, او را با مارلون براندو, اشتباه ميگرفتند. خودش گفته است كه بارها به جاي مارلون براندو به طرفداران او امضا داده است.

نيومن ده بار نامزد دريافت دريافت جايزه اسكار براي نقش اول شد, سي و سه سال  به درازا انجاميد تا به اين جايزه دست يابد كه به نقش آفريني اش در فيلم «رنگ پول» در سال هزار و نهصد و هشتاد و هفت برميگردد. هر چند چهره گيرا و چشمان نافد او براي شخصيتهاي رمانتيك ايده آل بود, اما نيومن بيشتر نقش شورشيان, آدمهاي بي سر و پا و بازنده ها را بازي كرد. وي با همسرش جون وودوارد نيز در چندين فيلم از جمله «تابستان گرم و طولاني» بازي كرد.

دست اندركاران سينما, بازي وي در فيلمهاي «گربه روي شيرواني داغ», «بيليارد باز», «بوچ كسيدي و ساندس كيد» را فراموش ناشدني ميدانند.

وي در گفتگو با شبكه تلويزيوني آمريكايي اي بي سي, انگيزه خود را از كنار گيري از جهان سينما را اينگونه ابراز داشت: «شما به تدريج حافظه اتان را از دست ميدهيد, به تدريج اعتمادتان را از دست ميدهيد, و به تدريج خلاقيتتان را از دست ميدهيد.»

وي با راه اندازي يك شركت مواد غذايي, توانست در آمدي نزديك به دويست و پنجاه و ميليون دلار داشته باشد. وي اين پول را در اختيار سازمانهاي خيريه قرار ميداد.

سم مندز كارگردان فيلم «جاده اي به سوي عذاب ابدي يا يا راه فنا (Road to Perdition) كه پل نيومن در سال ٢٠٠٢ در آن بازي كرد گفت: «او مردي خارق العاده از هر جهت بود». جورج كلوني هنرپيشه هاليوود گفت:«متر و معياري كه او به جا گذاشت خيلي بالاست. نه فقط براي هنرپيشه ها بلكه براي همه».

يكي از بهترين دوستان پل نيومن و شريك غذايي موفق او كه اتفاقا چند سالي همسايه اين بازيگر سرشناس در كانكتيكات بوده, «اي اي هاچز» نويسنده پر آوازه آمريكايي است. وي درباره پل نيومن به خبرنگار روزنامه نيويورك تايمز گفته است: «پل نيومن يك انسان راستگو, ساده, فروتن و بي رودربايستي به شمار ميرفت كه همواره از زرق و برقها متداول گريزان بود. او در عين حال كمي شيطان, رمانتيك و بسيار بسيار خوش قيافه بود. اين مجموعه كيفي برجسته همان نيروي محركه اي بود كه پل نيومن را به جنبش در مي آورد. او در سال ٢٠٠٨ همان مردي بود كه در سال ١٩٥٦, و ستاره شدن پيمودن بالاترين مدارج آوازه و محبوبيت, كوچكترين دگرگوني در او پديد نياورد. اين موضوع, استواري منش اين مرد را نشان ميدهد.»

مايكل پاركينسون گزارشگر شبكه خبري انگليسي اسكاي (Sky) گفته است: «او پيوند دهنده نسلي بود كه كري گرانت از آن به شمار ميرفت, با نسلي كه جيمز استوارت از آن برخاسته بود و همه افراد بزرگ و تام  كروز».

گزارش اسكاي مي افزايد: «پل يك باور هميشگي به نقشي كه خوشبختي و خوش شانسي ميتواند در زندگي يك نفر داشته باشد, داشت و اتفاقات آن.

او از همان آغاز, اذعان داشت كه بخت خوبي در زندگي اش داشته, منجمله اينكه در آمريكا بدنيا آمده است و به خوبي آگاه بود كه چه بسيارند كساني كه خوشبخت نيستند. و خودش را تماما وقف كمك كردن براي جبران اين نابرابريها نمود.

در حاليكه حس و علاقه انساندوستانه اش (Philanthropic) بسيار عميق بود و بخششها و كمكهايش, فراوان. او بويژه متعهد بود به هزاران كودكي كه شرايط زندگي مخاطره آميزي داشتند و توسط كمپ وال (The hole in the wall camps) نگهداري ميشدند. كمپ وال, همان كمپي بود كه پل نيومن, بيست سال پيش, به راه اندازي آن كمك نموده است.

او دريافت كه كمپها جاهايي هستند كه كودكان ميتوانستند از حالتهايي مانند ترس, درد و ... و شرايطي كه آنها را گوشه گير ميكرد, در پناه باشند (بگريزند).

خود پل در در اين باره ميگويد:«من ميخواستم خوشبختي را بشناسم, شانس و روي خوش آن در زندگي ام, و بي رحمي آن در زندگي ديگران, كساني كه ممكن بود بخت آن را در زندگيشان نداشته اند تا آن را اصلاح كنند.»

پل از آنچه كه زندگي برايش فراهم آورد, بهره برد, در حاليكه بيزار بود از اينكه اذعان كند كه كار ويژه اي انجام ميدهد. او براي هميشه زندگي بسياري را با بخشندگي و سخاوت و حس انساندوستانه اش تغيير داد.

 

  موفقیت ویدا قهرمانی در فیلم وین وانگ

در شماره24 سینمای آزاد ما متن کامل مصاحبه نشریه اینترنتی ومعتبرانگلیسی زبان  cinemawithoutborder با خانم ویدا قهرمانی را متشر می کنیم واینبار خلاصه مصاحبه مذکور را در بخش حرفها وخبرها میخوانید:

                                                                    

«ويدا قهرماني بعنوان بازيگر زن برجسته شناخته شد اواخر قرن بيستم و اوايل سده ٢١. وي كار در سينما را, نخستين بار در سال ١٩٥٨ با نقشي در فيلم فارسي توفان در شهر ما آغاز كرد و پس از آن در ژانرهاي گوناگوني ظاهر شد.

قهرماني به موفقيتهاي جهاني دست يافت با نقشي كه در فيلم وين وانگ ايفا كرد. اين فيلم, يك درام تفكر انگيزي است به نام «يكهزار سال دعاي خوب» (A thousand years of good prayers).

بيژن تهراني: چگونه آگاه شديد كه براي اين نقش انتخاب شديد؟ چگونه آن به شما پيشنهاد شد؟

ويدا قهرماني: خب, اين يك اتفاق عجيبي بود, وين در خانه اش سرگرم كپي گرفتن از فيلمنامه اش بود كه به ناگهان ماشين كپي, از كار ايستاد, و او نميدانست چه كار كند. بنابراين تصميم گرفت كه فيلمنامه اش را بيرون برده و چاپ كند. صاحب مغازه چاپ يك خانم ايراني بود. وين با صاحب آنجا, معاشرت داشت و وين به او گفت كه او ميخواست يك فيلم بسازد و به يك خانم ميانسال ايراني نياز دارد. صاحب مغازه هم به او گفت: «من يك نفر را ميشناسم». اين خانم ايراني هم دخترم را صدا كرد. دخترم پايه گذار Founder of Golden Thread productions, ميباشد كه نزديك به ده سال براي شناساندن فرهنگ خاورميانه به غرب, با هنر تئاتر, ميكوشد.

من با او در طول اين ده سال سال كار ميكردم. آن خانم مرا ميشناخت و او شماره تلفن مرا از دخترم گرفت و او هم مرا صدا زد و گفت: «تو مرا نميشناسي ولي من تو را ميشناسم! وين وانگ يك كارگردان سرشناس است كه دوست من ميباشد.»

من تا آن زمان چيزي درباره او نشنيده بودم و چيزي نميدانستم. خيلي دستپاچه شده بودم. آن خانم از من پرسيد كه آيا من اجازه دارم تلفن ات را به او بدهم؟ من گفت: بله.

نرديك به ٨ ساعت بعد, كارگردان از نيويورك به من زنگ زد و خواست كه فيلمنامه را بخوانم. ديروقت بود كه فيلمنامه را برايم فرستاد. همه اينها در عرض ٢٤ ساعت روي داد. پس از آن من وين را ملاقات كردم. او گفت كه فيلمي از من ديده است و براي نهار خواست كه با هم باشيم. او گفت كه در سن فرانسيسكو بوده, و من هم آنجا بودم. بهرروي ما همديگر را ديدیم. ديدار شگفت انگيزي بود. براي اينكه به نظر مي آمد دير زماني است كه ما همديگر را ميشناختيم. آن براستي آغاز خوبي بود.

ب ت: فيلمنامه چگونه بود؟ آيا به نظرتان جالب بود؟

و ق: بله, من آن را سراسر شب تا صبح خواندم, نميتوانستم يك لحظه كنار بگذارم. خيلي ملموس بود, چيزهاي بسياري در آن يافت ميشد كه با هر مهاجري كه به آمريكا (سرزمين شانس) آمده بود, صحبت ميكرد.

ب ت: كار با كارگرداني مانند هنري O  چه جور تجربه اي بود؟

و ق: هنري O! من واقعا برايش احترام قائلم. شما نميتوانيد باور كنيد كه چگونه ما با يكديگر صميمي شديم. او خيلي خوب و يك جنتلمن است. من اصلا اهميتي نميدهم كه ما از دو مكان و مليت كاملا متفاوت هستيم. ما مانند خواهر و برادر هستيم. حتي براي وين هم اينگونه بود! واقعا خيلي عجيبه!

ب ت: در صحنه اي كه شما در پارك با آقاي شي (Mr. Shi) گفتگو ميكنيد, آيا كارگردان شما را راهنمايي ميكرد, يا به شما اين امكان را ميداد كه آزادانه بازي كنيد؟

و ق: من با كارگردانان گوناگوني كار كرده ام, برخي از آنان كارگردانان هنري هستند, برخي گرايش به كارگيري از تكنولوژي را دارند, بهر روي هر كارگرداني ديدگاه ويژه خودش را دارد. وين نيز كارگردان بازيگر ميباشد. ما بلافاصله آغاز به كار نكرديم. در آغاز ما همديگر را ديدار كرديم و يك پارتي براي آشنايي با يكديگر داشتيم. ما سرگرم گفتگو و جوك تعريف كردن براي همديگر بوديم. هيچگونه ناراحتي يا دلخوري بين ما وجود نداشت. ما يك گروهي را تشكيل داديم. ما يك گروه بوديم, نه فرد. من ويدا قهرماني نبودم, من يك بخشي  در «يكهزار سال دعاي خوب» بودم.

در مجلس, هنري و من با همديگر گفتگو ميكرديم درباره زندگيمان, بچه هايمان, و وين ما را در مونيتور نگاه ميكرد. و زمانيكه او ميخواست آنها را فيلمبرداري كند, او چيزهايي از نشست و صحبتهايمان داشت كه گمان داشت با ارزش و مفيد باشند.

ب ت: آيا فيلم را بطور كامل ديده ايد؟

و ق: بله, من در فستيوال تورنتو, فيلم را ديده ام, خيلي هيجان زده بودم. نميتوانستم بدرستي نگاه كنم, براي اينكه من با دختراني از «The princess of Nebraska» صحبت ميكردم. آن دختران براستي ميتوانستند خوب بازي كنند! آنان بازيگر نبودند, اما وين آنها را در خياباني در سن فرانسيسكو پيدا نموده بود. ٢٤ (24th) نخستين باري خواهد بود كه, اميدوارم بتوانم, بنشينم و با آسايش فيلم را نگاه كنم»

www.cinemawithoutborders.com

 

خالق هري پاتر ثانيه اي پنج پوند در آمد دارد

 

پايه گزارش مجله اقتصادي فوربس, جي كي رولينگ, نويسنده بريتانيايي مجموعه داستانهاي هري پاتر, با در آمد ثانيه اي پنج پوند (حدود 8800 تومان), پر درآمدترين نويسنده دنيا در سال گذشته بوده است.

آفريننده هري پاتر كه سال گذشته 300 ميليون دلار در آمد داشت, اولين كتاب پر فروشش را درباره پسرک جادوگری  به نام هري در سال 1997 چاپ كرد.

در آمد خانم رولينگ, شش برابر نفر بعدي او در فهرست پر درآمدترينها, يعني جيمز پترسون, نويسنده داستانهاي پليس است.

يكي از سخنگويان مجله فوربس ميگويد: «جادوگري, جي كي رولينگ را از مادري تنها و فقير كه با كمك هزينه دولتي زندگي ميكرد, تبديل به نويسنده ميلياردر كتابهاي پرفروش كرد.»

چهار نويسنده پر فروش دنيا: 1. جي كي رولينگ, 300 ميليون دلار. 2. جيمز پترسون, 50 ميليون دلار. 3. استفان كينگ, 45 ميليون دلار. 4. تام كلنسي, 35 ميليون دلار.

 

***

اينبار هم نگاهي  کوتاه داريم به چند فيلم روز سينماي جهان:

 

١. شهر امبر (City of Ember): شهر زيرزميني امبر, كاملا در تاريكي فرو رفته است, با همه نورها و گرماهايي كه از يك ماشين نيرومند ميگيرد, ماشيني كه انرژي اش نوسط يك رودخانه زيرزميني فراهم ميگردد. اين شهر اصلا براي نجات بشري ساخته شده, اما تنها براي دويست سال گذشته در نظر گرفته شده و حالا به سال دويست و چهل و يك رسيده ايم. هنگامي كه پايه هاي شهر آغاز به تخريب شدن ميكنند, پيوسته و تماما به سوي تاريكي ميرود.

نجات دهندگان غير قابل پيش بيني شهر امبر, ميتوانند دو نوجوان خيلي خوب باشند به نامهاي دون (هري تردوي) و لينا كسانيكه به سرنخهايي دست پيدا ميكنند تا راه گريز از حمله تاريكي را به آنان نشان دهد. اما پسر بچه ها بر عليه مأموران فاسد و يك شهردار تشنه قدرت (بيل ماري) ميباشند. داستان بر پايه ناول جين دوپرا ميباشد. نسخه فيلمي «شهر امبر» همچنين از بازيگران انگليسي به نامها مكنزي كروك, مارين جين باپتيست و تابي جونز استفاده نموده است.

 

٢. اليور استون, كارگردان جنجال برانگيز, هرگز از سوژه هاي بزرگ دست نكشيد. او پس از فيلمهاي جي اف كي (١٩٩١), نيكسون (١٩٩٥) و مركز تجارت جهاني (٢٠٠٦), شايد بتوان گفت با جسورانه ترين فيلمش برگشت. فيلم «w» كه نام جرج w بوش (جوش برولين) ميباشد و اين فيلم استون نشان ميدهد كه چگونه يك آدم مست كه با ماشين تصادف كرده, خودش را دگرگون ميكند. چنانچه تبديل به يك سياستمداري ميشود كه چه بسا بعنون چهل و سومين رئيس جمهور آمريكا برگزيده شود. دوباياي جونز, يك نگراني و نااميدي بزرگ براي پدرش, جرج بوش پدر ميباشد. چرا كه او را ميبيند كه چگونه از رئيس سي آي اي, به رئيس جمهوري ميرسد. هيچ كس گمان نميكرد كه پسرش, اينچنين گامهاي شهرت را بپيمايد و ...

در اين فيلم, الن بورستين, در نقش باربارا بوش و تابي جونز در نقش كارل راو, تاندي نيوتن در نقش كانداليزا رايس و لن گرافود بجاي توني بلر به بازيگري ميپردازند.

٣. فيلم تازه آل پاچينو, با نام هشتاد و هشت دقيقه, درامي است به كارگرداني جون اونت كه بازيگزاني چون بنجامين مكنزي آليسي ويت و ليلي سوبيسكي, در آن حضور دارند.

دكتر جك گرام (آل پاچينو), پرفسور دانشگاه و روانپزشك, با تهديد مرگ روبرو ميگردد و تنها هشتاد هشت دقيقه زمان دارد تا مظنون اصلي را كه يك جاني بالفطره است, پيدا كند و در اين راستا رويدادهايي رخ ميدهد.

***

اتتخاب از سایت های دیگر(بخش هفت هنر رادیو فردا)

 

استوديوهای بزرگ فيلمسازی در هاليوود در نظر دارند با دوباره سازی آثاری چون «بانوی زيبای من»، «رابين هود» و «من يک افسانه هستم»؛ موفقيت اين فيلم ها را تکرار کنند.

کيرا نايتلی، در «بانوی زيبای من»

چشم انداز طرح دوباره سازی «بانوی زيبای من»، کمدی موزيکال معروف جرج کيوکر در سال ۱۹۶۴، روشن تر شد.

«بانوی زيبای من» با بازی آدری هيپورن و رکس هريسون حکايت يک استاد آواشناس بود که به تربيت دختر گلفروش بی سودای می پردازد و هنگامی که اين دختر به بانوی متشخصی تبديل می شود، استاد، خود به او دل می بازد.

«بانوی زيبای من» جرج کيوکر دوباره سازی فيلم موزيکال «پيگماليون»، ساخته آنتونی اسکوئيث بود که در سال ۱۹۳۸ در انگلستان ساخته شده بود.

فيلم جرج کيوکر در آن زمان بهترين توليد سال هاليوود شناخته شد و در سال ۱۹۶۵ برنده هشت جايزه اسکار، از جمله بهترين کارگردانی، بهترين فيلمبرداری، بهترين موسيقی فيلم و بهترين بازيگر مرد گرديد.

پس از آدری هيپورن اين بار قرار است کيرا نايتلی، بازيگر معروف بريتانيايی نقش اليزا دوليتل، دختر گل فروش فيلم را بازی کند. اما کدام بازيگر مرد نقش پروفسور هايگينز، استاد آواشناس فيلم را بازی خواهد کرد؟

دو ستاره معروف، يا حداقل دو ستاره، برای اين نقش در نظر گرفته شده اند: براد پيت و جرج کلونی!

راسل کرو و دو نقش در «رابين هود»

خبر جديد مثل يک بمب در هاليوود صدا کرد. همه خبر داشتند که راسل کرو قرار است در نقش کلانتر معروف ناتينگهام در داستان رابين هوود که ريدلی اسکات کارگردانی آن را به عهده گرفته است، بازی کند.

پس از آدری هيپورن اين بار قرار است کيرا نايتلی، بازيگر معروف بريتانيايی نقش اليزا دوليتل، دختر گل فروش فيلم «بانوی زیبای من» را بازی کند.

در اين فيلم که نام آن «ناتينگهام» خواهد بود نام بازيگران ديگری چون ساينا ميلر و ويليام هارت ديده می شود.

اما طبق خبرهای تازه، رايدلی اسکات اعلام کرده که نقش رابين هود را نيز راسل کرو ايفا خواهد کرد.

برداشت تازه رايدلی اسکات از افسانه رابين هود به نظر با ساخته های قبلی کوين رينولدز در سال ۱۹۹۱ و مايکل کورتيس در سال ۱۹۳۸ متفاوت است.

در «رابين هود، پادشاه دزدان» ساخته کوين رينولدز، کوين کاستنر نقش رابين هود را به عهده داشت و در «ماجراهای رابين هود» ساخته مايکل کورتيس، ارول فلين، ستاره آن زمان هاليوود در نقش رابين هود ظاهر شد.

فيلم جديد ريدلی اسکات قرار است در نوامبر ۲۰۰۹ به روی پرده سينماها برود.

ويل اسميت و بازی در بخش دوم «من يک افسانه هستم»

چند ماه پس از موفقيت فيلم «هنکاک» که در آن ويل اسميت نقش يک فوق قهرمان افسرده را بازی می کرد؛ اين پولسازترين بازيگر مرد سال نقش خود در فيلم پرفروش «من يک افسانه هستم» را تکرار خواهد کرد.

«من يک افسانه هستم»  در ماه دسامبر سال ۲۰۰۷ با هفتاد و شش ميليون و پانصد هزار دلار فروش در هفته نخست نمايش آن در آمريکا، رکورد بهترين فروش آغاز نمايش در سال گذشته را شکست.

اين فيلم که بر اساس رمانی به همين نام نوشته ريچارد متسان ساخته شد، تنها در ماه دسامبر سال گذشته در سطح جهان ۵۸۴ ميليون دلار فروش کرد و موفقيت مالی بزرگی را به دست آورد.

پيش از «من يک افسانه هستم»  نيز فيلمی در سال ۱۹۷۱ با نام «مرد اُمگا» که در ايران با عنوان «آخرين مرد روی زمين» در سينماها به نمايش درآمد؛ توسط بوريس سگال بر اساس رمان ريچارد متسان ساخته شد که در آن چارلتون هستون در نقش رابرت نوويل، قهرمان داستان، آخرين انسان بازمانده بر کره زمين، بازی می کرد.

کمپانی برادران وارنر اعلام کرد که ويل اسميت قرار است بار ديگر در سومين فيلم از اين رمان تخيلی نقش اصلی آن را بر عهده گيرد.

اما مشکل آن جاست که در پايان «من يک افسانه هستم»  ويل اسميت جان خود را از دست داد پس چگونه می توان ادامه آن را ساخت؟

فرانسيس لاورنس، که قرار است همچون فيلم قبلی، کارگردانی فيلم جديد را نيز بر عهده گيرد راه حلی پيدا کرده است: داستان فيلم جديد پيش از داستان فيلم قبلی آغاز خواهد شد!