You should install Flash Player on your PC

سینما در سایت ها و وبلاک های داخل ایران( وبلاگ هنر هفتم)

ازدیگران

 خانه نخست

The Bourne Ultimatum

اولتیماتوم بورن

سینما در سایت ها  و وبلاگ های داخل ایران( وبلاگ هنر هفتم)

کارگردان: پل گرين گراس. فيلمنامه: توني گيلروي، اسکات زي. برنز، جورج نولفي بر اساس داستاني از رابرت لادلوم. موسيقي: جان پاول. مدير فيلمبرداري: اليور وود. تدوين: کريستوفر روز. طراح صحنه: پيتر ونهم. بازيگران: مت ديمن]جيسون بورن]، جوليا استيلز[نيکي پارسونز]، ديويد استراتيرن[نوآ ووسن]، اسکات گلن[ازرا کريمر]، پدي کانسيداين[سايمون راس]، ادگار راميرز[پاز]، آلبرت فيني[دکتر آلبرت هيرش]، جون آلن[پاملا لندي]، تام گالوپ[تام کرونين]، کوري جانسون[ويلس]، دانيل بروئل[مارتين کروتز]، کوري جانسون[دش بوکساني]، کالين استينتون[نيل دانيلز]. ١١١ دقيقه. محصول ٢٠٠٧ آمريکا.

جيسون بورن از سوي کساني که در CIA او را براي آدم کشي تربيت کرده اند، تحت تعقيب است. او که هنوز از فراموشي رنج مي برد، موفق مي شود تا هويت واقعي خود- ديويد وب- را کشف کند. اما کاملاً از آن چه بر سرش آمده، اطلاعي ندارد. ديدن مقاله اي در روزنامه که توسط سايمون راس درباره گذشته اش منتشر شده، باعث مي شود تا به سراغ وي برود. اما با وجود دقت بيش از اندازه بورن، راس سر قرار توسط پاز-يکي از ادم کش هاي تريدستون- کشته مي شود. راس قبل از مرگ چيزهايي درباره جيسون و تريدستون-کسي که او را اموزش داده- به وي مي گويد. ظاهراً کساني در CIA از جمله نوآ ووسن، نمي خواهند تا جيسون و ديگران به حقايقي ناخوشايند دست يابند. از طرف ديگر او اميدوار است تا سيستمي که با نام رمز Blackbriar شناخته مي شود فعال کرده و پا جاي پاي تريدستون بگذارد. ووسن براي يافتن رد بورن از پاملا ليندي کمک مي خواهد. اما ليندي خيلي زود به رفتار و نيت ووسن شک مي کند. بورن نيز بعد از برخوردي دوباره با نيکي پارسونز از سوي آدم کش هاي تريدستون و ووسن تحت تقيب قرار مي گيرد. ولي سر انجام موفق به ديدن دکتر آلبرت هيرش مي شود. کسي که جواب تمامي سوال هاي بورن در نزد اوست...

چرا بايد ديد؟

رابرت لادلوم [٢٠٠١-١٩٢٧] از نويسندگان موفق داستان هاي جاسوسي است که مي توان وي را همرديف جان لوکاره و لن ديتون قرار دارد. ٢٩ کتابي که نوشته بيش از ٢١٠ ميليون جلد در دنيا به فروش رفته و به ٣٢ زبان ترجمه شده است. تعدادي از کتاب هايش نيز تبديل به سريال هاي تلويزيوني و فيلم هاي سينمايي شده اند. اولين بار در ١٩٧٧ داستان The Rhinemann Exchange وي تبديل به يک ميني سريال شد. اما نمايش آخر هفته اوسترمن در ١٩٨٣ به کارگرداني سام پکين پا باعث شنيده شدن نامش در سطح بين المللي گرديد. دو سال بعد پيمان هولکرافت به کارگرداني جان فرانکن هايمر بر شهرت وي افزود، اما تا رسيدن جيسون چارلز بورن به پرده سينما راه درازي در پيش رو بود. جيسون بورن نيز مانند نياي خود جيمز باند، اولين بار در فيلمي تلويزيوني ظاهر شد. در سال ١٩٨٨ هويت بورن هشت سال پس از نگارش آن توسط لادلوم، توسط راجر يانگ [به شکلي بسار وفادارانه به کتاب] و با شرکت ريچارد چمبرلين در نقش اصلي تبديل به فيلمي ٣ ساعته شد و از شبکه ABC پخش گرديد. فيلمي که امروز شايد کسي آن را به خاطر نيز نياورد. اما نوشته شدن دو دنباله ديگر بر ماجراهاي بورن و نياز به خلق ابرجاسوس تازه اي در سينماي امروز سبب شد تا يک دهه و نيم بعد جيسون بورن به روي پرده سينما منتقل شود. لادلوم بعد از نگارش سومين قسمت و قبل به نمايش در آمدن اوليه نسخه سينمايي ماجراهاي بورن در سال ٢٠٠١ درگذشت. اما نمايش موفق اولين قسمت از ماجراهاي بورن بر پرده سينما باعث شد تا تهيه کنندگان به فکر ساخت ديگر قسمت هاي بيفتند و از طرف ديگر نويسنده اي به نام اريک وان لاستبادر نيز کتاب تازه اي در ادامه ماجراهاي بورن نوشت و در سال ٢٠٠٤ با نام ميراث بورن و همزمان با نمايش دومين ماجراي سينمايي بورن منتشر کرد. امسال براي جيسون بورن مصادف است با نمايش سومين فيلم سينمايي ماجراهايش و انتشار پنجمين کتاب[خيانت بورن/اريک وان لاستبادر] که نويد بخش ادامه اين مجموعه موفق هستند. اولين فيلم سينمايي بورن توسط داگ ليمان کارگرداني شد، اما با وجود تبحر وي و نتيجه خوبي که از کار او بر روي داستان لادلوم انجام شده بود، سکان هدايت اين پروژه به پل گرين گراس[يکي از بهترين کارگردان هاي عصر ما] سپرده شد. کسي که با نمايش سومين قسمت از ماجراهاي بورن بايد به نبوغ وي در کار با دوربين و خلق هيجان ايمان آورد و آفرين گفت.

کساني که براي ژانر اکشن و يا جاسوسي ارزش هنري چنداني قائل نيستند، بايد اين قسمت را حتماً ببيند. چون اولتيماتوم[اتمام حجت] بورن خوني تازه و جوان در رگ هاي اين ژانر کهن سال است. نزديک به دو ساعت تمام تعليق و هيجان که با صرف ١٢٥ ميليون دلار ساخته شده و تا اين لحظه -در پايان دومين هفته- اکران آمريکا بيش از ١٣٢ ميليون دلار درآمد داشته است.

پل گرين گراس در دومين طبع آزمايي اش با مخلوق لادلوم تمامي سنت هاي ژانر جاسوسي و جيمزباندي را به خدمت گرفته و حتي مي شود گفت که احياء مي کند. از لوکيشن هاي متنوع تا صحنه هاي تعقيب و گريز تماشاي-بالاتر از استانداردهاي اين نوع- و اشاره به حوادث روز[در کتب سه گانه لادلوم جنگ ويتنام، جنگ سرد و نبرد با اردوگاه چپ اولين پس زمينه هاي حوادث را تشکيل مي داد] که در تبديل به سناريوي امروزي تر لاجرم حوادث تازه تري را به خدمت گرفته است. گرين گراس که در يونايتد ٩٣ در کار با بازيگران و دوربين در فضايي محدود سر بلند بيرون آمد، در کار با مکان هاي متعدد و شخصيت هاي بسيار نيز به خوبي عمل کرده و روندي منطقي به ماجراهاي بورن مي دهد. و هر چند مت ديمن چه از نظر فيزيکي و چه از نظر بازيگري انتخاب مناسبي براي اين نقش نمي نماياند[قبول دارم که دوره بازيگران خوش سيما و حتي اسطوره اي چون شون کانري يا چارلتون هستون گذشته است]، اما موفق به قبولاندن وي در نزد تماشاگر مي شود. البته هنوز زواياي پنهاني در اين شخصيت وجود دارد که بايد در قسمت هاي آتي کشف شود. اولتيماتوم بورن از بازيگران خوبي در نقش هاي فرعي سود برده که مي توان به استراتيرن و جون آلن اشاره کرد و از آلبرت فيني کهن سال نيز غافل نشد. اما اولتيماتوم بورن بي اغراق فيلم کارگردان است. براي چنين سرگرمي نفيسي بايد کلاه را سر گرفت!

 نوشته شده توسط فراست در جمعه ششم مهر 1386

http://art7th.blogfa.com

کارگردان: آني يژکا هولاند. فيلمنامه: استفن جي. رايول، کريستوفر ويلکينسون. مدير فيلمبرداري: اشلي راو. تدوين: الکس مکي. طراح صحنه: کارولاين ايمس. بازيگران: اد هريس[لودويگ وان بتهوون]، دايان کروگر[آنا هولتز]، ماتيو گودز[مارتين بائر]، نيکلاس جونز[آرشيدوک رودولف]، جو اندرسون[کارل وان بتهوون]، رالف ريش[ونزل شلمر]، بيل استورات[رودي]، انگوس برنت[کرنسکي]، ويکتوريا ديهن[ماگدا]. ١٠٤ دقيقه. محصول ٢٠٠٦ آمريکا، المان، اطريش. نام ديگر: Klang der Stille. نامزد جايزه گويا براي بهترين فيلم اروپايي، نامزد ريل طلايي بهترين تدوين صدا/اندرو گلن از انجمن تدوينگران صدا، نامزد صدف طلايي و برنده جايزه CEC از جشنواره سن سباستين.

سال ١٨٢٤... لودويگ وان بتهوون به آرامي در حال به پايان رساندن نهمين سمفوني خويش است. تهيه کننده و حامي مالي وي ونزل شلمر که از روند کند کار ناراضي است، احساس مي کند بايد يک منشي براي بتهوون استخدام کند. از اين رو آنا هولتز- دانشجوي ٢٣ ساله جوان و زيباي کنسرواتوار- را براي نت نويسي استخدام مي کند. اما در طول کار ميان بتهوون و آنا هولتز رابطه اي غير عادي شکل مي گيرد. همزمان آنا از سوي مارتين [کسي که مدت هاست با وي زندگي مي کند] پيشنهاد ازدواج دريافت مي کند. اين وضعيت سبب مي شود تا دختر جوان ميان مارتين و بتهوون دست به انتخاب بزند....

در طول صد سال گذشته متجاوز از ٢٠ فيلم درباره بزرگ آهنگساز آلماني ساخته شده است. براي پرهيز از اطاله کلام فقط به چند فيلم متاخرتر اشاره مي کنم و مي گذرم. فيلم هايي که با تصوير کردن مقاطعي از زندگي اين استاد مسلم موسيقي سعي در ترسيم چهره واقعي او يا پروسه خلق آثار فنا ناپذيرش داشته اند. شخصيتي که گري اولدمن در محبوب ابدي از وي به نمايش گذاشت، بتهووني با روحيه متلاطم، ظالم و پر دردسر بود و انصافاً بازي حيرت انگيزي از خود به نمايش گذاشت. ايان هارت نيز در فيلم تلويزيوني اروئيکا[٢٠٠٣] گوشه هايي ديگر از زندگي بتهوون را بازتاب داد. اما سال ٢٠٠٦ با دو فيلم Musikanten[١] [فرانکو باتياتلو/ با شرکت الخاندرو خودوروسکي] و رونويسي کردن بتهوون سال ويژه اي است. اد هريس بازيگر بسيار توانا و کمتر قدر ديده اي است که تجربه بازي در نقش شخصيت هاي هنري [مانند جکسون پولاک نقاش] و حتي کارگرداني چنين فيلم هايي را در کارنامه اش دارد و جدا از شباهت فيزيکي اش به بتهوون، مي تواند بهترين گزينه در ميان همکارانش براي بازي در اين فيلم باشد.

رونويسي کردن بتهوون به آخرين دوره زندگي آهنگساز [دقيقاً سه سال قبل از مرگ وي]مي پردازد و بر اساس وقايع و شخصيت هايي واقعي ساخته شده است. اما اين حرف به معني وفاداري کامل به واقعيت ها نيست. چون شخصي به نام آنا هولتز وجود خارجي نداشته و با تلفيق دو شخصيت متفاوت از هم شکل گرفته است. ابتدا منشي مذکر و اطريشي تبار بتهوون و سپس آهنگسازي مونث و فرانسوي به نام لورنس فرنز که به شدت تحت تاثير بتهوون بود.

آني يژکا هولاند متولد ١٩٤٨ ورشو، از برجسته ترين فيلمسازان لهستان است که در اواسط دهه ١٩٧٠ ا سمت دستياري کريستوف زانوسي و آندري وايدا واردعالم سينما شد. بعدها با همکاري وايدا فيلمنامه هاي متعددي نوشت و صاحب جايگاهي در موج نوي سينماي کشورش شد. نمايش فيلم تب در جشنواره ١٩٨١ برلين و نامزدي خرس طلا و سپس دريافت شير طلايي جشنواره فيلم لهستان سبب شنيده شدن نامش در ميان سينما دوستان علاقمند به فيلم هاي اروپاي شرقي شد. تم مذهبي فيلم هاي وي در اين دوران با فيلم محصول خشم شکلي منسجم به خود گرفت و جايزه کليساي جهاني جشنواره مونترال را براي وي به ارمغان آورد. نامزدي جايزه بافتا و اسکار بهترين فيلمنامه براي اروپا، اروپا[با موضوع کشتار يهوديان لهستان توسط نازي ها] زمينه ساز ورودش به پروسه توليد فيلم هايي با هنرپيشگان بين المللي چون ايرنه ژاکوب[باغ مخفي]، لئوناردو دي کاپريو[کسوف کامل] و اد هريس[معجزه سوم] در اواسط دهه ١٩٩٠ شد. آخرين موفقيت بزرگ هولاند با فيلم جولي به خانه بازمي گردد در سال ٢٠٠٢ و نامزدي شير طلاي جشنواره ونيز همراه با کسب جايزه بهترين کارگرداني از Method Fest شکل گرفت. هولاند ٥٩ ساله سال گذشته پس از فيلم تلويزيوني موفق دختري مثل من، بار ديگر به سراغ اد هريس رفت تا طوفاني ترين دوره زندگي بتهوون را به فيلم برگرداند. دوره اي که استاد براي خلق اثري تازه به شدت تحت فشار بود. ناشنوايي اش هر لحظه شدت گرفته و بر کارش اثر مي گذاشت. احساس تکرار خود از سويي و تنهايي بيش از اندازه از سويي ديگر راه را به سوي بحراني دروني باز مي کرد. هولاند در فيلمي ١١ ميليون دلاري کوشيده تا از وراي شخصيتي خيالي نقبي به درون بتهوون بزند و راه را براي درک وي باز کند.

براي نسل من که در نوجواني آمادئوس ميلوش فورمن را روي ويديو ديده و هنوز قهقهه هاي تام هالس-که هرگز نتوانست اين اوج را تکرار کند- در گوشش طنين انداز است، رونويسي کردن بتهوون شايد آش دهن سوزي نباشد. مخصوصاً اگر بتهوون نيز آهنگسازي نابغه و پر دردسر مانند موتزارت باشد[تعجب نمي کنيد که چرا کارگردان هاي تواناي اروپاي شرقي، زندگي آهنگسازان بزرگ اروپاي غربي را به فيلم برگردانده اند؟].

سخن گفتن از جسارت هريس براي بازي در زير گريمي چنين سنگين و شخصيتي چنين نامتعادل بيهوده است، چون مشک خود به اندازه کافي گويا-شايد هم بويا-ست. اما خود فيلم به دليل انتخاب مکان هايي محدود از شکوه و جلال آمادئوس-به خصوص در صحنه هاي کنسرت- بسيار دور است. همين اتفاق مي تواند سبب رنجيدگي هر عاشق موسيقي شود که با خيال ديدن تصوير استاد و شنيدن سمفوني وي پا به سالن گذاشته است. البته هولاند با اشاره به ازدواج نکردن بتهوون، فراماسون بودنش و بسياري مسائل ريز ديگر قصه اي جذاب را به تماشاگر ارائه مي کند و طبيعي است نابغه اي که دو دهه آخر عمرش را دور از مردم زندگي کرده، راز هاي زيادي براي کشف کردن مي تواند داشته باشد. اما عدم درک صحيح هولاند و فيلمنامه نويس ها از چگونگي شرايط روحي خلق آخرين شاهکار چنين نابغه اي فيلم را از تبيل شدن به يک شاهکار باز مي دارد. تنها شانس هولاند-بعد از حضور اد هريس- وجود بازيگري چون دايان کروگر زيباست که ستاره اش به شدت درخشيدن گرفته است. فقط به ميميک صورت وي در يکي از فوران هاي خشم بتهوون در فيلم نگاه کنيد: يک بازيگر بزرگ در حال متولد شدن است!

رونويسي کردن بتهوون براي هر فيلمساز تازه کاري مي توانست يک قدم بزرگ به جلو باشد، ولي براي هولاند درجا زدني بيش نيست. چون هر چه براي درک بتهوون مي کوشد بيشتر از وي دور مي شود و دست و پا زدن هاي زائد نيز به فرو رفتن بيشتر مي انجامد. چند سال بعد اگر عمري باقي بود؛ شايد به جاي قهقهه هاي تام هالس، لحظات فوران خشم نابغه اي بي همتا با بازي اد هريس به خاطرم بيايد!

 نوشته شده توسط فراست در دوشنبه دوم مهر 1386