You should install Flash Player on your PC

سینما در سایت  هاو وبلاگ های داخل ایران( زبان سینما)

ازدیگران

 خانه نخست

سینما در سایت  هاو وبلاگ های داخل ایران( زبان سینما)

 مریم سپاسی  

درخون سرد

 

  فيلم بيوگرافي روانشناسانه" ترومن كاپُتي" ساخته "بنت ميلر"، حتي اگر زاييده ذهن نويسنده اي بود، به سبب ويژگي‌هاي قابل توجه و بيان و بررسي ابعاد پيچيده يك شخصيت و نوع زندگي اش، كار قابل ذكري بود چه برسد به اين كه اين فيلم داستان واقعي زندگي نويسنده و اتفاقاتي است كه در طول 6 سال براي او در زماني كه معروف ترين اثرش را مي نوشته ، رخ داده  است.

بنت ميلر فيلم كاپُتي را بر اساس بيوگرافي نوشته شده توسط  "جرالد كلارك" نوشته  كه توسط  "دان فاترمن" به فيلمنامه تبديل شده است.

ترومن نويسنده آلبامايي با نوشتن كتاب"در خون سرد" به شهرت و ثروت  و در عين حال رنجي دروني مي رسد كه نهايتا از زمينه سازهاي مرگ او بر اثر عوارض استفاده از الكل مي شود.

 در سال 2006 يعني يك سال بعد از فيلم ميلر كه فيلمبرداري آن 26 روز بيشتر طول نكشيد، "داگلاس مك گراس"، روايت ديگري از زندگي ترومن كاپُتي را بر اساس بيوگرافي ديگري كه نوشته "جرج پليمپتون" است ، ساخت.اگرچه من هنوز اين فيلم را نديده ام اما نام آن"Infamous" به شدت نظر من را جلب كرد چراكه اين واژه در لغت متضاد ""Famous  است و دقيقا بدنامي و رسوايي شخصيت اول اين ماجرا را كه در پي تلاش براي شهرت به دست آمده در خود دارد.

 پانزدهم نوامبر سال 1959 در منطقه‌اي  در ايالت كانزاس،  به قول ترومن :"زندگي آرام و معمولي با وحشگيري و جنايت تلاقي مي كند."خانواده‌اي محلي كه مردم خوبي بوده اند، به شكل وحشيانه اي كشته مي شوند؛ بلافاصله ما با ترومن كاپُتي ژورناليست و نويسنده  در يك ميهماني آشنا مي شويم. فيلم  با قدرت  اين شخصيت را در اين سكانس به ما معرفي مي كند؛ اطوارهاي زنانه و صداي نازك و خاص، حركات دست ها و ... . اين مرد! حرّاف نقل مجلس است و رشته سخن را به خوبي در دست دارد و ديگران مخصوصا زن ها به شدت به حرف هاي او توجه مي كنند و مجذوب سخنان خودنمايانه او هستند . او از "جيمز بالدوين "و كتاب تازه اش مي گويد و اين كه اگر چه قصد واكاوي روانشناختانه نويسنده را ندارد اما اثر او  با توجه به شناختش از نويسنده، اثري غير واقعي و دور از ذهن مي داند و هنگامي كه ديگران از او مي پرسند كه خود را به عنوان يك نويسنده چگونه مي بيند، ادعا مي كند كه او در نوشته هايش رو راست است و همه به اين ادعاي او  مي خندند.

فيلم از ابتدا و در همين سكانس ابتدايي از هدف ترومن مي گويد، اين كه ترومن قصد دارد داستاني واقعي" "A nonfiction Story بنويسد؛ ترومني كه در پشت ظاهر خود بزرگ بين،شاد و بي خيالش، انساني ضعيف و رقت انگيز پنهان است كه به كارگر قطار پول مي دهد تا در برابر بهترين و نزديك ترين دوستش از كتاب هاي او تعريف كند.

ترومن به عنوان ژورناليست براي تهيه مقاله از واكنش مردم نسبت به قتل‌ها به كانزاس مي رود اما با هوش سرشاري كه دارد در مي يابد كه اين همان فرصتي است كه او براي شهرت نياز داشته و تصميم مي گيرد كه از اين ماجرا رماني بنويسد.كتابي كه موجب تغيير خود او و نگرش مردم به كتاب‌هايش و حتي شيوه هاي نگارشي خواهد شد.

 

"هدف وسيله را توجيه مي كند؟!"

 كاپُتي فرصت طلب براي به دست آوردن اطلاعات، شيوه اي كاملا غير انساني به كار مي برد، او كه هوش سرشار و حافظه خارق العاده اي دارد تا جايي كه 94 درصد مكالمات را به خاطر مي سپرد ،با شناخت سريع عواطف و ذهنيات طرف مقابل هر كه باشد؛ چه قاتل چه دوستش چه رئيس پليس  چه دوست مقتول  و.....با بيان ريزه كاري هاي رنج‌ها و تجربيات ،عواطف و مشتركات،  اعتماد و نزديكي آن ها را جلب مي كند و وادارشان مي سازد تا جزيياتي را درباره قتل ها بيان كنند كه به غير از اين شيوه در دسترس نبوده است.  در واقع جلب اين اعتماد و دوستي به سبب دوستي و يا اعتماد اصيل  نيست بلكه وسيله اي است براي رسيدن او به اهدافش. به طور مثال در ديالوگي كه با "لورا كيني" دوست مقتول داريم ، ترومن از اين كه به سبب ظاهرش مورد قضاوت بوده و تصور آدم‌ها از او غلط است، سخن مي گويد و اين درست پس از آن است كه لورا از قضاوت مردم درباره دوست پسرش گفته  است. اين موجب مي شود كه لورا دفترچه خاطرات  را رو كند يا هنگام گفت و گو با قاتل او خود را دوست قاتل و صاحب رنج‌ها و پيشينه مشترك بيان مي كند كه اگرچه حقايقي درباره او را به همراه دارد اما براي غمخواري و دوستي نيست. در واقع در ادامه ماجرا مي بينيم كه پس از اين كه راي نهايي دوباره به ديوان عالي مي رود و در اعدام متهمان وقفه مي افتد، ترومن كه انتهاي كتابش حالا معلوم نيست به بستر بيماري مي افتد چرا كه فقط مرگ متهمين است كه  كتاب او را تمام مي كند و او را به شهرت مي رساند!

 كاپُتي به شكل آشكاري داستان زندگي يك نفر نيست؛ بسياري از ژورناليست ها ، نويسندگان ، فيلمسازان و ديگر هنرمندان..شيوه هاي مزورانه اي براي رسيدن به يك خلق ادبي يا هنري  به كار مي برند. چنان كه در فيلم" فيليپ كافمن" درباره هنري ميلر مي بينيم(هميشه دوست داشتم درباره اش بنويسم)" آنييس" براي غناي نوشته اش حاضر است به هر رابطه ممنوعي تن در دهد و همه را سر كار بگذارد؛در واقع رنج‌هاي انسان چنانچه در گفت و گوي "نل" كه خود نويسنده است وترومن مي شنويم، براي ترومن معدن طلاست. كاپُتي درباره‌ي قاتل مي گويد كه انگار هر دو در يك خانه بوده اند و قاتل از در پشتي و او از در جلو خارج شده است؛هر دو مادرشان رهايشان كرده اند و رنج بي سرپرستي و .. را تجربه كرده اند . اما به نظر مي رسد  كه اين حقيقت ندارد،ترومن جنايتكارتر از پري اسميت است او هم  به شكلي جنون دارد  تا آن جا كه باز كردن تابوت و ديدن سرهاي متلاشي شده مقتولان او را آرام مي كند.(مي گويد چيزي به اين وحشتناكي مرا تسكين مي دهد.) پري عكس كودكي و شكم برآمده از سوء تغذيه اش را نشانه اي مي داند.اين كه اشكالي بوده كه كار او به اين جا كشانده  است ؛اشكالي كه موجب جنون او تا حدي شده كه تنها وقتي گلوي آقاي كلاتر را مي برد به خود مي آيد و از جنايتش آگاه مي شود، در حالي كه پيش از آن سعي در راحتي مقتولان و حتي جلوگيري از تجاوز و يا لطمه به آن ها را داشته است. پري اسميت يك قرباني مفلوك است كه يك خواهر و يك برادرش هم خودكشي كرده اند اما ترومن اگرچه اين ها را مي داند ، بر خلاف ادعايش هنگام حرف كشيدن از او، از او هيولاي وحشتناك و بي رحمي مي سازد و مكررا به او درباره داستاني كه نوشته و ادعا مي كند كه  ننوشته، دروغ مي گويد.

تصويري كه از پري اسميت قاتل در اين فيلم ترسيم شده فردي پاك نهاد است كه قرباني شرايط كودكي ، دورگه بودن، الكليسم مادر  و فقر بوده است.پري در جايي از پستي رفيقش و اين كه او حتي اگر پول داشته باشد مي دزدد مي گويد؛ شايد اشاره به اين است كه اگر او  فقير نبود  دست به دزدي نمي زد.دزدي نافرجامي كه به تصور اين كه  هزار دلار در خانه است، موجب قتل چهار انسان بي گناه مي شود.و پري به هنگام يادآوري اين كه اين چهار مرگ تنها چهل،پنجاه دلار در آمد داشت،  به شدت منقلب مي شود. دليل ديگر نويسنده اين يادداشت براي اين كه پري آدم پاك نهادي است  اين است كه دوست قاتل او از همان ابتدا  به كاپُتي مي گويد:"اين قصه اين قدر براي تو ارزش دارد كه تو را به اين جا بكشاند." در حالي كه پري ساده دل به ترومن  به عنوان دوستي كه قصد كمك دارد اعتماد مي كند .

 اگرچه  يكي از نقاط قوت فيلم اين است كه شخصيت ترومن يك شخصيت ثابت ، فيكس  و سياه نيست؛ در بخش‌هايي ازفيلم عذاب وجدان او و انكارش را مي بينيم مثلا در جايي كه به نل مي گويد كه كاري از دستش بر نمي آمده و نل بي تعارف به او مي گويد كه او نمي خواسته براي محكومين و فرجام خواهي شان كاري كند و يا جك مي گويد كه او براي خود وكيل گرفته است و نه براي محكومين كه از نظر عبارت، ابهام ساختاري هم دارد و همزمان دو معني را متداعي مي كند.  يا افسردگي و خجالت او  از محكومين در زمان انتظار اعدام و كناره گيري از آ‌ن‌ها و مهمتر از همه آخر و عاقبت خود نويسنده كه پس از آن هرگز اثر ديگري نمي نويسد و از پاي در مي آيد و ما اين را در تيتراژ پاياني مي خوانيم.

 ترومن از زندگي آرام و بي دغدغه نفرت دارد. آيا  اين دليل همجنس باز* بودن و يا اطوارهاي زنانه اوست كه در زمان خودش يعني دهه شصت آمريكا اين قدر ها هم معمولي نبوده است؟ در واقع فيلمساز با اين قضيه به گفته يكي از منتقدان بسيار محترمانه برخورد مي كند اما در زمان ترومن كاپوتي قطعا اين مسئله رسوايي هايي را موجب مي شده است.

آيا  فرار از اين عادي بودن علت  توجه او به مردان با مردانگي بيشتر است تا جايي كه نام كتابش را "در خون سرد" مي گذارد چون آن را  بسيار مردانه مي داند؟ و آيا در خون سرد به اين علت چنين عنواني مي گيرد كه عليرغم احساسات رقيق و رفتارهاي زنانه و اشك ريختن ،او به راحتي و با خون‌سردي تمام با يك قضيه به شدت انساني(به سبب شباهت‌هايش با قاتل، هردو بااستعداد و...رنج‌هاي مشترك ودرك متقابل عالي..) به عنوان يك سوژه خوب و پلكان ترقي برخورد مي كند؟

نل هارپر لی و  جك دانفي دو دوست نويسنده  و موفق ترومن هر دو فرصت طلبي هايي دارند و از فرصت ها براي نوشتن سود مي جويند.مثلا اثر ادبي  "كشتن مرغ مقلد" دقيقا در حين اين ماجرا شكل مي گيرد و از آن بهره هايي دارد. وجود ترومن براي هر دو اين شخصيت ها مغتنم و مفيد و الهام بخش است.دانفي حتي از عدم حضور پارتنر  همراز خودش شاكي هم مي شود و به نظر نمي رسد كه رابطه اين دو تنها يك رابطه جنسي باشد اما در واقع در صحنه ميهماني  نظر نل و دانفي درباره ترومن را كه به شدت خودشيفتگي مي كند را  مي بينيم. در واقع ترومن يك انسان تنها و ايزوله است كه كسي رويش حساب نمي كند و شايد براي همين هم شهرت برايش خيلي مهم است.  فيلمساز به تنهايي او در صحنه هايي اشاره مي كند؛ هم در هنگام حضور و نگاه او به سواحل زيباي اسپانيا  و هم در صحنه‌‌اي كه او پشت صحنه به تنهايي براي سخنراني كتابش آماده مي شود  و هم در هنگامي كه در ميهماني افتتاحيه فيلم"كشتن مرغ مقلد" در گوشه اي به حال بد خودش است و مي نوشد ما    اين تنهايي را مي بينيم. با اين همه  نل و دانفي براي روابط انساني مرزهايي قائلند و از بي جوابي نامه هاي قاتل به ترومن گله مند و آزرده  مي شوند ، نامه هايي كه ترومن بر روي هم انبار مي كند و نمي خواند.

ترومن تنها و رها شده از آن جايي كه خود خواستار جدي گرفته شدن است، پري و نياز او را براي جدي گرفته شدن و ارزش داشتن مي فهمد اما از اين درك انساني، استفاده اي غير انساني مي كند.

 كاپُتي اگر چه ديالوگ‌هاي زيادي دارد اما ديالوگ‌هايش خسته كننده نيستند و به نفع فيلم استفاده مي شوند. از نظر تصاوير، نورپردازي، كلوزآپ‌ها و ... هم فيلم قوي است..مثلا هنگامي كه محكومين  دستگير مي شوند و مردم صامت به تماشا ايستاده اند، حركت دوربين از چهره تماشاگران به محكوم...به شكلي كه دوربين محكوم را از ميان قدم ها مي جويد، چشمگير است. در همان بخش، شب تاريك را فلاش دوربين هاي آن زمان لحظاتي روشن مي كند و اين روشنايي_تاريكي در راستاي پيام فيلم است.فضاي سنگين و تلخ همه جا حتي در شوخي‌هاي مبتذل ترومن در ميهماني حس مي شود  و ما را تا انتهاي فيلم در همان فضا حفظ مي كند.

كاپُتي جوايز بسياري برده است. ازجمله جايزه بهترين فيلم منتقدين آمريكا  كه افتخار بزرگي است. براي اسكار، كانديد پنج جايزه بود كه بهترين جايزه بازيگر نقش اول مرد  را "فيليپ سيمور هافمن" نصيب خود كرد. البته سيمور براي اين فيلم از بافتا و....بسياري از جشنواره هاي ديگر هم  جايزه بهترين بازيگر را به دست آورد.

سر انجام كاپُتي كتابش را با مرگ محكومين جمع بندي و منتشر كرد و در حالي كه فكر مي كرد اعدام نشدن اين محكومين موجب نابودي او خواهد شد، اعدام شدنشان هم موجب نابودي او شد! آن چه در ترومن نابود شد،  حس انساني و زندگي بخش  دوستي بود كه او از آن به عنوان وسيله اي استفاده كرد و اما پس از آن ديگر هرگز كتابي را تمام نكرد.

شهرت همزمان انسان را رسوا هم مي كند، شايد اين پيام ديگر اين فيلم باشد.دوستي و لحظات ارزشمندي كه فداي سوژه یابی و  شهرت مي شوند. روشنفكراني كه آدم‌ها را به شكل سوژه يا "معدن طلا" مي بينند و از درك رنج و درد آن ها ،از شناخت و تحليلشان  و از ماجراها و سرنوشتشان نه براي رفع  يا التيام آن رنج‌ها و يا كسب معرفت از آن ماجراها ، بلكه براي ساختن پله‌هايي پوشالي استفاده مي كنند كه حتي در همين دنيا هم به جايي نمي رود.

 مریم سپاسی  از وبلوگ زبان سیما

*برخی از نویسندگان داخل ایران همجنسگرایان را به غلط همجنس باز  می نامند