You should install Flash Player on your PC

 فیلم «متروپولیس»، هشتاد و چهار سال بعد

از دیگران

خانه نخست

 

مهستی شاهرخی

  فیلم «متروپولیس»، هشتاد و چهار سال بعد

(بررسی وتحلیل یک اثر ماندگار سینمای کلاسیک)

همراه با لینک نسخه کامل فیلم با زیر نویس آلمانی وانگلیسی+ خلاصه داستان و سناریوی متروپولیس +سایت فیلم متروپولیس +سایت نمایشگاه متروپولیس

 

 

فیلم «متروپولیس» در سال 1927 توسط فیرتز لانگ Fritz lang- فیلمساز اطریشی، در دوران جمهوری پس از جنگ جهانی اول و درست پیش از فاشیسم هیتلری، با بودجه هنگفتی در استویوی نوبابلبرگ برلین ساخته شد. فیرتز لانگ فیلم «متروپولیس» را بر اساس رمان تخیلی همسرش تئا فون هاربو و به صورت فیلم صامت سیاه و سفید ساخت. این فیلم به چندین دلیل از مهم ترین فیلم های تاریخ سینماست،* اول «متروپولیس» به دلیل اولین فیلم علمی - تخیلی یا فانتزی بودنش، مهم است *دوم یکی از پر خرج ترین فیلم های تاریخ سینماست؛ *فیلم «متروپولیس» آخرین فیلم سینمای اکسپرسیونیست آلمان است

فیلم «متروپولیس» با بودجه شش ملیون مارک، در مدت 311 روز و 60 شب فیلمبرداری و با صرف 620 کیلومترنگاتیف ، 25 هزار سیاهی لشگر، 750 هنرپیشه، 1100 کچل یا بی مو یا با سر تراشیده، 250 کودک، 100  سیاهپوست و 25 چینی بر اساس سناریویی در 548 صفحه و در 406 تابلو ساخته شد و برای اولین بار در دهم ژانویه 1927 در 153 دقیقه در برلین به روی پرده رفت.

فیرتر لانگ در فیلم «متروپولیس» از *مونتاژ عکس هنرمندانه ای توسط پل سیتروئن به نام «متروپولیس» در سال1923 و از فیلم علمی تخیلی «آئلیتا» از یاکف پوروتازانوف، فیلمساز روس بر اساس رمانی از تولستوی در سال1924 و همچنین از *پروژه ای برای شهرهای آینده آرشیتکت ایتالیایی آنتونیو سانت الیا و *کلاً معماری و هنر جنبش فوتوریست ملهم بوده است. فیرتز لانگ برای ساختن این فیلم از پیشرفته‌ترین تکنیک های زمان خود بهره گرفت.

***

 اما داستان به همینجا ختم نمی شود چرا که در سال 2008 نسخه ای نادر از این فیلم قدیمی در آرشیو موزه سینمای بوئینس آیرس پیدا شد که به شکل فاحشی با نسخه های موجود فرق داشت و بلندتر بود! اما چرا؟ و ماجرا چیست؟

فیلم «متروپولیس» در سالهای 1925/26 در آلمان و در استودیو بابلبرگ برلین ساخته شد و برای اولین بار در ده ژانویه 1927 در برلین در 153 دقیقه نسخه کامل فیلم به روی پرده نشان داده شد. در آن زمان پخش کننده آرژانتینی، آدولفو ز. .یلسون یک کپی سی و پنج میلیمتری از این فیلم خرید تا فیلم را بوئینس آیرس، شهری که در آن زمان دویست سینِما داشت نشان بدهد. بعدها یک کلسیونر خصوصی یک کپی شانزده میلیمتری  از همین نسخه فیلم را از او خرید تا در سینما کلوب خصوصی نشان دهد، ازهمین کپی منحصر به فرد فیلم، مرتب برای نمایش در کلوب خصوصی استفاده می‌شده است و این نسخه فیلم تا سال 1960 ( قریب 33 سال) کار کرده است و سپس یه انبار آرشیو سینِما در بوئینس آیرس منتقل شده است.

در مارس 1927 فیلم در نسخه کوتاه تری، در 116 دقیقه در نیویورک به روی پرده رفت! و سرانجام در اوت 1927 فیلم در 118 دقیقه ( به عنوان ورسیون قطعی) در آلمان به روی اکران عمومی رفت. فیرتز لانگ هرگز حاضر نشد نسخه کوتاه شده (در ایران به این می گویند: «نسخه ویرایش شده») فیلم خود را ببیند.

در سال 2008 بود که ناگهان یک کارشناس فیلم، متوجه می‌شود که نسخه کذایی کپی - اصل، با نسخه های رایج  تفاوت فاحشی دارد و25 دقیقه بلندتر بوده است. همین امر باعث شد تا کارشناسان یک سالی بر روی نسخه به دست آمده کار کنند و از مقایسه نسخه به دست آمده با سناریو و اسناد فیلم که سالها پیش فیرتز لانگ به موزه سینمای پاریس اهدا کرده بود و سرانجام با مقایسه نسخه های دیگر، به کمک تکنیک های دیجیتالی، نسخه ترمیم شده و بلند یا بالاخره نسخه کامل فیلم پس از سالها تمیز و مرمت و بازسازی شود و برای اولین بار به صورت کامل در سطح جهانی به روی پرده بیاید.

اما داستان بیست و پنج دقیقه گمشده از چه قرار است؟ در آن دوران از یک نسخه کپی های متعددی ساخته می شد که بنابه سفارش گرفته شده، نسخه کوتاه یا نسخه کامل و یا نسخه بلندتر بود، فیلم «متروپولیس» در  ده ژانویه 1927 برای اولین بار در برلین به صورت اصلی به اکران در آمد اما برای پخش در آمریکا، آمریکایی ها چندین نکته در فیلم را نپسندیدند و بنابر بدبینی و یا مصلحت با کوتاه کردن فیلم، مسیر داستان را عوض کردند و کلاً نسخه اصلی را از بین بردند و فقط روایت قیچی شده خود را در آمریکا (تاریخ به روی پرده آمدن متروپولیس در آمریکا، مارس 1927 است. دو ماه با قیچی سرگرم بوده اند) و همان نسخه را در اروپا و پس از آن در سطح جهانی پخش کردند در حالی که فیلم گر چه دارای محتوای سیاسی قوی نیز بود اما پیش از هر چیز یک فیلم تخیلی بود و بدین سان است که آمریکای جهانخوار سالهاست تخیل بشریت را در سطح کره زمین نیز کنترل و حذف و سانسور می کند و کرده است و «متروپولیس» پیش از هر چیز نمونه و سند معتبری از سانسور به شیوه آمریکایی است.

بگو مگر حضرات ارشادی ها چه می کنند؟ مگر نه این که آثار منتشرشده در خارج از کشور را برمی دارند و به سبک خود ویرایش و تنظیم کرده و چون بازار پخش را در دست دارند، نسخه سانسورشده و معناگذاری شده خود را با پخش گسترده، به بازار می فرستند و به سپس همان نسخه را به خارج از کشور صادر می کنند و به همین شیوه موفق شده اند برای اعمال سانسور مورد نظر خود، نشر خارج از کشور را یا بخرند و یا بخشکانند و خلاصه کل بازار نشر و پخش را در انحصار خود درآورده‌اند و اگر اینترنت نبود، دیگر دستمان به هیچ جا بند نبود؛ و باز بپرس با این همه حقه بازی و چشم بندی در عالم نشر و چاپ ایرانیان داخل و خارج و با این همه باندهای مافیایی، مگر الان دستت به کجا بند است؟

***

از فیلم «متروپولیس» نسخه های متعددی وجود دارد که بسیاری از آن‌ها را دیده‌ام و مونتاژ هر کدام با دیگری فرق دارد و پرش هایی دیده می شود، بلندترین نسخه 153 دقیقه است و نسخه ترمیم شده و تمیزشده ای که اخیراً (فوریه 2011) روی پرده آمد 146 دقیقه بود، اما نسخه های ترمیم شده و تمیزشده ای که روی اینترنت موجود است کمتر از این است، در هر حال به خاطر داشته باشیم که بیست و پنج دقیقه  از فیلم ترمیم شده و با سناریوی فیلم مقایسه شده است و کل فیلم تقریباً دو ساعت و نیم طول می   کشد. توجه داشته باشید که در سال 1984 جوجیو مورودر فیلم متروپولیس را با موزیک راک و به شکل رنگی به روی پرده آورد و آن نسخه هم روی اینترنت موجود است.

به هر حال سعی کرده‌ام تا خلاصه جامع و دقیقی از بلندترین نسخه 2011 تهیه کنم و برایتان بنویسم. فیلم را بارها دیده‌ام و لینک فیلم با زیرنویس آلمانی و انگلیسی هم هست که در آخر مطلب گذاشته ام. برای خلاصه کردن فیلم ، از ترجمه و کپی کاری خلاصه های موجود دوری جسته ام و یک راست رفته‌ام سراغ اصل، با دیدن نسخه اصلی فیلم، سعی کرده‌ام خلاصه دقیقی از فیلم ارئه بدهم، نسخه های انگلیسی و فرانسه را با نسخه اصلی آلمانی مقایسه کرده‌ام و در برخی لحظات، به دلیل آلمانی زبان نبودن، از دوستی (رزا روشن) کمک خواسته ام تا دیالوگ های کلیدی را برایم ترجمه کند داشتن ترجمه دقیق دیالوگها را به فارسی مدیون او هستیم و البته منظور از ترجمه دقیق، همیشه معنای اصلی کلمات مد نظرم بوده است.

 در کل دو صحنه بزرگ از فیلم را حذف کرده‌اند و سکانس های زیادی جرح و تعدیل شده است. توجه داشته باشید که فیلم صامت است و نه فقط تصاویر که گاه دیالوگ ها و گاه حتا زیرنویس ها را برداشته اند.

صحنه‌های سانسور شده، بیشتر دیالوگ های بین فردر و پدرش و یوزفات است، گاه حذف کامل و گاه قیچی،  طوری که گاه اصلاً سر در نمی آوریم یوزفات چرا اخراج شد و فردر با او چکار دارد، صحنه فردر که بر اثر ده ساعت کار طاقت فرسا با ماشین، از خستگی خرد خمیر شده و می گوید«پدر، ده ساعت ها هرگز به پایان نمیرسند؟» هم برداشته  و دیالوگ بین پدر و روتوانگ نیز کوتاه شده است و بیشتر اعتراضات به وضع طاقت فرسای کار کارگران، از فیلم حذف شده است. هر جا مهم بوده نوشته‌ام و جزییات بیشتر را می‌توانید در پرونده های فیلم به زبان انگلیسی و فرانسه که ضمیمه کرده‌ام دنبال کنید.

***

خلاصه داستان متروپولیس

در «متروپولیس» (به معنای مادرشهر، کلان شهر، شهر اصلی)، در شهری تخیلی در آینده، تفاوت طبقات اجتماعی به صورت عینی و طبقات دنیای بالای شهر و شهرک کارگری و شهر زیرزمینی کارگران متجلی می شود. کارگران در اعماق زمین و دو طبقه پایین‌تر، در زیرزمین نزدیک قبرها زندگی می کنند، آن‌ها با آسانسور بالا می‌آیند تا در طبقه اول زیرزمین، با ماشین کار کنند یا جان بکنند.

شروع فیلم زمان تعویض شیفت کارگران است و با چرخ ماشین‌ها و دستگاه‌ها و سوت کارخانه آغاز می شود؛ شروع با کارگرانی است که به سر کار می آیند، با کارگران خسته ای که با نگاهی فروافتاده و سری فکنده، در صفی منظم دارند از سر کار برمیگردند جا عوض می کنند، کارگران گروه گروه، در یونیفرم مشابه تیره، مانند یک ارتش از شهرک زیرزمینی با آسانسور بالا می آیند و به منطقه کارگری برای کار روزانه می روند و از آن سو کارگران خسته به (دو طبقه زیرزمین) طبقه زیرین برمیگردند تا استراحت کنند هر روز صبح به این شکل میگذرد تا چرخ های ماشین بزرگ متروپولیس همیشه در گردش باشد.

ریتم حرکت کارگران با ریتم ساعت عظیم متروپولیس تنظیم شده است و می چرخد. ساعت بزرگ متروپولیس فقط ده شماره دارد، و فقط ساعات کار و یا شیفت کارگران را نشان می دهد! و ساعت کوچک‌تری را هم آن بالا مشاهده می‌کنید که ساعت دو را نشان می دهد. یعنی هر شیفت ده ساعت کار بزرگ  است و دو ساعت کوچک استراحت! در صحنه‌های بعد ساعت کوچکتر را نمی بینیم(در نسخه بلند صحنه ورود کارگران و تعویض شیفت طولانی‌تر است)

در سکانس بعد، در هوای آزاد، فضای باز و روشن، کنار استودیوم جوانان سفیدپوش می‌دوند و بدن سازی می‌کنند و یا با هم مسابقه می دهند. مردمی دیگر، از ما بهتران، همچون یونان باستان در شهرک سفید خود با تمام امکانات رفاهی، استادیوم ورزشی و کتابخانه و کلاس‌های درس و تئاتر و  سایر وسایل رفاهی و  سرگرمی در لباس‌های روشن و خنک در نور و روشنایی مشغول بهره بردن از نعمت‌های زندگی اند. شهر به نام (کلوب پسر) نامیده شده و در این بهشت همه چیز برای رفاه پسر است. این بهشت زمینی به پسر تعلق دارد و در این بهشت اگر زنی هست چون مرغی خانگی و طاووسی در باغ برای سرگرمی پسر آفریده شده است. در باغی چون بهشت با پرندگان و طاووس، پسر صاحب کارخانه (فردر) غرق در ناز و نعمت و رفاه است و زنانی که لباس‌های لطیف و سبک و خنک بادبزنی به تن دارند در این باغ عدن مانند طاووس می خرامند و هر روز یکی از آنها افتخار سرگرم کردن پسر ارباب کل را دارد. و خادم مشاطه گر که زنی را برای امروز ارباب آرایش می کند. مگر خداوند حوا را برای رفاه و سرگرمی و آسایش آدم نیافریده بود؟ در همین صحنه می‌بینیم که زنان چون مرغان خانگی در باغ می‌چرند و فردر چون خروسی به مرغدانی!(این صحنه‌ها حذف شده)

ناگهان در باز می شود و ماریا، دختری از پایین شهر با خود کودکان کارگران را به تماشای دنیای از ما بهتران آورده است (در نسخه های کوتاه‌تر صحنه‌های باغ بهشت  را به کل بریده اند و گاه اصلاً پیشخدمتهای باغ و پرندگان و طاووس و بقیه زنان را نمی‌بینیم و فقط یک زن را می‌بینیم که می‌آید فردر را صدا می‌زند تا دور حوض با او قایم موشک بازی کند). ماریا آن‌ها را به کودکان نشان می‌دهد و می گوید: ببینید این‌ها برادران شما هستند. و بعد خطاب به فردر بچه‌ها را نشان می‌دهد و می گوید: ببینید این‌ها برادران شما هستند، ببینید! بعد مأموران و پیشخدمت های باغ که یونیفرم هتل های پنج ستاره را پوشیده اند آن‌ها را به عقب می‌رانند و از در بیرون می فرستند. همین باعث می شود تا مرد جوان (فردر) با کنجکاوی به جستجوی زن مرموز (ماریا) برود و دنیای کارگران و زندگی شهر زیرزمینی را کشف کند.

فردر در جستجوی ماریا به آن سوی در و پایین پله ها می‌رود و در آنجاست که در طبقه ای پایین تر، فردر دنیای کارگری را در میان گرما و بخار در زیرزمین کشف میکند، نیروی انسانی با ساعت عظیم متروپولیس کار می‌کند و ماشین قصد دارد از نیروی انسانی کارگران نهایت استفاده را بکند. درجه‌ای بالا می‌رود، کارگری از بالا رفتن درجه فشار بخار وحشت زده است و می‌خواهد مانع شود ولی ناگهان انفجار! فردر به چشم خود میبنند که ناگهان انفجار مهیبی صورت گرفت و ماشین مرکزی متروپولیس آتش گرفت و کارگری از آن بالا پرتاب شد و چندین کارگر مصدوم و مجروح شدند.

فردر از ورای بخار و حریق واقعه را به شکلی باستانی می‌بیند و مجروحان و مصدومان این حادثه را در دوزخ زیرزمینی کارخانه می بیند. فردر به جای ماشین مرکزی، دهان دوزخی و باستانی مولوخ را می‌بیند

 http://de.wikipedia.org/wiki/Moloch_%28Religion%29

 (مولوخ یا ملوک، نام خدایی باستانی است که بچه‌ها را به پایش قربانی می کردند). صف بردگان سر تراشیده توسط دو دژخیم مصر باستان، در دهان پر آتش ملوک کارخانه پرتاب می‌شوند و در دهان آتشین بلعیده می شدند تا بسوزند. فردر با دیدن اینها، صف طویل بردگان مصری را میبیند که هنگام ساختن برج بابل (بابیلون) چون صف قربانیان به درون دهان دوزخی (که به جای ماشین است) بلعیده شدند و به دنبال آن، وقایع اکنون نوبت صف عظیم کارگران متروپولیس است، اسرای مصری برای ساختن برج بابل و صف کارگران برای ساختن متروپولیس. فردر که شاهد این فاجعه عظیم بوده است؛ می‌بیند که کارگران رفقای مصدوم خود را به زیرزمین منتقل کردند و باقی کارگران کار خود را از سر گرفتند! فردر که هرگز در باغ بهشت خود چنین صحنه‌هایی را ندیده است شوکه شده و با فکر اینکه پدرش خبر ندارد، شتابان درون اتومبیل شخصی خود می‌پرد و از راننده شخصی خود می‌خواهد تا پیش پدرش، (دفتر فردرسن در برج بابل) برود تا او را در جریان وضع بد زندگی کارگران قرار دهد. در این فاصله، هنگام عبور اتومبیل ما متروپولیس، شهری در آینده را می‌بینیم که پل های هوایی و متروی هوایی و هواپیما و آسمانخراش های سر به فلک کشیده دارد.

پدر در دفترش مشغول حساب و کتاب است و کارمندان مشغول کار و یادداشت برداری، یوزفات از پایین آمدن ارقام نگران است و هوای دفتر گرم است و کارمندان عرق می ریزند. پدر نگران هیچ چیز نیست و به حساب و کتاب شخصی خود و مدیریت و نقشه ریختن مشغول است. دفتر در بالا قرار گرفته و از پنجره های عظیم دفتر، آسمانخراش ها و آسمان دیده می شود. فردر در ابتدای ورود ماجرا را برای یوزفات شرح می‌دهد و با این فکر که پدرش مطلع نیست به سوی پدر می رود، اما نگاه‌های معنی داری در سکوت بین پدر و یوزفات رد و بدل می شود. پدرش چیزی بروز نمی‌دهد و در حادثه انفجار یوزفات (مباشر خود و مسئول رسیدگی به امور) را مسئول میداند و به او اعتراض می‌کند: یوزافات چگونه ممکن است؟ چرا به جای اینکه شما اطلاع بدهید به من، من توسط پسرم از انفجار با خبر میشوم؟

 کم کم کارمندان مرخص می‌شوند و پدر با زدن دکمه ای، پرده ها را می‌کشد.

پدر به فردر: توی لوله های ماشین، دنبال چی بودی؟

میخواستم چهره انسانی را ببینم، که کودکانش برادران و خواهران من هستند. شهر عالی تو پدر، و تو مغز این شهر! و ما همگی در نور و روشنایی این شهر، و انسانهایی که با دستانشان شهر تو را را ساختند، کجا هستند؟

- آنها آنجایی هستند که بهش تعلق دارند. (در جایگاه خودشان)

جایی که بهش تعلق دارند؟ در اعماق؟... و اگر آنها در اعماق علیه تو شورش کنند؟

فردر خوش خیال، هر چه سعی می کند آنچه دیده را برای پدر تعریف کند تا او را قانع کند موفق نمی شود. پدر کارمندان را مرخص می‌کند و سپس از او می پرسد: فردر برای چی رفته بودی کارگاه ماشین؟ آنجا چکار می کردی؟ فردر جواب می دهد: رفته بودم ببینم برادرانم و کودکان کوچکشان چطور زندگی می کنند. رفته بودم برادرانم را ببینم. فردر از پنجره، آسمانخراش ها را به پدرش نشان می‌دهد و می‌گوید پدر تمام متروپولیس به دست کارگران ساخته شده است و آن‌ها وضعشان بد است. تصویر کلیسا را در قلب شهر از ورای مه دیده می شود.

گروت، کارگر قلب مرکزی ماشین اینجاست با خبری مهم: باز دو فقره از نقشه لعنتی آقای فردرسن

گروت: توی جیب کارگرانی که در ماشین ام بد شانسی آوردند(مجروح و یا مردند)

پدر: یوزپات، چطوریه که نقشه ها را گروت به من میده بجای تو؟ ( چرا یوزاپات خبردار نبوده!)

پدر: بانک گ باقیمانده حقوقت را خواهد پرداخت

فردر: پدر میدانی معنی اخراج از طرف تو چه هست؟ یعنی پایین. پدر یعنی رفتن به اعماق!

پدر به این بهانه که بزودی شیفت تمام می‌شود از دادن جواب طفره می رود، اما فردر می گوید: هنگام تعویض شیفت اگر من به جای یکی از برادرانم کار بمانم، خواهم دید که بر برادرانم چطور می گذرد.

یوزفات رفته و سرکارگر و نگهبان اصلی ماشین را از زیرزمین آورده تا گزارش انفجار را بدهد، سرکار پس از گفتن اینکه انفجار دو کشته و تعدادی مصدوم داشته، نقشه ای را که در جیب یکی از کارگران متوفی یافته‌اند را به پدر می‌دهد. فردرسن از یوزفات توضیح می خواهد و از او بازخواست می‌کند و دست آخر او را اخراج میکند. فردر به پدرش می گوید: پدر می‌دانید اخراج شدن از طرف شما یعنی چه؟ یعنی رفتن به اعماق.

فردر به دنبال یوزفات از در بیرون میرود. یوزفات که بازوی راست مدیر کارخانه محسوب می‌شد و همه کاره اش بود در یک چشم به هم زدن بیکار و بی خانمان شده قصد دارد خود را بکشد اما فردر به او میرسد و مانعش میشود و چون فردر نهادش  نیک است آدرس خانه خود را به او می دهد و یوزفات را پناه می‌دهد و آن دو با هم هم پیمان می شوند، یوزفات قول می‌دهد که فردر را در راه جدید حمایت و یاری کند. فردر می‌گوید که امشب را با برادرانش در شیفت بعدی خواهد بود و شب به خانه نخواهد رفت.

فردر: میخواید پیش من بیایید یوزاپات؟

فردر: به خانه من بروید یوزاپات و منتظرم باشید

من هنوز امشب راه طولانی باید بروم...

در اعماق، پیش برادرانم

فردرسن برای کنترل فردر، فردی را مأمور تعقیب و جاسوسی او کرده است تا از اعمال و رفتار و برنامه‌های پسرش باخبر باشد و از سوی دیگر نگهبان ماشین اصلی متروپولیس یا سرکارگر را به جای جوزپات مسئول رسیدگی و کنترل و آرام کردن کارگران پس از انفجار می کند.

 پدر به جاسوس: از حالا به بعد من میخواهم راجع به هر قدم پسرم با خبر شوم. ( در این صحنه در دفتر فردرسن، بخش‌هایی زیادی کوتاه شده است)

برای شناختن زندگی کارگران یا برادران؛ فردر دری را باز می‌کند و پشت در گرمای جهنمی و بخارآلود زیرزمین بدون روشنایی کارگران است. او به سوی دنیای فرودست و زیرزمینی کارگران می رود و تا ببیند برادرانش در زیرزمین چگونه کار می‌کنند و چه نوع زندگی یی دارند و چیزهای دیگری را کشف می کند؛ دنیای کار طاقت فرسا و مرگ بار کارگران را، مرکز دنیای زیر زمینی، ساعت مرکزی یا قلب متروپولیس است که در میان بخار دیده می شود. کارگری هنگام چرخاندن ساعت مرکزی کارخانه، از خستگی از حال می رود و فردر در حالی که او را «برادر» خطاب می کند، به او کمک می  کند و وقتی کارگر هراسان از او می‌پرسد: پس چه کسی کنار ماشین می ماند؟ فردر به او می گوید: من! ما با هم ماشین را می گردانیم. (این ایده‌های برادری و برابری آشوبگرانه است و دیالوگها حذف شده است) سپس فردر با اطمینان خاطر دادن به کارگر و خاطرجمع کردن او، و گفتن این که آنجا می‌ماند و کارش انجام خواهد شد و مراقب ماشین خواهد بود و جای خود را با او که از فرط خستگی قادر به ادامه کار نیست عوض می کند.

فردر به او آدرس خانه اش را میدهد و به او می‌گوید به جوزپات بگو از طرف من می آیی. سپس لباس خود را با او عوض می‌کند و کارگر را به جای خود به سوی اتومبیل و خانه میفرستد. از آن سو، در شهر، مرد بلندقد (جاسوس و مقام امنیتی متروپولیس)، کنار اتومبیل فردر پشت روزنامه‌ای خود را پنهان کرده و منتظر اوست) این صحنه در نسخه قبلی نبود) و به تعقیب کارگری که لباس فردر را پوشیده و جای او آمده می پردازد.

 کارگر (گئورگی 11811) که تا به حال در زیرزمین زندگی می کرده، به زندگی در روشنایی شهر عادت ندارد از دیدن زنی در تاکسی بغلی که دارد به لبانش ماتیک می‌زند دستپاچه می‌شود. او از زندگی مردم مرفه بالائی آشفته و هراسان است. مقدار زیادی اعلامیه (آگهی کلوب شبانه و عشرتکده و قمار و مواد مخدر) وآنقدر اعلامیه از بالا به درون اتومبیل ریخته می‌شود که داخل اتومبیل از اعلامیه اشباع می‌شود و گئورگی را مبهوت می کند. چند نوشته می گذرد. نقل قولی از اسکار وایلد

Who wants to conquer his vices, must pursue its vices.

و شعری از عمر خیام «گویند بهشت و و حور عین خواهد بود. وآنجا می ناب و انگبین خواهد بود. گر ما می و معشوقه گزیدیم چه باک. آخر نه به عاقبت همین خواهد بود» اخبار با نشان دادن تصاویر چند .  سیاهپوست و چند چینی، تصویر می شود. گئورگی زیر اعلامیه ها بمباران شده است یکی را باز می‌کند و می‌خواند «یوشیوارا» و تصویر چند زن رقاصه، گئورگی مسحور شده از تبلیغات آدرس عشرتکده «یوشیوارا» را به راننده می‌دهد تا به آنجا برود. (پس گئورگی آنشب به عیاشی می رود. احتمالاً از اینجا به بعد سانسور شده است(

***

در وسط متروپلیس خانه ای عجیب قرار داشت. که قرنها فراموش شده بود. مردی که در آن زندگی میکرد، روت وانگ مخترع بود.

صحنه بعدی مقابل لابراتوار روتوانگ دانشمند هستیم. لابراتوار روتوانگ در مرکز شهر و در نزدیکی کلیسا قرار دارد. دفتر او در طبقه همکف است و لابراتوارش در طبقه زیرین که با پلکانی گردان به دفتر متصل می شود. فردرسن آمده تا از او بپرسد نقشه پیداشده در جیب کارگر متوفی مال کجاست؟ اما روتوانگ که از سالها پیش با او بر سر هل، «عشق مشترک»  خصومت دارد، در ابتدا از دیدار با او خوشنود نیست؛ این دو در گذشته هر دو عاشق زنی به نام «هل» بوده اند و هل با صاحب کارخانه ازدواج کرده و مادر فردر است. حالا هل مرده است و روت واگن بنای یادبوی، با مجسمه‌ای بزرگی از سر «هل» و به یاد او در لابراتوار خود و در مرکز شهر ساخته است.

زیر کله مجسمه هل نوشته: از دست رفته توسط جو فردرسن

فردرسن: یک مغزی مثل تو روت وانگ باید بتواند فراموش کند.

روتوانگ: من در تمام زندگی فقط یک بار فراموش کردم و اینکه هل یک زن بود و تو یک مرد

فردرسن: بگذار مرده ها در آرامش باشند.

هل از دست هر دو ما رفته. (مرده)

روتوانگ: برای من نمرده برای من او زنده است

فکر میکنی که از دست دادن یک دست برای زنده کردن هل قیمت زیادی است؟

مخترع دانشمند به فردرسن می گوید از روی چهره هل کپی سازی کرده و «زن ماشینی» را با صورت هل اختراع کرده است. این دو مغزها و در‌ واقع سران متروپولیس هستند. روتوانگ، ساختن زن ماشینی را به انجام رسیده از فردرسن می‌خواهد  داخل بیاید تا اختراع آخر را ببیند.

 روت واگن می‌خواهد زن ماشینی را را با چهره هل بسازد اما بنابه خواسته مدیر کارخانه که نقشه را به او نشان می‌دهد و از تحقیق و توضیح روت وانگ، فردرسن متوجه می‌شود که نقشه مربوط به مسیر زیرزمینی به سوی جلسه مخفی کارگران در کلیسا است.

روتوانگ: این یک نقشه از مقبره (کاتاکومب) دو هزارساله است که در اعماق پایین ترین مترو، زیر شهر تو متروپولیس است.

فردرسن: من فقط میخواهم سر در بیارم ، کارگرای من در کاتاکومب چه برنامه ای دارند. نقشه کارگرانم آنجا چیست؟.

 از سوی دیگر خیل کارگران را می‌بینیم که به سوی محل تجمع سرازیر شده اند. آن دو، دانشمند مخترع و مدیر متروپولیس، با هم ابتدا از پلکان گردان به زیرزمین می‌روند و از روزنه ای به جلسه آنان نگاه می‌کنند و به حرفهای ماریا گوش فرا می دهند.

کارگر به فردر: ساعت دو بعد از عوض شدن شیفت کار. او(ماریا) دوباره فراخوان داده.

فردر کنار ماشین مشغول کار است، کمی بعد در جیب لباس کارگر شماره 11811، آدرس محل تجمع را پیدا می کند و گرچه همان موقع توسط یکی از کارگران باخبر می شود که ساعت تجمع عوض شده، پس از خاتمه شیفت کار، فردر که بر اثر ده ساعت کار طاقت فرسا با ماشین، از خستگی خرد و خمیر شده است می گوید: پدر، پدر، ده ساعت ها هرگز به پایان نمیرسند؟؟

فردر همراه کارگران دیگر به محل تجمع در طبقه ای پایین‌تر می رود. و آنجا، کلیسا است و ماریا، قدیس کارگران دارد در میان انبوهی از صلیب های بلند و برافراشته و شمع های برافروخته و بلند، برای کارگران موعظه می‌کند و افسانه برج بابل را برایشان نقل می کند. ماریا از  نقشه های بشر حرف می زند، بشری که می خواست به ستارگان دست یابد و برای همین نقشه برجی که به آسمان برسد را ریخت. بشری که اندیشه داشت ولی به پشتوانه نیروی کار و بازوی کارگران برای ساخت رویای خود محتاج بود و از آن استفاده کرد و کسی نیست که از خیل عظیم کارگرانی که برج بابل را ساختند حرف بزند. تصویر خیل عظیم بردگانی که سنگهای عظیم بر دوش می‌کشیدند تا برج بابل را بسازند دیده می شود.

ماریا می گوید: از یک سو «مغز» و اندیشه وجود دارد و از سوی دیگر «دست» و نیروی کار، و در این میان «قلب» هم هست که نقش میانجی را بازی می کند و بین این دو تعادل ایجاد می کند. ماریا می گوید که کسی خواهد آمد، یک «میانجی» می آید و بین این دو تعادل ایجاد خواهد کرد. یکی از کارگران می پرسد: ماریا این میانجی کجاست؟ ماریا نگاهی به فردر می‌اندازد و می گوید: صبر داشته باشید! او مطمئناً می آید، کارگر می گوید: بهتر  زودتر بیاید چون ما دیگر تحمل نداریم. (توجه داشته باشید که ماریا دارد برای کارگران روضه می‌خواند و آن‌ها را به صبر و عشق دعوت می‌کند در حالی که ماریا باید برود و روضه هایش را برای فردرسن، مدیر متروپولیس بخواند و با او از «قلب» حرف بزند) فردرسن از روزنه حرف او را می‌شنود و به فکر فرو می‌رود تا نقشه ای بریزد.

فردر دیگر به کل مرید و عاشق ماریا شده است و قلبش در راه ماریا و اندیشه ماریا و برای ماریا می طپد. در صحنه بعد می‌بینیم که همه رفته‌اند و فردر در کلیسا باقی مانده، او ماریا را صدا می زند.

ماریا به فردر نزدیک می‌شود و به او می گوید: میانجی تویی، بالاخره آمدی.

فردر به او می‌گوید: تو مرا صدا زدی و خواستی این‌طور باشم. و ماریا او را می بوسد. رابطه‌ای عاشقانه بین این دو برقرار است (مقداری از این صحنه‌ها یا کوتاه شده و دیالوگ ها به کل حذف شده) ماریا با فردر خداحافظی می‌کند و قرار می‌گذارد که فردا صبح او را در کلیسا ببیند..

فردرسن پسرش را در لباس کارگر از بالا می‌بیند که با ماریا قرار و مدار گذاشت. فردرسن  صاحب مترپولیس از روتوانگ مخترع می خواهد که زن ماشینی را با چهره ماریا بسازد تا زن مصنوعی را پایین بفرستد  و شورش کارگران را کنترل و منحرف کند. نقشه فردرسن خلق موجودی برای تخریب شخصیت و نفوذ ماریا در اذهان عمومی و کارگران و نزد فردر است.

ماریا در راه بازگشت به خانه اش، در زیرزمین و در دالان ها مورد تعقیب روتوانگ قرار گرفته و در میان تاریکی یا نوری روی او می‌افتد و یا فقط نور شمع بلندی در دست ماریا فضا را روشن می کند.

پایان بخش اول

فردر در کلیسا است و دارد تصاویر ویترای کلیسا که داستان برج بابل را نقل می‌کند را تماشا می کند. او به مجسمه هفت گناه کبیره نگاه میکند و از خود می پرسد: چرا به سوی من آمدی و مرا صدا زدی؟ و سپس کلاه کارگر 11811 را به دست می‌گیرد و عقربه های ساعت: شیفت تمام شده است.

از آن طرف، در شهر، گئورگی کارگر شماره 11811 در لباس فردر، درست وقتی می‌آید سوار اتومبیل شود توسط مأمور پدر فردر گیر می‌افتد و زیر فشار او که دستش را پیچانده، اسم و آدرس یوزفات لو می رود. او شب را در کلوب شبانه یوشی وارا گذرانیده و به دیدن یوزفات نرفته و با او تماس نگرفته، اما آدرس را حفظ کرده است. کمی بعد مأمور با تلفن از توی اتومبیل، کارگر 11811 را لو می‌دهد و برای کار اجباری به زیرزمین و به اعماق تبعید می‌کند و سپس شخصاً برای پیگیری به خانه یوزفات می رود.

از این سو، فردر پس از جلسه، به خانه یوزفات می‌رود و از کار طاقت فرسا و آنچه در جلسه گذشت برای او حرف می‌زند و سراغ گئورگی را می‌گیرد و کتوجه می‌شود که گئورگی هرگز به دیدن یوزفات نرفته و دیشب او را ندیده است. فردر از یوزفات می‌خواهد همگی با هم فکری کنند اما باقی صحبت را به شب، موکول می‌کند و از آنجا می رود اما کلاهش که شماره کارگر 11811 را دارد جا مانده است.

مأمور که برای بازجویی از یوزفات به آنجا آمده کلاه او را پیدا می‌کند و از یوزفات بازخواست می کند، یوزفات به کل حاشا می کند. مأمور کیفش را در می‌آورد و سعی می‌کند اول با نرمش از او بازخواست کند و از او حرف بکشد اما موفق نمی  شود، بعد مامور فردرسن با بسته های اسکناس و رشوه از یوزفات میخواهد که امشب خانه را در اختیار او بگذارد، اما یوزفات مایل به همکاری نیست و حتا در برابر دسته چک و مبلغ گزاف تر نیز کوتاه نمی‌آید و مأمور موفق نمی‌شود او را بخرد، یوزفات می‌خواهد فرار کند ولی گیر می‌افتد و گلاویز می‌شوند اما مأمور مچ دست او را می‌گیرد و می‌پیچاند و نمی‌گذارد او بگریزد و در نتیجه باز با یک تلفن مأمور یوزفات به مقام یک کارگر ساده تنزل پیدا می‌کند و به زیرزمین و به رفتن به اعماق تبعید می شود. (این بخش تعقیب و بازجویی و پیشنهاد رشوه به کل حذف شده است)

ماریا سرانجام پشت میزی در چنگ روتوانگ گیر می‌افتد و برای نجات خود تقلا می‌کند و به پنجره بالایی آویزان می‌شود  و فریاد می کشد. از آن طرف فردر که جلوی کلیسا انتظار ماریا را می کشید در همان نزدیکی است و صدای فریاد او را میشنود و برای کمک می آید، اما در بسته است.

فردر به سوی هر دری می‌رود آن در بسته است و وقتی صبر می‌کند در باز میشود اما فوراً پس از ورود فردر، پشت  او، در بسته می شود! درهای بسته ای که پس از انتظار باز می‌شوند فردر را به سوی دفتر روتوانگ و به پلکان گردان و به سوی زیرزمین و به سوی لابراتوار روتوانگ هدایت می کنند. سرانجام فردر پشت دری بسته تکه‌ای از لباس ماریا، اشارپ او را پیدا می‌کند و همانجا ماریا را صدا می‌زند و پشت در بسته منتظر می ماند.

تا اینجا فردر، یارانش را از دست داده؛ گئورگی کارگر 11811 و یوزفات در دام مأمور امنیتی افتاده اند و لو رفته اند، تشکل سه نفره فردر از هم پاشیده و ماریا هم اسیر شده و درهای بسته، به شکلی عینی نمادی از این مسدود شدن راه نجات هاست.

در این فاصله روتوانگ با کمک دستگاه ها، از ماریا که مانند مریم مقدس، یا قدیسی روی تختی خوابانده شده، کپی سازی کرده زن ماشینی را که روی صندلی نشسته شده، با صورت ماریا به وجود آورده است. وقتی که دیگر کپی سازی از روی جسم ماریا صورت گرفت؛ در بسته باز می‌شود و مسیر پیش رو، فردر را به طبقه بالا هدایت می کند. فردر از روتوانگ سراغ ماریا را می‌گیرد و او می‌گوید الان در دفتر پدرت است و او را به دفتر می‌فرستد. از اینجا به بعد تخریب شخصیت ماریا در ذهن فردر و کارگران و خواباندن شورش قریب الوقوع است.

از آن سو، آدم مصنوعی یا زن ماشینی با چهره ماریا که با خود نامه‌ای از روتوانگ را برای فردرسن به همراه دارد. در نامه نوشته شده که این ماشین برده ترین و فرمانبرترین موجودی است که تابه حال کسی داشته. امشب خواهی دید

در باز می‌شود و ماریا در دفتر فردرسن است. فردر وقتی به دفتر پدرش می‌رود و آنجا ماریای مصنوعی را در حال دستور گرفتن از پدرش می بیند، دنیا زیر پایش خالی می‌شود و سرش گیج میرود؛ فردر مرگ را با داس عظیم خود به چشم می‌بیند و خود را می‌بیند که دارد در چاهی سیاه سقوط می‌کند (این فرو ریختن افکار و اهداف فردر حذف شده)، مرگ و داس عظیم او را می بیند،  و بیمار  و بستری می‌شود.

ماریای مصنوعی او به امر مدیر کارخانه قرار است ماریا کنترل کارگران را به دست بگیرد. فردرسن از ماریای مصنوعی می‌خواهد که پیش کارگران برود و آن‌ها را به انجام اعمال جنایی و تخریب تحریک کند.

فردر در میان بیماری و هذیان ماریا را در میهمانی بزرگی که برای معرفی ماریا توسط روتوانگ برگزار شده، می‌بیند. ماریا باشکوه ساحره مصر باستان در معبد بابل ظاهر می‌شود و با پیکره ای عریان برایشان میرقصد و همه را افسون می‌کند و از سوی دیگر هفت گناه کبیره در کلیسا به حرکت در می‌آیند و مرگ با داس عظیم خود دارد درو می‌کند. از سوی دیگر مأمور امنیتی فردرسن، چون شعبده بازی دارد با کتاب و گاه مانند کشیشی با اسطوره بابِل چشم بندی می‌کند و ماریا همچنان با پیکره ای عریان می رقصد و افسون می‌کند. مامور امنیتی متروپولیس، شعبده بازی می‌کند و ورقی دیگر از تاریخ و اسطوره بابل را می گشاید. ماریا مانند تصویر کتاب ساحره بابل، عریان بر تختی نشسته که بر روی دوش برده ها حمل می شود و مرگ دارد با استخوان مرده نی می نوازد و تصاویر آپوکالیپسی و پایان جهان و آخر زمان و هفت گناه کبیره به حرکت در می‌آیند و مرگ درو می‌کند و ناگهان سوت کارخانه متروپولیس به صدا در می‌آید

پایان قسمت دوم

 فردر در بستر بیماری در حال خواندن کتاب مکاشفه یوحنا و رستاخیر است.

http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%DA%A9%D8%A7%D8%B4%D9%81%D9%87_%DB%8C%D9%88%D8%AD%D9%86%D8%A7

 که در باز می‌شود و یوزفات در لباس کارگری داخل می شود و به فردر خبر می‌دهد که زنی با چهره ماریا دارد کارگران را به  شورش و تخریب تحریک می‌کند. ماریا را در جلد ساحره باستانی می‌بینیم که دارد با رقص عریان خود مردان را اغوا می‌کند. ماریای ماشینی را در پیراهن  امروزی می‌بینیم که دارد مردان را به جان هم می‌اندازد.  (زن ماشینی اول روی جذب و تخریب و فاسد کردن روشنفکران مرد ساکن کلوب پس و باغ بهشت کار کرد و آن‌ها را از ورزش و تحصیل به عشرتکده و رقابت و دوئل کشاند و بعد از این می رود سراغ کارگران)

 یوزفات به فردر: همه از بهشت (باغ جاودان- کتابخانه و سالن درس، استودیوم ورزشی و...) به کاباره و ... رو آوردند و برای رقابت و تصاحب زنی به اسم ماریا ...

یوزفات به فردر می‌گوید: این زن، ماریا نیست. فردر به او می‌گوید برویم ببینیم. زمانش رسیده که میانجی خود را نشان بدهد و ظاهر شود. شنلش را برمی‌دارد و با هم از پله ها به سوی اعماق روانه می‌شوند. سوت کارخانه متروپولیس به صدا در می‌آید و شیفت عوض می‌شود. فردرسن به مأمور امنیتی متروپولیس دستور می‌دهد که مانع شورش کارگران نشوند.

فردرسن به جاسوس: هر اتفاقی هم که بیفتد، کارگران آزادند. یعنی کنترل نشوند برای خسارت و جلویشان را نگیرید.

جاسوس به رئیس و پدر میگوید، چیزی که تاکنون جلوی شورش کارگران را گرفته، انتظار برای میانجی است.

روتوانگ مخترع به ماریای حقیقی که زندانی و اسیر اوست می گوید: جو فردرسن میخواهد که آنها در اعماق (کارگران) جنایت و بی قانونی کنند، تا او (فردرسن) حق سرکوبشان را پیدا کند.

مخترع: ماریا وقتی تو با برادران فقیرت صحبت کردی، برای صلح و از صلح بود. امشب دهانی به دستور فردرسن تحریکشان میکند.

ماریا همچنان اسیر است و زندانی. روتوانگ به او می‌گوید: حالا می‌بینی که از حالا به بعد هر چه زن ماشینی به کارگران بگوید، کارگران به حرف او گوش می‌دهند. روت وانگ به ماریا می‌گوید: زن ماشینی دارد کارگران را تحریک می‌کند و به آشوب و به تخریب تشویق می‌کند. زن ماشینی را می‌بینیم که دارد این بار برای کارگران حرف می‌زند و به آن‌ها خبر می‌دهد که میانجی نخواهد آمد و آنان باید خودشان این ماشین‌ها را خراب کنند

 فردر و یوزفات به اعماق می‌رسنند و ماریای ماشینی را می‌بینند که از کارگران می‌خواهد ماشین‌ها را از بین ببرند، فردر که به همراه یوزفات تازه از راه رسیده، خطاب به جمع می‌گوید که این ماریا نیست، ماریا از صلح حرف می‌زد و این از تخریب خشونت، کارگری در جمع او را می‌شناسد و داد می‌زند این پسر رئیس کارخانه است، کارگران دیگر به او حمله ور می شوند، یکی چاقو می کشد اما گئورگی، کارگری که فردر نجاتش داده بود به کمکش می شتابد و سینه سپر می‌کند و به جای فردر با چاقو کشته می‌شود.  گئورگی چاقو خورده در آغوش فردر میمیرد او پیش از مرگ، به فردر میگوید تو وفادار بودی!

بعد از ضربه با چاقو و مرگ گئورگی، یکی از کارگران نزدیک به ماریا شعار میدهد: بروید زنان و پسرانتان را از شهر کارگران بیرون بیاورید. هیچکس نباید  اینجا جا بماند. مرگ بر ماشین ها! و کارگران همگی برای تخریب ماشین‌ها می روند

در زیر زمین مخترع به ماریا: من دو بار فردرسن را گول زدم: چرا که من بهش نگفتم و مخفی نگهداشتم ازش که پسرش که میانجی باشد در واقع برادر تو خواهد بود – و عاشق تو-!

در این صحنه ماریا اما تنها شنونده حرفهای روتوانگ نبود، فردرسن هم از بالا گوش ایستاده و همه را شنیده. او از پنجره سقف به داخل زیرزمین وارد شده و با روتوانگ درگیر میشود و ماریا رها میشود.

(در نسخه بلند هم این صحنه‌ها نیست و ین صحنه‌ها حذف شده و دلیل خواهر – برادری ماریا و فردر نامشخص می‌ماند و باز نمی‌شود. حتا در نسخه بلند هم ناگهان می‌بینیم ماریا آزاد شده و دارد می دود)

کارگران به رهبری ماریای قلابی در حال تخریب دستگاه‌ها و ماشینهای متروپولیس هستند و به سوی ماشین مرکزی می روند، کارگری که دیده نمی شود، از پشت دوربین فریاد میزند که اگر ماشین اصلی نابود شود همه چیز در شهر ماشین ها نابود است. و سنگی روی سنگی برجا نخواهد ماند.منظور نابودی شهر کارگران است. فردرسن فریاد میزند که دروازه را باز کن! سرکارگر به دستور مستقیم فردرسن دروازه را باز میکند. اما با فریاد به متذکر میشود: اگر ماشین اصلی از کار بیفتد تمام شهر کارگران زیر آب خواهد رفت و غرق میشوند.

در صورت تخریب ماشین اصلی، شاه لوله خواهد ترکید و سیل متروپولیس را خواهد گرفت. مثل همیشه سر کارگر به امر فردرسن می‌رود نا جلویشان را بگیرد که این بار نمی‌تواند. فایده‌ای ندارد آن‌ها تحت تأثیر زن ماشینی مشغول تخریب هستند.

در همین زمان ماریای حقیقی که فرار کرده به همان طرف می‌آید و می‌خواهد با آسانسور به قسمت کارخانه برود. زن ماشینی اهرم تخریب ماشین را کشیده و گریخته است. ماریا تا با آسانسور بالا می‌رود آتش سوزی می شود و آسانسور و راه پشت سرش خراب و مسدود می‌شود و آتش می‌گیرد. شاه لوله می ترکد، سیل راه می‌افتد و آب راه می‌افتد تا همه جا را بگیرد. ماریا بچه‌ها را می‌بیند که خود را تا آنجا رسانده اند. سعی می‌کند اهرم دستگاه را بکشد و راه آب را بندد و به بچه‌ها کمک کند تا غرق نشوند، ماریای حقیقی زنگ خطر را میزند و بچه ها جمع میشوند در میدان اصلی. ماریا از بچه‌ها می‌پرسد: پدرتان و مادرتان کجاست؟ و سعی می‌کند تا به آن‌ها کمک کند.

فردرسن در مقر فرماندهی خود نشسته که به شهر متروپولیس از بالا نگاه می کند، ناگهان اتصال برق را می‌بیند و می‌فهمد خبری شده و در همان زمان مقام امنیتی متروپولیس خبر می‌آورد که می‌دانستید که پسرتان با کارگران آن پایین است؟

فردر و یوزفات از توی لوله ها خود را بالا می‌کشند و به ماریا ملحق می‌شوند و به بچه‌ها کمک می کنند، فردر ماریا را در آغوش  می‌کشد و می‌گوید: تو باید ماریا باشی. آن‌ سه نفر بچه‌ها را به قسمت بالا و به کلوب پسران می‌برند، پنجره ای بسته است که فردر آن را از جا درمی آورد و راه را باز می کند. معلوم نیست وقتی سیل راه افتاده و همه با هم دارند بچه‌ها را بالا می‌برند چرا ماریا و فردر از هم جدا می‌شوند و با هم در کلیسا قرار می‌گذارند؟؟!

بوی دود می‌آید. حریقی بر پا شده؛ چون کارگران دارند همه جا را به آتش می‌کشند. سرکارگر به کارگران خشمگین می‌گوید بچه‌هایتان کجاست؟ شهر در آتش است. آب راه افتاده تا سیل شهر را بگیرد. چرا دستگاه‌ها را خراب کردید؟ این ماشین‌ها ممر زندگی شما بود. یک دفعه مثل اینکه بیدار شده باشند یا مستی از کله شان پریده باشد، کارگران شورشی و (توجه: تا این صحنه ما هیچ زن کارگری را ندیده بودیم و به جز ماریا، زنان حضور موثری نداشتند) زنان می‌گویند که آن ساحره ما را وادار کرد که تخریب کنیم و این دفعه همه‌شان بسیج می‌شوند که بروند و آن ساحره را بگیرند و این وسط ماریای حقیقی را گیر می‌آورند و او را ساحره خطاب می‌کنند و سراغ بچه هایشان را از او می گیرند!

 فردرسن در دفترش خبرتخریب دستگاه‌ها و حریق و سیل را می‌شنود و خبری از پسرش میپرسد، به او گفته می‌شود که پسرش با کارگران آن پایین است و فردرسن با شنیدن این خبر از پا در می‌آید.

پس از به آتش کشیدن و تخریب همه دستگاه ها، زن ماشینی در «یوشیوارا» پیروزی خود را جشن گرفته و می رقصد (زن ماشینی موفق شد تمام جوانان طبقه بالا را از استودیوم و کتابخانه و درس به کلوب عیاشی های شبانه بکشاند و کارگران را نیز از راه به در کند و به تخریب وادار کند)؛ کارگران در جستجوی او، به ماریای حقیقی برمی خورند و می‌خواهند او را بگیرند و به جای زن ماشینی آتش بزنند. در این میان زن ماشینی مست از پیروزی بر دوش طرفداران خود و اسکورت شده در میان چراغ های چینی! به وسط شهر می‌آید و قاطی پاتی می‌شود و کارگران او را گیر می‌آورند و سرکارگر او را اسیر می‌کند و آن‌ها او را با خود می‌برند و چون ساحره ای در قرون وسطا، بر فراز توده‌ای از چوب و وسایل، می بندند و بالاخره به آتش می‌کشند اما زن ماشینی نمی‌ترسد و همچنان می‌خندد و حالیش نیست دارند او را از بین می‌برند.

ماریای حقیقی که در این بلبشو خودش را پنهان کرده بود، به کلیسا گریخته و از سوی دیگر روتوانگ دانشمند دوباره به یاد عشق گذشته‌اش افتاده و او هم مثل خوبزده ای به سوی کلیسا رفته، او در آنجا ماریا را می‌بیند و  او را به جای عشق خود هل را می‌گیرد و باز می‌خواهد ماریا را بگیرد و آن دو با هم کشمکش دارند.

فردر که نمی‌داند چی به چی است به کمک آمده که دیگران مانع می شوند، زن ماشینی در آتش می سوزد و کم کم صورت و پیکر آهنی اش پدیدار می‌شود و فردر و بقیه می‌فهمند که این یکی ماریا نبود. روتوانگ در حال کشمکش با ماریا است و ماریا به ناقوس کلیسا آویزان شده است و ناقوس ها را به صدا در می‌آورد و همه صدای ناقوس را می شنوند. آن دو با هم کشمکش دارند و روت وانگ ماریا را با خود به بالای برج می‌برد.

فردر دارد از پایین می‌بیند و به کمک ماریای حقیقی می‌رود و این دو سه نفر با هم گلاویز شده اند تا اینکه روت وانگ از پا در می‌آید و فردر و ماریا همدیگر را در آغوش می‌گیرند. در این زمان فردرسن که نگران جان فرزندش است به آن‌ها ملحق شده است. کارگران می‌خواهند او را بگیرند اما سرکارگر با گفتن این جمله که پسر او بود که کودکان شما را نجات داد، در‌واقع به‌موقع جان فردرسن را می‌خرد و او را نجات می‌دهد. فردرسن به دنبال پسرش وارد بنا می‌شود و می‌بیند همه چیز به خوبی گذشته و پسرش زنده است، اما هنوز تمام نشده چون به صلح نهایی محتاجیم و در این میان ماریا از فردر می‌خواهد میانجیگری کند و مغز و کار را با عشق نجات بدهد و فردر وساطت می‌کند و از یک سو دست پدر و از سوی دیگر دست نگهبان ماشین (که در همه لحظات حامی و در کنار مدیر کارخانه بود! را به نمایندگی همه کارگران!) را می‌گیرد و دست آن‌دو را در دست هم می‌گذارد و آن دو را با هم آشتی می‌دهد و داستان ظاهراً به صلح نهایی می‌رسد  و باز جمله «بین مغز و دست، قلب وجود دارد»، ظاهر می‌شود و فیلم تمام می‌شود.

***

فیلم مثل داستان موفق می‌شود با تصاویری خوش فرم، شرایط بد زندگی کارگران را نشان بدهد و نابرابری طبقانی و اجتماعی و تقسیم ناعادلانه ثروت و سوءاستفاده از بازوی کارگر در خلال قرون را به خوبی در معرض نمایش بگذارد. اما نتیجه‌گیری و روشی که پیشنهاد می‌کند بر اساس لیبرالیسم مذهبی بنا شده که صلح بی نتیجه و ساده لوحانه نهایی اش با عقل جور در نمی‌آید و هیچ قانع کننده نیست. طبق نظریه پیشنهادی داستان یا رمان، نیروی کارگر و شورش کارگری، هرگز بدون رهبر میسر نیست و کارگران و زحمتکشان هیچ عقلی ندارند که بتواند شورش و یا اعتصاب کنند و برنامه‌های خود را سازماندهی انقلابی کنند و آن‌ها حتا برای نگهداری بچه‌هایشان و دستگاه‌ها عقل به کار نمی برند و حس مسئولیت ندارند و همیشه هر ساحره و هر آدم ماشینی می‌تواند عنان آنان را به دست بگیرد و آن‌ها را رهبری کند و به ساز خود برقصاند. پس آن‌ها همیشه به کمک عقلانی طبقه بالا و «مدیریت هوشمند» نیازمندند. برای تعادل و نظم، یک میانجی خواهد آمد و میانجی فردی نیک نهاد و خوش نیت از طبقه بالاست که می‌آید و درنهایت، با پادرمیانی او و (مذهب اخلاقی) کلیسای مهربان، حاکمیت بایست توجه و مَحبت بیشتری نسبت به زیردستان خود نشان بدهد! این نوع نتیجه‌گیری نمی‌تواند بر اساس نظریه مارکسیستی پایه گرفته باشد و درست در جهت عکس نظریه مارکس حرکت می‌کند و پایان خوش داستان بسیار ناباورانه به نظر می رسد.

نکته مهم فیلم در نشان دادن شرایط بد زندگی کارگران با دادن میزانسن های جمعی و حرکت‌های خوش فرم توده‌ای است که در نهایت زیبایی و گویایی صورت می گیرد. از سوی دیگر فیلم حاوی تمثیل ها و تصاویری است که به اشکالی دیگر در زندگی واقعی و کنونی با آن مواجه می شویم. مانند خلق یک آدم مصنوعی از سوی مدیریت  و فرستادن یک عامل نفوذی برای منحرف کردن شورش کارگران، این حقه قدیمی، گرچه تخیلی به نظر می‌رسد ولی از واقعیت امروز هم دور نیست، همان حقه اسب چوبی تروا!

ندیدید دو سال پیش ناگهان در شورش مردمی ایران، ناگهان سرانی پیدا شدند و جنبش رهبرانی پیدا کرد که تا دیروز داشتند آش رژیم را به هم می‌زدند و سبزی امام را پاک می‌کردند که ناگهان این مهره‌های مصنوعی شدند مخالف و رهبر و افتادند جلو و به کل صحنه را قبضه کردند؛ ندیدید این‌ها را؟ آیا آن هم فیلمی بر اساس داستان و یا سناریویی از پیش نوشته شده، برای منحرف کردن و راکد کردن جنبش نبود؟

فیلم «آواتار» سا خته جیمز کامرون، 2009 و یکی از پرخرج ترین فیلم‌های علمی – تخیلی سالهای اخیر می‌بینیم که نیروی استعمارگر با ساختن آواتارهایی در داخل مردم بومی نفوذ می‌کند و راه و  رسم و شیوه زندگی و منشاء نیروی آن‌ها را از طریق جیک سولی عامل نفوذی خود کشف می‌کند و سپس درختی که منشاء نیروی آنان و حافظه تاریخی شان است را یکباره از ریشه در می‌آورند و سرزمین شان را تصرف می کنند.

فیلم «متروپولیس»* به عنوان یک فیلم منشاء و مبداء توانسته هم زیبا باشد و هم گویا و به ویژه با تصاویر هنری و با کیفیت بالا و فیلم توانسته *موضوع حاد بحران اقتصادی پس از جنگ جهانی اول و *احتمال قریب به وقوع شورش های کارگری و انقلاب صنعتی را منعکس کند. همینقدر که فیلمساز در ساختن تصاویر اکسپرسیونیستی و فوتوریست و فراموش نشدنی موفق بوده است و با استفاده از پیشرفته‌ترین امکانات، فیلمی هنری و مدرن بسازد که در تاریخ سینِما برای همیشه جایگاهی والا داشته باشد کافیست و متروپولیس فیرتز لانگ در چنین شرایطی بسیار موفق بوده است.

توجه داشته باشیم که همین مقدار هم تا بیش از هشتاد سال، مورد سانسور بوده است و ما که غالباً نسخه های کوتاه شده را دیده بودیم پرش های ناگهانی بین صحنه‌ها را به حساب قدیمی بودن فیلم گذاشته بودیم در حالی که بر اثر سانسور و حذف، صحنه‌هایی از فیلم نامفهوم مانده بود و حالا با دیدن نسخه کامل ترمیم شده و سانسور نشده فیلم به این نکات پی می بریم.

 فیلم توانسته در دوران پس از جنگ جهانی اول، بودجه هنگفتی را به خود اختصاص بدهد و از سوی دیگر نتوانسته رهنمودها و روش‌های پیشرفته برای بهبود جامعه و وضع کارگران از خود ارائه بدهد. فیلم قصد نداشته است تیشه به ریشه سرمایه و سرمایه دارانی که بودجه هنگفتی صرف ساختن چنین فیلمی کرده‌اند بزند. راه حل نهایی فیلم در جهتی است که همنوا با سرمایه و سرمایه دار گام برمی‌دارد تا هر نوع شورشی را خنثی کند و در عین اینکه به سود سرمایه گام برمی‌دارد با کسب اعتماد نیروی کارگر و میانجیگیری، همان «مدیریت هوشمند» سود بیشتری عاید سرمایه داران کند و با تکیه بر مذهب و کلیسا و اخلاق، مدام عنان کارگران را به نفع کارفرما در دست بگیرد و تازه چنین فیلمی با شدت تمام مورد سانسور و حذف و قصابی قرار می گیرد

***

نمایشگاه «متروپولیس» در سینماتک فرانسه در شش بخش با نمایش شش سکانس عمده فیلم:

·           ، شهرک پسر، این بخش در استودیو و با نقاشی بر روی پرده در عمق صحنه خلق شده

·          شهر کارگری، این بخش در زیرزمین و در داخل استودیو و با ماشین‌های مختلف خلق شده

·          ، شهر بالا با دفترها  و آسمانخراش هایش را با ماکت در استودیو ساخته شده، فیلمبرداری از ماکت و استفاده از آینه استفاده از  دکور و استفاده از پرده نقاشی شده در ته صحنه، از تکنیک ها و فنون خاص این فیلم است. صحنه‌های شهر متروپولیس، با فیلمبرداری از ماکت از ورای دو آینه صورت گرفته است که در زمان خود نوآوری بوده است.

·           لابراتوار روتوانگ در مرکز شهر و کنار کلیسا است، دفتر روتوانگ در طبقه هم کف است که با پلکان گردانی به زیرزمین می‌رسد و لابراتوار مانند کارخانه در طبقه اول زیرزمین قرار دارد.

·          دخمه قبرها و کلیسا را با ماکت و مجسمه ساخته اند. مجسمه هفت گناه کبیره و ماسک هایش در نمایشگاه به معرض نمایش گذاشته شده است

 نمایشگاه در کنار شش مضمون اصلی خود، باماکت و طرح دکور و طرح لباس و عکس‌های فیلمبرداری و متن سناریو و اوراق و اسناد مربوط به فیلم و دوربین های فیلمبرداری و دستگاه ههای که برای ساختن فیلم به کار برده شده و بالاخره «زن ماشینی»، اولین آدم مصنوعی تاریخ سینما که جزو موزه سینماتک فرانسه بود و هست، با دکور و با لباس ها و ماسک های به کار رفته در فیلم متروپولیس»، بخش مهمی از تاریخ سینما را در معرض دید علاقمندان می گذارد.

 فیلم «متروپولیس» بسیار پرخرج بوده است، در درجه اول به خاطر استفاده از پیشرفته‌ترین وسایل تکنیکی زمان خویش و در درجه دوم به خاطر هزاران سیاه لشگری که برای ساختن این فیلم اعم از زن و مرد و کودک، توده های کارگران و خانواده‌ها و کودکان شان و اسرا و بردگان مصری را به جلوی چشم می آورد.

در بخشی از نمایشگاه که به معماری «متروپولیس» اختصاص دارد، متوجه می شویم معماری شهر . متروپولیس، که با طراحی فوتوریست برای شهری در آینده و با در نظر گرفتن شهری چون نیویورک، صورت گرفته است و اسناد و طرح هایش را مشاهده می کنیم. کلیسا در قلب شهر قرار دارد و طرحش را می‌بینیم و گویا یک قرن بعد، هم همین خواهد بود.

آسمان خراش ها و تراموا و قطار و هواپیما را در صحنه‌هایی از فیلم می‌بینیم و در طرح ها مشاهده می کنیم، دیدن جوانان دانشجو که گاه نشسته‌اند و دارند از طرح ها کپی بر می دارند و یا مشغول یادداشت برداری هستند در سالن های مختلف نمایشگاه، بسیار خوشایند است. پرونده مطبوعاتی نمایشگاه را به صورت پی دی اف ضمیمه کرده‌ام تا عکس‌ها و طرح ها و ماکت های نمایشگاه را در آن ببینید.

فیلم «متروپولیس» در زمینه سینمای تخیلی و علمی و فیلم‌های پرخرج و صحنه‌هایی از فیلم‌های ترسناک بدعت گذار است که بعدها بسیاری از فیلمسازان، به‌خصوص استانلی کوبریک در ژانر فیلم‌های تخیلی فضایی از فیلم «متروپولیس» ملهم شدند و تأثیر پذیرفتند و الویس پریستلی در «جایل هاوس» از نظم گروهی و میزانسن و تصاویر سیاه و سفید کارگران در کارخانه، و مادونا در کلیپ «اکسپرس یورسلف» از صحنه‌ها و تصاویر متروپولیس بهره گرفته اند. جای حیرت است که فیلمی با این همه اهمیت در همه این سالها با سانسور به جهانیان عرضه شده است! فیلم متروپولیس به خاطر داستانی که دارد نیز بسیار تابوشکن بوده که بسیاری از این صحنه‌ها و دیالوگ ها متأسفانه حذف شده اند

بی‌شک سالها بعد، یا قریب یک قرن بعد، بشریت از نسخه های کامل فیلم‌های دیگر که بر اثر اعمال نفوذ کمپانی های پخش فیلم و مدافع سرمایه، باخبر خواهد شد و شاید سرانجام روزگاری بیاید که حقیقت در روشنایی کامل و مستقیم به چشم و گوش مردم برسد

مرگ بر سانسور

زنده باد آزادی

در همه جا و هر زمان

***

21/02/2012 پاریس

***

لینک ها

درباره فیلم متروپولیس فیریتز لانگ

http://fr.wikipedia.org/wiki/Metropolis_%28film,_1927%29

سایت فیلم متروپولیس

·         http://www.kino.com/metropolis/

·         خلاصه داستان و سناریوی متروپولیس

·         metropolis_synopsis.pdf (Objet application/pdf)

·         http://www.kino.com/metropolis/metropolis_synopsis.pdf

·         http://www.kino.com/metropolis/metropolis_added_scenes.pdf

 

سایت نمایشگاه متروپولیس

·         http://www.cinematheque.fr/fr/expositions-cinema/metropolis/

برای سیاحت مجازی در نمایشگاه

Zoom sur le robot de Metropolis

Zoom sur l'album photos de La femme sur la lune

Le cinéma expressionniste allemand

          Télécharger le dossier de presse

***

فیلم متروپولیس در هشت قسمت با زیرنویس آلمانی

http://www.youtube.com/watch?v=MdNu9NlakZI&feature=mfu_in_order&list=UL 1/8

 

Germain version

http://www.youtube.com/v/96e-l7qK3SQ&fs=1&source=uds&autoplay=1

 

فیلم متروپولیس با زیرنویس انگلیسی در نوزده قسمت

http://www.youtube.com/watch?v=Q0cfKMyolOY&feature=mfu_in_order&list=UL
1/19

فیلم با رنگ‌آمیزی و موزیک راک و تنظیم جورجیو مورودر، 1984

english version, 6 parts,with new music + color, 1984

http://www.youtube.com/watch?v=LfO-woAQoGU&feature=mfu_in_order&list=UL

 

http://www.youtube.com/watch?feature=endscreen&NR=1&v=2bDsVClW2Mo

 

***

کامل ترین نسخه متروپولیس، یک سره و دو ساعت و نیمه، آلمانی کامل‌ترین نسخه بر روی اینترنت است. موزیک این نسخه، اجرای جدیدی از موزیک اصلی همراه با گروه  کر از گوتفرید هوپرتز  است.

http://www.youtube.com/watch?v=dqWa2N13lkA&feature=related

2:26:45

Arte, 2:30:12

http://www.youtube.com/watch?v=TraX8i6a_UY&feature=channel

http://www.youtube.com/watch?v=RK_hTPyK50w

1/3

این نسخه زیرنویس انگلیسی دارد

 

Jail House, Elvis

http://www.youtube.com/watch?v=zRu3tw9fYxE

 

Express yourself, Madona

http://www.youtube.com/watch?v=GsVcUzP_O_8&ob=av2e

***

Zu den immer noch fehlenden Szenen[Anm 4] gehören:

·          Georgy, der Arbeiter 11811, vergnügt sich im Yoshiwara.

·          Ein Mönch auf der Kanzel des Domes kündigt die Apokalypse an.

·          Fredersen belauscht Rotwang, wie dieser seine Intrige der gefangenen Maria erzählt. Fredersen schlägt Rotwang im Streit nieder und Maria kann flüchten.

·          Die Flugblätter, mit denen fürs Yoshiwara geworben wird, tragen Zitate Oscar Wildes („Wer seine Laster besiegen will, muss seinen Lastern nachgehen.“) sowie Omar Khayyams („Im Paradiese sollen Houris sein. Man sagt, es gäbe Honig dort und Wein. Warum denn Wein und Weiber uns verbieten, wenn Weib und Wein der Himmellohn allein?“).

***

اصطلاح معنی دار فیلم: میانجی بین مغز و دستها، باید قلب باشد


 

 

اشتراک گذاری:

Share