You should install Flash Player on your PC

فریدون رهنما وسیاوش در تخت جمشید 

از دیگران

خانه نخست

 

فریدون رهنما وسیاوش در تخت جمشید

 نوشته  فیلسوف شرق شناس هانری کربن:     

  ترجمه ی فریده ی رهنما

 

در ماه ژوئن گذشته که در نخستین نمایش فیلم او حضور یافتم، یکه خوردم و در عین حال به وجد آمدم. سالهاست که به عنوان فیلسوف شرق شناس، بیشتر به کارهای مربوط به ایران پرداخته ام. در این راه، گاه در جستجوی نشانه های عالمی خاص بودم و گاه آن عالم  و نوع درک آن، در برابرم حضور می یافت. عالمی که آنچنان در اعماق وجود این سینماگر جوان رخنه کرده که او توانسته یکباره و به طور ذاتی، آن را به یاری فرهنگ ایرانی خود، به واقعیت تصویر درآورد.                             

به گمانم می توانیم سخنان دو ایرانی روزگار پیشین – ابن سینا فیلسوف بزرگ و ابوسعید ابوالخیر عارف بزرگ – را با قیاس در سطحی دیگر، بیان حال خود بدانیم. ابن سینا می گوید: "هرآنچه من می دانم او می بیند" و ابوالخیر می گوید: "هر آنچه ما  می بینیم او می داند".                

باری، مایلم به اختصار، انگیزۀ پنهان این همداستانی و تفاهم متقابل را گوشزد کنم چون لازمۀ درک صحیح نیت های این فیلم است. فیلمی که در نگاه اولیه چه بسا     عادت های ذهنی روزانۀ ما را برهم زند..                   

آنچه در شخصیت سیاوش، فریدون رهنما را مجذوب خود ساخته، وجود مردی است که اندیشۀ مرز را پذیرا نمی شود. آن مرزی که بر همه درگیری های مردمان سایه افکنده و تلخیص همه محدودیت هایی است که سد جهش های آدمی می شود و رؤیاها را درهم می شکند. هستند کسانی که این محدودیت ها را می پذیرند زیرا باطناً به آن اعتقاد دارند،  به آن نیاز دارند. اما کسانی دیگر هستند که تن به این محدودیت ها نمی دهند و با جاه طلبی ها و گیرو دارهای این جهان سازگار نمی شوند...                         

چه بسا اینان از پای درآیند و شهید راه پر شور سترگ خویش شوند. و این چنین شد سرنوشت شاهزاده سیاوخش.                   

اما میان این سرنوشت و خود ما، اگر نخواهیم فقط تماشاگر بی تفاوت و بی مسئولیت باشیم، مرز اولیه ای وجود دارد که باید آن را برانداخت. برانداختن همین مرز است که فریدون رهنما آن را در سراسر فیلم خود مطرح می کند. به طور کلی می توان گفت آن مرزی است که میان خود داستان و روایت داستان است. یعنی میان متن شاهنامه و برداشت و درک یکایک ما از شاهنامه در حال حاضر. به همین علت است که باز می توان گفت سراسر فیلم بر اساس دو بعد پیش می رود: مانند آوازی دو صدایی.           

پس مهم است که به این نیت آغازین راه یابیم زیرا کشمکش و برخورد را در ذهن ما بیدار می کند. تفکری که تمامی ساختار فیلم را در بر می گیرد و راه حل آن فقط   می تواند... بی پایان باشد. اگر این نیت را نادیده بگیریم چه بسا از همان آغاز سردرگم شویم. زیرا ما مدام از یک سطح به سطحی دیگر کشیده می شویم: از یک سطح که در آن، شخصیت های رازآمیز در ویرانه های تخت جمشید راه می سپرند و گفتگوهای پرکنایه و تعبیر دارند، به سطحی دیگر که در آن باز همین شخصیت ها را می یابیم اما شدیداً درگیر و دست اندر کار. و این بار، طنین زبان کهن و ستایش برانگیز فردوسی است که به ارتعاش در می آید. در این سطح دوم، ما شاهد اثر هنری تمام شده ای هستیم که چهرۀ قهرمانان جاوید را ساخته و پرداخته است. در آن سطح پیشین، ما در ناتمام هستیم. در آنچه همواره در حال شکل گرفتن است و به زبانی امروزی، کار قهرمانان را آنچنان در پیش ما از نو زنده می کند که می توانیم تصمیم گیری ها و کردارشان را مورد سئوال قرار دهیم. اما چگونه چنین چیزی ممکن است؟ اگر این را دریابیم می توانیم به این پرسش نیز پاسخ گوییم : کیستند و چه می کنند این شخصیت ها که در ویرانه های تخت جمشید راه می سپرند

درست در اینجا و در بطن این پرسش است که می خواهم نشان دهم چگونه فیلسوفی ایرانی گرا، تأیید پژوهش های خود را در بینش سازندۀ شاعر این فیلم  ایرانی یافته است. شاعر به مفهوم سرایندۀ خلاق.

 برای ما مغرب زمینیان وضعی پیش آمده که بدبختانه طی سه یا چهار سدۀ اخیر وخیم تر شده است. ما به طور کلی چیزها را چگونه می بینیم؟ از یکسو، داده های تجربی را داریم که از راه قوای حسی قابلیت بررسی و آزمایش دارد. و در غیر این صورت، هیچگونه یقینی را  نمی پذیریم. از سوی دیگر، مقوله های قوۀ فاهمه،  قوانین مجرد عقل را داریم که به این اعتبار، صادر از عالم وجود نیستند  اما متصرف در آنند. و آنچه را که ما امر واقع می نامیم به نظم در می آورند و شکل می دهند.

به این ترتیب، ما در تنگنایی قرار می گیریم که رایج ترین راه گریز از آن، فقط انتخابی است که میان اسطوره و تاریخ داریم. اگر با ما دربارۀ یک رویداد واقعی سخن بگویند که در آنچه تاریخ می نامیم نگنجد، دچار سردرگمی می شویم 

اما آنچه جهان معنوی ایران را متفاوت می سازد، و در ضمن، وجه اشتراک آن با دیگر اندیشه های معنوی سنتی، نپذیرفتن این تضاد است. هم چنین نپذیرفتن آن مرزیاست که انتخاب ما را به یکی از دو وجه اسطوره و تاریخ محدود می کند.

مکاشفۀ اندیشمندان ایرانی طی قرن های متمادی، معطوف به نظام عالمی بوده که نه به دریافت تجربی مربوط می شود، و نه به جهان انتزاعی فهم. اندیشۀ این عالم میانی یا برزخی، از زمان سهروردی تا ملاصدرا شیرازی و هادی سبزواری و بسیاری  دیگر تا به امروز مطرح شده است. به این عالم، نام های گوناگون داده اند. گاه با اشاره به هفت اقلیم جغرافیای سنتی، آن را "اقلیم هشتم" نامیده اند و گاه، به گونه ای تخصصی تر، عالم مثال خوانده اند.                

از نظر فیلسوفان ایرانی خودمان، این عالمی است که در آن، اجسام، معنویت می یابند و در عین حال، حقایق معنوی متجسد می شوند. بدین ترتیب، همانگونه که عالمی واقعی وجود دارد میان عالم حواس و عالم تعقل محض، همانگونه نیزعضوی وجود دارد درخور شناخت این عالم "اجسام لطیف". اما این عضو، تخیل نیست. یعنی آن تخیلی که اغلب با خیالبافی یا حتی گونه ای هزیان اشتباه می شود. بلکه این تخیلی است که فیلسوفان ما آن را خیال صادق می نامند و این یک، ارتباطی به غیر واقعی ندارد. بلکه عضوی است که با آن می توانیم عرصۀ امر واقعی را که ویژۀ خود آن است کشف کنیم.      

پس ببینید اگر از واقعیت این "اقلیم هشتم" کاملاً بی خبر باشیم، چه بسا در رسیدن به میعادگاه مقرر امشب، یعنی مأمن مقدس تخت جمشید، ناموفق خواهیم بود.

           

فیلسوفان ایرانی طی چندین قرن، مکرر گفته اند که "اقلیم هشتم" عالمی است که وحی پیامبران و شهود عارفان و نیز پیشگویی هایی که در عالم رؤیا رخ                    می دهد،همچنین قهرمانی های پهلوانان داستانی را واقعیت می بخشد. اگر نتوانیم به "اقلیم هشتم" راه یابیم، این موارد را امری خیالی و غیرواقعی خواهیم پنداشت.به ویژه در اینجا نخواهیم توانست دو بعد فیلم را به هم پیوند دهیم. بنابراین تا زمانی که زندانی ذهنیاتی تک بعدی باشیم که انتخاب ما را از یکسو تنها به امر واقعی یاتاریخی، و از سوی دیگر به غیر واقعی و خیالی محدود می سازد به یقین به میعادگاه مقرر نخواهیم رسید.

 

خود را به اشتباه نیندازیم! هر اندازه هم که اکتشاف های ما در جهان مادی سه بعدی فراتر رود حتی به یاری همه موشک های آینده، باز هرگز نمی تواند ما را از بند جهان معنوی تک بعدی رها کند. حال آنکه اگر بعد تازه یی در این حهان تک بعدی رخنه کند،با درهم پاشیدن آن می توان به چیزی پیش حسی داشت که در مقایسه با فضای تجربه همگان می تواند "بعد چهارم" خوانده شود.

 

چرا که تنها با پیش حسی از براندازی آن قید و بندهای زمانی که در زندگی ما در تجربۀ همگان وجود دارد می توان به این "بعد چهارم" دل گواهی داشت. دربارۀ فیلم فریدون رهنما گفته اند که در فضای فارق از بعدهای زمانی می گذرد. این مطلب تنها هنگامی صادق است که ما زمان را به اشتباه با زمان تاریخی یکی بدانیم.

                       

 

در اینجا نیز فیلسوفان ایرانی در پی دریافتی از زمان بوده اند متفاوت با آنچه ما زمان تاریخی می نامیم و به زمانی پرداخته اند که مطابقت دارد با زمان "اقلیم هشتم".

این همان نقش مایه ای است که در یک لحظه بنیادی فیلم فریدون رهنما به شکل بسیار گیرایی به تصویر درآمده و از یک واقعیت عمیق پدبدار شناسانه برخوردار است. قهرمانان در ویرانه های تخت جمشید راه می روند و ناگهان خود را در برابر جهانگردانی می یابند که آنها نیز به دیدن ویرانه ها آمده اند اما با دم و دستگاه عظیم فیلمبرداری. جهانگردان از خود می پرسند این شخصیت ها کیستند و در اینجا چه می کنند؟ حتماً "بازیگر" یا هنرپیشه هستند و در نظر کنجکاوان عادی نیز چنین می نمایند. به همین دلیل، ما نیز برای چند دقیقه، قهرمانان را از چشم جهانگردان می بینیم با جامه های رنگارنگ و در یک "بازسازی تاریخی" تمام و کمال اما ناآگاه نسبت به عدم مطابقت زمانی

حال اگر بخواهیم دریافت درستی داشته باشیم ما آنان را چگونه می بینیم؟ و این بار نه در عدم مطابقت زمانی بلکه با رعایت همزمانی کامل. و به جای زبان ستودنی فردوسی، زبان امروزی را به کار می برند. ما آنها را بازمی شناسیم. با اینهمه، نه به شخصه قهرمانان گذشته هستند و نه فقط بازیگرانی که باید نقشی را ایفا کنند.           

به شخصه قهرمانان گذشته نیستند چون قادرند این گذشته را مورد سؤال قرار دهند و آن را دوباره به فعل درآرند. اما فقط بازیگر هم نیستند وگرنه آنها را با همان دید فیلمبرداران جهانگرد می دیدیم. موجودیت واقعی آنها موجودیت همان قهرمانانی است که ما با آنان در تخت جمشید میعاد داریم. می بایست این قهرمانان بازمی گشتند زیرا کارهایشان پایان نیافته است و به همین خاطر نمی توانستند فقط برای نمایش پرزرق و برق یک "بازسازی تاریخی" بازگردند.       

آنها فقط می توانند به آنجایی بازگردند که ما در انتظارشان هستیم. هرگز باز نخواهند گشت مگر آنکه به سویشان برگردیم و هرگز در میعادگاه نخواهند بود مگر آنکه خود در آنجا حضور یابیم.          

آنها به طور همزمان ما و خودشان هستند. مرز میان ما و آنان از میان برداشته شده است. خود آنها هستند که به میعادگاه آمده اند و باز ما هستند چون در این میعادگاه حضور یافته ایم. چنین میعادی فقط در "اقلیم هشتم" می تواند رخ دهد وگرنه می شد خیالبافی ادبی. اما شهرهای "اقلیم هشتم" در واقع همان تصویر معنوی شهرهای درونی ما را نشان می دهند. یعنی شهرهای جان را.

و به همین دلیل، فریدون رهنما خواسته است که این میعاد در تخت جمشید رخ دهد زیرا به گفتۀ او "این ویرانۀپهناور، شکل و قالب (و من می گویم تمثیل) ویرانگی ها و پیچیدگی های ضمیر ما را به خود می گیرد"

بنابراین، با پیشروی در "اقلیم هشتم" و نه در جای دیگر است که می توانیم از پیش، روئیدن ها و شکفتن های تازه ای بر ویرانه ها را دریابیم. از همین رو بود که چند لحظه پیش گفتم شخصیت های فیلم، هیچ پرسشی را طرح نمی کنند و هیچ مسأله ای را پیش نمی کشند مگر آن پرسشی را که برای ما نیز مطرح است.

در شب نمایش فیلم در ماه ژوئن گذشته، سخنان کوتاه اما بسیاردرست هانری لانگلوا رئیس سینماتک فرانسه در من سخت اثر گذاشت. او به راز این فیلم اشاره کرد که چگونه با به کارگیری وسائلی اندک، تأثیر نمایشی سترگ را در بینش و روان ما برجای می گذارد. او بر آن بود که جریان فیلم با اینکه در زمان خاص خود می گذرد کاملاً می شد فکر کرد که پنج یا شش فرن پیش ساخته شده است. و از این رهگذر، به رخنۀ "بعد چهارم" اشاره می کرد که دیگر میان زندگان و مردگان هیچ تفاوتی برجای نمی گذارد.

من نیز به نوبه خود می خواهم بگویم آنچه مرا متحیر کرده نوع کاری است که فریدون رهنما درباره فصل سیاوش کرده و مشابه کاری است که سهروردی شیخ الاشراق، احیاء کننده حکمت خسروانی ایران باستان، در سده دوازدهم میلادی، درباره برخی فصل های شاهنامه انجام داده تا بتواند از این راه حکایت های عارفانه خود را بیافریند. با             این حکایت ها درمی یابیم که چگونه راوی و روایت بازگفته و نیز آنان که ازنو به روایت درآمده اند همگی دست در کار و برخوردار از حقیقتی یگانه اند.

دقیقاً همین یادآوری از یاد رفته ها بود که موجب شد آن شب به دوستم فریدون رهنما بگویم : " توانسته اید بی درنگ و به صرافت طبع، همان بن مایه ارجمندی را بازیابید که فیلسوفان ایرانی ما همواره در پی آن بوده اند".

به گمانم امشب باید این سخن را از نو بگویم چون نمی توانم درود گرم تری به حاصل تلاش و زحمات او بفرستم. تلاشی که با شجاعت و ایستادگی او همراه بوده است. در عین قدردانی از کاری که انجام داده است می خواهم بگویم باز چه امیدهایی به او بسته ایم و نیز به طرح هایی که در سر دارد. آرزو داریم که زمینه یی فراهم آید تا آنها را عملی سازد. چون اشتیاق او و دوستانش جز این نیست که سنت معنوی ایران را که عمیقاً در او راه یافته برای همه ما کنونی سازد.                                       

 

*برگزیده از سخنرانی هانری کربن در تالار موزه گیمه در 20بهمن 1344. متن سخنرانی در مجلۀ Orient شمارۀ 39، 1966 انتشار یافت. متن کامل، به هر دو زبان فرانسه و فارسی در کتاب سیاوش در تخت جمشید، نشر قطره، 1383، منتشر شد.

             

 

     

اشتراک گذاری:

Share