You should install Flash Player on your PC

 نقد فیلم از مهستی شاهرخی

ازدیگران

 خانه نخست

نقد فیلم

  مهستی شاهرخی

کپی جعلی یا «رونوشت بدون اصل«

برای عینک سیاه عباس و اشک های پلاستیکی ژولیت

 

 

 عباس کیارستمی پیش از هر چیز یک هنرمند آثار تجسمی است که در زمینه سینما به شهرتی جهانی دست یافته است، او در کارنامه هنری اش، تجربیات ناموفقی در زمینه پژوهش بر روی شعر کلاسیک یا مدرن ایرانی و کارگردانی اپرا را نیز با خود به همراه دارد. دستیاران سینمایی او، جعفر پناهی و بهمن قبادی نیز در زمینه سینما و با پشتوانه عباس کیارستمی به شهرتی جهانی دست یافته اند. آخرین اثر عباس کیارستمی نوشتن و ساختن فیلم «رونوشت برابر اصل» با شرکت هنرمندان غربی و به شکلی چند زبانه در ایتالیا بود.

عباس کیارستمی پیش از هر چیز یک عکاس حرفه ای است. عکاسی از طبیعت بی جان و ساکن، دقت در تمام ریزه کاری ها و درزها و جرزهای در و دیوار و ناودان، نشان دادن شاخه ها و سایه ها و نورها. کیفیت بالای تکنیکی از ویژگی های هنر عکاسی اوست، اما سینما چی؟ -

کمی به عقب برگردیم، عباس کیارستمی فعالیت سینمایی خود را با فیلمهای کوتاه و سپس فیلم های گزارش گونه از زندگی، و مستندهای قلابی یا کپی مستندسازی (گزارش 1356، کلوزآپ 1368) شروع کرده بود و با ساختن فیلمهای بلندی که کودکان و "نابازیگران" نقش های اصلی فیلم را ایفا می کردند ادامه داده بود. (توجه: الان نمی‌خواهم وارد بحث نظرسنجی از نخبگان و معنای سیاسی پنهان در فیلم «قضیه شکل اول، شکل دوم» 1358، به شکلی دقیق وارد شوم و هیچ خیال ندارم به پدیده رونوشت و اصل (حسین سبزیان «رونوشت» – محسن مخلباف «اصل») و سیستم تواب سازی از فرد خاطی و چهره سازی در فیلم «کلوز آپ» در سال 1368 بپردازم، در حالی که همان دو فیلم در یک بررسی دقیق به خوبی مسیر آینده کیارستمی را نشان می‌دهد و باز می کند.)

به یاد بیاوریم که فیلم سازی در دوره جنگ و به خصوص در دهه شصت بسیار مشکل بود، به دلیل شدت سانسور متمرکز بر حجاب و رابطه زن و مرد، در هیچ موردی نمی شد فیلم ساخت و از این رو اکثر فیلمسازان مستقل ایرانی به کودکان رو آوردند و فیلم های خوبی در این زمینه ساختند و باز به دلیل شرایط جنگی بیشتر این فیلمها مانند «باشو، غریبه کوچک» اثر بهرام بیضایی، در شمال ایران و دور از منطقه جنگی می گذرد و از سوی دیگر لباس محلی زنان روستایی، سینمای ایران را از چادر سیاه اسلامی نجات می دهد.

عباس کیارستمی با ساختن فیلم های ( مشق شب 1367، خانه دوست کجاست، 1365، زندگی و دیگر هیچ 1372، زیر درختان زیتون1372) سینمای خود را به غربی ها نشان داد. گرچه پیام انسانی و شاعرانه «خانه دوست کجاست» و دالان ها و روستای قدیمی و قصه ای از معصومیت و مهر کودکانه، با عصاره ای از شعر سهراب سپهری آهسته آهسته، جای خود را به پیامی دیگر داد.

در «زندگی و دیگر هیچ» ایران پس از انقلاب و جنگ را می بینیم، ملتی سوگوار که انقلاب و جنگ مانند زلزله ای بر او هوار شده است سعی دارد به زندگی ادامه بدهد. اما چگونه؟ با تماشای فوتبال و پاک کردن اشکها؟ در فیلم بعدی «زیر درختان زیتون» معنای سیاسی فیلم شدیدتر شده است. کارگردان برای بازسازی صحنه ای از ازدواج زوجی در زمان زلزله، دست به انتخاب می زند، جوانی کارگر (فرزند انقلاب) وسط بلبشوی زلزله و سوگ خیال ازدواج با دختری دارد. کارگردان یا منشی صحنه اش، دختری محصل (مام داغدار وطن؟) رابرای این صحنه انتخاب می کنند.. ازدواج غریب و ناگریز مرد کارگر با دختر دبیرستانی جوان، به فرمان کارگردان، زیر "سقف پالاستیک" و بر فراز ویرانه های زلزله و جنازه، آیا پپام دوره سازندگی را با خود به همراه ندارد؟ آیا پیوند این زوج ناهمگون در آینده به زندگی آسوده و آرامی خواهد انجامید؟

در فیلم بعدی، «طعم گیلاس» 1376، عباس کیارستمی زبان کودکان و سادگی روستاییان را رها نمی کند. او سوار بر اتوموبیل خود و با دید شهری خود، به طیف گسترده مردم کشوری باستانی می نگرد و سعی می کند علیرغم همه مسایل و مشکلات و نومیدی ها، به فیلم «طعم گیلاس» معنایی فلسفی با سس واقعگرایی مردانه و پراگماتیکی به نرخ روز بدهد، اصرار او برای چشیدن طعم گیلاس پیش از خودکشی، چه معنایی دارد؟ مگر نه اینکه همه ی مزه ها به دهانمان زهر است و همه مزه ها را به کاممان تلخ کرده اند پس چگونه می شود با همان شرایط به طعم گیلاسی خوش بود و بی اعتنا به مشکلات سر راه، در جاده زندگی، در مسیر جاده در دست تعمیر  اصلاحات راند و به سوی سازندگی پیش رفت؟

پیام فیلم چندان مهم نیست، فیلم پیامی ندارد، بلکه بر اساس گرته برداری های ساده از مرگ اندیشی فیلسوفان عهد دقیانوس (و نه فیلسوفان معاصر غرب و به خصوص فیلسوفان پس از دو جنگ جهانی)، سعی دارد تا با چنته ای خالی حرف های مهم فلسفی بزند. فیلم لازم نیست پیام داشته باشد غرض فیلم کردن بیننده است چون عباس کیارستمی به خوبی می داند که از این به بعد قلب و بیسکویت هایش را به چه کسانی خواهد بخشید. دوره خاتمی است و دوره انار خوری با از مابهتران و چشیدن طعم گیلاس پیش از خودکشی نهایی. نخل طلایی کن در این دوران، به این معنا تعلق می گیرد. کیارستمی مغبون از نخل طلا و تبلیغات رسانه ها که پی آمد معاهدات سیاسی پشت صحنه است به تکرار سینمایی که هویت خود را در آن می پندارد و به کپی سازی از خود دست می زند. تجربیات با منظره پردازی و تصاویر شاعرانه در «و باد ما را خواهد برد» 1378 با سس شعر فروغ فرخ زاد، تجربیاتی در زمینه سینمای کاملاً سیاست زدایی شده و گلخانه ای است، یعنی تلاشی برای پایین آوردن سینِما (تقلیل تصویر متحرک و ناطق به عکاسی) و عمل‌کرد آن را تا مرحله عکاسی از مناظر ساکن پایین آوردن! «جاده های کیارستمی» 1384 نیز تجربه ای از همین قبیل است.

«ده» 1380، حاصل جابجایی ظاهری، تعویض هنرپیشه زن (یا زن پوش) به جای همایون ارشادی در «طعم گیلاس» و با انبوهی از مسافران زن (یا زن پوش) در سنین مختلف و نقش های اجتماعی مختلف است: زن، عاشق، مادر، فاحشه. در مورد این فیلم قبلاً هم نوشته ام. کیارستمی در این فیلم خود را در جلد کودک (پسربچه) می گذارد: زن را پشت رل به جای مرد نشاندن برای روکش و نمایی زنانه از فیلمی مردانه و همچنین به سخره گرفتن مسئله حجاب و زنان! وبا معصومیتی جعلی خود را به کودکی زدن! پسربچه هر چه از دهنش در می آید  به سبک شیوخ اسلام، نثار زن می‌کند و این زبان خشن و مردانه از پشت چهره ای کودکانه، از حربه های آشکار سینمای کیارستمی است! بگذریم سریع تر پیش می روم تا به کپی نهایی و جعلی کیارستمی از خود و از هنر بپردازم.

«شیرین» 2008 به دنبال «رومئوی من کجاست؟» 2007، نیز تجربه ای ناموفق و ملال آور برای بیننده است. چهارصد زن هنرپیشه لچک به سر در سنین مختلف نشسته اند و داستان یا روضه «خسرو و شیرین» (یا به قول کیارستمی رومئو و ژولیت ایرانی) گوش می دهند و قلپ قلپ اشک می ریزند و آی گریه کنید مسلمونا!... ژولیت هم لچک به سر و زرزرکنان آن وسط مسطاست. «شیرین» فیلمی صرفاً تجارتی، بدون آنکه خواست بیننده فیلمهای تجارتی را برآورده کند و فقط با شرکت انبوهی از زنان هنرپیشه در حال اتود تهیه آبغوره در برابر دوربین! ساخته شده است و به روی اکران می آید. آیا بهتر نبود که کیارستمی تصویر این زنان اشک ریز

«رونوشت برابر اصل» 2009 آخرین فیلم کیارستمی، فیلمی بساز بفروش و تجارتی و بسیار بدون هویت و تکراری و کشدار است. کیارستمی پیش از کپی برداری از دیگران، به عنوان مثال فیلمبرداری از لحظات کند زندگی مانند سهراب شهید ثالت در «یک اتفاق ساده» یا «طبیعت بیجان»، و یا نام گذاری به روال کارگردان های بزرگ سینما مانند فلینی، (فلینی به خاطر اینکه هشت فیلم بلند و یک فیلم کوتاه ساخته بود، نام فیلم بعدی اش را«هشت و نیم» گذاشت یعنی این نامگذاری برایش معنی داشت و در این ابداع، اولین بود و اصالت داشت، حالا «پنج» یا «ده» و لابد به زودی «پانزده» چه معنای عمیق و یا شخصی و یا چه نوع نوآوری هنری دارد بماند»)

کپی برداری و تکرار در فیلم «رونوشت برابر اصل» بسیار زیاد است. هیچ معلوم نیست فیلم تقدیری است روسلینی یا تقلیدی غلط و ناشیانه از او. کیارستمی ابتدای فیلم را با بحث های تئوریک تکراری و پیش پا افتاده ای در مورد هنرهای تجسمی و کپی سازی در هنر از زبان بازیگران پر می کند، در حالی که این بحث شاید فقط بتواند فقط در مورد هنرهای تجسمی می تواند معنا داشته باشد و تازه در همان زمینه هنرهای تجسمی بیسوادی نویسنده کاملاً پیداست. او به هنرمندانی مانند برانکوزی در قرن بیستم که مجسمه های خود را در ابعاد مختلف و با تعداد بسیار عرضه می کردند و به خاطر فروش کالای تقلبی در آمریکا به دادگاه کشیده شدند اشاره ای ندارد. اثر هنری می تواند اصیل باشد ولی تک و یگانه نباشد، همه مجسمه ها را برانکوزی ساخته بود اما هیچ یک، یکی یکدانه نبود. و باز در محدوده هنر تفسیری و تجربیات و آثار مارسل دوشان، این هنرمند است که تصمیم می گیرد با دادن معنایی تازه به هر شیئی، آن را به اثر هنری تبدیل کند. اندی وارهال تصویر الیزابت تایلور یا مریلین مونرو را چون کالایی تکثیر می کند و تابلو می سازد، او در کپی سازی تقلب نکرده است بلکه با دادن معنا به کپی های گرفته شده از اصل، از آن اثری  جدید با‌معنایی تازه می سازد. و از بازار هنر و بازتولید تجاری هنر حرف می زند. بخش عظیمی از هنر تطبیقی بر اساس تفسیر تفاوت آثار پیشینیان با آثار دوره های دیگر است. هنرمند آثار تجسمی بدون حقه بازی، آثار پیشینیان را با معنایی جدید بازآفرینی می کند، بسیاری از نمایشگاه های سالهای اخیر بر اساس این ایده شکل گرفته است. آیا کیارستمی دفترهای نت و طرح  و تمرین های پیکاسو را از آثار پیشینیان خود دیده است؟ آیا تابلوهای ترنر را با رامبراند و پیشینیان خود مقایشه کرده است تا ببیند در عین تقدیر و تقلید و تأثیر، ترنر روایت خود از دریا را بیان می کند؟ و مگر حتا هنر نقاشی، بدون تأثیر و تمرین آثار پیشینیان می‌تواند وجود و معنا داشته باشد؟ و اصولاً هنر مگر می‌تواند بدون زمان و با حرف مفت بدون پشتوانه چیزی را به بینده قالب و غالب کند؟

آقای کیارستمی وارد بحثی می شود که در مورد آن دانشی ندارد و چنته اش زود خالی می شود. بحث نازل کپی و اصل از سوی ایشان نیز برداشتی سطحی بر اساس شنیده ها و احتمالاً میهانی های شام بانو کاترین دونوو یا بانو ژولیت بینوش است چون اگر کیارستمی در این زمینه کمی مطالعه کرده بود دست به چنین گاف بزرگی نمی‌زد و به هر حال این بحث در مورد هنرهای دیگر (ادبیات و تئاتر و سینما و موسیقی) مصداق ندارد.. کیارستمی بایستی نظرات میخاییل  باختین را هم در مورد ادبیات مطالعه می کرد و نقش اسطوره و ریشه را در هنر و به خصوص نقش موسیقی و شعر را در اثر داستانی مشخص می کرد سپس مباحث بازسازی و بازاندیشی و باز معنا گذاری و یا معنایی نوین به اثر پیشین بخشیدن (در عین رعایت اصل) را مطالعه می کرد تا پرت نرود. او بایست نظرات جورج اشتاینر را می خواند تا بداند که ادبیات بر پایه اسطوره و شعر و موسیقی کلام بنا شده است و بحث بی مورد و لوس کپی کاری در اینجا مصداق ندارد. «آنتیگونه» اثر سوفکل با «آنتیگونه» اثر ژان آنوی و سرانجام «آنتیگونه» اثر برتولت برشت چه فرقی دارند؟ آیا یکی از این‌ها اصل است و بقیه کپی؟ یا همه اصل اند و بر اساس اسطوره آنتیگونه در زمان های مختلف نوشته شده است و هر یک بیانگر اندیشه خاصی است؟

 آقای کیارستمی نه نظریه پرداز است و نه پژوهشگر، او پیش از هر حرفه‌ای، عکاس است و بهتر است از طبیعت بی‌جان و یا مناظر ساکن عکس بگیرد تا اینکه وارد مباحث نظری و دنیای مفاهیم بشود. نمی شود به داشتن دانش تظاهر کرد و با بیسوادی کامل وارد بحث های تئوریک هنری شد. اروپا و غرب،  دوره خالی بندی و بلوف را پشت سر گذاشته است، آقای کیارستمی اگر فرمایشاتی در مورد تئوری هنر در دهات کردستان یا گیلان در برابر کودکان روستایی بلغور کرده و آنها انگشت به دهان حیران مانده اند، در برابر رسانه های خبری دنیا نمی تواند تا به این حد دروغگو و و سطحی و بازاری باشد. او به خوبی می داند که هر رونوشتی ، بالاخره روزی اصلی داشته است، مگر رونوشت بدون اصالت و بی داستان او در قالب فیلمی ملال آور!

بگذریم، در «رونوشت برابر اصل» این بار کیارستمی که اکنون از خود اسطوره ای ساخته است و با استفاده از کپی سازی از خود و تکرار خویش، جابجایی را در مکان و زبان قرار داده است. لابد فکر می کند بیننده نفهم است و فیلم های قبلی او را نفهمیده و بایست همان داستانهای تکراری خود را با دوبله جدید و با روکش جدید ارائه بدهد! (آیا این سیاست جدید جمهوری اسلامی نیست که برای بقای نظام می خواهد رونوشتی رنگین و کمی شنگول از چادر سیاه اسلام به زنان ارائه دهد؟) در فیلم امسال راننده مان (به جای همایون ارشادی و غیره) این بار یک زن فرانسوی با پیراهن دکلته، خانم ژولیت بینوش است که وقت و بی وقت اشکهای پلاستیکی اش قلپ قلپ از گونه فرو می ریزد (لابد چون زن است باید اشکش دم مشکش باشد دیگر!) و راستی این همه اشک کجا بود ژولیت؟

این بار فرمان اتومبیل به دست ژولیت است و ژولیت در مقام شوفر برای آقای نویسنده (یا کارگردان کیارستمی) ما را به دهات توسکان و به عروسی می برد (توجه: دهات شمال ایران و فیلم «زیر درختان زیتون» نیست ها!) ژولیت گاهی هم از مردم در مورد هنر مجسمه سازی نظرسنجی می کند.

استفاده از چهره ای شناخته شده مانند ژان کلود کریر در فیلم، استفاده ای صرفاً بی مورد و فقط تجارتی است. فیلم برای داشتن گیشه و فروش در کشورهای مختلف، چند زبانه شده است، در سالن سینمایی در پاریس، جایی که فیلم را دیدم، بیشتر تماشاگران ایتالیایی بودند، آمده بودند تا مناظر توسکان را در فیلم ببینند.

فیلم بازی ندارد. فیلم های کیارستمی هیچوقت بازی نداشته است. او بازی گرفتن و ساختن لحظات دراماتیک را بلد نیست، او بیش از هر چیز عکاس سینماست و برای همین همیشه از «نابازیگران» استفاده می کند، او مرتب ضعف های خود را تبدیل به هویت و ویژگی های شخصی و امضای خود می کند و هر طور شده از اهالی دهات گیلان یا مازندران و یا کردستان و یا توسکان فیلم می گیرد و با ایجاد میزانسن و طراحی در مونتاژ نهایی به فیلم شکل می دهد.

فیلم بازی ندارد، و مثل همیشه هر چه هست بداهه سازی و تلاش شخصی بازیگر است. البته عجیب نیست که ژولیت زرزرو جایزه بهترین بازیگر زن فستیوال کن را گرفت، چرا که امسال تصویر ژولیت بینوش بر آفیش فستیوال کن نقش بسته بود و پیدا بود که مقامات فستیوال قصد دارند از این هنرپیشه اسکار نقش درجه دوم بازیگری بزرگداشتی به عمل بیاورند، مگر نه ژولیت؟ آیا تعلق گرفتن جایزه بهترین بازیگر زن، به این فیلم سست و نابازیگرانه که حتا رونوشتی از بازیگری هم محسوب نمی شود، بیشتر به این دلیل نبود که فرانسوی ها از دادن جوایز قلابی بر اساس معاهده های سیاسی بین دو کشور، به فیلم های پوک و لوس ایرانی و کارگردان های ایرانی خسته شده اند و تقریباً خود را بی‌اعتبار کرده‌اند و حالا که قرار بوده هر طور شده جایزه ای به فیلم بدهند جایزه شان را دادند دست ژولیت زرزروی خودشان جایزه تا از خاک فرانسه بیرون نرود و مسابقه بشود یک به هیچ!؟

بازی؟ به علت پرشهای بیخود و سناریوی ضعیف یک فیلم شَلخته بین المللی، اصلاً هیچ نمی دانیم بازی احمقانه، پانزده سال زن و شوهر بودن این دو نخبه ی زمانه از کجا آغاز شده؟ آیا از درون کتاب نویسنده برمی خیزد؟ آیا فل بداهه است؟ آیا این اتودهای لوس و بیخود با خط اصلی داستان کتاب و یا فیلم پیوند خورده است؟ چرا یک مرد غریبه (ژان کلود کریر) بایست به به نویسنده توصیه کند که این زن الان فقط از تو می خواهد دستت را روی شانه اش بگذاری؟ آیا راه دیگری برای گفتن این که از ذهن نویسنده یا کارگردان، "زن فقط ابزاری است برای عشق بازی و گوشواره آویختن و ماتیک زدن و آبغوره گرفتن و لمس دست و شانه!" نبود؟ آیا هر زنی کپی زنی دیگر است؟ آیا ما زنان روح نداریم و در جستجوی معنا نیستیم؟

فیلم بازی ندارد، اجرای زنده است از لحظات عادی زندگی! ژولیت بازی ندارد، او خودش است و خودش و شیفته خودش! برخی از صحنه ها آنقدر فل بداهه و با یک برداشت تهیه شده است که کلافه کننده و توهینی به بیننده است. انگاریک رپرتاژ یک برنامه تلویزیونی با تعریف و بازسازی آشنایی و لاس و ملاس زدن های عباس (یا ویلیام شیمل خواننده ایتالیایی در نقش نویسنده انگلیسی) و ژولیت کش بیاید تا برسد به مدت یک فیلم سینمایی! و عشوه های شتری این دو برای هم جهت پر کردن رنگین نامه‌های سینمایی! اینها ملت را ابله ینداشته اند و فیلم کرده اند، گاهی هم یادشان می رود و از سر ملال به شیوه دانشجویان سینما و تئاتر شروع به اتود می کنند و به مردم دروغ می گویند و سرمست از دروغ خود باز به خودشان هم دروغ می گویند و دروغ پشت دروغ! دروغ های غیر ضروری و بیخود فیلم را از پف و پوشال پر می کند و وقت ما را می گیرد و ما را که برای دیدن سینما به سالن رفته بودیم دست می اندازد و کلافه می کند. دوره دورره بی اصالتی و بی داستانی و تظاهر است. دوره دروغگویی و دروغ سازی! دروغ های کیارستمی تمامی ندارد.

مشکل فیلم زبان نیست، مگر نه اینکه بسیاری از فیلم‌ها را به صورت دوبله شده می بینیم؟ پیام مرتجع کارگردان از هر زبانی عبور می کند و دریافت می شود. زبان فیلم، در کل مطلقاً مردانه است، در صحنه ای ژولیت به دستشویی می رود و سکانس طولانی آویختن گوشواره ها ی قزمز و رژ لب قرمز و تنظیم ماتیک ژولیت که آفیش فیلم از آن گرفته شده است، این تنظیم ماتیک قرمز چند دقیقه ای طول می کشد. در جایی هم ژولیت خانم سینه بندش را (که مثلاً تابوشکنی کرده و رفته توی کلیسا در آورده) از توی کیفش در می آورد و به آقای کیارستمی (ببخشید به آقای ویلیام شیمل در نقش نویسنده) نشان می دهد! رفتن به اتاق هتل به پیشنهاد زن در پایان و دراز کشیدن او بر روی روی تخت و در واقع اهدا کردن خود به ویلیام شیمل یا مرد نویسنده (ببخشید آقای کارگردان) آیا فانتاسم مردانه کارگردان و همه مردان ایرانی نیست؟ و چرا کیارستمی می‌خواهد این‌ها را به ما نشان بدهد؟ و راستی کجای این دیدار عاشقانه است؟

زن اسم ندارد، یکی است مثل همه زنها، در اندیشه کیارستمی، زنها همه شبیه هم اند، (زن یعنی روژلب قرمز و سینه بند و دکلته همراه با احساسات رقیق یعنی اشک). زنها فرد یا شخصیت نیستند، هر زن کپی آن دیگریست! زن، ژولیت به دلیلی نامفهوم، سبکسر است و مبتذل، در جایی بحث "چرا من برات ماتیک قرمز زدم ندیدی؟ یا من برات گوشواره انداختم بگوشم، چرا هیچی نگفتی؟" را پیش می کشد و ایراد قدیمی و بهانه جویی احمقانه به مدل سنتی "چرا در گنچه وازه؟ چرا دم سگ درازه؟.... مگه تو نگفتی که منو کنار دریا می بری؟ اینجا و اونجا می بری؟" از زبان خانم ژولیت زرزرو آغاز می شود.  صحنه هایی از رفتار و گفتار ژولیت به هر زبانی که باشد، توهین به زن و توهین به رابطه زن و مرد است. ژولیت بینوش یا نیمه ی زنانه و فرانسوی عباس کیارستمی در نگاه مردسالارش نسبت به زن، تا آن حد مرتجع می شود که هنگام دریافت جایزه خود در فستیوال کن از عباس تشکر می کند که او را با زنانگی اش (روژ لب قرمز – سینه بند و دکللته و اشک و زبونی) آشنا کرده است و به لطف حضرت عباس مفهوم جدیدی از زنانگی را دریافته است. راستی چرا ابتذال ژولیت در مصاحبه هایش ادامه پیدا می کند؟

توجه داشته باشید که ژولیت بینوش میراث دار  زنان آزاده‌ای چون سیمون دوبوار و مارگارت دوراس و یا فرانسواز ساگان نیست، او میراث دار زنان عروسکی و باربی هاست. زنانگی برای ژولیت و زن درون فیلم یعنی ماتیک و روژ لب قرمز و سینه بند و پیراهن دکلته و گوشواره و ناز و قمیش و اشک و آبغوره! زنانگی ژولیت نه از جنس آزادگی و شعور بلکه از جنس زنانگی تجارتی و مبتذل آگهی های تجارتی و سریالهای تلویزیونی است.

 

http://chachmanbidar.blogspot.com

 

مصاحبه عباس کیارستمی (بخش یک و  دو )

http://www.roozvideo.com/video/3872/interview_with_abbas_kia_rostami_part_1_of_2/

http://www.roozvideo.com/video/3873/interview_with_abbas_kia_rostami_part_1_of_2/

 و ورسیون فرانسوی حرفهای کیارستمی از زبان ژولیت بینوش

http://www.roozvideo.com/video/3874/interview_with_juliette_binoche_on_voa/

بشنوید تا ببینید تا کجا می شود دروغ گفت!

 تا کجا می توان کوته فکر و سبکسر بود!

 تا کجا می توان کلیشه ای بنجل از زن فرانسوی بود و به این شیوه نازل شیفته هنرنمایی خود شد؟

صحنه هایی از فیلم «رونوشت برابر اصل»:   یک   دو   سه     چهار

http://www.roozvideo.com/video/3881/ronevesht_barabar_asl_the_certified_copy__teaser_trailer/

http://www.roozvideo.com/video/3878/ronevesht_barabar_asl_the_certified_copy__clip_1/

http://www.roozvideo.com/video/3877/ronevesht_barabar_asl_the_certified_copy__clip_2/

http://www.roozvideo.com/video/3875/ronevesht_barabar_asl_the_certified_copy__clip_3/

http://fa.wikipedia.org/wiki 

http://fr.wikipedia.org/wiki/Sohrab_Shahid_Saless