You should install Flash Player on your PC

 دو نوشته از مسعود فراستی و هوشنگ گلمگانی

ازدیگران

 خانه نخست

 

مسعود فراستی

رو نوشت برابر اصل کیارستمی

1/سینمای روشنفکرانه جمهوری اسلامی در آخر حط

 

هوشنگ گلمکانی ( سردبیر ماهنامه فیلم)

2/رواج فیلمفارسی در سینمای جمهوری اسلامی

پوپک و مش‌ماشاالله»

دنيای احمقانه، بدون منطق احمقانه

 

 

1- سینمای روشنفکرانه جمهوری اسلامی در آخر حط

اینکه کیارستمی با «رونوشت»‌اش در کن جایزه بگیرد یا نگیرد، در بحث ما تفاوتی نمی‌کند. اول آن که فیلم او ربطی به ما - و سینمای ما - ندارد. دوم، فیلم چند ملیتی او - محصول فرانسه، ایتالیا، انگلستان - نه ملیت دارد و نه جهانی است؛ هیچ کجایی است. جایزه‌‌های جهانی نیز اثری را جهانی نمی‌کند.

 نظر فیلمساز «جهانی» ما از جمله :«رابطه زن و مرد ربطی به ملیت ندارد... همه جا آسمان همین رنگ است. زن فیلم هم، نام ندارد و همه پرسوناژها بخش‌هایی از خود من‌اند. اهمیت در نگاه توست و گویا قصه عشق - «که نامکرر است»- جهانی است و...» نیز بیشتر نوسوادان عرصه هنر و شیفتگان خودباخته را که حتی در ناخودآگاه هم غربی‌اند - جهانی!- خوش می‌آید تا اهل نظر را.

 اینکه این «نگاه» چگونه حادث می‌شود؛ شکل می‌گیرد؛ و چگونه منتقل می‌شود، بحث اصلی است. طرفداران این نگاه بر این باورند که: سینما، هنری تصویری همگانی است و تصویر هم «زبان جهانی» است و همه در همه جا آن را می‌فهمند و اصلاً هنر،‌جهانی است - جهانی بی‌مرز - و نه ملی.

 ضروری است به فیلمساز «جهانی» ما و دوستان طرفدارش یادآوری - و تأکید- کنم که اثر هنری زمانی می‌تواند جهانی شود که به جایی بند باشد - و ریشه‌ای در خاکی - نه معلق در فضا.

 حرف جهانی - همه حرف‌های انسان - تا زمانی که فرم ملی - قصه ملی، آدم‌ها و فضای ملی و روح ملی - و مخاطب ملی نیابد، اثری جهانی نمی‌شود.

 اصلاً انسان و هنر غیرملی، هیچ کجایی است. هرچیز برای اینکه چیزی باشد باید در درجه اول هویت داشته باشد و تعیّن زمانی و مکانی. هروقت کسی - یا چیزی - هویت داشت، موجودیت دارد و تشخص. هویت همچون شناسنامه است. اگر کسی داشت، قابل شناسایی است. بدون شناسنامه نمی‌توان کسی را شناخت. موجودیت و اعتبار فرد ابتدا با شناسنامه‌اش تعریف می‌شود. با شناسنامه‌ است که می‌توان گذرنامه گرفت. 

پس جهانی شدن، از ملی بودن گذر می‌کند و نه برعکس.

 هرقدر که اثر هنری،‌ ملی باشد و روایت هویت خود و مخاطب ملی داشته باشد و نیاز ملی باشد، ممکن است - و می‌تواند - فراملی شود و جهانی.

 ورود و مشارکت در فرهنگ و هنر جهانی،‌ فقط با اتکا و میانجی فرهنگ و هنر ملی - و فرم ملی - امکان‌پذیر است. حضور زنده در فرهنگ خاص - ملی - ضرورت تامه است برای حضور در فرهنگ و هنر جهانی - عام.

 در هنر و به‌خصوص سینما، عشق عام، دوستی عام - جهانی - نیز از عشق خاص - معین و باهویت - می‌گذرد. از عشق و دوستی متعین و با نام و نشان و حماس با زمان و مکان، می‌توان به عشقی عام رسید. از خاص به عام می‌رسیم نه برعکس. جهانی‌سازی، استانداردسازی جهانی، زبان جهانی، دهکده جهانی، عشق جهانی و... همه و همه یعنی هویت - ملیت -زدایی و خنثی‌سازی. یعنی ملعبه غربی‌ها شدن.

 «خود»فروشی، بی‌«خود»شدن، لازمه چنین جهانی شدنی است.

 جهان را جز با چشم خود - و نگاه خاص خود - نمی‌توان دید. نه با چشم و نگاه دیگران. هر آفرینش هنری، نه در غفلت از خود، بلکه در نسبت برقرار کردن با خود - با ملیت و هویت خود - و با مخاطب خود است که می‌تواند با هنر نسبت برقرار کند.

 به کسی می‌توان گفت هنرمند - نه اهل هنر - که در درجه اول دنیایی داشته باشد - کهکشانی - مماس با خود و در مرحله بعد بتواند این دنیای معین شخصی را با سبک خاص هنری خود - که امضای اوست - و ریشه در فرم ملی‌اش دارد، به ما منتقل کرده و بباوراند. پس از آن است که مخاطب جهانی نیز می‌تواند، مخاطب‌ اثر شود.

مسعوذ فراستی

  

2- پوپک ومش ماشالله

 گرچه عادت کرده‌ايم که ديگر از هيچ چيز تعجب نکنيم، اما پوپک و مش‌ماشاالله حيرت‌انگيز است. اصلأ معلوم نيست چرا فکر کرده‌اند اين داستان تکراری (که در تکرارش هم ايده کافی جذاب و ظريف برای گرفتن زهر تکرارش و ايجاد جاذبه به آن افزوده نشده) بايد تبديل به فيلم شود. فرقش با چارچنگولی و اقلام مشابه چيست جز چند تا ديالوگ بامزه و فکرشده و ظريف (از نشانه‌های يک کمدی خوب) که بد اجرا شده؟ و عجيب‌تر اين که فيلم دارد خوب می‌فروشد (هرچند سر شبی که در يک سينمای مرکز شهر، فيلم را ديدم بيست تماشاگر هم نداشت، اما رقم‌های فروش - مثلأ پنجاه ميليون تومان در يک روز جمعه - چيز ديگری می‌گويند). پوپک و مش‌ماشاالله نه داستان تازه‌ای دارد، نه کمدی متفاوت و پُرظرافتی است، نه توپی در آن درمی‌رود (مترادف «ترکوندن» به زبان جوان‌ها)، نه فيلی هوا می‌شود، نه شخصيت بامزه‌ای دارد، نه مضمون اصلی (برخورد دو نوع زندگی) پرداخت خوبی دارد، نه ريتمش تند و جذاب است يا در ريتم کندش نکته خاصی نهفته است (مثل آثار ژاک تاتی يا کمدی‌های وودی آلن)، و بر خلاف اغلب کمدی‌های لوده‌وار سينمای ما در اين سال‌ها حتی لودگی هم ندارد. يک کمدی ابسورد هم نيست که منطق خاص دنيای خودش را داشته باشد. بالاخره اگر يک کمدی می‌خواهد دنيای احمقانه‌ای هم بسازد، همه چيزش بايد منطقی احمقانه داشته باشد. پس بايد به چه چيز اين کمدی خنديد و جذبش شد؟ (تکرار: حيرت از فروش فيلم همچنان به قوت خود باقی‌ست. گرچه آن شب با کم‌تر از بيست تماشاگر، که صدای خنده‌ای هم نشنيدم، محک درستی برای ارزيابی اين گونه کمدی‌ها که در جمع‌های انبوه جواب‌شان را می‌گيرند نبود).

يک تفاوت جزئی پوپک و مش‌ماشاالله با کمدی‌های ديگر، چند ديالوگ بامزه است که در اين ناباوری عمومی که فيلم آدم را دچارش می‌کند و در خيل بی‌مزگی‌ها و لَختی فيلم، حل می‌شود و نمی‌تواند آن را نجات بدهد. مش‌ماشاالله که آدمی سنتی و بسته و متعصب است، با زهره‌خانم نظربازی می‌کند و اجرای اين بخش با توجه به ويژگی ماشاالله - که موتور اصلی داستان است - به جای اين که نشانه نوعی باور باشد، بيش‌تر ماشاالله را آدمی رياکار معرفی می‌کند تا معتقد؛ که اين می‌شود نقض غرض، و منطق داستان را به هم می‌زند (يا اين که آن اصلأ داستان ديگری‌ست). وقتی هم که مايه کم می‌آيد، باز لهجه ترکی قرار است اسباب خنده باشد. از آن طرف پوپک‌خانم هم که قرار است يک جوان مدرن و امروزی باشد و تقابلش با مش‌ماشاالله گره و بستر اصلی داستان شود، مثل ماست است. خنثی و الکن و بی‌برخورد (با پوزش از ماست!). اغلب با مانتو و روسری روی تخت قديمی خانه عمه‌خانم دراز کشيده، در برابر امرونهی ماشاالله واکنش چندانی نشان نمی‌دهد و تنها جلوه زندگی متفاوت او با ماشاالله اين است که «بوی فرند»ش را وارد ماجرا می‌کند.

اگر فيلم را نديده‌ايد فقط با شرح يک صحنه‌اش شايد بتوانيد بقيه‌اش را حدس بزنيد: ماشاالله که در اتاقی حبس شده لگدی به در می‌زند تا آن را باز کند. در سوراخ می‌شود و پای ماشاالله در آن گير می‌کند. با اين که سوراخ با درازای کف پا ايجاد شده، اما او با همه تقلايش نمی‌تواند مچ پا را خلاص کند. حتی وقتی بوی‌فرند پوپک هم می‌آيد تا کمکش کند با اضافه شدن زور او (که يک قهرمان کاراته است) هم پا بيرون نمی‌آيد. آقای بوی‌فرند يک قوطی وازلين از جيبش درمی‌آورد و به پای گرفتار می‌مالد (بنازم به اين ايده)، و البته در نمای بعدی که می‌بينيم کفش و جوراب و شلوار ماشاالله سر جايش است به نظر می‌رسد که وازلين انگار روی پارچه شلوار آقای گرفتار ماليده شده است!

فرزاد مؤتمن کارگردان محترم و خوبی است با چند اثر قابل توجه در کارنامه‌اش. اما مهربانانه‌ترين واکنشی که می‌توان در قبال اين فيلمش داشت، ناديده گرفتن آن است. مشکل فيلم هم از تن دادن مؤتمن به تقاضای بازار است (که پيداست چنين فيلمی چه‌قدر از او و علايقش دور است)، وگرنه طنز او در فضای ابسورد هفت پرده خيلی گيراتر از پوپک و مش‌ماشاالله است. برخلاف رويه معمول، پوپک و مش‌ماشاالله از آن فيلم‌هايی است که بيش‌تر از اجرا لطمه ديده تا فيلم‌نامه.

 هوشنگ گلمکانی