You should install Flash Player on your PC

بازیگران «عصرسیاهی»

ازدیگران

 خانه نخست

 فرهاد مجدآبادی

 بازیگران «عصرسیاهی»

 

یکی از دوستان تلفن زد و گفت این یارو مخملبافه تازه گیا عجب دُمی درآورده! گفتم اون همیشه دم داشت شما نمی دیدید. باز چی کار کرده؟ گفت اعلامیه ای که با سازگارا داده نخوندی؟ گفتم خوندم ، منظورت چیه؟ گفت ظاهراً اینا در پشتیبانی بیانیه 17 موسوی، بیانیه نوشتند اما حرفاشونو جوری نوشتن که انگار استادی کار شاگرد خودشو تائید می کنه و ضمناً به شاگردان دیگه که احتمالاً مردم باید باشن، هشدار می ده که ایشون هرچی گفتن درسته، شمام ساکت باشین! خنده دار نیست ؟ گفتم از موجودی که خودت میگی عجب دُمی درآورده چه انتظار دیگه ای داری؟  پرسید چطور مگه؟ گفتم حالا که سر صحبتو باز کردی یه چند دقیقه ای دندون رو جیگر بزار تا یه کمی برات توضیح بدم

اون موقع ها که این آقارو به خاطر فیلماش حلوا حلوا می کردید و خیال می کردید با یکی از نوابغ سینما روبرو هستید، فراموش کرده بودید که این جناب علاوه بر خدمات جاسوسی و بازجوئی و غیره به حکومت اسلامی، یکی از تئوریسین های فرهنگی/ هنری حکومت هم بود. این کارها همان دُمی بود که بعدها پشت ادا و اطوارهای روشنفکرانه و جایزه های رنگارنگ خریداری شده پنهان می کرد. تا این که در چند سال گذشته قلابی بودن آن روشنفکری و تهی بودن این نابغه سینمائی با ساختن فیلمهایی مثل «سکس وفلسفه» و «فریاد مورچه ها» آشکار شد و ایشان از صحنه ی سینما شرشان را تا حدی کم کردند. خرداد امسال در تب و تاب انتخابات نمایشی حکومت، این آقا به عنوان یک فرصت طلب اصیل،  فرصتی یافنتد که به صحنه نمایشی عمومی برگردند و پس از آغاز اعتراضات مردم به پا خواسته ایران ، درنقش نماینده موسوی و در واقع (به خیال خودشان) نماینده معترضین عملاً وارد صحنه نمایش بشوند. سخنرانی در کمیسیونی از پارلمان اروپا ، نامه التماس دعا به موسوی برای دریافت فرمان انقلاب! و سخنرانی ها و مصاحبه های مطبوعاتی و تلویزیونی که شرح مفصل آنها را همه می دانند، از جمله هنرنمائی های ایشان در این مدت بود . و حالا در پرده سوم نمایش انتخابات قلابی که به صحنه های تراژیک کاملاً واقعی در خیابانها و سایر کشتارگاه های حکومت اسلامی بدل شده است،  قرارست در کنار سایر همدستانشان مثل سازگارا و گنجی و کدیور و مهاجرانی و غیره نقشی در حد کاردانی و میانجیگری  برای بازگرداندن آب رفته به سرچشمه ی سیاه دوران خمینی ، بازی کنند. که البته باید گفت تا حالا خیلی هم خوب بازی کرده اند و اگر ما همین طور که تا بحال بوده ایم تماشاگرانی سر به راه و مشوقینی بی ریا باشیم، می توانیم شاهد صحنه های درخشانی از هنرنمائی ها و درفشانی های این حضرات باشیم. البته نادیده نگیریم این بازیگران سالهاست که در صحنه نمایشات حکومت اسلامی نقش های مختلف و برجسته ای را بازی کرده اند و در امور دو دوزه بازی و تغییر چهره  بسیار با مهارت عمل کرده اند. به ویژه در سالهای اخیر که خارج نشین شده اند و از امکانات خودی و غیرخودی فراوان برخوردار بوده اند، فرصت خوبی داشته اند که روی نقشهایشان کار کنند و برای روزهای نمایشی که تدارک دیده اند، آماده باشند. به فرصت و امکاناتی خارج از محدوده ی ما مردم که در اختیار این بازیگران عصر سیاهی قرار گرفته است کاری ندارم. حالا این امکانات از طرف حکومت اسلامی، بنیادها و موسسات فرهنگی و هنری غیر ایرانی  و سازمانهای سیا و موساد یا اینلیجت سرویس هم که باشد فرقی نمی کند. اما آنچه که ما کرده ایم، فرصت و امکاناتی که گروهی از روشنفکران نا روشن! منقدان و روزنامه نگاران باری به هرجهت، و مردمانی ساده دل و خوشباور از سالها پیش در اختیار این ها و بسیاری دیگر از سفیران فرهنگی و سیاسی حکومت اسلامی قرارداده اند، برایم تاسف برانگیز است.

 چه بسیار شاعران و نویسندگان و هنرمندان موسیقی را که برای ما ارسال می شدند، بر فرق سر می گذاشتیم و در صدر مجلس می نشاندیم و آب و نان و مواد لازمشان را فراهم می کردیم ، مبادا که در دیار غربت احساس غریبی کنند. بعضی هاشان که جزو بزرگترین هاشان هم بودند هنوز نمک را نخورده نمکدان را میشکستند و به تحقیر و تمسخر زندگی ما می پرداختند. یکی می گفت: شما این همه سال اینجا چه کرده اید؟ من اگر بودم کاری می کردم، کارستان! یکی دیگر در داستانش مارا به عیش و خوشی و بی عملی متهم می کرد. یکی هم نصیحتمان می کرد که دست از لجاجت برداریم، از حکومت اسلامی بخشش بطلبیم و به قعر لجنزاری که حکومت اسلامی از مملکت ما ساخته است برگردیم. اما همه آن نیش و کنایه ها از کسانی بود که قبول داشتیم و داریم که هیچکدام از کارگزاران رژیم نبودند و اگر حرفی می زدند نه از روی بدخواهی و دشمنی بلکه بیشتر ملامتی دوستانه یا همکارانه و شاید از دلسوزی بود. اما از چند سال پیش که سروکله وابستگان سابق یا فعلی رژیم در نقش اپوزیسیون در خارج کشور پیدا شد، وآن ها بر فرشهای قرمزی که گروهی از خارج نشینان پیش پای آنها پهن کردند و حتی پیش از ورودشان به خارج! برای آزادی یا بزرگنمایی آنان از هیچ کوششی فروگزار نکردند و اینجا هم آنها را نه برفرق سر که بر روی چشمهایشان نشاندند، وضعیت دیگری به وجود آمد. (برای نمونه به اکبر گنجی و برنامه هایی که قبل و بعد از حضور ایشان در خارج تدارک دیده شد، توجه بفرمائید) اما این ها نیامده بودند که شعر و قصه ای بخوانند یا موسیقی بنوازند و بروند. این ها آمدند که در میان ما باشند با نقاب اصلاح طلب و روشنکفر دینی و مبارز نستوه  و پرت و پلاهای دیگر. آمدند که با مهربانی و کوشش و همراهی بسیاری از خارج نشینان از جیک و بوک ما سر دربیاورند، در مجالس ما حضوریابند و مقدمات روز نامعلومی را که می دانستند روزی فرا خواهد رسید، فراهم سازند.

طرح رفراندم عرضه کردند، اعتصاب غذا به راه انداختند، دررادیو و تلویزیون و مطبوعات به سخنگویان اپوزیسیون تبدیل شدند و خلاصه به هر جایگاه و پایگاهی که بود سرکشیدند و ما – البته نه همه- نشستیم و تما شا کردیم و حالا امروز که آن روز نامعلوم، روز سقوط شب سیاه حکومت اسلامی فرارسیده است، آقایان و البته خانم ها برای اجرای نقشی که سالیان سال برای آن تمرین کرده اند، به صحنه آمده اند. آمده اند که زیر پرچم سبز، سیاهی سی ساله یا هزاران ساله شان را همچنان حفظ کنند. این بار سیاهی شان البته در بسته بندی مدرنتری از سی سال پیش پیچیده شده است. آقایان کراوات و پاپیون می بندند و صورتشان را شش تیغه می کنند. اما با همه تمرین هایی که انجام داده اند و همه تعلیماتی که دیده اند، یاد نگرفته اند که نباید پیش از عبور از پلها آنها را خراب کنند. آن ها چنان به قدرت خودشان غره شده شده اند و چنان به ناتوانی ما مطمئن، که هنوز دستشان به جایی نرسیده خط و نشان کشیدن هایشان را برای ما و برای ملت ایران شروع کرده اند. چون نمی خواهم یکبار دیگر حرف های آنها را تکرار کنم شمارا ارجاع می دهم به همین بیانه سه ماده ای محسن سازگارا و محسن مخملباف و بیانیه گنجی/ مهاجرانی/کدیور/بازرگان/سروش. و مصاحبه هایی که پس از آن انجام شده است. همه حرفشان چیزی جز این نیست ما حکومت اسلامی را می خواهیم نگهداریم و البته – به طور ضمنی- بدمان نمی آید که خودمان یا دار ودسته ما در حکومت باشد. و اتمام حجتشان با خارج نشینان هم این است : شما – که در این 30 سال کاری نکرده اید!- محلی از اعراب ندارید. جنبش سبز پیراهنی ست که خودمان پارچه اش را بریده ایم، داریم می دوزیم و خواهیم پوشید.

من یکی که می گوم مبارک است! پارچه سبزتان با آستر سیاهش مال خودتان. مردم  ما با پیراهن خونین جوانان پرچمی برای آزادی و سربلندی  ایران و جدائی دین از حکومت ساخته اند. اگر قرارباشد ما در جایی بایستیم در کنار آن پرچم خواهد بود

 

    فرهاد مجدآبادی