You should install Flash Player on your PC

سینمای جمهوری اسلامی از دید مطبوعات داخلی/محاکمه در خیابان

ازدیگران

 خانه نخست

 سینمای جمهوری اسلامی از دید مطبوعات داخلی

ترنگ عابديان: بهمن قبادی فيلم من را به سرقت برده است ( سایت موسیقی ما)

 

»محاکمه در خیابان»-مسعود کیمیایی- اندر حکایت قالب کردن بدل به جای اصل( سایت سینمای ما)

 

عابديان: «آقای بهمن قبادی، راستی‌ شما چگونه می‌توانید آسوده بخوابید؟»

 موسیقی ما- ترنگ عابدیان كارگردان فیلم بلند مستند داستانی «نه یك توهم» كه درباره‌ی زندگی موزیسین جوانی در تهران است، می‌گوید كه بهمن قبادی از تحقیقات انجام گرفته تا ایده‌های اجرا شده، برخی‌ لوکیشن‌ها، فضاها، فرم و ریتم فیلم «کسی‌ از گربه‌های ایرانی‌ خبر ندارد» را از روی فیلم او كپی كرده است.

ترنگ عابدیان در همین رابطه نامه سرگشاده‌ای به بهمن قبادی نوشته و آن ‌را به‌صورت اختصاصی در اختیار سایت موسیقی ما قرار داده است. متن كامل این نامه را با عنوان «آقای بهمن قبادی، راستی‌ شما چه‌گونه می‌توانید آسوده بخوابید؟» در زیر می‌خوانید:

«من فیلمساز جوان ایرانی‌ و همان‌طور که می‌دانید کارگردان و تهیه کننده فیلم مستند بلند «نه یک توهم» با فیلمبرداری آقای تورج اصلانی هستم. فیلمی که از طریق داستان، زندگی یک موزیسین آلترناتیو در تهران، دغدغه‌های جوانان اهالی موسیقی، و مسائل مربوط به آن را در جامعه ایران مطرح می‌کند. در این فیلم مستند، شهر تهران – که متولد و بزرگ شده آن‌ هستم – با دقت و به عنوان یک شخصیت همراه با شعر و موسیقی‌ به تصویر کشیده شده است.

در این دوره تاریخی‌ دیگر همه به روشنی می‌دانیم که دائم در حال تحقیر شدن هستیم و دروغ و سفسطه بیداد می‌کند، که حقوق بسیاری دائم پایمال می‌شود. این موضوع تکراری را هم بارها شنیده، خوانده و یا دیده‌ایم که خیلی‌ از کارهایی‌ که توسط شخص مشهور و با پشتوانه مالی‌ عرضه می‌شوند، حاصل کار، تفکر و زحمت کسانی دیگر هستند که گاه ناشناس باقی‌ مانده و یا در فقر می‌میرند.

آقای قبادی، شما و آقای تورج اصلانی از خط اصلی‌ داستان فیلم «نه یک توهم»، از تحقیقات انجام گرفته تا ایده‌های اجرا شده، برخی‌ لوکیشن‌های خاص، فضاها، فرم و ریتم و تدوین قسمت‌هایی از آن و حتا ایده برخی‌ از قسمت‌های فیلمبرداری شده که من در تدوین استفاده نکرده‌ام هم، بدون اجازه، بی‌احترام به اصول حرفه‌ای سینما و اخلاق، و بدون توجه به حقوق مولف نسخه‌برداری و برای ساخت فیلم «کسی‌ از گربه‌های ایرانی‌ خبر ندارد» استفاده کردید. راستی‌ شما اگر جای من بودید چه می‌کردید ؟ راستی‌ شما چگونه می‌توانید آسوده بخوابید؟

من برای خوانندگان این مطلب توضیح می‌دهم که تحقیق فیلم «نه یک توهم» از سال ۲۰۰۲ كلید خورد و تولید آن از سال ۲۰۰۳ میلادی، با فیلمبرداری آقای اصلانی آغاز شد و تنها با بودجه شخصی‌ و حمایت شماری از اهالی موسیقی‌ از سنتی تا کلاسیک و آلترناتیو، و چند نفر از اهالی حرفه‌ای سینما به ثمر رسیده است. این فیلم برای اولین بار به طور رسمی‌ و کامل در اکتبر ۲۰۰۹ در جشنواره فیلم ساوپائولو برزیل به نمایش درآمد. من در تابستان ۲۰۰۸ با تعجب شنیدم که آقای قبادی قرار است فیلمی در مورد موزیسین‌های آلترناتیو در تهران بسازد و با کمال حیرت معلوم شد که آقای اصلانی هم قرار است به عنوان فیلمبردار با ایشان در این پروژه و برای اولین بار همکاری کند، که خود این همکاری از طرف آقای اصلانی از نظر حرفه‌ای بسیار سوال‌برانگیز است.

آقای قبادی حتما به خاطر دارید که شما از طریق آقای اصلانی برای من پیغام فرستادید و خواستید محتوای فیلمبرداری شده فیلم «نه یک توهم» و راف کات آن را ببینید. با اینکه من تمایل خود را به ملاقات با شما ابراز کردم، متاسفانه این دیدار هرگز صورت نگرفت و دیگر تماسی با من برقرار نکردید و فیلمبرداری فیلم «کسی‌ از گربه‌های ایرانی‌ خبر ندارد»را شروع کردید. واقعیت این است که من انتظار آنچه در این فیلم دیدم را نداشتم.

به هرحال چون در قرن ۲۱ به‌سر می‌بریم و با توجه به اینکه فیلم «کسی‌ از گربه‌های ایرانی‌ خبر ندارد» در شهر وین که مراحل پایانی فیلم «نه یک توهم» در این شهر انجام شده، به نمایش در آمده و در جشنواره ساوپائولو هم بطور همزمان حضور داشت، – و من در این مدت کوتاه بارها از سوی مخاطبین مورد سوال قرار گرفته‌ام - برای احقاق حقوق فیلم که داستانی‌ انسانی‌ را به تصویر می‌کشد - و برای حقوق همه دست‌اندرکاران و کسانی‌ که در این فیلم حضور دارند – و چون اخیرا از شرف و تعهد و آسوده نخوابیدن صحبت کردید، خود را موظف به نوشتن این مطلب برای شخص شما، آقای تورج اصلانی، اهالی حرفه‌ای و دوستداران سینما و موسیقی‌ ایران و مخاطبین این فیلم‌ها می‌دانم.

آقای قبادی اکنون آنچه مشخص است این است که با حضور آقای اصلانی که من بسیاری از تفکرات، نگرش و ایده‌های سینمایی، تحقیقات خود در زمینه موسیقی، موسیقی آلترناتیو، شهر تهران و روابط مربوط به آن را با جزئیات در جهت ساخت فیلم «نه یک توهم» به ایشان منتقل کرده بودم و از نزدیک با من در طول چند سال همکاری کرده بود و البته راف کات فیلم را هم دیده بود، دیگر نیازی به دیدن محتوای این فیلم احساس نکردید. اگر این‌طور که می‌گویید آقای کیارستمی شما را به گوشه‌ای کشیده و گفته که فیلم‌تان دروغ است، من ناچار رسما و در عموم می‌گویم که اینطور است. هرچند خوشبختانه رابطه صادقانه فیلم‌ساز با موضوع، بازیگران یا نابازیگران در سینما پنهان‌شدنی نیست. شما در مصاحبه با یک رسانه خارجی‌ گفته‌اید که فیلم را در ۱۷روز ساختید، سناریو را سر صحنه می‌نوشتید، و چون بعد از ۳سال نتوانستید مجوز برای ساخت فیلم دیگری بگیرید، گفتید که یک فیلم کوچک بسازید. آقای قبادی باور کنید اینکه شما برای فیلم دیگری مجوز نگرفتید اصلا دلیل خوبی‌ برای ساخت یک فیلم کوچک به قول خودتان، برای تصویر کردن مساله مهم و دردناک موسیقی‌ و جوانان ایران نیست. این نگاه واقعا تحقیرآمیز است. معلوم است که شما نمی‌توانید آسوده بخوابید، مگر اینکه به این نوع برخوردها پایان دهید و به‌ جای انتقاد از دیگران، نگاهی هم‌ به خود بیندازید .

باعث تاسف شدید من است که فیلمبردار اصلی‌ فیلم، بعد از سال‌ها کار در شرایط عجیب و طاقت‌فرسا، برای فیلمی که به مسائل اجتماعی‌، معنوی، حس و حال موزیسین‌های جوان و زنان ایران و اهمیت موسیقی‌ و آزادی بیان می‌پردازد، بدون در نظر گرفتن اصول حرفه‌ای و اخلاقی‌ و کاملا بی‌تعهد، نه تنها به کار و زحمت خود بلکه به من و همه کسانی‌ که در تولید مستند «نه یک توهم» دخیل هستند یا در آن‌ حضور دارند بی‌احترامی کرد، و فکر، کانسپت و ایده‌های‌ بسیاری از آن را بدون اجازه فیلم‌ساز به دیگری فروخت؛ و آن فیلمساز دیگر هم شما هستید که قسمتی‌ از این مسئولیت به شما بر می‌گردد.

آقای قبادی آیا فکر نمی‌کنید یکی از دلایل شرایط نابسامان سینمای ایران وجود این نوع رفتار‌ها و سؤاستفاده‌‌ها است و چون در ایران قوانین حقوق مولف اجرا نمی‌شود، حقوق معنوی و مادی افراد نابود می‌شود؟ آیا باید این‌ها را زیر پا گذاشت؟ باید پرسید بر سر کارگردان فیلم «زمانی‌ برای مستی اسبها» در سرزمین فوق‌العاده کردستان چه آمده؟

امید است با صداقت، تعهد و با احترام به بقیه، فیلم دیگری بسازید كه از آن خود شما باشد. بله مردم بهترین داوران هستند.

ترنگ عابدیان؛ 12 دسامبر ۲۰۰۹، 21 آذر 1388 – وین»

 

محاکمه در خیابان»؛ اندر حکایت قالب کردن بدل به جای اصل

 

سینمای ما - مازیار فکری ارشاد: نخستین برخورد با هر فیلم تازه مسعود کیمیایی در دو دهه اخیر، دستکم از "سرب" به بعد، تجربه‌ای شبیه نخستین بار نشستن پشت فرمان یک خودرو است. باید در آن واحد حواست به چندین جا باشد. آینه را ببینی، مراقب چپ و راست باشی، دنده را درست جا بیاندازی و دایم مراقب اطراف باشی که خودرویی بی‌احتیاط با خودروی توی تازه‌کار برخورد نکند و خودت هم مزاحم رانندگی دیگران نشوی. در پایان راه، تنها مسیری را طی کرده‌ای بی آنکه از آن شور و شوق اولیه برای رانندگی چیزی در وجودت باقی مانده باشد، خسته شده‌ای چون انرژی بسیاری را صرف همرنگ شدن با دیگران کرده‌ای و تنها حواست به رسیدن به مقصد بوده، نه چگونه رفتن این راه.

مسعود کیمیایی سال‌هاست که دنیای شخصی و انفرادی خود را در فیلم‌هایش بنا کرده است. مهم نیست که با تغییرات زمانه همراه نمی‌شود و مهم نیست که بازتاب جهان و هرچه در آن می‌گذرد، تنها از صافی ذهن او گذشته و آیینه تمام نمایی از آن چه در جامعه می‌گذرد نیست.

کیمیایی که فیلمساز اجتماعی و رئالیست نیست تا حقایق جهان را در فیلم‌هایش بازتاب دهد. او تحت هر شرایطی به دنبال بنا کردن دنیایی شخصی است که خود از خلق آن لذت می‌برد و گروهی هم همین ایستادگی بر سر آرمان‌های قدیمی را می‌پسندند و مقهور توانایی او در روایت می‌شوند. آن هم روایتی کاملاً شخصی که هیچ سنخیتی با واقعیت‌های روزگار ندارد و هر گونه واقع‌نمایی در این رویکرد، محکوم و حتی مذموم است.

تماشا و لذت بردن از فیلم‌های متاخر مسعود کیمیایی، حکایت همان راننده تازه کار و رانندگی در خیابان‌های پرازدحام و آشفته شهر تهران را دارد. همان خیابان‌ها و بزرگراه‌های شلوغ و پرترافیک که در بیست و هفتمین فیلم کیمیایی با نماهایی عمومی و از بالا یا از دور شاهد آنیم. که این تصویرها قرار است به ما نشان دهند که زندگی یک آدم آرمان‌گرا چقدر در این بلبشوی زندگی شهری مدرن دشوار است. اگر گواهینامه و تجربه رانندگی در این ازدحام سرسام‌آور را داشته باشی، احتمالاً جان سالم به در می‌بری و زنده به مقصد می‌رسی و اگرنه، بهتر است کنار بزنی و پیاده طی طریق کنی که این گونه دستکم اعصاب و روانت کمتر فرسوده خواهد شد.

دنیای کیمیایی دنیای منحصر به فردی است. مهم نیست که کمترین شباهتی به آنچه در اطراف و اکناف جامعه می‌گذرد نداشته باشد. مهم این است که او همچنان با پافشاری روی ارزش‌های شخصی، می‌خواهد آنها را در ذهن تماشاگر خود زنده نگه دارد. حتی به قیمت دیالوگ‌هایی نچسب و شعارگونه و اشاراتی از قبیل مد شدن دوباره مفاهیمی چون غیرت و ناموس.

مشکل آنجاست که مفاهیمی که کیمیایی نگران کمرنگ شدن آنهاست، تابع مد نیستند که بیایند و بروند، یا در گذر زمان کمرنگ و پررنگ شوند. مسئله اینجاست که اغلب مفاهیم در گذر زمان با تغییر و تحول در تعریف‌‌هایشان مواجه می‌شوند. ولی اگر دوست داشته باشیم هنوز هم همان تعاریف کلاسیک و قدیمی را از این گونه مفاهیم ارایه کنیم. احتمالاً یک چیزی، یک جایی کم می‌آید و این درست همان مشکلی است که همچو منی با آثار دو دهه اخیر فیلمساز و طرفدارانش پیدا می‌کند.

وقتی یک چیزی در قالب یک فرم (در اینجا یک فرم سینمایی) کم است، دیگر نمی‌توان آن را پشت حرف‌های قشنگ و قشنگ حرف زدن یا قشنگ اجرا کردن حرف‌های تکراری و نوستالژیک شدن برخی از دست رفتن ارزش‌ها و هنجارهای گذشته (که هنوز باور ندارم یک ارزش یا هنجار اجتماعی از دست رفته باشد، بلکه تنها تعاریف و اشکال آن تغییر کرده) پنهان شد.

آنچه که سینمای دوران جدید مسعود کیمیایی کم دارد، واقع‌گرایی و واقع بینی است. حالا دیالوگ‌های "محاکمه در خیابان" یا آنگونه که فیلمساز دوست دارد، بیست و هفتمین فیلم مسعود کیمیایی هر چقدر که شکیل و خوش‌آهنگ باشند، وقتی در دهان شخصیت‌های قصه نمی‌نشینند یک جایی کم می‌آورند و ارتباط ذهنی و مهمتر از آن، ارتباط حسی مخاطب را با فیلم قطع می‌کنند.

مثالی می‌زنم، دیالوگ‌های اغلب فیلم‌های مرحوم علی حاتمی هم شعرگونه و شعاری و نامتعارف بودند که حتی به لحاظ آوانگاری قومی و تاریخی هم سندیت و واقعیتی نداشتند. اما در آن فضاسازی، میزانسن و شخصیت پردازی چنان در دهان آدم‌‌های جهان سینمایی حاتمی می‌نشستند که باور چیزی جز آن متصور نبود. اما این دیالوگ‌های مطنطن و موزون در دهان آدم‌های دنیای کیمیایی نمی‌چرخند. به ویژه آنکه دیالوگ‌ها وظیفه کاستی‌های پیرنگ روایتی و قصه را هم بر دوش بکشند و قرار باشد هر شخصیتی با هر جمله‌ای که بر زبان می‌راند بخشی از ناگفته‌های فیلمنامه را هم برملا کند.

آدم‌های کیمیایی نمی‌خواهند یا شاید نمی‌توانند خود را با واقعیت‌های جاری اجتماع وفق دهند، به همین دلیل است که دایم غم ارزش‌های از کف رفته دوران سپری شده را می‌خورند و به همین دلیل است که در نخستین تجربه شنیدن، به نظر جذاب و تازه می‌آیند.

حال آنکه همان حرف‌ها و عناصر بارها تکرار و دستمالی شده دنیایی نامتعارف هستند که هر بار با نام و رنگ و لعابی تازه، پیش روی تماشاگر گشوده می‌شوند. وقتی در دهه 1380شمسی و در تهران روز به روز در حال تحول، کسی دیگر کلاه شاپو بر سر نمی‌گذارد و به مانند فیلم نوآرهای دهه‌های 1960 و 1970 فرانسه لباس نمی‌پوشد. پوشاندن چنین لباس‌ها و فراهم ساختن چنان هیاتی، دیگر معنای پایبندی به ارزش‌های گذشته و غم فراموشی آن دوران درخشان را نمی‌دهد، که تنها و تنها نشان هضم نکردن گذر زمان است. اگر کسی دلش برای آنگونه لباس پوشیدن مردان تنگ شده، کافی است یکی از فیلم‌های نوآرهای مثلاً ژان پیر ملویل را ببیند و از آن همه اصالت و آن همه حس اورژینال بودن این گونه مفاهیم- از جمله مفهوم رفاقت مردانه و بی‌وفایی زنانه- لذت ببرید.

تکرار آن حال و هوا در یک فیلم امروزی که داستانش را در میدان ولیعصر(عج) و خیابان کریم خان زند و سهروردی در حالی روایت می‌کند که بیلبوردهای تبلیغاتی ظروف آشپزخانه تفال و پوستر تبلیغاتی فیلم "اخراجی‌ها 2" چشم‌انداز شهر را انباشته‌اند، هرگز جواب نمی‌دهد، چون اصالت ندارد و باسمه‌ای و نچسب است.

اسمش هم دیگر نوستالژی نیست که جا ماندن از زمانه و به تبع آن جا ماندن از خیلی واقعیت‌هاست. حال اگر کسی دوست دارد با تماشای فیلمی از فیلمساز محبوبش، یک ساعت و نیم تا دو ساعتی از واقعیت روزمره و جاری در رگ و پی کوچه و خیابان‌های شهر بگریزد و دمی با رویای چنین دنیای خیالی سر کند، نوشش باد. اما بدلی زیبا را نمی‌توان با اصل عادی و معمولی عوض کرد.

گفته می‌شد بیست و هفتمین فیلم مسعود کیمیایی بسیاری از شلختگی‌های آثار اخیر استاد را ندارد و فیلم شسته و رفته‌ای است. قطعاً چنین است و فیلم روایت پاکیزه‌تری نسبت به فیلم‌های قبلی دارد. اما پیرنگ داستانی باز هم پیش از آنکه باید دستش را رو کرده و همه رشته‌های قصه، از جمله تمهیداتش برای غافلگیر کردن تماشاگر در پایان فیلم را پنبه می‌کند.

از همان جا که امیر، قهرمان قصه که برای یافتن حقیقت زندگی گذشته عروسش، به سراغ راننده آژانس که شایع است با دخترک سر و سری داشته می‌رود و به مسافر خودروی او آدرس می‌دهد که خودرو را با خود برده و در پارکینگ فرودگاه بگذارد و سوئیچ را هم به نگهبانی تحویل دهد، معلوم است که انتهای قصه چگونه بسته خواهد شد.

در نمای پایانی از همان جا که مرد کتک خورده و خسته به سوی خودرویش در پارکینگ فرودگاه می‌رود، پیش از آنکه داخل خودرو بنشیند و عکس دخترک را از سایبان جلوی ماشین بردارد، می‌دانیم و مطمئنیم که به امیر دروغ گفته و دخترک را به مراتب بیش از ادعاهای معصومانه خودش و بیش از انکارهای ظاهراً صادقانه سکانس پیشین می‌شناخته است.

این وسط تنها امیر نبود که فریب خورد و با این فریب، زندگی مشترکی برای یک عمر را آغاز کرد. چرا که آخر قصه از ابتدای آن معلوم بود. مشخص بود که فیلمساز برای روایت روراستی و صداقتی که به قول خودش این روزها چون کیمیا شده، این همه وقت و انرژی صرف نخواهد کرد. با خودمان روراست باشیم. انتظار داشتیم دختر به امیر راست گفته باشد؟ آن هم در لباس عروسی و در شب پیوند ابدی با پسری از طبقه دیگر که در طول فیلم همواره به زحمتکشی خود افتخار کند. روراستی و صداقت ارزش‌ها و هنجار مهمی است که این روزها گویا دیگر مد نیست که اگر بود انتظاری جز آنچه در پایان فیلم شاهد آن بودیم نداشتیم و از دیدن عکس دختر دردست مرد راننده و آرزوی خوشبختی توام با اشکی که بر گونه مرد می‌غلتد، جا نمی‌خوردیم.

 

 

منبع : مهر