You should install Flash Player on your PC

دیدگاه ها واندیشه ها (نشریه شماره 37)

ازدیگران

 خانه نخست

 دیدگاه ها واندیشه ها

 مسلم منصوری >> کودکان مریم هوله بزرگ شده اند!

 فرزاد جاسمی >> تبعيدی کيست؟

 

1- کودکان مریم هوله بزرگ شده اند!

* مسلم منصوری 

"تا لنگه کفش"

...

نه

نمی شود آرام بگیرم

این گوشه از جهان محکومیت من است

ویترین خیابانهایش عقب مانده اند

و شلوارهایش تنم را فشار می دهند

نه به من دست نزن

مثل گربه های هیز بار می آیم

به پاچه های مادرم

بدبین می شوم

رهبر عزیز چگونه می توانم به تو اعتماد کنم؟

تو اصلا شبیه ترمودینامیک نیستی

دهانت پر از ساچمه است

و از کپل هایت

سیاهچاله های فضایی می ریزد

چگونه می توانی به من مهربانی کنی

وقتی پسرانت در آرزوی زنا جان می سپرند

و دخترانت به فاحشه خانه های پنج قاره تبعید می شوند

نه به من دست نزن

من از بال سوسک می ترسم

پروازش مستراح خانه ام را متروک می کند

این مردم

نمی دانم چطور آنقدر شجاع اند

که تو در آسمانشان پرواز می کنی

آه اگر کودکان بزرگ می شدند

لنگه کفشی برای تو کافی بود.

مریم هوله شعر " تا لنگه کفش" را ده سال پیش در ایران برای رهبران جمهوری اسلامی می گوید . چندی پیش وقتی خبرنگاری در کنفرانس مطبوعاتی جورج بوش در بغداد، لنگه کفش خود را به سوی او پرتاب کرد، یاد این شعر مریم هوله افتادم و اینکه کودکانش دارند بزرگ می شوند...

مریم هوله از معدود شاعران این دوران است که هم به مفهوم واقعی، توانمندی آفرینش شعر را دارد و هم نگاه تیز و قدرت تشخیص حقیقت با تظاهر و تقلب را، از این رو رنج می برد.

چرا کوتوله نماندم

تا اینچنین دشمنان بزرگ دوره ام نکنند؟

چرا کوتوله نماندم؟

 

در دنیایی که همه چیز آن با معیار صاحبان سرمایه و قدرت سنجیده می شود، فقط کسانی در آن پروار می شوند و هیاهو دارند که خود را با خواست گردن کلفت ها و چپاولگران تطبیق می دهند.

....

به راستی بمب

به چه امیدی بزرگ می شود؟

....

در خیابانها این ما هستیم

لشکر افیون

که تا مغز ایده الیسم

پروتئین های سیاه را تاتر می کنیم

و مُد می شویم

چگونه انتظار داری سوسیالیسم

به فاجعه معتاد نباشد

و دموکراسی درازای یک حبه حشیش

زنش را به فاشیسم نفروشد

...

نه، این نگاه کردن نیست

بگذار دیوانه بمانم

زندگی

بچه بازی بزرگی ست

که پستانش را به همه می دهد

بیچاره دختر بچه شیطان!

پیش از آنکه بالغ شود

در روسپی خانه ساعت ها

زیر مرگ می خوابد

خون چشمانم را سیاه کرده است

بگذار دیوانه بمانم

...

شعرهای مریم هوله گزارش و فریادی است در دهلیزهای تو اندر تو که در آن درد و بدبختی انسان را احاطه کرده است. او گزارش خود را نه برای خوشایند صاحبان نان و آب، که بر پایه حقیقتی که در می یابد می سراید، از این رو تنهاست.

آنانکه بیداری را

متکای تاریخ کرده اند

بگذار خواب نیمسوز ستارگان باشند

آنانکه خوابشان

آتش من است...

امروز هنر رسمی و به طبع آن کسانی که ادعای کار فرهنگی و روشنفکری دارند، مروج تبلیغات حکومت و سرمایه داری جهانی اند و همسو با آن، تلاش می کنند مبارزه مردم را به بیراهه بکشانند و حالا بخشی از آنان به رنگ سبز در آمده و با شال و دستبند سبز در محافل و مجالس غارتگران بین المللی خوش رقصی می کنند . در چنین شرایطی مریم هوله و هومن عزیزی در مقابل ادبیات رسمی و سانسورحکومتی ، ادبیات زیرزمینی را مطرح کرده و تلاش می کنند تا این حرکت را در ایران تقویت کنند . ارزش هنرمندی مانند مریم هوله در این است که آنچه می گوید بهای آن را در عمل می پردازد.

بگذار رهایم کنند

از من پیشی نمی گیرن

چرا که من

جهان را رها کرده ام.

*شعرهای مریم هوله بر گرفته از کتاب باجه نفرین

مسلم منصوری

اکتبر 2009

2- تبعيدی کيست؟

*فرزاد جاسمی

 پاره ای واژه ها و کلمه ها را می بايست دائما نوشت! گاه و بيگاه يادآوری شان کرد! بر سر بازار و ميادين شهرها و روستاها جارشان زد! بدون آنکه از تکرار و باز تکرارشان واهمه ای داشته باشيم يا احساس خستگی و خمودی نمائيم!

يکی از جمله هزاران واژه ای که نياز به تکرار و يادآوری مجدد دارد، کلمه ی تبعيد است! بايد نوشت که تبعيد پديده ای صد در صد سياسی است و تبعيدی يا پناهنده ی سياسي، انسانيست شرافتمند و متعهد که به دليل مخالفت های سياسي، عقيدتي، آزادی خواهی و مشی عدالت جويانه، از زادگاه و محل زندگيش رانده می شود!

تبعيدی يا پناهنده ی سياسي، دگر انديشی است عاشق پيشه و دوستدار بشريت که ظلم و ستم و نابرابری مستبدين و غارتگران را بر نمی تابد و درد و رنج و فلاکت و نکبت انسان ها را بر نمی تابد!

پناهنده ی سياسی يا تبعيدي، انسان متعهد و دلسوزی است که از زندگی آرام و توام با آسايش و راحتی خيال و حتی بهترين و شايسته ترين موقعيت اجتماعيش چشم پوشيده و با همه ی توان و قدرت خويش در برابر حكومت مردم ستيز و تبهکار ايستاده و آنگاه که تن به تبعيد داده، ‌از ترس جان نبوده است.

‌انسان تبعيدی با همان فكر مبارزه و با سلاح انديشه، ترك خاك و يار و ديار نموده و بر خلاف ميل باطنی و خواسته ی ذاتی و گوهريش روی به غربت نهاده است.

روحيه ی تبعيدی يا پناهنده سياسي، از عشق و علاقه ی وافر و بی شائبه نسبت به مردم محروم کشور و زادگاهش نيرو و انرژی می گيرد و از قدرتی شگرف و لايزال برخوردار است! گويی پاره پولاديست که بارها و بارها از کوره ی آتش گذشته و چندين و چند بار آبديده شده است!

او بر آن است که لحظه به لحظه و تا آخرين نفس با جلّادان و تبهکاران حاكم بر وطنش بجنگد و با مايه گذاشتن از ذره ذره ی وجودش، عزت و سربلندي، آزادی و برابری و برخورداری از حقوق حقه ی انسانی را برای ميهن و هم وطنانش به ارمغان بياورد. بنا بر اين با هيچ قيمتی حاضر به تسليم، سازش و از پا فتادن نيست! به لقمه ‌ای نان و سرپناهی محقر بسنده می ‌کند! به رذالت و خبرچينی روی نمی آورد! خانه را مأمن و سرپناه ماموران اطلاعاتی رژيم مردمخوار و آدمی کش نمی کند! آغوش به روی آدمکشان رژيم نمی گشايد! ناله سر نمی دهد! شکوه نمی کند! چرخ فلک را به زانو در می آورد، آنگاه که بر مرادش نگردد و کج رفتاری آغاز نمايد! به دريوزگی و خواری و ذلت و ادبار تن نمی دهد که خداوندگار انديشه است و بيش از منافع خود، به سرنوشت جمع و آينده ی درخشان و پر بار آيندگان می انديشد!

تبعيدی يا پناهنده ی سياسي، از جان گذشته ايست که مطلقا نمی هراسد و برای جانش چانه نمی زند!

پناهنده سياسي، سراپا شور است! سراپا عشق است! خواب و راحت نمی شناسد! مدام در تلاش است که ديوارهای جهنم رژيم ضد مردمی را منهدم کند! اورنگ ستم و بيداد را واژگون نمايد! خرمن جهل و نادانی و اوهام و خرافات را به شعله های سرکش و سوزنده ی آتش ملتهب بسپارد! با اين اميد که با خاطری آسوده و بدون دغدغه ی خيال به خانه اش برگردد! خانه ی او وطن اوست!

چنين انسان والا و ارزشمندی که از مرگ نمی هراسد و آرامش و آسايش نمی شناسد، هنگاهی که خود را در کنار و صف پناهندگان قلابی و در محاصره ی بی بها انسان نمايان نان به نرخ روز خود و ورشکستگان به تقصير می بيند، جانش به لب می رسد و فريادش بلند می شود! به ويژه هنگامی که حقوق بشر و قوانين و مقررات به اصطلاح بشر دوستانه ی ساخته و پرداخته ی دولت های سرمايه داري، تفاوتی بين او و توزيع کنندگان و فروشندگان مواد مخدر، فواحش، دلالان اسلحه، خبرچينان و مزدوران رژيم های ضد مردمی و تبهکار نمی گذارد! آنانی که با دو گذرنامه در رفت و آمد مدامند و پاره ای شان، تواما سر در آخور و توبره دارند! در حاليکه اگر او، پس از ساليان سال پای به ميهن بگذارد، رژيم جهل و جنايت نه تنها امکان نفس کشيدن برايش نمی گذارد، بلکه در چشم به هم زدنی سوراخ سوراخش کرده و بر سينه ی ستبرش گل های شقايق خواهد کاشت!

تجربه های سال های طی شده به ما آموخته اند که پناهنده سياسی غير واقعي، بويژه آن کسی که تن به رذالت و پستی خبرچينی و جاسوسی رژيم داده و ثابت نموده که موجودی زرپرست و ارزان قيمت و حقير است، به مراتب از ماموران و مزدوران رژيم پست تر و خطرناک تراست! چناين فردی که از خون نخستين قربانی عقيدتی تاريخ، اولين و آخرين زندانی سياسی جهان و شکنجه و آزار همه ی دگرانديشان دوران تمدن بشری تغذيه می کند، جانوری است بی آزرم و بيشرم که تمامی ارزش ها و دستآوردهای بشردوستانه و انسانی را فدای آز و نياز حيوانی خود نموده و می نمايد!

در حاليکه پناهنده ی سياسی واقعی انسانی است جان بركف و پاسدار شرف و حيثيت آنسان! دلاور گردی كه بدون ذره ای توقع و ناچيزتر چشم داشتي، بر آنست تا کمر رژيم جهل و جنايت جمهوری اسلای را بشکند، تومار ننگين دستگاه خليفه گری شيعه را در هم پيچد! سر تا سر ميهن را با مژه هايش جارو بکشد! با تک تک سلول های بدنش، خشت روی خشک بگذارد و خانه ی رسته از بيداد و ستم ميهن را بنيانی نو نهد!

چهارم آبان ماه هشتاد و هشت

*به خاطر اختلال کار کامپیوتر. امکان جستجو برای یافتن منبع چاپ این خبر نبود. اگر به ما اطلاع بدهند در شماره بعد جبران میکنیم.