You should install Flash Player on your PC

دیدگاه ها واندیشه ها

ازدیگران

 خانه نخست

 دیدگاه ها واندیشه ها

 یک مشاهده، یک مشاجره!

در آکسیون 23 سپتامبر – بروکسل

«آنها در دهه 60 کمونیست بودند و باید می مردند، شما هم 5 درصد بیشترنیستید و حقتان همین است ابراهیم نبوی!»

 •شرم هم چیز خوبی است در پاسخ به ابراهیم نبوی! حسن صالحی

طبقه متوسط" و تحريف  خيزش سترگ توده ای  اخير ! - سایت سیاهکل-

چه کسی باید از چه کسی حمایت کند الاهه بقراط

   سید ابراهیم نبوی در کنار لاجوردی وخواهران حزب الهی

  

1/یک مشاهده، یک مشاجره

 

روز 23 سپتامبر همگام با اعتراض هزاران ایرانی در سراسر دنیا به حضور و سخنرانی احمدی نژاد در مقر سازمان ملل در نیویورک، ما هم در بروکسل در برنامه ای بهمین عنوان شرکت کردیم. این برنامه به دعوت و سازماندهی "کانون مدافعان حقوق بشر ایران – بلژیک" در میدان شومان یعنی روبروی ساختمانهای اتحادیه اروپا برگزار شد. حدود 50 نفر از ایرانیان مقیم بلژیک و ژول روبنفلد از کمیته هماهنگی سازمان های یهودی در بلژیک که از مراکز راست صهیونیستی اینجاست و یک عضو حزب سوسیالیست و یک نماینده از حزب سبزها و سید ابراهیم نبوی نیز در برنامه حاضر بودند. نخست مسئولین برنامه مخالفت خود را با سفر و سخنرانی احمدی نژاد در سازمان ملل اعلام کردند و برنامه با سخنرانی سایر مدعوین ادامه پیدا کرد.

در ادامه نبوی سخنرانی کرد، برای اولین بار بود که او را می دیدیم. پوشیده در لباسی سیاه و شال بلند سبزی بر گردن که تا زانوانش می رسید و کمابیش حال و هوای نوحه خوان های عاشورا را داشت تا طنزپرداز. او ابتدا اعلام کرد که بدلیل اینکه در صورت سخنرانی وارد طنزپردازی می شود، برای رعایت وقت تعیین شده، از روی همان متن خواهد خواند (متنی از ابراهیم نبوی که در ابتدای برنامه بوسیله برگزارکنندگان بین مردم توزیع شد). او در صحبت هایش اعلام کرد که "موسوی یکی از رهبران جنبش مردمی در ایران موسوم به جنبش سبز است و .... من تمایل فراوان به ایجاد رابطه با آمریکا دارم ولی این دولت فعلی نمی تواند اینکار را به پیش ببرد و .... من بعنوان نماینده ملت ایران اعلام می کنم که .... " و صحبتهایی از این دست.(نقل به مضمون)

در هنگام سخنرانی نبوی ما نیز به همراه تعدادی از جوانان دیگر ساکن بلژیک در جمع حاضر بودیم و پلاکاردهای خود را با نمایشگاه عکس آماده کرده بودیم و تراکت هایی را در افشای جمهوری اسلامی بین جمعیت پخش کردیم.

سخنرانی نبوی آنقدر برای ما عجیب، یک جانبه و حاوی نکات انحرافی و سؤال برانگیز بود که پس از پایان سخنرانی اش نزد وی رفتیم و محترمانه از او درمورد نکات سخنرانی اش  پرسشهایی طرح کردیم.

ما پرسیدیم که چرا شما موسوی را رهبر جنبشی به این بزرگی می دانید؟ چرا خود را نماینده مردم ایران می خوانید؟ چرا چیزی از سالهای دهه 60 و نقش موسوی در آن نمی گویید؟

این بخشی از سؤالات ما بود که در دوره صدارت آقای موسوی متولد یا بزرگ شده بودیم، ما که در ایران هم به هیچ بهایی سکوت را برنتافتیم، نه در مقابل دروغ ها و لبخندهای خاتمی و نه در مقابل عوامفریبی های احمدی نژاد، حالا اینجا ایستاده بودیم تا در روز روشن و در دنیای "باصطلاح آزاد"، آقای نبوی خود را نماینده تام الاختیار مردم و موسوی اعلام کند؟! شاید اگر اوضاع اینقدر جدی نبود می شد باور کرد که اینهم بخشی از طنزپردازی های ایشان است!!! به خاطر همین پیشقدم شدیم تا سؤال کنیم. ولی آقای نبوی ابتدا گفت که شما هیچی از دهه 60 و کشتارها نمی دانید وقتی گفتیم اگر ما نمی دانیم آقای منتظری رفیق سابق شما که خوب می داند؟! کم کم برافروخته شد و هر چه سؤالات ما جدی تر می شد او هم از ماسک آقای سخنران متین و باوقار دورتر می شد.

وی که خود را نماینده مردم خوانده بود گفت که "می تونیم و واسه همینم می گیم. شما هم می تونید برید بگید." ما اینرا به حساب بداخلاقی این "طنزپرداز" مشهور گذاشتیم و دندان بر جگر گذاشتیم و از او خواستیم حداقل در مورد کشتارهای دهه 60 و نقش موسوی و دیگر اصلاح طلبان در آن کشتار هم نظرش را بگوید؟ و توضیحی به ما دهد.

در حالیکه یکی از رفقای زن با اشاره به شال سبز رنگ او  گفت اینهم که نشانه اسلام ناب محمدی است که به گردن انداخته اید، او گفت: "95% جامعه ایران مسلمانند، شماها 5% جامعه ایران هستید، برید هر کار می خواهید بکنید." و چنان با تندی دست خود را بالا آورد که انگار در مسند واقعی قدرت قرار گرفته بود. تعدادی از مردم حاضر بدور ما جمع شدند و در این هنگام نبوی تندتر از قبل حرف می زد. وی به ما اشاره کرد که «شما اینجایتان کار نمی کند (با دست به سرش اشاره کرد) و شعور ندارید." و ادامه داد "آنها  در سالهای  60 یه مُشت کمونیست بودن و باید می مردن و شما هم 5% هستید و حقتون همونه"!!! اینجا اوضاع تغییر کرد. نبوی واقعاً نبوی شد ... البته این وضع چندان ادامه نیافت و ما با گفتن این مسئله که اشکالی ندارد اگر جواب ما را نمی دهید ولی باید روزی جواب تاریخ را بدهید از ادامه این بحث بی نتیجه خودداری کردیم. عده ای از به اصطلاح طرفداران "اتحاد" ما را به سکوت دعوت می کردند تا "اتحاد"مان حفظ شود و عده ای ما را فرا می خواندند تا در پایان برنامه با نبوی (نماینده آقای موسوی) قرار بگذاریم و بحث کنیم. پاسخ ما هم این بود که اولاَ ما هیچ اتحادی با نبوی نداریم که به خطر بیفتد؛ دوماَ اتحاد از نوع "وحدت کلمه" خمینی برای ما معنی ندارد و 30 سال پیش نتیجه داده است و نسل ما لازم نمی داند یکبار دیگر اینرا آزمایش کند، ما باید بدانیم با چه کسی و برای چه متحد می شویم؛ سوماَ چه کسی به آقای نبوی نمایندگی داده تا از طرف ما هم به آقای موسوی (مساوی جمهوری اسلامی) تأییدیه و دست بیعت بدهد؛ چهارماَ آقای نبوی هم مثل بقیه اصلاح طلب ها در ادامه حیات و جنایات جمهوری اسلامی نقش داشته و باید در مقابل مردم توضیح بدهد که نقشش چه بوده است، ما نیازی به مذاکره با ایشان در "کافه" و "رستوران" نداریم، ایشان هم امروز رسماَ و علناَ اعلام کرده نماینده مردم و موسوی و مدافع اسلام است، نه در کافه و ... و جالب اینکه همه به جای آقای نبوی می خواستند به ما توضیح بدهند که ما درست نفهمیده ایم؟! و بالاخره ما نفهمیدیم چرا آدم زنده وکیل لازم دارد؟! نبوی که خودش آنجا بود و خلاصه، مختصر و مفید "دمکراسی" مدنظر و دیدگاهش را نسبت به مخالفین (هرچند در اقلیت) توضیح داد!!! اما همان لحظه برای ما این سؤال طرح شد که آقای نبوی واقعاَ چه جامعه ای را به ما وعده می دهد؟

قبول رفتار آقای نبوی برای ما بسیار سخت بود و نمی توانستیم حرفها و رفتار این طنزنویس مشهور را در مغزمان جا دهیم. با دوستان که به خانه برگشتیم جستجویی در سایتهای اینترنتی کردیم و به نتایجی رسیدیم که فهم برخورد ایشان و مهمتر از همه جامعه ای که ایشان وعده می دهد – جامعه ای که در آن سزای کمونیستها و دگراندیشان مرگ است - را برایمان آسان کرد. از ویکی پدیا شروع کردم با پیشینه ای روبرو شدیم که هربخشش برایمان رویدادهایی را تداعی می کردند از سالهای نه چندان دور 60. همان شب نکاتش را یادداشت کردیم. اما چند روز بعد که به سراغ ویکی پدیا رفتیم در کمال ناباوری دیدیم تمام آن پیشینه «درخشان» به زبان فارسی از صفحه ویکی پدیا پاک شده بود!!! اما چرا؟؟؟ معلوم نیست!!!

ولی حذف کنندگان اطلاعات مربوط به گذشته نبوی دست شان به سایتهای دیگر نرسید و می توان کماکان هر چند بطور پراکنده به این اطلاعات دست یافت.* مانند اینکه:

وی در سال 56 تا 59 در دانشگاه شیراز در رشته جامعه شناسی تحصیل می کرد.

طی سال 59 تا 61  او عضو شورای مرکزی سازمان دانشجویان (عضو دفتر تحکیم) دانشگاه شیراز بود. و در این زمینه با کسانی چون عطالله مهاجرانی، جمیله کدیور و مصطفی معین همکاری نزدیک داشت.

نبوی در سال 59 به مدت 8 ماه به تحصیل علوم دینی در شیراز پرداخت. (شاید قصد داشت آخوند شود ولی بعداَ منصرف شد؟!)

در همین دوره وی عضو هیأت مدیره دانشجویی کتابخانه ملاصدرا در دانشگاه شیراز بود.

تا زمان انتقال به دانشگاه تهران و گرفتن مدرک لیسانس، وی مدرس رشته های تاریخ و فلسفه و منطق به اعضای اتحادیه های اسلامی دانش آموزان در شیراز بود و در خدمت جهاد سازندگی قرار داشت. 

او طی سالهای 61 تا 64 مدیر دفتر سیاسی وزارت کشور (تحت هدایت ناطق نوری) بود و به مدت سه ماه جانشین مدیر کل اجتماعی وزارت کشور بود. البته طی همین سالها به عنوان عضو شورای طرح و برنامه شبکه اول سیما، معاون گروه فیلم و سریال و دبیر طرح و برنامه شبکه اول سیما ایفای نقش کرد. او سرانجام در سال 66 – 67 به سمت مشاور رئیس دانشگاه  صدای و سیمای جمهوری اسلامی به کار مشغول شد.

آقای نبوی همچون دیگر یارانش پس از آنکه از سرکوب نیروهای انقلابی و مردم فارغ شد، پس از آنکه  جوانان بسیاری را شستشوی مغزی داد و آنها را به هوای رفتن به بهشت راهی جبهه ها کرد، پس از آنکه دست و قلم اش را در خون فرزندان مردم شست، تصمیم گرفت و فرصت کرد که یکسره به حرفه هنر و فرهنگ (بهتر است گفته شود تحمیق فرهنگی) بپردازد.

از آن پس وی عهده دار سردبیری (یا تحریریه)  نشریات گوناگون ادبی، هنری و سینمایی شد. البته پس از ظهور دوم خرداد به جبهه اصلاح طلبان پیوست و با کمی گشت و گذار در مکه، مدینه، فرانسه  و چند صباح کوتاهی در زندان بتدریج رخت اپوزیسیون بر تن کرد و امروز به شال سبز آویزان شد.

با دانستن این تاریخچه است که بهتر می توان به عمق کلمات تهدید آمیز امروزین آقای نبوی پی برد. با دانستن این تاریخچه بهتر می توان به رابطه گذشته وی با وعده های آینده اش پی برد. چه در جایگاه چماق بدست، قلم به مزد، قلم به فرمان دیروزی و نماینده امروزی سبزها در بلژیک.

... آری دیگر برای ما تعجبی نداشت که چرا آقای نبوی دوباره نبوی شده بود. شاید دوباره یاد دوران جوانی اش افتاده بود. شاید هم داشت دوباره متولد می شد. دیگر برای ما تعجبی نداشت که وی زمانی که اختلاف سنی چندانی با امروزِ ما نداشت تا مقام مدیریت دفتر سیاسی وزارت کشور و چندین پُست دولتی دیگر ارتقا یافته بود. چه جوان کارآمدی! پُستی که در آنروزها بدون همراهی و هم رأیی با جنایتکاران بزرگ به کسی داده نمی شد. شاید هم نبوی در مشاجره با ما روزها و شبهای نبرد انقلابیون واقعی با دانشجویان پیرو خط امام در دانشگاه شیراز را بیاد آورده بود. ایامی که در کسوت یکی از مجریان انقلاب فرهنگی در دانشگاه شیراز نقش سرکوبگرانه ایفا می کرد. مبارزین زیادی از آندوره زنده اند تا شهادت دهند رشادت های وردستِ وزیر سابق را و نویسنده و طنزپرداز منتقد امروز را. برای اینکه بر همگان آشکار شود که جمله ای از این گزارش برخلاف حقیقت نیست، شما را به گفته های خود جناب نبوی پیش از دوران انتخابات، در آن دوره و اکنون ارجاع می دهیم**. گفته ها و نوشته هایی که او سعی می کند در آنها اصلاح طلبان و مستقیماً نقش موسوی در جنایات دهه 60 را تبرئه و لاپوشانی کند. شاید برخورد او با ما به این خاطر بوده باشد که تلنگری به طبل پُر سروصدا و توخالی اش خورده بود.

در انتها نمی توان این سئوال را طرح نکرد که چرا به چنین آدمی (با چنین سابقه ای در سرکوب حقوق بشر) توسط کانونی که خود را مدافع حقوق بشر می نامد میدان و میکروفون داده می شود؟ کسی که هنوز بدون اشاره به گذشته تاریکش، در روز روشن و در مقابل دهها نفر صحبت از کشتن 5 درصد مخالف خود در جامعه می کند!

کمیته دانشجویی بلژیک

www.committe2007.blogfa.com

: committe.2007@gmail.com

 

2/شرم هم چیز خوبی است! حسن صالحی

اخیرا "کمیته دانشجویی بلژیک" گزارشی از اعتراض به سفر احمدی نژاد به نیویورک٬در بروکسل در کشور بلژیک منتشر کرده است که در آن به نقل قولی از ابراهیم نبوی اشاره شده است.  بنا به این گزارش نبوی در جدلی در حاشیه این همایش با تنی چند از این دوستان پیرامون کشتار های دهه ۶۰ گفته است: "آنها در دهه ۶۰ کمونیست بودند و باید می مردند، شما هم ۵ درصد بیشترنیستید و حقتان همین است!"

 

نبوی در جوابیه ای به این دوستان البته منکر زدن چنین حرفی شده است و دوستان کمیته دانشجویی بلژیک را متهم به "دروغگویی" و "عوام فریبی" کرده است. البته ایشان مثل همپالگی هایش اتهامات سخیف و محيرالعقولى نیز به سوی حزب کمونیست پرتاب کرده است که به برخی از آنها در این نوشته خواهیم پرداخت.

حتی انکارنامه ابراهیم نبوی که من نگفته ام که "آنها در دهه ۶۰ کمونیست بودند و باید می مردند، شما هم ۵ درصد بیشترنیستید و حقتان همین است!" در این مورد چندان کمکی به ایشان نمی کند. به نظر میر سد آنچه که ایشان در بلژیک با عصابنیت و عبوسی گفته است همان دم "خروسی" است که البته "قسم حضرت عباسش" هم جای نقد جدی داشت. نبوی در صحبتهای خود اولا به این اشاره می کند که در مورد کشتارهای سال ۶۰ جمهوری اسلامی حرفی نزده و کشتارهای تابستان ۶۷ را مد نظر داشته است.  در این مورد هم ایشان می گوید که البته نویسنده بوده است و در زمان وقوع این جنایت از آن بی خبر بوده است. ایشان البته نکات دیگری هم می گوید. به این نکات و اینکه چرا ابراهیم نبوی به کشتارهای ۶۰ اشاره ای ندارد بعدا بر می گردیم. به نظر من ادعای نبوی مبنی براینکه از جنایات تابستان ۶۷ توسط جمهوری اسلامی بی خبر بوده است٬ صحت ندارد. این را به چند دلیل می گویم. یکم اینکه کسی با پیشینه نزدیکی و همکاری با جمهوری اسلامی و با توجه به روابط گسترده اش با حکومتیان٬ بسیار بعید است که از این رویداد هولناک بی خبر مانده باشند و دوم اظهارات  توجیه گرانه ایشان در قبال خود این جنایت است.

به نظر من مسئله بر سر بی خبری نبوده و نیست بلکه مسئله لاپوشانی کردن این جنایت و با یک درجه زیادی اغماض سکوت در قبال این جنایت در زمان بروز آن است. این را من نمی گویم. آقای نبوی حتما عطاالله مهاجرانی را می شناسد و با ایشان بعنوان یکی از طرفدران موسوی نشست و بر خاست زیادی هم دارد. ایشان اخیرا در مطلبی که در سایت جنبش راه سبز تحت عنوان "ای آتشی افروخته در بیشه اندیشه ها..." منتشر شده در مورد کشتارهای تابستان ۶۷ سکوت روشنفکران حکومتی در برابر کشتار زندانیان سیاسی در سال ۶۷ را اشتباه خواند. وی از جمله می نویسد:

" بسیاری به علت یا دلیل موقعیت تازه ای که در حکومت یافتند، اندک اندک از آن شعار ها کمتر دم زدند و یا دم فرو بستند. مصلحت نظام مثل جذام ریشه های آن شعار ها را بلعید و هل من مزید زد. جای آرمان، مصلحت نشست و جای ارزش های دینی، حفظ نظام ارج و اعتبار پیدا کرد. مثل همه انقلاب ها، حقیقت انقلاب در برابر واقعیت ها تسلیم شد. آرمان تیدیل به کابوس شد." وی سپس می افزاید: "مثل همه ما که در برابر کشتار جوانان در سال ۱٣۶۷ ساکت ماندیم. گمان می کردیم شرایط جنگ و تهدید خارجی می تواند مجوزی برای چنان جوان کشی باشد، که در تاریخ ما کمتر نظیری برای آن می توان یافت."

اگر چه عطاالله مهاجرانی نیز در این اظهارت تلاش می کند که ارزشهای اسلامی خونریز و منشا جنایت را تبرئه کند ولی دارد با صراحت اعلام می کند که طیف آدمهایی مثل نبوی از هولاکاست اسلامی در تابستان ۶۷ با خبر بوده اند ولی بدلیل مصلحت نظام در مقابل این جنایات سکوت کرده اند! تازه اگر بپذیریم خود آنها نقش مستقیمی در ارتکاب این جنایت نداشته اند.

ولی مسئله به اینجا ختم نمی شود. ابراهیم نبوی در نوشته دیگری پیرامون کشتارهای تابستان ۶۷ اظهار نظر کرده است که نشاندهنده موضع واقعی او در قبال این فاجعه است. او با بیشرمی می نویسد:

"البته یادمان نرفته و نمی رود که خشونت دهه شصت خشونت یک دولت یا حکومت ظالم با یک گروه مظلوم قربانی نبود، بلکه خشونت دو گروه علیه همدیگر بود که نیروی غالب نیروی مغلوب را بیشتر کشت و آزار داد و راند. طبیعتا آنکه قدرت غالب یافت ظلم بیشتری کرد" ( برای مطالعه این مطلب به این لینک مراجعه کنید http://www.peiknet.com/1388/10khordad/11/PAGE/32NABAVI.htm - راستش من اصل مطلب را در وبلاگ شخصی "سید" پیدا نکردم. شاید آنرا برداشته باشد)

خب ملاحظه می کنید که اگر کسی ریگی به کفش نداشته باشد و  واقعا بخواهد جنایتی را محکوم کند٬ بر صندلی "ظالم" و جنایتکاران نمی نشیند و این چنین قضاوت نمی کند و اینهمه اگر و مگر هم در نمی آورد. شاه هم زمانی که مخالفین خود را اعدام می کرد می گفت "تروریست" هستند و اعدام حقشان بود. تقریبا همه دیکتاتورهای دنیا از همین حربه استفاده می کندد تا مخالفین سیاسی خود را تحت عنوان تروریست٬ اغتشاشگر و غیره سر به نیست کنند. همین امروز نیز احمدی نژاد حشونت بی حد و حصر جمهوری اسلامی علیه مخالفین و معترضین را تحت همین عناوین توجیه می کند. من می خواهم از آقای نبوی بپرسم مگر آن جوانی که به دلیل پخش اعلامیه به زندان انداخته شده بود و تازه محکومییتش هم به پایان رسیده بود چه "خشونتی" مرتکب شده بود که مشمول این حکم خمینی جلاد شد: " در تمام موارد فوق هر کس در هر مرحله اگر بر سر نفاق باشد حکمش اعدام است. سریعا دشمنان اسلام را نابود کنید." همان دژخیمی که شما او را می ستائید و موسوی انتظار باز گشت به ارزشهای دوران حیاتش را دارد!

 

راستش باز این نیز همه قضیه نیست. ابراهیم نبوی در نوشته ای در خصوص کشتارتابستان ۶۷ می نویسد که "بسیاری از آنان که سالگرد قتل عام ۶۷ را هر سال برگزار می کنند، مشکل شان یادآوری فاجعه کشتار نیست، بلکه نمی خواهند خودشان به عنوان کسانی که ممکن بود کشته شوند، فراموش شوند. برای بعضی هم این موضوع تنها عمل سیاسی است که در طول سال انجام می دهند، تا به خودشان بگویند که هنوز هستند و زنده اند. در این میان بازی، رقابت سیاسی برسر هیچ و پوچ در جریان است." 

طبعا از کسی که به نحوی جنایت تابستان ۶۷ را توجیه می کند انتظاری غیر از این نمی رود که گرامیداشت هر ساله  یاد آن عزیزان را "رقابت سیاسی برسر هیچ و پوچ" ارزیابی کند. آن ارزیابی وقیحانه از کشتارهای تابستان ۶۷ منطقا این دهی کجی آشکار را به همراه می آورد. آقای نبوی با لوث کردن گرامیداشت یاد جانباختگان |تابستان ۶۷ نمی خواهد این جنایات در سینه تاریخ بعنوان هولاکاست اسلامی در ایران ثبت گردد و عاملین آن مجازات و محاکمه شوند. از نظر ما این پرونده مفتوح هست چرا که سازماندهندگان این جنایت هنوز سیاستمداران آن کشورند و باید به سزای اعمالشان برسند. اين يکى از عرصه‌هاى مبارزه عليه حکومت اسلامى، عليه بنيادهايش، عليه شخصيت‌هايش از خمينى و بهشتى، تا خاتمى و خامنه‌اى و رفسنجانى و موسوی و همه کسانى است که در اين روند نقش داشته‌اند و اين بخشى از جدال ما با جمهورى اسلامى است.

بگذارید من اینجا به فجایع خرداد ۶۰ توسط جمهوری اسلامی نیز اشاره ای بکنم. موضوعی که ابراهیم نبوی و دوستانش تمایل چندانی به بحث در مورد آن ندارند. آنچه که در خرداد ۶۰ اتفاق افتاد و این جماعت نمی خواهند در باره آن حرفی بزنند یکی از جنایات عظیم قرن بیستم بود. ٣٠ خرداد ۱۳۶۰ يک کودتاى خونين ضد انقلابى-اسلامى بود. در آن ایام هزاران کمونیست و آزادیخواه را اعدام کردند. کسى که معلوم بود سوسياليست است، کسى که معلوم بود مدافع حقوق زن است، کسى که بى حجاب راه ميرفت، کسى که از ظاهرش فکر ميکردند چپى است، ميگرفتند و ميبردند همان شب ميکشتند. آمار و ارقام و مدارک و شهود اين جنايات به وفور وجود دارند. روزى ٣٠٠ نفر، ٥٠٠ نفر را در اوين و سراسر کشور اعدام می کردند. تمام نشریات آزاد و سوسیالیستی را بستند. تشکلهای کارگری را در هم کوبیدند. و این طور بود که جمهوری اسلامی توانست استحکام پیدا کند. به قول منصور حکمت جنایتی که اتفاق افتاد قابل مقايسه است با آلمان نازى، قابل مقايسه است با کُشت و کشتار در اندونزى، قابل مقايسه است با نسل‌کُشى در روآندا، به مراتب وحشتناکتر از وقايعى است که در شيلى اتفاق افتاد. يکى از فجايع مهم و تراژديهاى مهم انسانى قرن بيست است. زدند، سرکوب کردند، کشتند، در گورهاى بدون نام و نشان دفن کردند، آدمهاى بسيار بسيار زيادى را، نازنين‌ترين و پرشورترين و آزاديخواه‌ترين انسانها را، بقتل رساندند تا سرِ کار بمانند.  بخشی از این جنایت به دست کسانی صورت گرفت که خط امامی درجه یک بودند ( مثل مجاهدین انقلاب اسلامی و حزب جمهوری اسلامی) که حالا اصلاح طلب حکومتی شده اند. در آفرینش این جنایات هولناک همه جناح های رژیم نقش بازی کردند و به فرمان قتل و کشتار خمینی٬ سرکرده جلادان٬ لبیک گفتند. سکوت امثال نبوی ها و موسوی چی ها در قبال فجایع خرداد ۶۰ نشانه رضا است و یا در بهترین به قول عطاالله مهاجرانی سکوت برای حفظ مصالح نظام است.

خلاصه کنم نبوی در جواب به "کمیته دانشجویی بلژیک" منکر این می شود که او جنایت جمهوری اسلامی علیه کمونیستها و آزادیخواهان در تابستان ۶۷ را تایید کرده است. دوستان ما در "کمیته دانشجویی بلژیک" طبعا به این انکار و زدن اتهام دروغگویی به رفقای این کمیته٬ خود پاسخ خواهند داد.  ولی غرض ما در این نوشته این بود که با استناد به حرفهای تا کنونی ابراهیم نبوی ثابت کنیم که ایشان علیرغم اینکه جنایات تابستان ۶۷ را محکوم می کند در عین حال چقدر توجیه گرانه در این مورد سخن می گوید و لام تا کام در مورد خرداد ۶۰ سخنی نمی گوید. از نظر این جماعت تاریخ جنایات جمهوری اسلامی از زمانی شروع می شود که این رژیم به تیغ کشیدن علیه جناح خودشان پرداخت.  اگر این جنایات٬ علیه کمونیستها و آزادیخواهان باشد عیبی ندارد و قابل اغماض است و یا می شود آنرا مرتکب شد و با خیال آسوده نیز سنگ دمکرات بودن را به سینه زد. مگر نه این است که در همه جای دنیا به ضد کمونیستهای دو آتشه و قاتلین چپ ها و آزادیخواهان٬ کسانی نظیر پینوشه مدال داده اند؟ چرا اینها از این مسئله غافل بمانند. موضعگیری بخشی از این جماعت  به نمایش ضد انسانی اعتراف گیری و تواب سازی و دادگاههای فرمایشی گواه دیگری برای اثبات این ادعا است.  اعتراضشان این بود که "چرا ياران امام را در كنار منافقين و مخالفين نظام نشانده اند"!

بگذارید در همینجا به برخی از یاوه گویی های ابراهیم نبوی در باره حزب کمونیست کارگری ایران به اختصار اشاره کنم. بعضی از آنها خیلی نخ نما شده است. اولا وی لیستی از انسانها را ردیف کرده است که گویا حزب کمونیست کارگری به آنها اتهام عامل جمهوری اسلامی بودن را زده است. این البته بهیچوجه صحت ندارد. ( ایشان تیری در تاریکی انداخته و خیال می کند می تواند کسانی را علیه حزب ما تحریک کند)  برخی از افراد یاد شده در این لیست نظیر گنجی و مخملباف با سابقه همکاری با این رژیم اصولا از مخالفین نظام اسلامی نیستند بلکه متعلق به جناح خوش خیم آن یعنی موسوی هستند که ایشان هم بنوبه خود "به جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم و نه یک کلام زیاد" معتقد است.  در این لیست اسم مختاری نیز آمده است که ایشان از قضا در سلسله قتل های زنجیره ای در دوره ریاست جمهوری سید خندان خاتمی بیرحمانه کشته شد.

ابراهیم نبوی می نویسد که حزب ما "تشکیلاتی موهوم و مشکوک که دقیقا همان را می کند که وزارت اطلاعات می خواهد. " محیر العقول و خنده دار است. اولا این اتهام "مشکوک و موهوم" را اول بار خود وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی به ما زد و به نظر می رسد که آقای نبوی آنرا از وزرات اطلاعات به عاریه گرفته است. به آقای نبوی پیشنهاد می کنیم که به کنگره هفتم حزب ما بیاید که در اوایل دسامبر بصورت علنی برگزار می شود و درش بر روی عموم باز است تا ببیند چه چیز موهوم و مشکوک است. جالب این است که نمایندگان جناحهای رژیم اسلامی در هر دعوایی که با هم دارند پای ما را وسط می کشند.  ما سمبل مبارزه عليه دو جناح، سمبل مبارزه عليه کليت جمهورى اسلامى و نماينده واقعى مردم بيرون اين حکومت شده ايم و از حضور ما در صحنه سیاسی ایران بیمناک هستند. هر کدام هم داستانهاى محيرالعقولى از ما تعريف ميکند. به روش  قدیمی شانتاژ عليه کمونيستها و  پرونده سازى علیه ما متوسل می شوند تا کمونیستها را از دور خارج کنند. ولی این تلاشها بی ثمر است. حزب ما با تعهد و پایبندی به آزادی های بدون قید و شرط سیاسی و متکی بر تلاش و مبارزه بی وقفه اش برای خوشبختی و رفاه انسانها٬ در میان قلب مردم جا باز کرده است و مردم آنرا بیش از پیش به عنوان آلترناتیو طبیعی جمهوری اسلامی می شناسند. جلوی این روند را کسانی که تا دیروز پاسدار٬ بازجو٬ شکنجه گر و مسئول اعدام مردم بودند و حالا گویا  همه شاگرد ولتر و دموکرات شده اند٬ نمی توانند بگیرند!

http://www.rowzane.com

 

3/طبقه متوسط" و تحريف  خيزش سترگ توده ای  اخير ! - سایت سیاهکل

از همان آغاز شکل گيری خيزش بزرگ توده های جان به لب رسیده ایران در خرداد ماه سال جاری، شاهد تحريفات گوناگونی در رابطه با ماهیت اين جنبش بزرگ مردمی بوده ايم. این امر به طور اساسی از یک طرف با توجه به حضور بخش هائی از طبقه حاکمه در مبارزات اخير مردم تحت ستم  ما و تلاش آنان به عنوان اصلاح طلبان حکومتی جهت کاناليزه کردن اعتراضات مردمی به مجرای اختلافات درونی طبقه حاکمه و از طرف دیگر به دلیل قدرت دستگاه تبليغاتی اصلاح طلبان حکومتی و غير حکومتی و رسانه های امپرياليستی (که به جهت تضعیف جنبش مردم و مخدوش کردن صف خلق و ضد خلق به پشتیبانی از نیروهای ضد خلقی و تحلیل ها و تفسیر هایشان از این جنبش می پردازند) ، امکان پذیر شده است.  از همان آغاز ، يکی برای اين جنبش خود به خودی که عملا فاقد هر گونه رهبری و سازماندهی بود "رهبری" خلق می کرد و کسانی را که خود نيز اذعان دارند که دنباله رو اعتراضات مردمی بوده اند را تا حد "رهبران" اين حرکت ارتقاء می داد؛ ديگری سعی می کرد این جنبش را ساخته و پرداخته دولت های بزرگ قلمداد کند و آن را "انقلاب مخملی" بنامد؛ سومی عليرغم همه خشونت و قهری که در سطح خيابان ها در مقابل چشم همگان به چشم می خورد و شعله های آتشی که برخی خيابان ها را فرا گرفته بود، آنرا حرکت مسالمت آميز نامیده و از پيروزی گل بر گلوله سخن میگفت. یکی دیگر این طور جلوه می داد که توده میلیونی حاضر در خیابان ها گویا همگی صرفا برای پس گرفتن رای شان به آنجا آمده اند. خلاصه بازار تحريف ماهيت و واقعيت خيزش بزرگ مردم ما درست از همان روز اول داغ شد که متاسفانه هنوز هم ادامه دارد. تحریف کنندگان، نیروهای ضد خلقی و همچنين سازشکارانی هستند که می کوشند در آشفته بازار موجود کالای بنجل خود را عرضه و آب کرده و از اين نمد برای خود کلاهی بدوزند. روشن است که  پذيرش هر يک از احکام فوق چه نتايج عملی ای به دنبال دارد و چگونه کسانی با تکيه بر تحلیل ها و تفسیر های من درآوردی،  بيشرمانه جنبش مردم را حرکتی ارتجاعی قلمداد کرده و پاسيفيسم ضد انقلابی خود را توجيه می کنند.  همه این واقعيات نشان می دهند که ارائه تصويری حتی الامکان واقعی از سير رويدادها در جامعه دارای چه اهمیتی است.

در بازار داغ تحريف ماهيت و واقعيت جنبش اخیر مردم ایران يکی از تحليل هائی هم که سعی در رواج آن دارند این است که اين خيزش مردمی را جنبش "طبقه متوسط" ايران نامیده و به اين طريق با مخدوش کردن سيمای همگانی اين خيزش مردمی آنرا تنها متعلق به بخشی از جامعه ایران که روشن هم نيست از نظر آنها در کجای روابط توليدی موجود قرار دارد نسبت می دهند.

 اما منظور از طبقه متوسط چیست؟ پاسخ تحریف کنندگان جنبش اخیر به این سوال مبهم بوده و کاملاً روشن نیست، اما از سخنان آنان این برداشت عمومی وجود دارد که گویا طبقه ای که جنبش عظیم اخیر را در ایران بر پا نمود، طبقه ای است که از شرایط اقتصادی کاملاً مرفهی برخوردار است و خواهان سرنگونی "نظام" نیست ولی دارای یک سری خواست های اجتماعی و یا بطور کم رنگ سیاسی است که برآورده نشده و از این رو از برخی از سياست های رژیم جمهوری اسلامی و یا مشخصاً از احمدی نژاد شدیداً ناراضی می باشند. از نظر ارائه دهندگان چنین تحلیل های انحرافی گویا نيرو های این طبقه بود که به خاطر اعتراض به تقلب در انتخابات، برای دفاع از جمهوری و آزادی (البته "آزادی های اجتماعی، و نه لزوما سیاسی") به خيابان ها آمدند و زير بيرق سبز رهبری موسوی خواهان ابطال انتخابات تقلبی و برقراری رياست جمهوری مير حسين موسوی شدند!

با اندکی تعمق در اظهارات اين دسته از افراد می توان دید که از نظر آن ها مردم به دو دسته تقسیم می شوند که عبارتند از روستائیان و اقشار و طبقات فقیر شهری که این دسته گویا به خاطر حسن نظر و کمک های اقتصادی احمدی نژاد به آنان و دلایلی نظیر نا آگاهی و غیره ، کاری به رژیم جمهوری اسلامی ندارند و دسته دوم همین "طبقه متوسط" است که مخالف آن سیاست هائی در جمهوری اسلامی می باشند که احمدی نژاد مبین آن است و از نظر آنان طبقه ای است که به دلیل برخورداری از فرهنگ غربی، خیلی از معیارها و مسایل اجتماعی موجود در ایران مورد قبولش نیست.

همانطور که می دانیم به لحاظ تاریخی در فرهنگ غرب طبقه متوسط در قرون گذشته که سیستم فئودالی بر جامعه حاکم بود، به طبقه بورژوازی اطلاق می شد که با دو طبقه اصلی جامعه آن زمان يعنی فئودال ها و دهقانان فرق داشت. حال با رجوع به واقعیت های عینی در جامعه خودمان و با توجه به سلطه نظام سرمايه داری می توان متوجه شد که تحریف کنندگان وقایع اخیر در ایران در واقع به جای لفظ بورژوازی و يا سرمايه داران که از بار منفی در جامعه برخوردار است از اصطلاح گمراه کننده "طبقه متوسط" استفاده می کنند تا حرکت توده های مردم جان به لب رسیده ایران را به حساب این طبقه بریزند و از سوی ديگر از آنجا که قشر های گوناگون خرده بورژوازی در ساخت اقتصادی جامعه قاعدتاً قشر های میانی فهمیده می شوند، آنها با اختراع چنين اصطلاحی از این لحاظ نیز ایجاد سردرگمی می کنند.

اگر این طبقه متوسط ناراضی مورد نظر آنها بخشی از بورژوازی ایران است باید دید که آنها مگر چه تعداد از جمعیت ایران را تشکیل می دهند که بتوان میلیون ها نفر از توده شرکت کننده در جنبشی خود به خودی  را متعلق به آنان و از نوع و جنس آنان دانست؟ روشن است که در اينجا بحث بر سر نيرو های خود اين طبقه است و نه توده هائی که به هر دليل می توانند دنباله رو اين و يا آن سياست گردند.

شاید گفته شود که منظور از "طبقه متوسط" خرده بورژواها و یا اقشار میانی جامعه می باشد که گویا به طرفداری از موسوی به میدان آمدند چرا که او را بیانگر و متحقق کننده خواست های خود دیده و می بینند. در این صورت چنين مدعيانی باید به این امر پاسخ دهند که در برنامه انتخاباتی ميرحسين موسوی چه مواردی وجود داشت که بيانگر خواست ها و مطالبات اين خرده بورژواها یا مردم میانی تحت ستم ما بود؟  یا در آن برنامه چه چیزی وجود داشت که بر اساس آن وابستگان به خرده بورژوازی انتظار داشتند با قدرت گيری موسوی و تحقق آن مطالبات به خواستهای طبقاتی خود دست يابند.  مگر موسوی چيزی فرا تر از اين که خواهان "جمهوری اسلامی نه يک کلمه بيشتر و نه يک کلمه کمتر" است گفته بود و مگر وی به عنوان يک "اصلاح طلب اصول گرا" از آنچه برای نمونه خاتمی قبلا گفته و عمل کرده بود چيز بيشتری گفته بود که حال يک باره عنوان سخنگوی "طبقه متوسط"  برايش خلق شده است؟  اشتباه نشود در اینجا بحث بر سر آن نیست که قشر ها و طبقات گوناگون جامعه به بهانه تقلب در انتخابات و ظاهراً در دفاع از موسوی به میدان مبارزه مستقیم با رژیم جمهوری اسلامی آمده و در واقع برای بیان خواست های طبقاتی خود و تحقق آنها از موسوی در مقابل سرکوب خشن نیرو های امنیتی- نظامی قدرت حاکم سپری برای خود ساختند؛ و حتی بحث بر سر نا آگاهی هم نیست بلکه برخی از مدعیانی که جنبش میلیونی اخیر توده های جان به لب رسیده مردم  ایران را به "طبقه متوسط" اختراعی خودشان نسبت می دهند موسوی را تلویحاً سخنگوی اقشار خرده بورژوازی جامعه و متحقق کننده خواستهای آنان جا می زنند و به این ترتیب آن ها را طرفداران واقعی موسوی می خوانند. مسلم است که این دروغی است که تنها برای اعتبار دادن به موسوی و نوشتن تاریخی تحریف شده از جنبش توده ای سترگ اخیر به نفع بخشی از طبقه بورژوازی ایران که در سیاست ايران به عنوان به اصطلاح "اصلاح طلبان" مشخص می شوند، ساخته و پرداخته شده است.

از آنجا که ساخت افتصادی جامعه است که موجوديت عينی طبقات را شکل می دهد برای شناخت اين طبقه اختراعی قبل از هر چيز بايد به شيوه توليد حاکم و ساخت طبقاتی منتج از آن رجوع کنيم.  اما تنها نگاهی گذرا به ساخت اقتصادی جامعه و ترکيب طبقاتی موجود نشان می دهد که در جامعه ما اساسا طبقه ای به نام "طبقه متوسط" که خواهان جمهوری اسلامی نه یک کلام کمتر و نه یک کلام بیشتر باشد، وجود خارجی ندارد بلکه طبقه ای با چنین خصوصیاتی بخشی از بورژوازی ایران است که متوسط نبوده و در شرايط ايران هم جز بورژوازی وابسته نمی باشد.

می دانيم که در ايران که کشوری تحت سلطه امپرياليسم است، نظام اقتصادی – اجتماعی حاکم سرمايه داری وابسته است که ايران را به جزئی ارگانيک از نظام امپرياليستی جهانی - که مرحله انحصاری سرمايه داریست - تبديل کرده است، سرمايه وابسته به امپرياليسم تمام منابع ملی را غارت کرده و به بيرحمانه ترين وجهی کارگران را استثمار و دسترنج دهقانان و اقشار مختلف خرده بورژوازی در شهر و روستا را غارت می کند. بنابراين بر اساس ساخت اقتصادی موجود جدا از بورژوازی وابسته به مثابه طبقه حاکم ما در صف سرکوب شدگان جامعه شاهد طبقه کارگر ، دهقانان و اقشار گوناگون خرده بورژوازی در شهر و روستا می باشيم . اگر منظور از "طبقه متوسط " بخشی از طبقه حاکم  نبوده و اقشار گوناگون خرده بورژوازی است کاملاً  روشن است که خواست و مطالبه آنها "جمهوری اسلامی نه يک کلمه کمتر و نه يک کلمه بيشتر " نبوده و  نمی تواند باشد. به اين دليل ساده که در 30 سال گذشته آنها بطور روزمره زير فشارها و اخاذی های رژیم جمهوری اسلامی قرار داشته و کمرشان زير ماليات ها ،جريمه ها و اخاذي های همين رژيم خم شده و استبداد عريان "ولايت فقيه" کارد به استخوانشان رسانده است. خرده بورژوازی ایران که طبقه حاکم معمولاً آن را "بز بلا گردان" همه نابساماني های نظام حاکم و سياست های غارتگرانه خود می نماید، اتفاقاً بطور آشکار از طرف قدرت دولتی که وظيفه اساسی اش حفظ و حراست از منافع بورژوازی وابسته می باشد، مورد تعديات گوناگون دولتی قرار دارد. این خرده بورژوازی یا اقشار میانی جامعه که هر روزه با زور دولتی مواجه است شديداً خواهان دمکراسی از نقطه نظر خود يعنی آزادی از قيد و بند های دولتی است و از این رو مرگ بر دیکتاتوری یا مرگ بر دیکتاتور که شعاری مربوط به همه اقشار و طبقات خلقی است اولین شعار مهم برای وی تلقی می شود. بنابراين اين بخش از جامعه ما که من حيث المجموع خواهان نابودی ديکتاتوری حاکم يعنی جمهوری اسلامی است از زاويه منافع طبقاتی اش نمی تواند از افراد و سازمان هائی دفاع کند که خود هر روز فرياد می زنند مسئله اصلی شان حفظ "نظام مقدس جمهوری اسلامی" است و نمی تواند سخنگو و متحقق کننده خواست هایش را در وجود افراد یا احزاب و گروه هائی ببیند که خواهان حفظ نظام جابرانه موجود بوده و در راستای منافع جناح خود با قدرت حاکم بر سر شیوه اداره جامعه اختلاف دارند، والا خود زماني که هدايت ماشين دولتی را بر عهده داشتند به بی رحمانه ترين وجهی کارگران را استثمار کرده و در غارت و چپاول اقشار خرده بورژوا از هيچ کاری کوتاهی نمی کرده اند.

در هر حال اگر منظور به اصطلاح تحلیل گران مورد بحث از طبقه متوسط  بخشی از همين طبقه حاکمه يعنی بورژوازی وابسته است که در این صورت اين طبقه را با هيچ معياری نمی توان "متوسط" ناميد، آن هم در شرايطی که بزرگترين سرمايه های ممکن در تاريخ کشور در دستان شان متمرکز شده است.

از سوی ديگر شاهديم که خالقين "طبقه متوسط" که جنبش توده های بپا خاسته ما را به آن منتسب کرده و  این ادعا به کرات از سوی رسانه های امپرياليستی و اصلاح طلبان حکومتی و غير حکومتی تبليغ می شود، افرادی مثل موسوی ، کروبی و خاتمی و سازمان هائی مثل "جبهه مشارکت اسلامی " ، "سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی" و حتی "کارگزاران سازندگی" با متولی اش هاشمی رفسنجانی را به "طبقه متوسط" ايران نسبت می دهند. اين ادعا البته خود بيانگر مضحک بودن آن می باشد چرا که وابستگی افراد نامبرده و تشکل های سیاسی اشان به طبقه حاکمه ايران يعنی بورژوازی وابسته اظهر من الشمس می باشد. برای اثبات "متوسط" نبودن این بورژواها حتی نيازی نيست که به حساب های بانکی آنها چه در داخل و چه در خارج از کشور مراجعه نمود، عملکرد تاکنونی اين افراد و سازمان ها و آمال و آرزوهای اعلام شده شان و همچنين مطالبات و برنامه هائی که بر آن تاکيد دارند خود بیش از هر ادعائی واقعیت طبقاتی آنها را بیان می کند. براستی که انتصاب چنين جرياناتی که  گاه خود نيز اذعان دارند جزء طبقه حاکمه بوده و از منافع اين طبقه کشور حمايت می کنند و اختلاف شان با دارو دسته ولی فقيه اختلافی "خانوادگی" است به "طبقه متوسط" جز قلب واقعیت های عینی جامعه و مخدوش کردن واقعيت طبقاتی خيزش اخير چه معنائی دارد؟  براستی چگونه می توان "سرداران" و آخوند ها و آقازاده هائی که از طريق نفوذ در دستگاه دولتی بزرگترين قرارداد ها و پروژه های اقتصادی را در دستان خود متمرکز کرده اند و تنها ثروتی که از دزدي های آشکار شان به جيب می زنند ميلياردی است را "متوسط" قلمداد کرد؟  این را همواره باید به خاطر سپرد که قسمت عمده سرمايه گذاري ها در ایران از طريق دولت انجام می گیرد و استثمار امپرياليستی عمدتا با واسطه دستگاه دولتی انجام می شود، دستگاه دولتی ای که با توجه به تمرکز در آمد حاصل از فروش نفت در دستانش (آن هم در شرايطی که اصلی ترين منبع درآمد کشور فروش نفت می باشد) به غول بی شاخ و دمی تبديل شده و نقش ويژه ای در حيات اقتصادی کشور يافته است. 

بنابراین در شرايطی که قسمت بزرگی از سرمايه گذاري ها از طريق دستگاه دولتی انجام می شود و دولت خود بزرگترين سرمايه دار کشور است چه جائی برای تقسيم کردن سرمايه به بزرگ و  متوسط می ماند؟ بر این اساس باید گفت که داستان سرائی در مورد "طبقه متوسط" همان قدر نادرست و ذهنی و مضحک است که کسانی در مورد وابستگی دولت احمدی نژاد به دولت "امام زمان" داستان سرائی می کنند.

با توجه به این امر که در صحنه اقتصادی کشور "طبقه متوسط" مورد نظر  تحریف کنندگان واقعیات جنبش اخیر موجوديت عينی ندارد بايد ديد که چه مصلحتی باعث خلق اين موجود خيالی و ناقص الخلقه شده است. واقعيت اين است که رسانه های امپرياليستی و متفکران وابسته به اصلاح طلبان حکومتی و غير حکومتی با چنین تلاشی از یک طرف می کوشند بخشی از طبقه حاکمه یا طبقه بورژوازی که در اعتراضات اخير نيز حضور داشته و دارند را جزء مردم جا بزنند و از طرف دیگر خواست های توده های شرکت کننده در جنبش اخير را در حد خواست های این طبقه که با چنگ و دندان از ديکتاتوری رژیم جمهوری اسلامی دفاع می کنند تقلیل بدهند. درست در چنین شرايطی است که جلوگيری از مخدوش شدن صف خلق با نيرو های ضد خلقی يکی از مبرم ترين مسائل جنبش اخیر را تشکیل می دهد؛ و درست در این شرایط است که ايده اختراعی اخیر "طبقه متوسط" در ایران در خدمت تطهير چهره دشمنان مردم قرار گرفته و با توسل به آن عملا چهره دشمنان مردم ما ار نظر ها پنهان می ماند، در عین حال این امر در صف نيرو های انقلابی تفرقه ایجاد کرده و اجازه نمی دهد که همه انرژی مردم ستمديده در جهت نابودی تماميت نظام ظالمانه حاکم کاناليزه شود. بنابراين بهتر است پديده ها را با نام اصلی شان شناخت و صدا کرد، اگر چنین کنیم می بینیم آنچه به نام "طبقه متوسط "از آن نام برده می شود و موسوی و کروبی را به عنوان نمايندگان آن معرفی می کنند بخشی از طبقه حاکمه می باشد که تجربه سلطه 30 ساله جمهوری اسلامی نشان داده است که بدون خلع يد از اين طبقه و سرنگونی رژیم تابعش یعنی جمهوری اسلامی با همه جناح ها و دسته بندي های درونی اش، امکان رسيدن به آزادی و دمکراسی وجود ندارد. طبقه حاکمه يعنی بورژوازی وابسته در تماميت خود دشمن توده های ستمديده ما بوده و هست و خواهد بود. واقعيت اين است که خيزش عظيم مردم ما يک جنبش توده ای بود که همه اقشار و طبقات جامعه در آن شرکت داشتند  و چون تقلب در انتخابات فرمايشی بهانه بروز آن شد بخش هائی از طبقه ضد انقلابی حاکمه يعنی اصلاح طلبان حکومتی هم امکان شرکت در آن را یافتند که می کوشيدند نيروی اعتراض مردم را کنترل و از آن به مثابه فشار از پائين برای چانه زنی در بالا سود جويند. 

تلاش بخش هائی از طبقه حاکمه که امروز به وسيله برخی از تحليل گران با نام مستعار "طبقه متوسط" معرفی می شوند برای به انحراف کشاندن جنبش مردم و بهره برداری از آن نه امری است که تازگی دارد و نه می تواند ذره ای از اهميت مبارزاتی اين جنبش کم می کند.  اما این واقعیت وظيفه مبارزه با چنين تحليل ها و با اين دارو دسته و افشای چهره کثيف شان را در مقابل نيرو های انقلابی قرار می دهد، امری که اساسا از طريق شرکت در اين جنبش و تلاش جهت بالا بردن آگاهی مردم و تشکل آنها و در نتيجه عمق بخشيدن به جنبش مردم  و به هر طریق یاری رساندن به آن امکان پذير می باشد.  

به نقل از : پيام فدايي ، ارگان چريکهای فدايي خلق ايران

شماره 123 ، شهریور ماه 1388

http://www.siahkal.com

 

4/چه کسی باید از چه کسی حمایت کند -الاهه بقراط-

برخی عادت کرده‌اند همیشه دیگران، یعنی مردم، به حمایت از آنها نامه بنویسند، طومار جمع کنند، اعتراض و تظاهرات کنند و... تاریخ معاصر ایران سرشار است از حمایت مردم از این یا آن فرد، از این یا آن گروه. ایران اما تا کنون هرگز به آن تکامل دمکراتیک نرسید که بتواند در یک فضای باز، این حمایت را به شکل رأی به حساب افراد و احزابی بریزد که بتوانند در یک شرایط برابر و عادلانه خواست اکثریت را بر آورده و حاکمیت ملی را در قدرت سیاسی مستقر سازند.

حتی در شرایط الکن و ناقص جمهوری اسلامی که در آن احزاب دمکرات و لیبرال و چپ به طور کامل حذف گشته‌اند و عرصه سیاست در انحصار افراد و احزاب اسلامی است که التزام آنها به قانون اساسی جمهوری اسلامی، خود قلم بطلان بر ادعاهای مردمسالارانه آنها می‌کشد، آری، حتی در این شرایط محدود نیز، قواعد یک «انتخابات محدود» رعایت نشد. این حکومت و قوانین‌اش، با این مردم و خواسته‌هایش، مانند دو خط موازی هستند که نه تنها هرگز به هم نمی‌رسند، بلکه هر چه می‌گذرد، بیش از پیش از هم دور می‌شوند تا سرانجام تنها نقطه اتصال آنها در سی سال پیش و در نطفه یک انقلاب نافرجام به قعر تاریکِ تاریخ بپیوندد.

هر کسی حق دارد...

این جدایی و دوری فزاینده که در ماه‌های اخیر شتابی انکارناپذیر گرفته است، خواه ناخواه بنیادهای رژیم را در هم فرو خواهد ریخت. جنبش اعتراضی مردم هر نام و هر رنگی که داشته باشد، بسی فراتر از چهارچوب‌های نظام جمهوری اسلامی و قانون اساسی‌اش قرار دارد. اگر قانون اساسی جمهوری اسلامی دارای چنان تناقض‌هایی نبود که اصول آن خود ناقض و ناسخ یکدیگر باشند، آنگاه می‌شد مدعی گشت که زمامداران کنونی رژیم ایران آن را زیر پا می‌نهند. لیکن تنها کافیست یک بار آن را مرور نمود تا دریافت این زمامداران بر اساس قانون اساسی جمهوری اسلامی عمل می‌کنند. تفاوت تنها در این است که به آن بخشی عمل می‌کنند که خود گزینش کرده‌‌اند. کسانی که معتقدند راه چاره در اجرای تام و تمام اصول قانون اساسی است، در همان نخستین گام، یعنی «استیفای حقوق ملت» و حق حاکمیت ملی، با حدود اختیارات ولی فقیه و نقش بدون چون و چرای او در نمایندگی الله بر روی زمین،در تناقض قرار گرفته و به بن‌بست می‌رسند. حتی اگر کسی خواهان بقای جمهوری اسلامی هم باشد، برای اینکه بتواند «جنبش سبز» را به آن سویی هدایت کند که می‌پندارد به نجات جمهوری اسلامی خواهد انجامید، چاره‌ای جز «ساختارشکنی» و به پرسش کشیدن قانون اساسی ندارد. و زمامداران کنونی نظام می‌دانند دست به ترکیب قانون اساسی زدن همان و از میان برداشته شدن جمهوری اسلامی همان!

در این میان، برخی از «نواندیشان دینی» حتی از ینگه دنیا، چه بسا به توهم اعتبار چند گپ و گفتگو با سه چهار «نامدار» جهان غرب که به تجربه می‌توان مدعی شد اطلاعات و شناخت‌شان از جامعه ایران به اندازه یک دانش‌آموز ایرانی نیست، کاملا متکبرانه و آمرانه مرتب در حال آموزش «دمکراسی» و تعیین تکلیف برای موافقان و مخالفان «جنبش سبز» و در یک کلام برای «همه ایرانیان» هستند. آنها نمی‌‌توانند دست‌هایی را ببینند که پشت آنها را سفت نگاه داشته و دست و دلبازانه امکانات در اختیار آنها می‌نهد تا سرانجام «الگوی اسلامی» خود را در «جهان اسلام» پیاده کنند. یک «الگوی اسلامی» که مهم نیست دمکراتیک و لیبرال باشد بلکه مهم این است که مانند جمهوری اسلامی موی دماغ جهان آزاد نگردد. ایرانیان اما می‌خواهند خود جزیی از این جهان آزاد باشند و نه یک «الگوی اسلامی» که در آن باز هم چپ و راست و لیبرال و آزادیخواه قربانی نظامی شوند که تنها تفاوت و امتیازش بر جمهوری اسلامی کنونی این است که با غرب و جهان آزاد «تعامل» می‌کند. بی تعارف، این هدف نهایی برخی از اصلاح‌طلبانی است که به غرب کوچ کرده‌اند و هر فکر دیگری را بنا به عادت مذهبی خود، به گناه «ساختارشکنی» و «سرنگونی‌طلبی» و «براندازی» با چماق «تکفیر» می‌کوبند و البته از یاد نمی‌برند که هر بار تکرار کنند:«هر کسی حق دارد...» ولی این «هر کسی» می‌داند وجود این «حق» ربطی به اینکه کسی آن را تأیید بکند یا نکند، ندارد. آدم به یاد جمله‌ای از داستان مشهور «خداحافظ گاری کوپر» می‌افتد، آنجا که می‌گوید: «دوگل با یهودیان دشمنی ندارد، اما سرشان منت می‌گذارد که ندارد، و این خود یک جور فاشیسم است!»

«دیگران» و «همه» بدون آنکه ما آنها را تأیید بکنیم یا نکنیم، و یا «حقی» برایشان قائل باشیم یا نباشیم، وجود دارند و هر آن حقی که ما برای خود قائلیم، آنها نیز دارند. ما با اعتراف به «حق» آنها چیزی بر آنها و حق‌شان نمی‌افزاییم بلکه از خود می‌کاهیم چرا که، چه بسا ناخودآگاه، می‌خواهیم اعلام برائت کنیم از آنچه هنوز سایه‌اش بر تفکر ما سنگینی می‌کند و آن را تا به امروز نیز می‌توان در سخن و عمل ما دید و دریافت.

سخن اما بر سر جنگ است!

پدیده تعبیر و تفسیر سخنان و اعمال سیاستمداران و دولتمردان جمهوری اسلامی یک پدیده نوظهور است که همزمان با بسته شدن نطفه انقلاب اسلامی شکل گرفت و بعدها اوج خود را در تبیین و تئوریزه کردن «خط امام» نشان داد. عین همین سیاست در مورد محمد خاتمی نیز به کار گرفته شد تا جایی که وی در آخرین سخنان خود در جمع دانشجویان آنچه را به وی نسبت می‌دادند، تکذیب کرد. این عادت بسیار زشت و انحرافی برخی مفسران و گروه‌ها متأسفانه همچنان عمل می‌کند و حرفها و هدفهایی به بازیگران کنونی جنبش اعتراضی مردم نسبت داده می‌شود  که گاه برخی از آنها مجبور به تکذیب و انکار آنها می‌شوند. گاهی حتی گفته می‌شود که فلانی یا بهمانی «در شرایط فعلی نمی‌تواند آنطور حرف بزند که ما می‌زنیم!!» و یا «صریحا آنچه را فکر می‌کند، بگوید!» پس دیگر چه جای سخن از «رهبری» است؟!

موضوع اما بسیار ساده‌تر از این سخنان و خیالات ساده‌اندیشانه است. موضوع بر سر «شرایط فعلی» نیست، بلکه بر سر این است که آن فلانی و یا بهمانی آنطور فکر نمی‌کند که «ما» فکر می‌کنیم و به دنبال آن هدفی نیست که «ما» هستیم! همین، و به همین سادگی! اگر روزی فراز و نشیب رویدادها، بازیگران سیاسی را به این یا آن راه بکشاند، و آنها را همراه و یا علیه مردم سازد، هیچ کدام ربطی به این خیالات ندارند، بلکه به خمیره و منافع سیاسی، طبقاتی و فردی آنان مربوط می‌شود. این نوع  تفاسیر در هشت سال افسانه‌پردازی درباره خاتمی پاسخ منفی داد. تکرار آن در شرایط حاضر، کمکی به هیچ کس، از جمله به کروبی و موسوی و امثالهم نمی‌کند.

باری، سخن بر سر حمایت مردم بود. این حمایت به چنان امر بدیهی تبدیل شده است که حتی همسر علی اکبر هاشمی رفسنجانی نیز یک روز پس از آنکه دامنه تقلب انتخاباتی با اعلام نام احمدی‌نژاد به عنوان پیروز انتخابات، آشکار شد، با عصبانیت به یک خبرنگار گفت: «اگر مردم دیدند که تقلب شده، بریزند به خیابان»! همان روز من در برنامه «تفسیر خبر» صدای آمریکا گفتم: «مردم به اندازه کافی برای روی کار آوردن این آقایان به خیابان ریخته‌اند، حالا نوبت آقای رفسنجانی و امثالهم است که برای مردم به خیابان بیایند».

اگر همان روز آقایان معترض به جای آنکه تظاهرات را لغو کنند (اگرچه مردم به آنها اعتنا نکردند) همراه آنها به خیابان می‌آمدند، این امکان وجود داشت که نهادهای انتصابی را که از حرکت اعتراضی مردم دچار سرگیجه شده بودند، به عقب‌نشینی وا دارند. عقب‌نشینی آنها اما، بنیه ضعیف کسانی را به نمایش گذشت که اینک پس از گذشت سه ماه با وجود اعتراضات خودجوش و شعار «مرگ بر دیکتاتور» که خاموشی نمی‌گیرد، درباره «شبکه‌های اجتماعی»ای بیانیه می‌دهند که  بدون این بیانیه‌ها نیز از سالها پیش شکل گرفته بودند و جنبش اخیر آنها را فعال کرد.

از همان سه ماه پیش مردم نامزدهای معترض انتخابات را به دنبال خود کشاندند. در این میان حساب رفسنجانی جداست. سرنوشت او و نظام جمهوری اسلامی چون دوقلوهایی که از مغز به یکدیگر متصل‌اند، با یکدیگر گره خورده است. مرگ و زندگی هر دو به هم پیوسته است. موسوی و کروبی اما هر آنچه از آن پس کردند، از یک سو به تبعیت از اعتراضات خاموش‌نشدنی مردم و از سوی دیگر در جهت تلاش برای آرام کردن آنها بوده است.

زمان اما می‌گذرد. هر روز که از دست می‌رود، فرصتی است که به دولت کنونی داده می‌شود. تقلب و  جنایتی که روزهای اول خود زمامداران به آن اقرار کرده بودند، به تدریج نه تنها تکذیب می‌شوند بلکه دولت طلبکار هم می‌شود. خیال باطلی است اگر کسی بر این گمان باشد که می‌توان رویدادهای فعلی را هزینه و توشه پیروزی در «انتخابات» چهار سال بعد کرد! کدام انتخابات؟! هرگاه حساب‌های 22 خرداد درست از آب در آمد، حساب چهار سال بعد نیز درست از آب در خواهد آمد! دیگر فرصتی برای یک «انتخابات» دیگر نمانده است. در چنین شرایطی از همه صراحت و روشنی طلب می‌شود. جای تعارف و سخنان در لفافه و انشانویسی‌ نیست. این مردم همواره به حمایت آماده بوده‌اند. حال نوبت آنهایی است که فراتر از نامه و بیانیه، به حمایت از مردم به میدان بیایند. صریح سخن بگویند. از پوسته ایدئولوژیک خویش که هنوز و همچنان بین مردم فاصله می‌اندازد، بیرون آمده (همان پوسته‌ای که زمانی بلوک شرق را در خود خفه کرده بود) و به جامعه و جهان اعلام کنند برای حل مسائل ایران در عرصه داخلی و بین‌المللی، از جمله در زمینه برنامه اتمی، مخاطبان دیگری وجود دارند که می‌توان برای دستیبابی به صلح منطقه و جهان، روی آنها حساب کرد. بحث بر سر تحریم و نوع تنبیهی که دیگران قرار است برای جمهوری اسلامی تعیین کنند، نیست. بر سر جنگ و حمله نظامی است! دنیا به هر قیمتی که باشد نمی‌گذارد جمهوری اسلامی به تسلیحات اتمی دست پیدا کند. چه کسی این قیمت را می‌پردازد؟ مردمی که آنهایی که باید، به موقع به حمایت از آنها برنخاستند: از مراجع و روحانیان تا سران نظامی و انتظامی، تا استاد و هنرمند، و همه آن کسانی که هنوز مُهرِ خاموشی بر لب کوبیده‌اند.

02 اکتبر 09

http://www.alefbe.com/journalist.htm