You should install Flash Player on your PC

 دیدگاه ها واندیشه ها

ازدیگران

 خانه نخست

 

دیدگاه ها واندیشه ها

 سایۀ سعیدی سیرجانی : حرف آخر! آیا هنوز زمان آن نرسیده است؟ پروانه سپهر مصاحبه اختصاصی پایگاه تلاطم با بهروز سورن.اتحاد یا تمکین؟ محمود راسخاگریارشاطرنیستی بارخاطرمباش! تقی روزبه

 

  سایۀ سعیدی سیرجانی : حرف آخر

  گاهی با خودم فکر می کنم شاید تجرباتی که داشته ام مرا اینچنین در برابر جمهوری اسلامی به ايستادگی فرامی خواند... با خودم می گويم نکند هموطنان تصور می کنند این موجود عجب سنگ دل و پر رو هست که به هر بازی که لحظه ای دلخوشی برای جماعت شوداگر زمانه فراهم می کند هم دلخوش نمی کند... نه هموطنان. نه. من چند چهره بازی ای از این شيادان تغذیه شده از گنداب قرنها خفقان و سرکوب و ریا دیده ام که نه با لچک مدعیان زبان مردم گشته دلم خوش می شود نه با شیفتگی رفراندوم بازي جماعت البته در خارج نشين و نه با سیاه بازي های گنجی سروش کروبی و دیگرانشان..... و دلم پر درد است از این باصطلاح هموطنانی که صدایی دارند و اينطور سرگرم بازی هایی شده اند که سی سال بلای خانمانسوز جمهوري اسلامی را چون حلوا دور سر خود چرخانده اند.... خاستگاه من و نوع نگاه وفکرم با نازنينانی عجین شده که جان پاکشان را بدور از هر ادعاي حزب و دسته و گروهی در راه راستي و آزادگی نهادند. در کنار اینان زالو صفتان را نیز دیده ام و بدتر از آنان کنج عافیت خزیدگان آسته برو آسته بیای داربست قدرت زمان شده را... با خودم می گويم اگر حیوانی چون خر یکبار پایش در چاله ای رود دیگر از آن مسیر و راه گذر نخواهد کرد چه رسد به شوق و میل ورضا صد بار پايش را در همان چاله گذارد و دریغ از فرزندان آدم نما که اين چنین کثافت جمهوری اسلامی را به گلاب تریبون هایشان و همراهی با جو و نسیم مماشت گرشان آلوده تر مي کنند که بیچاره مردم و زخم دیدگانی که به انتظار خود سقط شدن این بلا سالها جان شیرین را تلخ نموده اند....هموطنان سعیدی سیرجانی تنها پدر من نبود. عشق به آن آب و خاک و مردمانش او را عجين با مردمان آن سرزمین نمود. آمد حرفهايش را در نامه های سرگشاده بيان داشت به همين خارج نشينان هم نکات را گفت اما این شیادان دغلباز نه تنها درک و شعور خواندن و شنیدن حرفهاي او را نداشتند که قشنگ یاد گرفتند چگونه برای سالهای ديگر عمر این ضحاک زمان را بیشتر نیز گردانند. قتل عزیزی را دیدم که همین باصطلاح صاحبان احزاب و مثلا مبارزین با جمهوری اسلامی با سکوت خویش و با نخ چرخانی تیم مصدقی و توده ای مهر تاییدی بر خزعبلات کیهان نهادند... من و درد من و واقعیتی که در جان دلم هست نمی تواند ساحل امن نشينان دفتر و دستک درست کن را ببیند و قبول داشته باشد جمهوری اسلامی را مشتی آخوند می چرخانند و بس.... زخم و عتاب و شداد بازجو را دیدم دست درازی ناشر و وزیر ارشاد را دیدم و بدتر از همه تهديد ها مسخره بازي ایرانی نمایان البته " اپوزیسیون فعال" در خارج را این چند سال شاهدش هستم..... مدتی پيش دل رنجه از این همه شیادی براي بودن در کنار دوستان جوانم شوق حرکت به ایران را داشتم و تصور می کردم آخرین تلاش را نیز صورت بده. وارد جمع آفت زده همین ایرانیان در خارج نشين شو و مگر این تنۀ به خواب رفته را به حرکتی آوری ... دیدم چنان تارهای عنکبوتی ناگسستنی تنیده شده که شیادان البته در لباس احترام و زبان ریزی نسبت به نویسنده آزاده آن سرزمین سرت را با پنبه می برند... دیدم اینها برای برنامه و کار دیگری اینجا گسيل گشته اند و در پي نگاهداري و داربست صفتی از دست درازی به منافع و شعور مردم ایران سالهاست ارتزاقی برای خویش ساخته اند و اگر از تلویزیون خودشان و در میان جمع خودشان بروی و نوشته قبله عالم گشته شان چون عباس آقای میلانی را بخوانی که ای جماعت حالیتان هست چه می گوید یکباره عقربه ها می چرخد و از ترس در رفتن تاري از این شبکه جهل و ریا سن زیاد کردگان صادراتی گسیل می شوند تا مبادا بر اعتبار نداشته امثال چنین افرادی لطمه ای وارد شود.... دیدم و چشیدم زهر جامعه ای که بجاي خواندن پرسیدن با به به گفتن دیگران مقلد وار گسیل می شوند و امر بر خودشان مشتبه نیز مي شود.... سخن را کوتاه کنم... امروز هم که می بینم تارنماهای گوناگون شده اند بلندگو جنایتکارانی چون گنجی کروبی و موسوی ... آهي می کشم که وای از عوام مدعی اندیشه و خرد... بازي خاتمی را یادتان رفت؛ نوشته های مشق سیاه کنی اکبر گنجی را يادتان رفت؟ یادتان رفت سر تاسر این رج زدنها برای من ِ پدر کشته پاسخی و نه اشاره ای نیافتم که رهگشا به بازیگران اين جنایت باشد مگر یک حقیقت که همه گسيل اند که مبادا بازی از دست رژیم بدر افتد و چه بهتر که فردی از خودی هايشان البته به افشاگریها بپردازد! افشاگری شاید برای شمای دل خوش کرده جاي امن نشسته بود برای من نبود. و همین شماها بودید که در بوق و کرنا از بازجوي جواز روزنامه گرفته گاندی مسلمان ساختید! نویسنده زندانی ساختید مگر جنایات فراموش شود... و امروز نیز با انتشار مشق سیاه کروبی به جای بيان آنچه این جنایتکار کرد و گفت در همان البته مجلس اش! به پخش این مشق سياه ها دل خوش کنید و در بوق و کرنا باز بدمید که به به اينها به جان هم افتاده اند و افشا گري می کنند.....بیدار نمی خواهید شوید میل خودتان اما با دو سه بلندگو قرق کردن نه من را و نه ديگر دلسوختگان را نمی توانید رنگ کنید.... امروز سه بار متن همین باصطلاح افشاگری را خواندم و باز خواندم... چه نکته اي پنهان بود که روشن شده بود؟؟؟ عینا نامه نوشتن از آن البته استاد ! شفا بگیر تا سروش که انگار مد روز شده و حالا که بایست بت اعظم فرو ریزد راه تغذیه بت زادگان مبادا بهم خورد و از قافله سودجویان قدمي عقب بمانند! بعد هم خبر مي آید آی مردم چه نشسته اید جان خانواده رفسنجانی در خطر است! فرزندان سروش در خطرند! و یکباره مي بینی عجب فرزند خلف دباغ که ملقب به فلسفه اخلاق!! نیز گشته حالا سفره های افطاری اش کمکی با مشکل روبرو شده!! آي مردم من که مردم شما حالیتان هست؟پرسیدید راستی وقتی خمینی مرد دیگر چه نيازی به ولی فقیه ديگر بود؟ پرسیدید کروبی مسئول کشتار جوانان به نام جنگ البته مقدس را چگونه دارند رنگش می کنند و به عنوان افشاگر به خوردتان مي دهند؟ آی بینوا مردم که در سانسور و خفقان هستند و بدا به ساحل امن نشینان رهبر تراش تقلبی.با اژدیهاکي که از بدنۀ خودش برایتان همه رقم البته مخالف نما ساخته هست دیگر این بازی تکراری را لطف کنید و اجرا کننده اش نگردید.بر کشندگان پدر و رقصندگان بر خونش و موازی تراشان داربست جمهوري اسلامی لحظه ای آرام نخواهم گرفت.

 آیا هنوز زمان آن نرسیده است؟

پروانه سپهر

 اعتراض به نتایج انتخابات بهانه ای گردید برای ابراز خشم مردم پس از سی سال سرکوب و تحقیر و بی حقی.  اگر چه حضور شجاعانه مردم پیام آور فصلی نو در تاریخ سی ساله اخیر است، اما این دل نگرانی وجود دارد که این همه آرزومندی، تلاش و مبارزه بی ثمر بماند. مروری بر آنچه که در این سالها گذشته است، می تواند به ما یاری رساند تا از تکرار اشتباهات گذشته جلوگیری به عمل آید. ملتی که نتواند در آینه زمان به خود نگاه کند و ضعفها و توانایی های خویش را ارزیابی نماید، هرگز نخواهد توانست تغییرات جدی و اساسی در ساختار سیاسی – اجتماعی جامعه خویش ایجاد نماید.

در انقلاب 57، روحانیت با استفاده از تجربیات تاریخی خویش، و همچنین ناآگاهی توده ها، توانست از فرصت انقلاب برای سوار شدن بر موج نارضایتی مردم استفاده نماید. آنان از همان آغاز با اعدام، شکنجه و زندان پایه های حکومت خویش را بنیان نهادند. اولین آماج هجوم افسار گسیخته این نوحاکمان متوجه زنان گردید. زنانی که با حضور میلیونی خویش به حرکت مردمی اعتبار بخشیده بودند، در اندک زمانی حضورشان در صحنه های فعالیت اجتماعی توسط این خشک اندیشان ممنوع یا محدود گردید. تنوع رنگها جای خود را به رنگ سیاه داد. کنترل زنان از محدوده خانه به سطح اجتماع کشانیده شد و به هر بیگانه ای تنها به دلیل "مرد بودن" اجازه داده شد که در زندگی خصوصی زنان دخالت نماید. حکومتگران از همان ابتدا به بهانه دین به خود اجازه دادند که باورهای مردم را به قضاوت بنشینند، آزادی فردی را از آنان بربایند، و هر اندیشه ای جز اندیشه خویش را به مرگ محکوم نمایند. غافل از اینکه زمان را نمیتوان متوقف نمود و افکار نو را با هیچ وسیله ای نمیتوان محصور نمود. و امروز پس از سی سال مردم ما با همه شور خطر میکنند و فریاد آزادی بر می آورند.

جنبش مردمی سوالهای گوناگونی را پیش روی ما قرار داده است که بدون اندیشیدن به آن، بدون تلاش برای یافتن راه حلهای مناسب، نخواهیم توانست بر این سیستم جهنمی غلبه کنیم. متاسفانه قدرت مطلقه حکومت، که ریشه در قانون اساسی دارد، از طرفی، و نداشتن وحدت عمل اپوزیسیون، خصوصا در خارج از کشور، از جانبی دیگر، دو نکته قابل تاملی هستند که میتواند برای پیشرفت حرکت مردم موانع جدی ایجاد نماید. ریشه یابی هر یک از این موانع نیاز به برخوردهای همه جانبه از طرف همه نیروهای اپوزیسیون در داخل و خارج کشور دارد. آیا از خودمان سوال کرده ایم که چرا راست افراطی بدینگونه قدرت یافته است؟ چه کسی به آنان چنین اختیارات وسیع و همه جانبه ای را داده است؟ چرا آنان همه جا، از مجلس و قوه قضاییه و وزارت اطلاعات و همچنین نیروهای انتظامی و سپاه، قدرت یافته اند که حتی کسانی چون رفسنجانی و محمد خاتمی که افرادی صاحب نفوذ بوده و خود در روزگاری رییس جمهور بوده اند، نمیتوانند در برابر آنها بایستند؟ شاید بتوان یکی از اصلی ترین دلایل این وضعیت را سکوت اصلاح طلبان درون حکومت و هواداران آنها در طی این سالها در داخل و خارج کشور دانست. اصلاح طلبان درون حکومت بدلیل آنکه خود نیز در بسیاری از این جنایات دست داشته اند، و یا بدلیل منافع اقتصادی یا سیاسی خویش در این سالها در مقابل بسیاری از جنایات سکوت نموده اند. براستی آیا در تمام این سی سال که در زندانها با این همه قساوت و بیرحمی، انسانها را بدلایل واهی شکنجه میکردند و میکشتند، هیچ یک از این اصلاح طلبان درون حکومت نمی دانستند؟ در مورد شکنجه های وحشیانه و کشتار وسیع مجاهدین در سال 60 تنها به بهانه "منافق بودن" و یا قتل عام بیرحمانه سال 67 که هزارها انسان مبارز جامعه تنها به جرم "کفر و الحاد" و یا مخالفت با رژیم اعدام گردیدند، آیا هیچ یک از این مسئولین اصلاح طلب چیزی نمی دانستند یا به روی خودشان نمی آوردند؟ آیا جنایاتی که امروز در زندانهای ایران از جمله کهریزک اتفاق افتاده و می افتد ادامه همان شکنجه های قرون وسطایی نیست که در زندانهای اوین و قزل حصار و ... اتفاق می افتاد؟ آیا لاجوردی شکنجه گر را که با خوی درندگی خود هزاران زندانی را به شکنجه، تجاوز و اعدام محکوم نمود و بعد از مرگش از طرف محمد خاتمی لقب "شهید" به او داده شد، کسی نمی شناخت؟ این خیل وحشی آدمخوار که با خوی آدمیزادی بیگانه است، چطور رشد کرده است؟ مگر جز این است که این سیستم جنایت در دوران رفسنجانی و بعدها در دوران خاتمی بصورت مخفیانه فعالیت می نمود؟ محمد خاتمی در دوران 8 ساله ریاست جمهوری خویش در مقابل بسیاری از این جنایات، از جمله قتلهای زنجیره ای، سکوت نمود. یعنی حاضر نشد کسانی را که دست به این جنایات میزدند در محاکم عادلانه رسوا نموده و به مجازات برساند. کسی که شاهد جنایت است و سخن نمی گوید، حتی اگر خود در آن شرکت نداشته باشد، شریک جنایت است.

حدود 15 سال پیش در دادگاه معروف میکونوس در آلمان، در رابطه با ترور شرفکندی و چند تن دیگر، جمهوری اسلامی محکوم به دست داشتن مستقیم در این جنایت گردید. در همان زمان برنامه مستندی از شبکه بی بی سی در رابطه با افشای تروریسم جمهوری اسلامی پخش گردید که در آن طبق مدارک به دست آمده ثابت می گردید که سفارت جمهوری اسلامی در بن (آلمان)، از بزرگترین مراکز فعالیتهای تروریستی جمهوری اسلامی به شمار رفته و در این مرکز هدایت و رهبری عملیات تروریستی در سراسر اروپا انجام میگرفته است. در این برنامه با مدارک ارائه شده، فاش گردید که در راس شانزده سازمان دولتی در ایران یک شبکه تروریستی در فعالیت است. از همان زمان، اعمال جنایتکارانه این حکومت در رابطه با ترور و شکنجه و اعدام مخالفان خویش با ابعادی وسیع برای بسیاری امری روشن و ثابت شده بود. ترور بیش از 50 شخصیت سیاسی در خارج از کشور و هزارها ترور و اعدام در داخل کشور، نشان از حکومتی دارد که به هیچ قانون بین المللی و به هیچ اصل انسانی و اخلاقی پایبند نیست. براستی احمدی نژاد بزرگترین خدمت را به مردم ایران نمود. هیچ اصلاح طلبی در زمان حکومت خویش نتوانست اینگونه چهره سبع و جنایتکار این رژیم را به مردم ایران و جهان نشان دهد و امروز این حکومت آنچنان به جنایت خو کرده است که براحتی از جنایات خویش سخن میگوید.

شاید یکی از تکان دهنده ترین اعلامیه ها طی ماههای اخیر، اعلامیه نیروی انتظامی در رابطه با بازداشتگاه کهریزک باشد. در این اطلاعیه اظهار میگردد که این بازداشتگاه برای نگهداری موقت اراذل و اوباش و در طرح ارتقا امنیت ملی و با شرایط زیست سختگیرانه ایجاد و توسط ناجا اداره میشد و گویا این دستگیرشدگان اشتباها به آنجا برده شده اند. اگر این ادعا را بپذیریم که دستگیرشدگان اشتباها به آن محل برده شده بودند، سوال دردناک دیگری مطرح میگردد که پرده از جنایات این رژیم در عرصه دیگری برمیدارد. در کجای دنیا به اراذل و اوباش و در طرح ارتقا امنیت ملی تجاوز میشود و با آنان با شدیدترین شکنجه های غیرانسانی و غیرقابل تصور برخورد میگردد؟ همه میدانند که این اراذل و اوباش محصول این رژیم قرون وسطایی هستند و به خاطر فقر و بیکاری به چنین وضعی افتاده اند و نیازمند حمایت و امکانات اجتماعی هستند. آیا اصلاح طلبان نمی دانستند که در سیستمی که آنان حکومت میکنند، علاوه بر شکنجه و کشتن وحشیانه مخالفین سیاسی، آدمهای غیرسیاسی نیز در چنین شرایط رقت باری به سر می برند؟ اصلاح طلبان درون حکومت آنقدر سکوت نمودند تا امروز خود قربانی این سیستم وحشی که بیش از سی سال حکومت نموده است، شده اند. دیر نخواهد بود که اصلاح طلبان درون حکومت با توجه به تشکیل کابینه قاتلان در دولت جدید به سرانجامی چون دیگران محکوم گردند.

و اما نمیتوان همواره تنها حکومتگران را مورد حمله قرار داد. مردم نیز در این میانه به صدها دلیل نتوانسته اند نقش شایسته خویش را در مقابله با این همه بی حقی و جنایت برعهده گیرند. مسئولیت بخش به اصطلاح روشنفکر مخالف حکومت، خصوصا اپوزیسیون خارج از کشور در این میان بیشتر است. اپوزیسیون خارج از کشور با امکاناتی که برای رشد و آگاهی خود داشته است، با توجه به فضای آزادی که در آن زندگی میکند، نتوانسته است نقش شایسته خویش را ایفا نماید. متاسفانه بخش وسیعی از اپوزیسیون خارج از کشور در طول این سالها و هم امروز، هنوز از چهارچوب پشتیبانی از این یا آن شخصیت درون حاکمیت فراتر نرفته است. آنها از ترس دور ماندن از توده های مردم و به بهانه حمایت از آنان دائم به خود و مردم دروغ میگویند. این بخش طی این سالها تمام فعالیت خود را حول محور دعواهای باندهای قدرت درون جمهوری اسلامی متمرکز نموده اند. برخی از افراد این بخش از اپوزیسیون گمان داشته اند با نامه نگاری به سران حکومت از جمله خامنه ای، و یا ارشاد اصلاح طلبان درون حکومت می توانند کمکی برای مردم ایران باشند. روزی رفسنجانی را نماینده اصلاحات و اعتدال در ایران نامیدند، روزی دل به حکومت محمد خاتمی بستند (با آنکه شاهد آن بودند که حکومت 8 ساله وی نیز با حوادث تلخ و خونبار، از جمله قتلهای زنجیره ای، نتوانست کوچکترین تغییری ایجاد نماید). ولی باز بحثهای آنان پس از سی سال تجربه در مورد حکومتی که جز نکبت و بدبختی برای ما چیزی نداشته است، بر سر انتخابات و تقلب در انتخابات است. بی آنکه در نظر گرفته شود حضور این حکومت خود تخلف و تقلب است، تقلبی آشکار در قبال خواسته های مردم و تخلف از تمامی معیارها و قوانین بین المللی. براستی آیا از این تسلسل شوم انتخاباتی و بحثهای حول آن دچار دل آشوبه نشده ایم؟! ما با آگاهی از سیستمهای حکومتی در جهان، با وجود قوانین مترقی جهانی خود را کنار اصلاح طلبان درون حکومت قرار داده و به بهانه دینی بودن مردم بصورت لشگر وسیعی از اصلاح طلبان درون حکومت درآمدیم. این بخش از اپوزیسیون برای دفاع از آنان کار را بدانجا رساندند که روبروی بخشهای دیگری از تبعیدیان ایستادند. در این مورد ضروری است نگاهی به گذشته تاریخ تبعید بیندازیم.

سیاست تفرقه افکنی میان تبعیدیان از زمان رفسنجانی شروع شد. وی با دعوت از "خارج از کشوری ها" و دادن تضمین حفظ امنیت آنان، اولین وسوسه ها را در دل جامعه تبعیدی به وجود آورد. رسانه های خبری وابسته به حکومت در داخل و خارج از کشور تلاش نمودند از یکپارچگی فضای اپوزیسون خارج از کشور بکاهند. تهاجم فرهنگی جمهوری اسلامی از زمان رفسنجانی شکل گرفت. در همان زمان از طرف بخشهای گوناگون اپوزیسیون از جمله بصیر نصیبی، مینا اسدی و بسیاری دیگر در مورد آن هشدار داده شد. قبل از آن فضای خارج از کشور در مجموع فضای گسترده اعتراض به جمهوری اسلامی بود. دادگاه میکونوس این اعتراضات را گسترده تر نمود، خصوصا زمانی که جمهوری اسلامی و افراد متنفذی در آن از جمله رفسنجانی و فلاحیان با اسناد و مدارک معتبر به دست داشتن در این جنایات محکوم گردیدند. همزمان رای پارلمان اروپا برای قطع ارتباط موقت با ایران، جمهوری اسلامی را دچار انزوا نمود. بسیاری از مخالفین خارج از کشور در آن زمان در تدارک تظاهراتی وسیع در مقابل پارلمان اروپا بودند. اما انتخاب خاتمی به عنوان رئیس جمهور، به ناگهان صحنه سیاسی را به شکل عجیبی تغییر داد. بخش وسیعی از اپوزیسیون خارج از کشور، همان کسانی که از سازمان دهندگان تظاهرات در مقابل پارلمان اروپا بر علیه جمهوری اسلامی و سیاستهای تروریستی آن بودند، یک شبه به مدافعان سرسخت اصلاح طلبان و طرفدار خاتمی تبدیل شدند. کار بدانجا کشیده شد که حتی بسیاری نشریات خارج از کشور از چاپ مطالبی که کوچکترین سوال یا شکی را در مورد خاتمی مطرح میکرد، خودداری نمودند.

 در زمان خاتمی نه تنها سیل رفت و آمد تبعیدیان به ایران آغاز شد، بلکه دعوت از فعالین داخل کشور، خصوصا اصلاح طلبان، جز فعالیتهای سیاسی دائمی گردید. در این جلسات از پیش از طرف برگذارکنندگان تاکید میگردید که مبادا سوالات مشکوکی از سخنرانان بنمایند که آنها نتوانند پاسخ دهند. کار بدانجا کشید که در چنین جلساتی سخنرانان آزادی کامل داشتند که حتی فضای خارج از کشور را مورد تحقیر قرار دهند، اما بخشی از تبعیدیان حاضر در جلسه نمی توانستند با شیوه های خویش سوال یا اعتراض نمایند. ما بنام دموکراسی بتدریج با دست خویش فضای سانسور و اختناق داخل کشور را به خارج از کشور منتقل نمودیم و فضای آزادی را که در آن زندگی میکردیم، محدود نمودیم. کنفرانس برلین یکی از حوادث مهمی بود که شکاف عمیقی میان اپوزیسیون خارج از کشور ایجاد نمود. در این کنفرانس کار بدانجا کشید که تعدادی از هواداران اصلاح طلبان هر کسی را که میخواست سخنرانان را مورد خطاب قرار دهد، با کلمات "ساکت" و "خفه شو"، سرکوب می نمودند. اعتراض پروانه حمیدی به شیوه خویش، آنچنان مورد حمله و بحثهای طولانی قرار گرفت که باورکردنی نبود چه دوستی ها دراین رابطه بهم خورد، حتی کار بدانجا کشید که خانمی به نام شهلا شرف در مطلبی که در یکی از سایتها منعکس شده بود، خواسته بود راههایی اندیشیده شود که هر کسی نتواند در کنفرانسها و مجامع خارج از کشور شرکت کند! راههایی که بتوان از ورود "نخاله ها" به این گونه کنفرانسها جلوگیری نمود. گویا فراموش کرده بودیم که این "نخاله ها" بخاطر "نه" گفتن به سیستم حکومتی که بر جنایت پایه گذاری شده بود، از وطن خویش تبعید گردیده اند.

براستی که در جامعه ما هر چیز شکل وارونه ای به خود میگیرد. در این جامعه گاه قاتلان در نقش ناجیان چهره می نمایند. در این جامعه، تبعیدیان نه از طرف حکومت، بلکه از طرف بخشی از خود جامعه تبعیدی مورد تهدید قرار میگیرند. وقتی شادی امین در همین کنفرانس برلین یک دقیقه سکوت برای اعدام شدگان در رژیم جمهوری اسلامی اعلام نمود، کار بدانجا کشید که برای ساکت نمودن وی متوسل به پلیس شدند. براستی که می بایستی سطح آگاهی جامعه را در برخورد آن جامعه با مخالفین، اعتراض کنندگان و حتی دشمنان خویش سنجید. بعدها در سخنرانی اکبر گنجی یا دیگرانی از این دست، همواره سینه چاکانی مانع اعتراض کسانی گردیدند که سالها در دربدری و تبعید زیسته و بخشی از آنان عزیزانشان توسط همین رژیم شکنجه و اعدام شده بودند. ما به جای ریشه یابی دردهای جامعه و یافتن راه حلهای مناسب برای آن، به حکومتگران اجازه دادیم که فرسنگها دور از کشورمان، با تفرقه افکنی، برخی از خود ما را بعنوان پلیس و نگهبان بر ما بگمارند. ما بنام دفاع از مردم و همصدایی با آنان، اما در حقیقت مرعوب و مجذوب قدرت حاکمان، یکدیگر را بکسانی می فروختیم و می فروشیم که مسببین واقعی فقر و فلاکت مردم بوده و بنام اسلام جامعه ای پر از تبعیض و بی عدالتی، خصوصا در مورد زنان، اقلیتهای قومی و دینی، ایجاد نموده اند. و هم امروز در ادامه همان سیاست، بخشی از ما چنان فضای سانسوری ایجاد نموده ایم که اگر کسی شعاری بجز شعار سبزپوشان بدهد، محکوم است. بدنبال "وحدت کلمه" از هم اکنون فضای فشار و اختناق و تفرقه ایجاد نموده ایم.

جامعه ایران در داخل کشور علیرغم تلاش حکومتگران، در طی این سالها رو به جلو داشته است. خوشبختانه حکومتها با همه سبعیت خویش نمی توانند بر علیه زمان مقاومت کنند. و امروز جامعه ما از میان این همه تاریکی به روزنه های آگاهی جهانی نظر دارد. ما بجای آنکه با ناقلان اندیشه های نو همراه باشیم، خود را در حد اصلاح طلبان داخل حکومت پائین آورده ایم. کسانی که به بهانه "وحدت مبارزاتی" یا "مبارزه گام به گام ملت" مدام سعی دارند مردم را در چهارچوبهای قدیمی نگه دارند، می بایستی بیندیشند که این راه سی ساله به مردم ایران کمکی ننموده است. با همه محافظه کاریها، میزان کسانی که اعدام یا شکنجه شده اند، از هزارها میگذرد. امروز ما نیاز به "وحدت عمل" داریم، نه "وحدت کلمه". ما تنها با پذیرش تفاوتها میتوانیم بسمت دمکراسی حرکت کنیم. امروز که مردم با همه فشارها جان بر کف در خیابانها حضور گسترده و پیگیر دارند، وظیفه ماست که با تعمیق شعارها و خواسته های مردم، همگام با آنان، بتوانیم برای جامعه ای دمکراتیک قدم برداریم. جامعه ای که بر اساس قوانین راستین حقوق بشر بنیان نهاده شود، نه جامعه ای که انسان در آن تنها به شرط ایمان، آنهم ایمانی از نوع بنیادگرایان اسلامی، حق حیات داشته باشد. جای ما میان مردم است، نه کنار اصلاح طلبان درون حکومت.

 با هیچ بهانه ای نمی بایستی اجازه دهیم که فضای آزادی که در آن زندگی میکنیم، به فضای خفقان و کنترل تبدیل گردد. متاسفانه شعارهای جنبش سبز در خارج از کشور از محدوده شعارهای اصلاح طلبان داخل حکوت خارج نمیشود. چرا ما نمی بایستی با آزادی که داریم، فریاد بزنیم که قانون اساسی ایران سد راه اصلی حرکت جامعه است و هیچ اصلاح طلبی نیز نخواهد توانست از این سد بگذرد. چرا ما اجازه نداریم فریاد بزنیم که سیستمی که جمهوری اسلامی برقرار نموده، به بن بست رسیده و بدون تغییرات اساسی، تلاشهای مردم به هیچ نتیجه ای نخواهد رسید. چرا نمی بایستی شعار رفراندوم بدهیم. اما نه رفراندوم برای انتخابات مجدد، که خوب میدانیم دردی را دوا نخواهد کرد، بلکه رفراندوم برای تغییر قانون اساسی. رفراندوم برای نه یا آری گفتن به ادامه این حکومت. امروز مردم در عمل دریافته اند که دیگر قوانین جمهوری اسلامی نه تنها نمیتواند برای جامعه راهگشا باشد، بلکه مانعی در راه رشد و تعالی جامعه است. آنها با همه وجودشان دریافته اند که میلیونها انسان این جامعه بخاطر سیاستهای سودجویانه این رژیم به فقر و فلاکت افتاده اند. میلیونها جوان قربانی مواد مخدرند. فحشا در کشور بیداد میکند و ابتدایی ترین حقوق مردم در طی این سالها به زیر پا گذاشته شده است.

و اما یکی از بزرگترین موانع برای تغییرات جدی در جامعه ما قانون اساسی جمهوری اسلامی است. در این قانون آزادی انسان و برخورداری وی از حقوق اجتماعی تنها به شرط ایمان اوست. در این قانون نابرابری زن و مرد برسمیت شناخته شده است. و دهها و صدها ایرادی که نیاز به مقالات جداگانه دارد. اما مهمترین مانع این قانون که جایی برای اصلاح و تغییر در آن نمیگذارد، مربوط به اصل 177 است. طبق این اصل، بازنگری در قانون اساسی ایران تنها به بخشهایی محدود میشود. یعنی بخشهایی که محتوای اصول مربوط به اسلامی بودن نظام را زیر سوال نمی برند. کلیه مقررات و قوانین بر اساس موازین اسلامی و ولایت امر همگی تغییرناپذیرند. یعنی به هیچ عنوان نمیتوان قوانینی را که بر پایه شرع تدوین شده اند، از جمله در مورد ولایت فقیه، سنگسار، قصاص، نابرابری زن و مرد و ... تغییر داد. این رژیم سالهاست برای در هم شکستن مبارزین، با یاری گرفتن از قوانین شرع در صدد آن است که اندیشه را در سرزمین ما سرکوب کند. آنان تنها در کار تاراج تفکر و نوآوری و مقابله با جهان نویی هستند که در آن به حرمت و آزادی انسان با همه مفاهیم حقوقیش ارج گذاشته میشود. امروز زمان آن است که ما در مورد این حقایق بحث و گفتگو نماییم. اولین اصل روشنگری آن است که با هیچ بهانه ای نمی بایستی واقعیت را واژگونه نشان داد. ما به بهانه طرفداری از اصلاح طلبان نمی توانیم واقعیتها را پنهان کنیم یا از آن سخن نگوییم. نقش روشنفکر می بایستی با آگاهی از افکار نو زمانه خویش در جهت تغییر جامعه باشد. متاسفانه بخش وسیعی از روشنفکران هویت سیاسی خود را گم کرده اند و تنها درگیر مبارزات اصلاح طلبان شده اند. اگر اصلاح طلبان درون حکومت با تکیه بر اعتقاداتشان در چهارچوب قانون اساسی ایران که به آن باور دارند، حرکت میکنند، اپوزیسیون خارج از کشور نیز می بایستی بر اساس باورها و اعتقادات و نظراتش برنامه سیاسی و رهنمودهای عملی مشخص داشته باشد. ما به نام مردم با بخشی از حکومت همگام گشته ایم. متاسفانه ما واژه اصلاح طلبی را از معنای واقعی خویش تهی کرده و آن را محدود به اصلاح طلبان درون حکومت نموده ایم.

سیاست "گام به گام" تا به امروز جز قدرت دادن به جنایتکاران درون حکومت فایده دیگری نداشته است. امروز خواستهای مردم فراتر از سیاست "گام به گام" است. اپوزیسیون خارج از کشور نیز می بایستی با استفاده از نیروی خویش، با یافتن راههای حقوقی خواستار آن شود که با نظارت سازمان ملل در ایران رفراندومی در مورد قانون اساسی و جمهوری اسلامی صورت بگیرد. امروز تنها گفتگو از رنجهای مردم کافی نیست. دادن شعار دمکراسی، بدون ضمانت اجرایی، یعنی سیستمی که بتوان دمکراسی را در آن پیاده نمود، تنها شعاری زیباست. امروز زمان آن است که بخشی از متفکرین و متخصصان با نشستهای پی در پی، با گذاشتن میزگردهای گوناگون در شهرهای مختلف در خارج از کشور، با نظرخواهی از مردم، به اشکال حکومتی بیندیشند که در آینده قدرت آنچنان میان مجلس و رهبران دولت تقسیم گردد که تا حد امکان از بروز قدرت فردی جلوگیری به عمل آید. می بایستی با یافتن اشکال هر چه متنوع تر بتوان مردم را بطور وسیع در تعیین سرنوشت جامعه شرکت داد. نشست حقوقدانان خارج از کشور برای یافتن راههای حقوقی برای مقابله با این حکومت از ضرورتهای دیگر این لحظه جنبش است. اگر امروز ما، اپوزیسیون خارج از کشور، نتوانیم با حفظ نظرات مستقل، با هم برعلیه سیستم کنونی بایستیم، در آینده نیز نخواهیم توانست و سرنوشت ما تنها به دور زدن در دایره ی شیطانی دفاع از این یا آن شخصیت محدود خواهد گشت. ما نیازمند تمرین دمکراسی هستیم و می بایستی با حفظ نظرات مستقل هر یک از شرکت کنندگان، با نمایشی از نظرات گوناگون سیاسی اجتماعی خویش در تظاهرات شرکت کنیم. نترسیم از اینکه دیگری چیزی بگوید که ما نمی گوییم. به این رنگارنگی و گوناگونی افکار و اندیشه احترام بگذاریم. وحدت کلمه یعنی آغاز دیکتاتوری. آنچه بدان نیازمندیم، وحدت عمل است. از امکان آزادی در خارج از کشور استفاده کنیم و برای فردای ایران همدیگر را با نظرات گوناگون که طبیعت هر جامعه ای است، بپذیریم و به یکدیگر احترام بگذاریم. بدینگونه است که می توانیم بر علیه سیستم سرکوب در کشورمان بایستیم.

 

 در پی استقبال دوستان و خوانندگان عزیز و برای ایجاد تنوع بیشتر در موضوعات مطروحه ی مصاحبه ها ، پایگاه اطلاع رسانی تلاطم به سراغ سوژه ای دیگر و شخصیتی متفاوت رفته و تلاش مینماید تا به مسایل حاشیه ای و کمتر مورد توجه دیگر رسانه ها ؛ بپردازد در اینجا توجه مخاطبین گرامی را به متن مصاحبه با ...... جلب مینمایم

1. طبق معمول برای آشنایی و کسب اطلاعات بیشتر خوشحال می شویم که خودتان را برای مخاطبین معرفی کنید؟

ب - س: با درود به شما و خوانندگان محترم این رسانه

بهروز سورن هستم از گردانندگان سایت گزارشگران که هفتمین سال فعالیت رسانه ای خود را دنبال میکند

2 اساسا بخشی از کار شما در رابطه با حقوق بشر است و در این زمینه حداقل در شبکه اینترنت چندین و چند وبسایت رسمی و غیر رسمی وجود دارد که از طریق مجمموعه ها و افراد مختلف با دیدگاهای متفاوت هدایت میشوند. اصولا یک وبسایت در این رابطه باید چه خصوصیاتی داشته باشد که بتواند ندای اصلی جامعه را منعکس کند. کدام پایگاه ها به گونه ای منحرف کننده اند و چرا؟

دقیقا همینطور است. بخش بزرگی از فعالیت ما در این رسانه همانطور که بارها اعلام کرده ایم معطوف به جنبشهای درون کشور بوده است. جنبشهایی که تحت سیطره و تسلط حکومتی و شبکه های دولتی سرکوب قرار دارند. هرجا اعتراضی صورت گیرد در پژواک آن به افکار عمومی و بسهم خود میکوشیم. در این خصوص نیز تلاش داریم که مستقل و نامتاثر از تمایلات گروهی و خودمدارانه باشیم. انعکاس زخمهائی که بر پیکره جامعه انسانی روا میشود از اهم فعالیت خود دانسته ایم و آنرا از وظایف خود دانسته ایم. بعضا نیز در دفاع فعال از حقوق انسانها با اعلام فراخوان ها و مخاطب قرار دادن نهادهای حقوق بشری و دمکراتیک در خارج از کشور شرکت مستقیم داشته ایم.

تفاوت رسانه های موجود آنطور که شما آنرا منحرف کننده مینامید با نهادهای سیاسی خبری – حقوق بشری و مستقل و آزاد اتفاقا در برخورد با همین مقوله دفاع از منزلت انسان بدون اما و اگر است.دفاع از حقوق انسانها بطور کلی و یا دفاع از بخشی از آنها؟

نهادهای رسانه ای وابسته که تعلقات مالی پنهان و آشکار دارند با رسانه های مستقل – سیاست دیکته شده آنان در پخش اخبار و نظرات است. از آنجمله اند رسانه هائی همچون بی بی سی فارسی / سایت گویا / زمانه / صدا و تصویرهای رنگارنگ لوس آنجلسی و ....

در یک جمله معطوف به انسان بودن و اعمال سیاست مستقل و آزاد مشخصه رسانه های مردمی است که بنظر من همگام با جنبشهای مردمی و در جریان داخل کشورمان و همسو با موازین حقوق بشر میباشد

3.کار شما را میتوان در چارچوب اطلاع رسانی و منعکس کردن اخبار و رویدادها و به نحوی نیز نشر دیدگاه های مختلف و بالطبع در حیطه حقوق بشر تعریف کرد آیا شما در حاشیه یا به موازات این کار نفوذ منطقه ای یا بین الملی نیز دارید یا با سازمانی بخصوصی در ارتباط هستید.اگر در ارتباط هستید روابط مابین شما چگونه تعریف می شود و در چه سطح و محدوده ایست و اگر خیر به چه دلیل این رابطه وجود ندارد؟

اساسا رسانه های سیاسی خبری مستقل بمرور و متناسب با نحوه عملکرد خود مخاطبان خود را نیز پیدا میکنند و بموازات فعالیت خود شبکه های ارتباطی ایجاد میکنند. گزارشگران هم از جمله این رسانه هاست و گردانندگان آن نیز فعالیت خود را در این زمینه سازمان میدهند. نهادها و سازمانهائی هم که مرتبط با آن هستند به تجربه و با شناختن متقابل بر اعتماد و باور خود بر سلامت این رسانه افزوده و آنرا تعمیق میکنند.

شبکه های ارتباطی رسانه های مستقل بسیار متنوع هستند. طبیعی است که این تنوع غالبا در حوزه جامعه ایرانیان داخل و خارج از کشور است که البته تماس با نهادهای بین المللی نیز از همین مجرا برای این رسانه و در موارد خاص امکان پذیر است.

گزارشگران اگر چه متکی بر فعالیت جمعی است و دارای شبکه های ارتباطی اما از یک سازمان خبری فاصله دارد. فعالیت همکاران سایت تلاشی است داوطلبانه و غیر انتفاعی و از همینرو میتوان گفت که بشکل حرفه ای و خودکفا کوشش ما تجلی ندارد و این مهم توان ما را در انعکاس تمامی اخبار و مطالب دریافتی کاهش میدهد.

4.حقوق بشر و در کل حقوق اولیه و آنچه در منشور جهانی حقوق بشر آمده است امروزه به عنوان معیاری عمل می کند که دمکرات بودن و دیکتاتور بودن و یا پایمال کردن حقوق بشر را میتوان به کمک آن تعریف کرد و حکومت و سیستم های مختلف را دسته بندی و در جایگاه های مختلف قرار داد به نظر شما این خود نافی دمکراسی نیست که منشور جهانی باید شامل کشورهای نیز بشود که ایدئولوژی و تفکرات آنان ویژه خود آنهاست و با این مشنور همخوانی ندارد و جامعه بین الملل نیز با مکانیزمهای ویژه خود سعی در مجبور ساختن آنها به تن دادن به این قوانین می کند؟ نظر شما چیست؟

بنظر من حقوق بشر و منشور آن در ارتباط با کشورهائی که سنت ها و قوانین مذهبی حکم میرانند و باورهای عمومی را نیز در امتداد خود دارند – پدیده ای بالنده هستند و دفاع از آن الزامی است. حقوق زنان / حقوق کودکان / حق آزادی بیان و عدالت اجتماعی و ... مقولاتی نیستند خودویژگی جوامع نادیدیه گرفتن آنها را مشروع جلوه دهند. آزادیهای سیاسی و حق تشکل و اجتماع امروزه گره گاههای اصلی در کشورهای مزبور هستند و بی هیچ تردیدی قابل دفاعند. بعنوان یک نظریه بالنده بحث این است که آیا نیروهای بالنده میبایستی به ترویج و پشتیبانی از آن مشغول شوند یا اینکه دفاع از حقوق انسانی را به زمانی دیگر و آینده ای نامعلوم محول سازند؟

بنظر من هیچ بهانه ای برای محکوم کردن بی عدالتی و پشتیبانی از برابری حقوقی انسانها مجاز نیست اینکه در قلب آفریقا و برای منع ختنه زنان باشد و یا در کهریزک و اوین و در دفاع از زندانیان سیاسی

5.شخص شما چقدر به جنبش فعال فعلی در ایران ایمان دارید این سوال را از این دیدگاه عرض میکنم که اساسا این گونه حرکت ها در سیستم های بسته جوابگو ست و یا اصلا با حرکت های مسالمت آمیز و مدنی میشود به جنگ چماق و خشونت رفت برخی ها این معادله را قبول ندارند و به گلوله در برابر گلوله باور دارند. شما این معادله را چگونه ارزیابی می کنید؟

اتفاقا پاسخ این سوال را چندی پیش در یادداشت روز سایت دیدگاه داده ام. بنظر من جنبشهای جاری در کشورمان از قبیل زنان دانشجوئی کارگران ملیتها معلمان و جوانان و.. اصالت دارند چرا که ماخذی در پائین داشته و از درون محرومیتها و بی عدالتی های موجود برخاسته اند و هم از اینرو قابل دفاع هستند بویژه برای تمامی آنان که پشتیبانی از حقوق بشر را در راس کوشش های خود قرار داده اند. این جنبش ها طبیعی است که در ابتدای امر و همواره در اشکال مسالمت آمیز خود را بروز میدهند. مردم و زحمتکشان هیچگاه در جبهه جنگ و خونریزی و خشونت قرار ندارند. اما فراموش نکنیم که حکومتها خود نوع برخورد مردم را با نیروهای سرکوبگر برمیگزینند. جمهوری اسلامی است که با استفاده از سرنیزه به مردم شکل مبارزه را تحمیل میکند. قطعا و چنانچه روش سرکوبها همراه با قتل های خیابانی و زندان و شکنجه و تجاوز باشد این جنبش را به تعمق وامیدارد و دیر یا زود ابزار ضروری را بدست مردم خواهد داد. تجربه قیام بهمن 57 نمودار تکامل و رشد مبارزات مسالمت آمیز مردمی را نشان میدهد که با تسخیر پادگانها و نهادهای مسلح رژیم ستم شاهی همراه بود. این نکته نیز در منشور حقوق بشر منعکس شده است. حق مقاومت در برابر سرکوب

6.هر شخص یا گروهی از جمهوری اسلامی تعریفی خاص دارد که ساخته و پرداخته ایدئولوژی یا ناهمواریهایست که در این سیستم سیاسی دیده است بعضی ها سیستم را کاملا دیکتاتور و غیر قابل تغییر می دانند. برخی متعادل و برخی دیگر سیستم را بسته اما قابل تغییر میدانند تعریف شما در این حوزه چگونه است؟

بنظر من جمهوری اسلامی نظامی بسته و غیر قابل تغییر است. ستونهای ایجاد شده در آن از جمله ولایت فقیه شورای نگهبان و خبرگان و... بیانگر این مختصات است. نظامی است استبدادی که زبانی جز سرکوب و سرنیزه در مقابل نیازها و مطالبات مردمی عرضه نکرده است و به همین دلایل تغییری را نیز پذیرا نیست. انتخابات اخیر نشان داد که حاکمان حتی منتقدان خانگی خود را نیز تحمل نمیکنند. ایجاد توهم تغییر پذیری رژیم تنها گرد و خاک پاشیدن در چشمان خواننده است.

با سپاس از شما که این فرصت را بمن دادید

بهروز سورن از گردانندگان سایت گزارشگران

29.8.2009

http://talatomzi.blogspot.com

 

اتحاد یا تمکین؟

محمود راسخ

می‌گویند در خارج از کشور نزدیک به پنج میلیون ایرانی ساکن است. حتا اگر در صد کوچکی از جمهوریخواهان آزادیخواه، دمکرات و لائیک که اکثریت عظیمی را از این تعداد تشکیل می‌دهند در تشکلی دمکراتیک و سراسری متشکل شوند، نیروی بزرگ و موثری بوجود خواهد آمد که پشت جبهه‌ای محکم و موثر برای مبارزان در داخل کشور و مانع بزرگی در برابر فشار، سرکوب، زندان، شکنجه و کشتار به دست حاکمان ظالم و ستمگر رژیم اسلامی خواهد شد ...

مارکس در «۱٨ برومر لوئی بناپارت» به نقل از هگل می‌نویسد: «تمام حوادث و شخصیت‌های بزرگ تاریخی-جهانی به اصطلاح دو بار ظهور می‌کنند» و سپس از خود می‌افزاید «ولی او فراموش کرد بیافزاید که بار اول به صورت تراژدی و بار دوم به صورت کمدی مسخره.» به نظر می‌رسد که رخدادهای اخیر ایران درستی حکم هگل و نکته‌ای را که مارکس به آن می‌افزاید بار دیگر به اثبات می‌رساند. «انقلاب» ۱٣٨٨ اصلاح طلبی به جای انقلاب اسلامی ۱٣۵۷، خامنه‌ای به جای شاه، موسوی به جای خمینی و... .

اگر در انقلاب ۵۷ شعار حفظ وحدت و همه با هم که خمینی مطرح کرد و با آن توانست صدای جریان‌های دیگر را خاموش کند و آنان را وادار به تمکین نماید برای انقلاب و مردم ایران یک تراژدی بود، تکرار این شعار و نماد رنگین آن،‌ رنگ سبز، در جنبش کنونی یک کمدی مسخره است.

نسل انقلاب ۵۷ آن تراژدی را به طور مستقیم تجربه کرد و پیامدهای ناگوار و ویران کننده‌ی آن وحدت کلمه و همه باهم، سرنوشت انقلاب و زندگیِ آن نسل و دو نسل دیگر را به مدت سی سال رقم زد. تکرار آن تجربه‌ی تلخ و سرنوشت ساز اکنون و در این جنبش تنها می‌تواند یک کمدی مسخره باشد.

شگفت انگیز این است که پرچمداران، مروجان، پشتیبانان و دنباله روهای این شعار اغلب به همان نسل انقلاب که آن تراژدی را تجربه کرده است تعلق دارند.

دانسته است که هر اتحاد و وحدتی میان نیروها برای فعالیت مشترک حداقل، نیاز به دو طرف دارد که با دیالوگ و بحث و گفتگو با یک دیگر به توافق‌هایی در اهداف، اگر نه دراز مدت، دستکم کوتاه مدت و بلافاصله، تعیین شیوه‌های تحقق آن هدف‌‌ها، شعارها و خواست‌های مشترک و توافق‌های ضروری دیگر می‌رسند.

در جریان انقلاب ۵۷ میان نیروهای شرکت کننده در انقلاب برای رسیدن به وحدت و اتحاد میان آنان نه بحثی صورت گرفت و نه گفتگویی. اگر اشتباه نکنم پس از وقایع ۱۷ شهریور ۱٣۵۷ شعار «استقلال آزادی جمهوری اسلامی» به دست نیروهای اسلامیِ طرفدار خمینی، به طور یک جانبه و به بهانه‌ی ضرورت حفظ وحدت و همه با هم کذایی، بر جنبش و نیروهای دیگر تحمیل شد و نیروهای دیگر از ترس خوردن مُهر نفاق افکن و تفرقه انداز بر خویش، لب فروبستند، همرنگ جماعت شدند و بدون هیچ گونه اعتراضی شعار استقلال آزادی جمهوری اسلامی سردادند و آن را طوطی وار تکرار کردند و نتایج وحشتناک خطای تاریخی خود ر ا نیز بر پوست و استخوان خویش لمس نمودند.. و تنها زمانی از خواب غفلت بیدار شدند که دیگر دیر شده بود و خمینی توانست، به درستی، ادعا کند که خواست عموم مردم در انقلاب هر سه جزء شعار استقلال آزادی جمهوری اسلامی بود و حالا با پیروزی انقلاب درست نیست و نمی‌شود جِر زد و دبه درآورد و خواهان این شد که جمهوری اسلامی از آن شعار حذف شود و شد آن چه نمی‌بایست بشود. اکنون باز همان بازی دارد از جانب کسانی دیگر تکرار می‌شود. طرفه این که جار زنان این بازی تهوع آور کسانی هستند، مانند آقایان موسوی، گنجی، مخملباف و دوسنانشان، که عاملان اصلی در استقرار نظام خودکامه و فاسد جمهوری اسلامی بودند؛ یکی در نقش نخست وزیر، دیگری در نقش یکی از پایه گذاران و ایدئولوگ‌های سپاه پاسداران و آن دیگری در نقش مبلغ و مدیحه‌سرا. خمینی، پیر مرد ۷۵ ساله، هرگز نمی‌توانست بدون کمک بیدریغ و مخلصانه‌ی این عاملان، آن محیط و شرایط خفقان و وحشت را بلافاصله پس از ۲۲ بهمن بر ایران مسلط سازد تا در پناه آن، نظام خودکامه‌ی خود را مستقر سازد. در سراسر دهه‌ی نخستِ استقرار حاکمیت جمهوری اسلامی که آن سرکوب‌های وحشیانه و کشتارهای بزرگ انجام گرفت، آقایان هنوز جزیی از نظام بودند و عاملان اجرای آن سیاست‌ها.

آیا اکنون، در این مرحله که عمر این نظام ضد انسانی رو به پایان است خجالت آور نیست که کسانی که در استقرار آن نقشی اساسی ایفا کردند و در تداوم آن شریک و سهیم بودند و هستند و بیش‌تر از ترس آینده و فرا رسیدن زمان حساب رسی‌ها و نه پشیمانی و شرمندگی از اعمال گذشته، فقط با جناح حاکم مخالفت می‌کنند و خواهان بازگشت به میثاق‌های انقلاب ۵۷؟؟ می‌باشند، مدعی رهبری مبارزات مردم برای رهایی از استبداد و خودکامگی شوند و برای آن خط و مشق بدهند و کسانی هم به دنبال آنان به راه افتند؟ آیا رخ دادن چنین فاجعه‌ای نشانی از رشد و آگاهی است؟ آیا گفتن «ما نمی‌دانستیم و به ما وعده‌های دیگری داده بودند» برای یکبار، آن هم نه در گذشته‌ای چندان دور، برای از اشتباه آموختن و تجربه اندوزی کافی نیست؟ مگر در میان ملتی ۷۰ میلیونی آدم قحطی است که باید باز به دنبال موسوی‌ها، گنجی‌ها، مخملباف‌ها و... به راه افتاد؟ بودند و هستند سازمان‌ها و شخصیت‌های سیاسی و اجتماعی که در انقلاب شرکت کردند و در آن حضور داشتند ولی نه فریب وعده‌های سر خرمن خمینی را خوردند، نه شعار «جمهوری اسلامی» دادند، نه به نام این نظام و به قانون اساسی آن رای دادند و در همان روزهای پس از ۲۲ بهمن ۵۷ گفتند و نوشتند که سرانجام محتوم نظامی مذهبی استبداد و خودکامگی است و با خشم و سرکوب همین آقایان روبرو شدند! اپوزیسیون خارج از نظام برای آن که بتواند نقش و وظیفه‌ی تاریخی خود را ایفا کند باید بند ناف خود را از اپوزیسیون درون نظام ببرد. نسل جوانِ در صحنه‌ی مبارزه در ایران با دادن شعار «استقلال آزادی جمهوری ایرانی» در برابر شعار «استقلال آزادی جمهوری اسلامی» نشان داد که به این آگاهی ضروری دست یافته است. و عکس‌العمل آقای موسوی، این دمکرات و آزادیخواه تازه از راه رسیده در برابر این شعار چه بود؟ فرمودند: جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم‌تر و نه یک کلمه بیش‌تر. ایشان هنوز پس از سی سال سلطه‌ی سرکوب و فساد نظام اسلامی رهای مردم ایران را در ادامه‌ی حیات آن می‌دانند. چیزی که قابل فهم است زیرا ایشان خود سال‌ها عامل و نخست وزیر آن نظام و عامل سرکوب‌ها و جنایت‌ها بودند. در زمان ریاست جمهوری همین آقای خامنه‌ای.

شعار «استقلال آزادی جمهوری ایرانی» نشان آن است که بخش آگا‌ه‌تر جنبش و بخشی که خواهان براندازی نظام اسلامی در کلیت آن است، از اصلاح طلبان و رهبری آقای موسوی در ایران و... فراتر رفته است و در واقع شعار سرنگونی را می‌دهد.

باری. اکنون مدت زمانی نسبتاً دراز از حرکت‌های اولیه‌ی اعتراضی در ایران می‌گذرد. هنوز در خارج از کشور که امکانات آن وجود دارد، یک نشست یا کنفرانس عمومی در جایی تشکیل نشده است تا چنین رخداد بزرگ، مهم، تاریخی و سرنوشت سازی را که در ایران شاهد آن می‌باشیم به طور جمعی و با کمک یکدیگر تحلیل و بررسی کند، نتایج لازم را از آن تحلیل‌ها و بررسی‌ها به طور دستجمعی بگیرد و خط و برنامه و استراتژی‌ای را برای کمک به مبارزان درون کشور و مبارزات خود در خارج از کشور اتخاذ کند و در حد توانایی و امکانات خود در صدد جبران کمبودهای جنبش در ایران برآید.

بر عکس، آن چه انجام گرفته این است که عده‌ای، سازمان یافته، بر «موج سبز» سوار شده‌اند و می‌خواهند باز با شلاق و باتومِ حفظ وحدت و اتحاد، سیاست محافظاکارانه و گرایش خود را به اصلاح طلبان، بر دیگران تحمیل کنند. هر هفته در شهرهای مختلف اروپا و آمریکا، در اتاق‌های در بسته و بدون این که به جلسات آنان برای دیگران امکان حضور و ابراز نظر باشد، به گونه‌ای غیر دمکراتیک قرار تظاهرات می‌گذارند و به دیگران فقط حق شرکت در این تظاهرات را می‌دهند و به جز دادن شعارهای خود هر صدای دیگری را خفه می‌کنند. تردیدی نیست که گذاشتن تظاهرات عمل بسیار خوبی است. به این کار هیچ ایرادی وارد نیست. بلکه ایراد به روش غیر دمکراتیکی است که به طور خصوصی و به دور از انظار چنین تصمیماتی را می‌گیرد. اینان باید بدانند که اگر مردم در این گردهمایی‌ها حضور پیدا می‌کنند نه به خاطر آنان بلکه فقط و فقط به خاطر ابراز احساس همبستگی‌شان با مردم در ایران است. دفاع از جنبش مردم به معنای طرفداری از شخص معینی نیست.

با تمام احترام و ارزشی که باید برای هر اقدام و فعالیتی که در خارج از کشور در ابراز همبستگی با جنبش و مبارزان در ایران انجام می‌گیرد قایل بود و از کسانی که مبتکر آن‌ها می‌باشند سپاس گزاری و قدردانی کرد، ولی در عین حال نمی‌توان و نباید این حقیقت را انکار کرد که تا کنون از این همه تظاهرات، اعتصاب غذاها، اعلامیه‌ها و اعتراضات فردی و جمعی، نتیجه‌ای عملی، محسوس و موثر در پشتیبانی از جنبش در ایران بدست نیامده است. برغم تمام این اقدامات، پس از نزدیک به دو ماه که از نخستین اعتراضات پس از انتخابات می‌گذرد، دورانی که در آن افکار عمومی جهان کاملاً متوجه وقایع ایران بود و باصطلاح تنور احساسات، همبستگی و پشتیبانی با مردم ایران گرم بود و می‌شد کارها کرد، با تمام تظاهرات، اعتصاب غذاها و... آنان که میدان دار این کارها بودند نتوانستند موفق شوند تا از طرف نهادها و سازمان‌های بین‌المللی حتا یک هیات یا فردی به ایران روانه شود تا از زندان‌ها بازدید کند، در دادگاه نمایشی بازداشت شدگان شرکت نماید، با خانواده‌های قربانی‌های کودتا ملاقات کند و... . چرا این طور نشد و نخواهد شد.

دلیل آن این است که تظاهرات هفتگی یا موردی که در شهرهای مختلف اروپا و آمریکا برگزار می‌شود و کم کم دارد به صورت مراسم تکراری (happening) درمی‌آید و به نظر می‌رسد که بسیارانی بیشتر برای تسکین وژدان‌های معذب یا رفع تنهایی و... در آن‌ها شرکت می‌کنند، هدفمند نیست و این جویبارهای باریک با هم پیوند پیدا نمی‌کنند تا به جریان متشکل نیرومندی تبدیل شوند که احزاب، دولت‌ها، شخصیت‌ها و مجامع بین‌المللی آن را جدی بگیرند و نتوانند هنگامی که در برابر مطالبات افراد یا گروه‌های کوچک و پراکنده‌ی این شهر و آن شهر قرار می‌گیرند به بهانه‌های واهی و پوچ و دادن وعده‌های سرخرمن آنان را از سر خود بازکنند.

آن چه در خارج از کشور برای پشتیبانی عملی و موثر از مبارزه و مبارزان در ایران به آن نیاز است یک تشکیلات سراسری از جمهوریخواهان دمکرات، آزادیخواه و خواهان جدایی دین از دولت است تا بتوان نیروی متشکل و سازمان یافته‌ی این جمع کثیر را در پشتیبانی و همبستگی از جنبش در ایران به طور هدفمند و از روی برنامه و خط و مشی روشن که توسط خود این جمع تعیین می‌شود به کار اندازد و در برابر دولت‌ها، احزاب، شخصیت‌ها و نهادهای بین‌المللی به عنوان شخص واحد حقوقی ظاهر شود و مطالبات خود را مطرح سازد.

آن چه مبارزان درون کشور از ایرانیان خارج از کشور انتظار دارند این نیست که در شهرهای مختلف به طور پراکنده هفته‌ای یکبار در نقطه‌ای از شهر گردهمایی داشته باشند، شعارهای قشنگ بدهند، آهنگ «یار دبستانی من» و ترانه‌ها و سرودهای مورد پسند و مناسب بخوانند بعد هم به دنبال کارشان بروند تا هفته‌ی بعد و هفته‌بعد و.... بلکه آنان از ما پشتیبانی عملی و موثر می‌خواهند. پشت جبهه‌ای می‌خواهند که بتواند با استفاده از تمام ظرفیت‌های خارج از کشور و بسیج تمام نیروهای ممکن ار طرق گوناگون به رژیم ایران فشار وارد آورد تا از فشارِ آن بر تظاهر کنندگان، فعالان و زندانیان کاسته شود. تا با فرستان هیات‌های بازرسی از جانب نهادهای بین‌المللی موضوع شکنجه در زندان‌ها و گرفتن اعترافات بررسی و روشن شود و به مسئله‌ای جهانی تبدیل شود.

برای آزادی زندانیان سیاسی به طور فعال و سازمان یافته و به طور هدفمند و از روی برنامه فعالیت و مبارزه شود. در برابر رژیم مطالبات دمکراتیک مانند آزادی مطبوعات، آزادی تظاهرات، آزادی تجمعات و مانند آن‌ها گذاشته شود. ممکن است گفته شود رژیم تن به هیچ یک از این خواست‌ها نخواهد داد. ممکن است چنین باشد و احتمال آن هم کم نیست. ولی مقاومت رژیم در برابر این مطالبات تازه مسایل دیگر و خواست‌های دیگری را در دستور کار مبارزه قرار می‌دهد. اگر ما روی احزاب و دولت‌ها و شخصیت‌های موثر اجتماعی، فرهنگی و هنری برای پشتیبانی از مبارزه‌ی مردم ایران برای آزادی و دمکراسی و تحقق مطالبات دمکراتیک آنان فشار آوریم و آنان را با رژیم ایران از طریق طرح این مطالبات درگیر سازیم در صورت امتناعِ رژیم ایران از تن دادن به آن‌ها دستکم شرایط تا اندازه‌ی زیادی برای وارد آوردن فشارهای سیاسی از قبیل فراخواندن سفر ا از ایران و اخراج سفرای ایران، ممانعت از ورود مقامات ایرانی به کشورها، تهدید به اخراج ایران از کمیسیون‌های سازمان ملل و اقدامات مشابه پیدا خواهد شد. در مبارزات اجتماعی و سیاسی آن چه به حساب می‌آید نیروست. به مطالبات دمکراتیک و حق‌طلبانه تا زمانی که نیرو پشت آن نباشد کسی وقعی نمی‌گذارد. از یک گوش می‌آید و از گوش دیگر می‌رود.

در دهه‌های گذشته در خارج از کشور اقلیتی از ایرانیان هیچ گاه دست از فعالیت و مبارزه با رژیم جمهوری اسلامی و برای آزادی، دمکراسی و استقرار نظامی مردمسالار که در آن دین و دولت از هم جدا باشند، غفلت نکردند و البته همواره این افتخار برای آنان باقی خواهد بود که در سیاه‌ترین روزهای عمر منحوس این نظام ضد مردمی آنان پرچم مبارزه را به زمین نگذاشتند و به مبارزه با رژیم جهل و فساد و فریب ادامه دادند. ولی درصد بسیار کمی از ایرانیان خارج در فعالیت‌های عملی آنان از قبیل برگزاری نشست‌ها، تظاهرات اعتراضی و اقدامات دیگر شرکت می‌کردند. ممکن است گفته شود دلیل عدم شرکت آنان این بود که این اقدامات بدست سازمان‌های سیاسی ترتیب داده می‌شد و آنان رغبتی به شرکت در آن نداشتند. ولی اکثریت عظیمی از سازمان‌ها، کمیته‌ها و گروه‌ها را تشکل‌های غیر سیاسی تشکیل می‌دانند. پس دلیل آن سیاسی بودن تشکل‌ها نبود. بلکه این بود که آنان نیروی ناچیزی بودند. حتا زمانی که در ایران حوادثی مانند ۱٨ تیر و یورش وحشیانه‌ی مزدوران رژیم به دانشگاه و دانشجویان صورت گرفت عکس‌العمل‌ها باز از سوی آن اقلیت همیشه در صحنه بود. اما تاثیر آن در سطح جهانی ناچیز بود. ولی زمانی که در اعتراض به انتخابات نیروهای میلیونی به خیابان‌ها ریختند در خارج از کشور نیز ایرانیان به صورت وسیع و گسترده فعال شدند.

اگر می‌خواهیم در خارج از کشور دولت‌ها، احزاب، نهادهای ملی و بین‌اللملی، شخصیت‌های فرهنگی و اجتماعی، ما ایرانیان را به حساب آورند و جدی بگیرند و در پاسخ به تقاضاها و مطالبات ما در پشتیبانی از جنبش و مردم ایران اقدامات موثر و جدی بنمایند باید نیرو شویم و نیروی ما در تشکل ماست.

می‌گویند در خارج از کشور نزدیک به پنج میلیون ایرانی ساکن است. حتا اگر در صد کوچکی از جمهوریخواهان آزادیخواه، دمکرات و لائیک که اکثریت عظیمی را از این تعداد تشکیل می‌دهند در تشکلی دمکراتیک و سراسری متشکل شوند، نیروی بزرگ و موثری بوجود خواهد آمد که پشت جبهه‌ای محکم و موثر برای مبارزان در داخل کشور و مانع بزرگی در برابر فشار، سرکوب، زندان، شکنجه و کشتار به دست حاکمان ظالم و ستمگر رژیم اسلامی خواهد شد

. اخبار روز: www.akhbar-rooz.com

پنج‌شنبه  ۲۹ مرداد ۱٣٨٨ -  ۲۰ اوت ۲۰۰۹

اگریارشاطرنیستی بارخاطرمباش!

 تقی روزبه

آرام سازی فضای سیاسی ونصایح نهضت آزادی به جنبش اعتراضی

خطاب به جنبش:"به جای شوروالتهاب سیاسی وتظاهرات خیابانی درچهارچوب قانون اساسی عمل کنید!.بدانید که اصلاح طلبی هم چنان تنها راه ممکن ومطلوب دربرابرملت ایران برای رسیدن به خواسته های تاریخی خود است.پیش برد روابط ومعادلات درسطوح سیاسی وقانونی،اگرچه ممکن است که هیجان وشوراجتماعی حرکت های پیشین را نداشته باشد،فضا را برای اقدامات اصلاح طلبانه بیشترآماده خواهد کرد"به نقل ازبیانیه

دلیل اصلی نهضت آزادی درارائه رهنمودهائی این چنین "داهیانه"آن است که گویا این کارفضا را برای خشونت طلبان حاکم تنگ ترمی کند و برای اصلا طلبان بازتر.بهمین دلیل نهضت آزادی خواهان تعویض ریل اعتراضات ازخیابان به مجاری قانونی است:"درشرایط عادی سیاسی،نیروهای اصلاح طلب می توانند با صراحت وقدرت بیشتری برآزادی احزاب واجتماعات،آزادی بیان و آزادی قلم تأکید کنند". دربرهان قاطع برای درستی این نظرهمین بس که "این گونه آزادیها ازاصول مصرح درقانون اساسی اند وکسی حق ندارد که نیروهای اصلاح طلب رابه بهانه اظهارنظروانتقاد با ارائه برنامه و راهبرد یا تشکیل اجتماعات وتشکل های مدنی مورد بازخواست واعتراض و فشارقراردهد"

اشتباه نکنید! رهنمودها وتوصیه های نهضت آزادی ازنوع همراهی وهم دردی با اعتراضات مردم وتوصیه به "آرام ترو سنجیده ترحرکت کردن"  به قصد تداوم و ممانعت  ازسرکوب رژیم  نیست، بلکه ناظربه تغییرریل اعتراضات ازمسیرخیابان ونافرمانی های مدنی- اجتماعی به  اقدامات قانونی وفراهم کردن امکان نقش آفرینی سیاست بازان حرفه ای وحراف به جای اقدام مستقیم توده ها است. صاف وسرراست دخیل بستن به  چانه زنی دربالا وتعطیل کردن حرکت ازپائین-بازگشت به شرایط عادی یعنی به دوره پیش از22 خرداد ازسوی جنبش ونیروهای سیاسی را باید شاه بیت بیانیه اخیراین حزب به شمارآورد.

واما خطاب به حاکمیت: نهضت آزادی درنصایح حکمیانه اش  به سرکردگان نظام آنها را به درنظرگرفتن منافع با ثبات و درازمدت خود دعوت می کند:"نهضت آزادی ایران، همچون گذشته، مشفقانه به حاکمان توصیه می‌کند که به جای سركوب و حذف نیروهای سیاسی ملتزم به قانون اساسی و تنگ کردن پيوسته فضای سیاسی، با قانونمداری وگسترش آزادی‌های سیاسی و مدنی، بقا، انسجام و ثبات نظام را تضمین كنند.بله! ازآنجا که نظام‌های سرکوب‌گر همواره «خود ـ برانداز» و «خود ـ ویرانگر» بوده‌اند ازتکرارسرنوشت آنها به پرهیزید.

بدیهی است که درنزداین جریان جنبش اعتراضی مردم هیچ نقشی  درتنگ ترساختن حلقه محاصره رژیم ومحدوده مانورهای آن،تشدید تضادهای درونی وجهانی آن ولاجرم در"خود براندازی وخود ویرانگری" رژیم ندارد وگرنه  هیچگاه به جنبش توصیه نمی کرد که به خانه های خود برگردید.

همانطورکه ملاحظه می کنید نهضت آزادی درنقش کاسه داغ ترازآش، نه فقط نگران ازدست دادن ثبات وانسجام نظام وقربانی شدن منافع درازمدت آن است، بلکه درالتماس خود به حاکمیت، تنها به نصیحت حول امتناع  ازحذف ملتزمین به  قانون اساسی می پردازد. گوئی که ستاندن جان ومال غیرملتزمین مباح است وجرمی محسوب نمی شود!.

البته صدورچنین رهنمودی ازسوی جریانی که ازهمان هنگام وقوع انقلاب بهمن57،درنقش صورتک برای پوشاندن چهره واقعی روحانیت ظاهرشد عجیب نیست. والحق روحانیت وشخص خمینی  هم نهایت استفاده  را برای فریب افکارعمومی نسبت به اهداف و نیات روحانیت و موجه جلوه دادن خود درانظارداخلی وداخلی وجهانی به عمل آورد.همان موقع نیزترس ازانقلاب-انقلاب واقعی ونه مصادره شده توسط خمینی وروحانیت- بودکه اورا به وصلت سیاسی با روحانیت ترغیب کرد.اکنون نیز اعتراضات خود جوش مردم درخیابان ها وبام ها وکوچه ها و...  یک باردیگر این جریان را دستخوش رعشه  نزول سیل به جای باران کرده است که باید به هرقیمت ازوقوع آن جلوگیری کرد. ازهمین رومخاطب این بیانیه فقط حاکمیت نیست.بلکه هم چنین اصلاح طلبانی که تحت تأثیروفشارامواج اعتراضات توده ای،از محدوده ها و خط قرمزهای این جریان فراتررفته اند نیزهست. پیام نهضت آزادی حتی کنترل ومهارجنبش نیست بلکه توقف کامل آن است.

سفسطه های  بیانیه:

نخست آنکه بیانیه برای آنکه به راهبردهای خویش چهره منطقی بدهد،صریحا ویا تلویحا نخست اصلاحات وخشونت را دربرابرهم می نهد. وسپس خشونت وانقلاب را یکسان انگاشته وخشونت را ذاتی و گوهر انقلاب می داند. وبرپایه چنین معادله مغالطه آمیزی به استنتاجاتِ قهقرائی  خودمی پردازد.وحال آن که اولا نه رفرم در معنای واقعی خود (ونه درمعنای رفرمیستی واصلاح طلبانه اش) دربرابرانقلاب قراردارد ونه خشونت ازاجزاء ذاتی وحیاتی مقوله انقلاب است. خشونت یک مقوله عَرَضی است وتابع اوضاع واحوال وبیش ازهرچیزواکنش طبقه سیاسی حاکم.وبنابراین می تواندحتی درتلاش برای رفرم،حتی ازنوع رفرمیستی آن،بسته به ماهیت وساختار ونوع کنش نظام حاکم،رخ دهد.نمونه های این گونه خشونت دربرابراصلاح طلبی درتاریخ جهان وکشورخودمان کم نیستند. بنابراین خشونت ربط ذاتی وماهوی با انقلاب ندارد.انقلاب ناظربرمطالبات وتغییرات رادیکال درساختارقدرت وعرصه مناسبات اقتصادی واجتماعی توسط اقدام مستقیم مردم است.همین وبس! و جوهراصلی آن نیز انتقال قدرت به خود مردم است(درصورتی که موفق باشد).انقلاب لحظه انفجاربرای گشودن راه مسدودشده به سوی آزادی وبرابری است.نیروی محرکه اصلی آن نیزخود توده های زحمت وکارهستند که  رأسا پابه میدان نبرد می نهند و فریادبرمی آورند که خود آنها صاحب  ملک ومملکت وحاکم برسرنوشت خویشند و این که تاریخ را آنها می سازند. خشونت، ذاتی نظام های مستبد وواپسگراست وهرآینه اگر مردم نیز ناچارا وبه عنوان آخرین حربه به  آن متوسل شوند،عموما دارای ماهیت دفاعی دربرابر اعمال خشونت ودفع آن می باشد. دفع خشونت بهنگام ضرورت را نباید با اصل و منشأ خشونت برابرگرفت.همانطورکه درسنگربندی های خیابانی اعتراضات ماه های اخیر-هم چون بهم ریختن آرایش نیروهای موتوریزه وضربتی ضدانقلاب- بکرات شاهدش بودیم.دفع خشونت می تواند به منزله مقابله با خشونت باشد وبرای خنثی کردن آن وتفاوت ماهوی دارد با کیش ستایش ازخشونت.چنان که اصل دفاع دربرابرتجاوزبه حقوق اولیه وبدیهی انسان حتی درمنشور جهانی حقوق بشرهم برسمیت شناخته شده است.وبنابراین یک حق بدیهی، مدنی وبرسمیت شناخته درجهان امروز است.تقلیل وتعبیر مفهوم انقلاب ازتغییر رادیکال شرایط زندگی برای مناسبات اجتماعی برابر به خشونت، همواره مهمترین دستاویزمدافعان وضعیت موجود در برابر انقلاب و علیه آن بوده است.بی شک اگر روزی فرابرسد که مردم برای تغییرشرایط زندگی خود وبرای بدست گرفتن سرنوشتش،دیگر نیازی به انقلاب نداشته باشد،آن روز را براستی باید ورودتمدن بشری به فارتازه ای ازتکوین خود بشمارآورد. آن زمان می توان ازانسانی شدن تاریخ وشروع فصل تازه ای درتکامل انسان-انسان طرازنوین- سخن گفت. ولی تا آن زمان انقلابات می توانند هم چنان آخرین راه حل برای حرکت بدان سوباشند.

دوم آنکه پس اگرخشونت می تواند فارغ ازاصلاح ویا انقلاب صورت بگیرد ومنشأ اصلی آن نیزنظام حاکم است، واساسا نفس دولت خود تجسم خشونت و تبلور سلطه طبقاتی و خلع ید ازتولیدکنندگان واقعی ثروت وقدرت است، پس توصیف انقلاب با خشونت، و  همزادبودن اصلاح طلبی با صلح وآرامش یک معادله کاذب است.مگرآنکه منظورمان ازآن نه اصلاحات واقعی درسیستم حاکم،بلکه صرفا یک شعارتوخالی باشد.والبته اصلاحات" ازنوع نهضت آزادی نیز چیزی جزشعارتوخالی نیست.اصلاحاتی که باید کف آن را آنقدر پائین آورد که که برای حاکمیت قابل قبول باشد و لوآنکه به صفرویانزدیک به صفرمیل کند. بدیهی است که این دیگریک تسلیم طلبی کامل وبی حدومرزاست  که حتا ربطی به  پلاتفرم اصلاح طلبانه هم ندارد. واین یعنی مخالفت باهرگونه مبارزه مدنی  و نافرمانی اجتماعی که می تواند رژیم را به خشم آورد. واگردرنظربگیریم که حکومت اسلامی درطی بیش از30 سال حیات ننگین خود نشانداده است که حتی انجام اصلاحات نیز دراین نظام  نیازمند به انقلاب وتغییرات ساختاری است،آن گاه  جوهرارتجاعی این فراخوان نهضت آزادی بیشتر نمایان شود.

سوم آنکه وقتی نهضت آزادی درحین عبورازرودخانه خروشان به هوس رقص شتری،یعنی بازگشت به مبارزه "قانونی" قبل از22 خرداد می افتد، فراموش می کند که این مبارزات لااقل درطی 12 سال اخیربه بن بست کامل رسیده بود و خیزش اخیرنیزدرواکنش به چنین بن بستی بود.وبنابراین چنین "رهنمودی" تنها می تواند به معنی صدوریک چک سفید باشد برای باقی ماندن جباریت حاکم.

صدور چنین  بیانیه ای بخصوص در لحظات کنونی یعنی درشرایطی که رژیم ازیکسو اساسا حربه سرکوب را برای خاموش کردن شراره های جنبش بکارگرفته است وازسوی دیگرهرروز شاهد افشاء پرونده های تازه ای ازجنایت های رژیم هستیم و آخرین آن افزوده شدن قطعه جدیدی برقطعات گورستان خاوران است، حامل چه  پیامی است؟:

 ازیکسونشاندهنده نگرانی این جریان ازفراروی جنبش ازمحدوده های خطوط قرمزآن است وحتی باید به آن افزود نگرانی ازعملکرداصلاح طلبانی که تحت فشارجنبش پای خود را اندکی ازظرفیت های معمول خود فراترنهاده اند،و ازسوی دیگردرجستجوی مکان امنی برای آویختن شال وکلاه خود درشرایطی که مواجه با قدرت نمائی رژیم وافت مقطعی ونسبی جنبش است. البته برای کسانی که به عملکرداین جریان، بخصوص دربزنگاه های تاریخی درطی چندین دهه عمرآن آشنائی دارند این گونه رویکردامرنامنتظره ای نیست.چراکه برآنها پوشیده نیست که بند ناف این جریان متأسفانه با نظام کنونی گره خورده وتنها به مثابه اپوزیسیون قانونی رژیم می تواند به حیات خود ادامه دهد. واقعیت آن است که حتی فرصت طلبی میوه چینان نیزبهنگام رسیدن میوه ها ودر فصل میوه چینی صورت می گیرد وگرنه جز آش نخورده ودهان سوخته نصیبشان نخواهد شد.

2009-09-05-14-06-88

 

تقی روزبه

*-این بیانیه را می توانید ازجمله درسایت زیرمشاهده کنید:

http://www.mizanpress.net/index.php?option=com_content&view=article&id=4

418:2009-09-01-14