You should install Flash Player on your PC

دیدگاه ها

ازدیگران

 خانه نخست

دیدگاه ها

آقای میر حسین موسوی شما صحیح میفرمائید ،بهروز سورن /آقای گنجی از جان ما و مردم ایران چه میخواهید؟ علی دروازه‌غاری/ چرا جنگ نسلها؟ مهناز تمیزی/شیرین عبادی و رویاهای خمینیزه کردن جنبش انقلابی مردم- فرشاد حسینی/ دوستان خوب و وفادار رژیم ایران- حسن داعی /چهره وافعی حامیان ماسک سبز -در باره ی نوشابه امیری- کیانوش رشیدی.

 

 

* آقای میر حسین موسوی شما صحیح میفرمائید بهروز سورن. گزارشگران

امروز متن سخنرانی شما را درجمع فرهنگیان خواندم. بسیار دلنشین بود و از اینکه شرایط و اوضاع سیاسی کنونی را بخوبی دریافته اید و رهنمودهای ضروری را یادآور شده اید رضایت خاطری دو چندان پیدا کردم.

 اینکه فرمودید: چرا این قدر مردم را ازار میدهید؟ آزادی کجاست؟برای من تبعیدی بسیار خوشایند است. اگر چه تکراری است و شما بسیار دیر این عبارات را بزبان آورده اید اما کماکان آرامبخش روان تکیده و زخمی من تبعیدی است. باور کنید من هم از قربانیان استبداد هستم و از این عباراتی که بکار بردید بی نهایت شاد شدم. برای یک لحظه فراموش کردم که چند هفته پیش از این گفته بودید که از ساختار شکنان فاصله بگیرید و در صدد حفظ و پاسداری از ساختار جمهوری اسلامی هستید. اینکه دعوای شما خانوادگی است. برای یک لحظه از خاطر بردم که در دهه شصت کجای ستون این نظام و امامتان خمینی را محافظت میکردید.

 آیا آنزمان را بیاد میاورید؟ به خاطر دارید آنزمان را؟ اگر نه من با وجود بالا رفتن سن و سال و خودتان میدانید کم حافظه شدن هنوز میتوانم فرازهائی از آن دوران را روی این کاغذ فلک زده که سه دهه طولانی جز ناهنجاری های اجتماعی / کشتارها / غم و اندوه و خون بر آن نوشته نشده صحنه هائی را برایتان بازسازی کنم. مثنوی هفتاد من خواهد شد و از حوصله مبارکتان بدور است.

باری به هرجهت صحیح فرمودید و گفتید: حاکمان قدرت مردم را درست تخمین نزدند

کاملا درست فرمودید. حاکمان  و همه آنها که استبداد را محافظت میکنند بلحاظ تاریخی کودن هستند. یا نفهم اند و یا خود را برای منافع کوتاه مدت خود که جز غارت و چپاول نیست / به نفهمی میزنند. برای همین در این مقاطع یکه میخورند و دستپاچه میشوند و ناشیانه مثل فرمانده سپاه چند روز پیش میگوید: خطر بزرگ در داخل است. استبداد صدای پای مردم را شنیده است. صدای پای مردم را آنها که دور اندیش اند بسیار زود می شنوند. در اعماق می بینند و می شنوند. ما تبعیدیان که شما عالی مقام فرمودید جنبش سبز از ما فاصله بگیرند از همان روزها که شما در وزرات و صدارت بودید این صدا را شنیدیم. آن زمان - همان دورانها که شما مشغول رتق و فتق امور مملکتی بودید و در مجاورت شما زندانهای کشورمان مملو از آزادیخواهان و فرهنگیان و جوانان بود و قتلگاه آنان شد / این صدا را شنیدیم. اعتراض هم کردیم.

باز هم بدرستی فرمودید که : ما گفتيم شعار مردم در ابتدای انقلاب اين بود "در بهار آزادی جای شهدا خالی؟"، حرف ما اين است که اين آزادی کجاست؟ مگر مردم به خاطر اين آزادی به صحنه نيامدند و ۲۲ بهمن ۵۷ راهپيمايی‌های ميليونی در سراسر کشور انجام نشد و شعار آزادی سر ندادند؟ مردم دنبال آزادی بودند، الان اين آزادی کجاست؟

باور کنید که از شما بعنوان  یکی از سیاسیون صاحب مقام و منصب در جمهوری اسلامی بعید است که در دوران وزارت و صدارت خود متوجه غیبت این شعار و گفتمان آزادی نشده باشید / حتما مزاح میکنید. قطعا بیاد دارید که کتاب ها را سوزاندند و دهان جوانان و فرهیختگان را بوییدند و زبان سرخ دهها هزار سر سبز را بباد داد. آیا آنزمان هم در پی ایجاد جنبش سبز بودید؟ آیا فاصله انداختن میان ساختارشکنان و شما حافظان ساختار به این دلیل نیست که خاطر مبارکتان میخواهد حساب آندوران را از این زمان جدا کند؟

بگذریم سرتان را درد نمیاورم. تنها بلحاظ قدردانی بگویم که شما صحیح فرمودید که در جمع فرهنگیان گفتید:

 آيا ما نظامی را می‌خواستيم که افرادی شبانه بريزند و خانه‌های دانشجويان و مردم را ويران و ماشين‌های آنها را تخريب کنند؟ و بعد همه ارگان‌های موجود از وزارت اطلاعات تا بسيج بگويند اين‌ها به ما ربطی ندارند؛ اين‌ها از کجا آمده‌اند آيا از کره مريخ آمده‌اند؟ وقتی قتلی رخ می‌دهد، متهم هر کجا باشد آقايان آنقدر قوی هستند که ردش را بگيرند، آن‌وقت ده‌ها و صدها نفری که اين جنايت‌ها را مرتکب شده‌اند را نمی‌توانند شناسايی کنند؟ چه کسی اين را باور می‌کند؟

انگاری که  زمان را به سه دهه قبل برگردانده باشند. از شما چه پنهان من هم این سوال را بارها از خودم کردم. پاسخ آن را هم پیدا کردم وقتی دیدم که لباس شخصی ها همان اوائل سال 58 و 59 با چوب و چاقو / قمه و پنچه بکس – زنجیر و گزنه بجان کتابفروش ها و نشریه بدست ها می افتادند / میزدند و میکشتند و هیچ نهادی مسئولیت آنرا بعهده نمیگرفت و همه مسئولین مملکتی سکوت وحاشا میکردند. ایا برای شما پیش از این طی سالها وزارت و صدارت خود این سوال مطرح نشده بود؟ آیا حتی گزارشی از حضور لباس شخصی ها در خیابانها به حضورتان تقدیم نشد؟

 احساس شعف کردم وقتی این جملات از زبان شما روان شد

حقیقت میگوئید من هم بعنوان قطره ای از جامعه تبعیدی که سالها در دوران صدارت و وزارت شما در زندان سپری کردم و هم اکنون نیز دو دهه جلای وطن کرده ام / باور نکردم. باور نکردم که این افراد از مریخ بجان مردم و فرهیختگان کشورم افتاده اند همانطور که شما با تاخیر سی ساله ناباوری میکنید! این را هم باور نمیکنم که شما از وقایع سه دهه قبل بی خبرید و امروز با امواج حرکت مردم استبداد زده کشورمان به حقایق پی برده اید. آیا صدای ضجه مادرانی که فرزندانشان در زندانهای دولت شما به خاک و خون کشیده شدند نشنیدید؟ سازمانها و احزابی را که لت و پار کردند مشاهده نکردید؟ ایا از خاوران شنیده اید؟ جائی که مزار هزاران ازادیخواهی است که قربانی اندیشه ورزی و دگرخواهی خود شدند؟ مزاح میفرمائید. با تمام این تفاصیل من بسیار خرسند شدم که شما در دیدار با اهل فرهنگ و آموزش اذعان کردید که :

مردم ما چنين چيزی را حتی قبل از انقلاب هم شاهد نبودند. به کسانی که چنين جناياتی را مرتکب می‌شوند يادآور می‌شوم که مردم، آنهايی را که قبل از انقلاب مرتکب جنايت شدند به ياد داشتند و آنها را به سزای عملشان رساندند؛ مردم از چنين جنايت‌هايی نخواهند گذشت.

کاملا درست میگوئید. مردم این جنایات را بی پاسخ نخواهند گذاشت. ارابه انقلاب سر باز ایستادن ندارد و یقینا عمال و دست اندرکاران جنایات سه دهه اخیر را زیر چرخ های خود خواهد گرفت. اگر دهها بار هم خاک گلزار خاوران را زیر و رو کنند. جنگل بسازند. با  ساختمان هفتاد طبقه تغییر ارایش دهند اما یاد هزاران قربانی دوران شوم جمهوری اسلامی را از یادها زدودن نتوانند. دیر یا زود شما نیز که در مقام و منصب بودید و امروز ساختار شکنان را غیرخودی مینامید / ناگزیر به پاسخگوئی خواهید بود. اینکه شما با سکوت خود چه در آندوران و چه اکنون کدام همیاری را برای ساختن خاوران ها عرضه کرده اید؟  باور کنید که دل و جان من بعنوان یک تبعیدی و قطره ای از جامعه عظیم تبعیدی با مردم کشورم است. با نداها و سهرابهاست و دهها هزار قربانی دیگر و در این موقعیت خطیر بهیچوجه قصد تضعیف شما و جنبش سبز شما را در برابر جانیان حاکم ندارم اما یک سوال همیشه در مخیله سنگ شده ام مطرح میشود که چنانچه شما بریاست جمهوری دست یابید چگونه در برابر تبعیدیان دگر اندیش صف آرائی خواهید کرد؟ آیا امنیت فعالیت مسالمت آمیز برای اندیشه ورزان و نهادهای سیاسی و اجتماعی را تامین خواهید کرد؟ آیا در دولت شما حجاب اجباری از میان خواهد رفت و برابر حقوقی زنان و مردان بواقعیت خواهد پیوست؟ ایا حقوق اقلیتهای قومی و مذهبی تامین خواهد شد؟ سندیکاها و تشکلهای کارگری چطور؟ آیا نان به سفره زحمتکشان باز خواهد گشت؟ ایا پس از خروج دیو فرشته ای بدر آید؟ و صدها سوال دیگر که از حوصله جنابعالی خارج است. علیرغم تمامی این سوالات و ابهامات از صراحت لهجه و شفافیت گفتار شما احساس خوبی پیدا کردم وقتی گفتید که:

اينها همه کشور را سياه می‌کنند. اينها دل همه ما را سياه می‌کنند، اگر ما سکوت کنيم همه ما را ويران می‌کند و همه ما را به جهنم می‌برد.

باور کنید اگر مطمئن بودم که آرزوهایم برآورده میشود حتما درخواست میکردم که این جملات را با آب طلا بنویسند و سر هر چهار راه تهران بزرگ نصب کنند. من از نزدیک و در زندانهای شما در دهه شصت مثل تمامی هزاران اسیر دیگر خصومت نهادینه شده حکومت را با پوست و گوشت خود حس کردم. همه سکوت کردند و ما را ویران کردند. بخشی را کشتند و سایرین را روانه دیار غربت کردند. شاید تصور کنید که تبعیدیان در ناز و نعمت غرب پروار و پروارتر میشوند و از سر سیری نامه پراکنی میکنند. خلاف به عرض شما رسانده اند.

 ما تبعیدیان یک لحظه آرام و قرار نداشته ایم و نخواهیم گرفت. دل و جان ما در کنار جوانانی است که امروزه بنام جنبش سبز به سرخی میگرایند و شما هم ناگزیر خواهید بود با آن یا در برابر آن قرار گیرید. اینجا در تبعید همه چیز رنگ آمیزی و قشنگ هستند. زیبائی تبلور دارد و ظرافت مرز نمیشناسد اما برای ما تبعیدیان همواره خانه همسایه بوده است. جانمان را در کوله پشتی فرسوده مان گذاشتیم و به خانه همسایه پناهنده شدیم هر یک نیز بیش از سهم خود بعنوان یک شهروند تاوان ازادیخواهی خود را داده ایم و امروز با هر موج اعتراضی مردم کشورمان عطش بازگشت به زادگاهمان دو چندان میشود. بخصوص وقتی که این جملات از زبان شما جاری میشود که :

حداقل جوانمردی اين است که اگر اينها را کشته‌ايد، آنها اذيت شده‌اند و زجرکشيده‌اند، لااقل جنازه‌های آنها را بدهيد و به خانواده‌های آنها برسيد. آن دسته از افرادی که شناخته شده نيستد چه؟ آنهايی که شهرستانی هستند چه می‌شوند؟ اينها را برگردانيد به خانواده‌هايشان. چرا اينقدر مردم را آزار می‌دهيد؟ چرا مردم را عصبی می‌کنيد؟ چرا مردم را تحقير می‌کنيد؟ مردم حق دارند از قبر فرزندان خود خبر داشته باشند.

برای شما که در مقام و منصب خود بی خبرترین شهروند ایرانی بوده اید عرض میکنم که بسیاری از خانواده هائی که جگرگوشه هایشان را بجرم اعتقاد به ازادی و تحزب بقتل رساندند. برای تحویل اجساد آنها پول فشنگ های نابودکننده خود را نیز طلب کردند. بسیاری را در گورهای جمعی آشکار و نهان مدفون کردند. انبوهی از زندانیان را بدار آویختند و بسیاری که زیر شکنجه زندانبانان و بازجوها جان دادند. شکنجه ای که شما از آن نام نمیبرید و با مفاهیمی همانند اذیت و زجر مترادف میکنید. اما همانطور که در پایان سخنانتان تذکر دادید:

 اين‌طور نيست که چند ماه بگذرد و مردم همه چيز را فراموش کنند و همه چيز حل شود........  نمی‌شود سر مردم را شيره ماليد

ضمن تشکر از حوصله تان و امید همیشگی به زدودن استبداد بدست توانای مردم کشورمان - باور دارم که حقیقت در پشت انبوه ابرها نیز پنهان نمیماند.

بهروز سورن

28.7.2009

http://p111272.typo3server.info

 

* آقای گنجی از جان ما و مردم ایران چه میخواهید؟- علی دروازه‌غاری-

 آقای گنجی امروز روز بررسی به حرکت و همکاری شما با جمهوری اسلامی نیست. امروز روزیست که مردم ایران شعار "نه اکبر نه عنتر ... به ما تحت رهبر" و "موسوی یک بهانه است، کل رژیم نشانه هست" را داده‌اند. لطفا به رژیم کمک دوباره نکنید. آقای گنجی شما اگر طرفدار رژیم نیستیید لطفا به چند سوال جواب بدهید: " نعمت حسنی" کجاست و چه می‌کند؟ استاد اولتان "عباس دوزدوزانی" کجاست؟ کسی‌ که شما رو به سپاه معرفی‌ کرد کی‌ بود؟ آقای گنجی چه نقشی‌ در اوین و کمیتهٔ مشترک داشتید؟ بچه‌های محلتان را کی‌ شناسایی می  کرد و شما در شکنجه و قتل "صفا معینی" چه نقشی‌ داشتید؟ آقای گنجی ما هنوز زنده ایم ، بله زنده ایم. در نقش شما در دستگیری و شرکتتان درکشتار و دستگیری ۷۰۰ نفر از بچه‌های محلتان کوی ۱۳ آبان(تظاهرات ضد جنگ دراوایل سال 67)  سوال داریم، شکایت داریم .

آقای اکبر گنجی، شما زمانی‌ که شاه از مملکت بیرون انداخته شد کدام حرکتی‌ را کردید؟ ( 1)   آیا شما فعالتر بودید یا "صفا معینی"؟ آیا شما همانی نبودید که به جامعه کتاب فروشان فلکهٔ دوم محلتان حمله نمیکردید؟ یادتان هست که زنده یاد "علی‌ حیدری" از تو و" نعمت حسنی" جدا شد؟ میدونید که علی‌ و برادرش محمد اعدام شدند و حسین برادر بزرگشان حدود ۱۳ سال زندان بود؟ شما در شکنجه و زندانی شدنشان چه نقشی‌ داشتید؟ آیا این درست نیست که شما و بچهای آبان ۲ (یا بهتر است بگویم آقاجانی ها ,کوچه امنیتی ها) در دستگیری و شکنجهٔ بچه‌های محلتان فعال بودید؟

آقای گنجی من عکس "صفا معینی" رو تو خونه تو قاب دارم و هر وقت که به این عکس نگاه می‌کنم "علی‌ حیدری" با اون پوست سیاه و چشمان گنده ش در ذهن من تداعی میشه.

آقای گنجی من نمیتوانم فراموششان  کنم. خوب به یاد دارم در مهر ۱ چه میکردید. من هنوز زنده ام. زنده هم خواهم ماند تا ببینم علی‌ و صفا‌ها چگونه کشته شدند. فقط بگویم که در اوین به گوش خودم شنیدم که صفا ۱ هفته هم بیشتر زنده نماند. زبان باز نکرد واطلاعاتی نداد. من خوب میدانم که چیزی نگفت چرا که ۲ نفر که با او کار می کردند دستگیر نشدند.من آنها را خوب می شناسم. لطفا جلد اول کتاب "نه زیستن نه مرگ" از ایرج مصداقی رو تحت عنوان زباله دان تاریخ را بخوانید. این قسمت در کتاب "در سرسرای مرگ" نیز آورده شده است. من هر وقت این صحنه را به یاد می آورم چهرهٔ زیبا و جوان« صفا» به یادم میاد. من فکر می‌کنم آن بدن قطعه قطعه شده متعلق به «صفا» بود.

آقای گنجی شکایت و حکایت من به دادگاه  مردمی ختم خواهد شد، دادگاهی  که شما حق دفاع و من حق شکایت دارم. دادگاهی علنی ، عادل و مردمی که همه حضور داشته باشند. مادر و پدر علی‌ و محمد زندگی را وداع گفته‌اند و صفا هم بدون والدین اما من شاکیانشان هستم. من رفیق راهشان هستم من به آنها عشق می ورزم و تا زمانی‌ که زنده هستم آنان هم با من زنده اند. من آن روز را دور نمیبینم. دور نیست، دیر نیست روز رستاخیز خلق.

آقای اکبر گنجی من ۲۵ سال است که نه با شما کاری داشته ام و نه کاری دارم و هیچگاه در هیچ جایی‌ در مورد شما صحبتی‌ نکردم. در حقیقت من حتا به زندانی شدن شما با آگاهی‌ از اینکه شما را مجرم کشتار بعضی‌ از رفقا و یاران خود میدانم اعتراض کردم ولی‌ دو رویی، لجن پراکنی جاه طلبی و رذالت شما حرمت انسانی‌ را شکسته است. امروز شما هنوز همان شیوهٔ پاسداری خود را ادامه می دهید. رژیم اسلامی امنییتی‌های خوبی‌ پرورش داده است. همانگونه که دوست عزیز و بچه محلتان  محمد علی‌  رحیمی" پرورش یا فت اما در پاکستان به طور مرموزی توسط خودی هاتان ترور شد. شما چطور به خود جرات میدهید که اسامی  کسانی رو ببریید که به شما "نه" گفته‌اند. چطور خودتان را صاحب مملکت و صاحب اعتراضات مردم میدانید؟ ( 2 )

زمانی‌ که رفقای زندان در ۱۷ تیر (۸ ژولای) اعلام کردند که دانشجویان و جوانان را دستگیر میکنند شما کجا بودید؟ چطور شد که یکهو از هوا بیرون آمدید و در نیویورک پیداتان شد؟ ا ز اینکه شما هم حق اعتراض دارید (به چی‌ و به کی‌ جای خود دارد) شکی نیست اما چرا تحصن‌های جهانی‌ را که نیرو های چپ و انقلابی تدارک دیدند را نیز به خود نسبت میدهید؟ (3)

آقای گنجی ما شما را  با خاتمی و کروبی و موسوی و سازگارا‌ها یکسان میدانیم اما جان مادرتان با ما کاری نداشته باشید. راستی‌ چرا همسرتان در حرکتهای سیاسی و اعتصابات شما شرکت نمی کنند؟ شاید نمی خواهید نشان دهید که هنوز در عمل و کردار خانوادگی و شخصی‌ حزب ا للهی  متعصب هستیید؟ ما نمی خواهیم که شما به دنیا بگویید که ما با شما نیستییم اما لطفا هیج جا نگویید که ما با شما هستیم. چون به شما می خندند.

آنچه که مرا وادار به نوشتن این قطعه کرد اعتراض نامهٔ داریوش اقبالی (خواننده ی معروف) به شیوهٔ کاسبکارا نهٔ شما بود. (4)  تا زمانی که گذشته خود را نقد نکنید و از انسانهای والائی که در حقشان جنایت کرده اید نام نبرید شما همچنان جزئی از بدنه نظام سرکوبگر حاکم محسوب می شوید و در فردای انقلاب در دادگاهی علنی با حق داشتن وکیل محاکمه میشوید. قسم به تمامی وجود اصالت انسانی‌، شما صدها بچه محل دارید که شاکی‌ خواهند بود. آنها تقاص میخواهند

در ضمن اعتصاب برلین، ونکوور کانادا، سیدنی استرالیا، لندن انگلیس و وووو هیچ ارتباطی با برنامه و نمایش شما ندارد. مردم وانسانهای آزاد اندیش به بهترین شکل تفاوت ها را درک می کنند و. موسوی ها، ، خاتمی ها، سازگار‌ها ، سروش‌ها ، هادی غفاری‌ها و فرخ نگهدار ها و خلخالی‌های دوم خردادی را خوب میشناسند، لطفا آب را گل آلود نکنید. میدانید که جرم در جهان بی‌ جواب نخواهد ماند.

آقای گنجی شما دنبال برکناری "دولت کودتا" باشید و ما به دنبال بر چیدن ظلم و محو جنایت کاران. شما دوباره خاتمی را علم کنید و ما شعار عدالت اجتماعی، محو شکنجه، الغاء اعدام را ترویج می‌کنیم. شما دوباره موسوی و خاتمی را تبلیغ کنید تا دوباره دانشجویان را از طبقه بالا به پایین پرتاب  کنند تا به آنها بگویید خفه شوید والا خودم خفه تان می‌کنم.

شما هم مثل خاتمی اصلاحات را درون حکومت اسلامی ببینند و به دانشجون بگویید "آدم بشید واگر نه میندازمتان بیرون". ما هم میگوئیم که خاتمی و  اصلاح طلبان با احمدی نژاد فرقی‌ ندارند. شما بگویید "حسین حسین یا میر حسین" ما هم میگوئیم عدالت عدالت، و فراموش نمی‌کنیم چرا که سالهای ۶۰ زمانی که اعدام بچه‌های ۱۲ ساله را دیدیم "حسین" شما را هم نخست وزیر میدیدیم. زمانی‌ که تقلب در انتخابات همیشه ادامه داشت شما هیچ نگفتید ، ما هنوز داغ "علی‌ حیدری‌ها" را به گردن میکشیم.

سر آخر به گمانم حکم انسانی‌، صداقت ژورنالیستی آنست که هر زمان اعلامیه ای صادر میشود باید تاریخ داشته باشد که مردم بدانند در چه زمانی این بیانیه صادر شده است.

ننگ بر شکنجه گر

ننگ بر ریا کار

سرنگون باد کلیت نظام سرمایه داری ایران

زنده  باد آزادی زنده باد سوسیالیسم

 

1) Active in the Islamist anti-Shah forces at a "relatively early age”: http://en.wikipedia.org/wiki/Akbar_Ganji

2) http://www.akhbar-rooz.com/news.jsp?essayId=22597

3) http://www.akhbar-rooz.com/news.jsp?essayId=22675

4) http://www.roshangari.net/as/sitedata/20090722230129/20090722230129.html

5) http://www.youtube.com/watch?v=qrZw-yGlyTk

 

*چرا جنگ نسلها؟ مهناز تمیزی

 

تحولات اخیر ایران وموج مقاومت مردم (غیر منتظره در شکل گسترده آن) جان تازه ای به مخالفین رژیم غیر انسانی و قانونی ایران داد. باز هم اپوزیسیون خسته از جنگهای داخلی خود، اسیر شتابزدگی های مکرر در بازتاب تحولات داخل ایران بود. نیروهای داخلی با بوجود آوردن اپوزیسیون خارج و داخل از ایران، نیروهای به اصطلاح کار کشته سیاسی اپوزیسیون را غافل گیر کردند ومیدانهای شهرهای دیار غربت  در تصرف نیروهای نا آشنا و بغضا آشنا در آمد. برای عده محدودی که همیشه حق آب و خاک محل تظاهراتشان را از دیگران میطلبند، حضور اینهمه غریبه آشنا غیر قابل تصوربود. طبیعی است که این عده محدود که در نهان، خار در چشم وگلوی هم میکنند ودر آشکار همدستند، سمت بلند گو هارا به سبز ها حواله دهند . در آن میدان هیچ جایی را برای خود نمی دیدم و متعجب به این کرنش های کودکانه خیره  شده بودم .   اینکه چگونه این نیروی وسیع به شکل متشکل به میدان آمدند را، نه به حساب موسوی می توان گذاشت ونه صرفا بحساب حمایت از مردم ایران. جنگ در میدانهای  شهرهای مختلف خارج از کشوری، تبدیل به جنگ نسلها شد و نه  صرفا حمایت از مردم. اگر تا دیروز صحبت از سازمانها وتشکیلات های سیاسی ویا افراد مستقل بود، امروزصحبت جوانان بود ونسل دو ی ها. این واژه جدید که هرگز گویای خط و مشی سیاسی نبود ازطرف بخشی از هر دو جناح مطرح میشد و خشمهای دیرینه مبدل به اعتراضات تقویمی و شناسنامه ای شد. جوانان قدیم، نسل جوانتر را بچه های پرورده خمینی مینامیدند و گروه مخالف هم به اعتراض، خواهان حذف به اصطلاح پیر و پاتال های قدیم بودند.در این میدان کوچک هیچ کس جایی برای دیگری باز نمیکرد و این آینه شکسته ی کوچک تنها نشانه ای از برخوردهای آینده در ایران بود. جنگ بر سر پرچم هم بود. اگر پرچم سمبل و نشانه است ، رنگ سبز هم از همین خاصیت بر خوردار است،  سمبل ونشانه ای از یک گروه از مردم! سبزگرایان  یا نمیداند که این سمبل همانند سمبل دیگر یعنی پرچم است ویا میدانند واز همین شروع کار به سبز که رنگ شیعی اسلامیست امکان نمایش و تحکیم  میدهند. اما در بحث هایی که بود آشکار بود که گروهی از سبز ها حتی از اینکه سبز رنگ اسلامیست با خبر نیستندو با همگام کردن جنبش خود با سبزهای اروپایی در کنار سبز گرایان اسلامی قرار گرفته اند. کما اینکه بسیاری در کنار رنگ قرمز یا پرچم قرار میگیرند تا بعنوان راست و مزدور شناخته نشوند. فشار از هر طرف نمایان بود وهیجان نفرت و شوق میدان را در بر گرفته بود.  هنوز گروهای سیاسی چپ وراست همیشه یار جمهوری اسلامی، در به دامن زدن جنگ نسلها موفق نشده بودند که نیروهای هم نسل سبز ها، اما مخالف موسوی، هم میدانها را در اختیار خود قراردادند. صف ها متشکل شدند و دعوا های نسلی به پس زمینه مبارزات عقب رانده شد. در این میان تعدادی در آرزوی صف آرایی بیشتر ونمایش این لشکر کشی ها به غیر ایرانی ها با لب زیرین اهانت میکردند وبا لب بالاشعار اتحاد میدادند. اما این اتحاد پیشنهادی بر اساس تنها مخالفت با جمهوری اسلامی نبود بلکه اعتراض به پرچم بود و نه هرگز به سمبل دیگری چون سبز اسلامی.هرگز مدعیان اتحاد، به   سبز اسلامی اعتراضی نکردند اما به پرچم ها چرا! بعد از اینهمه تجربیات سیاسی آنهم به شکل  محدود به رادیو و اینترنت، به این باور نرسیدیم که هر کس میبایستی با هویت خود در تظاهرات شرکت کند.       طرفداران اتحادوهمبستگی ظاهری چه انتظاری از مخالفین دارند ؟ آیا برای حمایت از مردم (مردم خود از اندیشه  ها و اعتقادات متفاوت تشکیل شده اند) میبایستی هویت های فردی وسیاسی را نادیده گرفت  تا سرنگونی؟ آیا میبایست  بعد از به اصطلاح پیروزی، دست به قتل و غارت یکدیگر بزنیم ویا اینکه از همین حالا تمرین دیدن، دیده شدن، شنیدن وشنیده شدن را تبلیغ و آغاز کنیم. مگر در خیابانهای ایران سال 57 به پرچمها وتشکیلات ها اعترا ض داشتید؟ تنها معترضینی که من بیاد میارم، لومپنهای حزب الهی بودند ولاغیر!

دوستان متحد با شعار اتحاد، از خود سوال کنید،  چرا بجای رنگین کمان و حضور همه رنگها  فقط محدود به سبز باید بود؟ نیروهای طرفدار مدرنیت و دموکراسی هم باهمان فرهنگ حذف  و جعل، قدم به میدان بر می دارندکه دشمنشان. صحبت از سبز و قرمز و نارنجی وزرد وسیاه تنها نیست ، صحبت این تشکیلات و یا آن جریان سیاسی خوب و بد هم نیست. ما دچار مشگل فرهنگی هستیم که مبارزات را در همه عرصه ها به انحراف میکشاند. در همه جریانات افراد سیاسی وانسانی وجود دارند که از لمپنهای درون تشکیلات و گروه و سازمان خود همچون همه ما ،از آنها شرمنده وبیزارند. بهتراست که هر جریانی در درون خود به لمپنها که تحت عنوان  نفرت از جمهوری اسلامی دست به آزار واذیت دیگران میزنند را، با برخورد فرهنگی آماده مبارزه سیاسی به شکل انسانی تقویت کند تا اینکه از مردمی نام ببرند که برایشان چهره ندارند. سیاسی ایرانی، عاشق و شیدای مردم بی چهر ه است، اما تا این مردم چهره میگیرند  و میشوند من و تو؛ و دیگر در بهشت خیالشان نیستیم و زمینی میشویم ، دست به سرکوب و  نابودی این چهره میزنند. تحولات اخیر نشان داد که هیچ جریانی، خواهان تغییر این لمپنهای درونی اش نیست ، چرا که لمپنش سپر حمله هاست و بازوی نفرت عمیق او از دیگری.  اگر این لمپن عمله کارهای عملی باشد، بزند و نابود کند چون سفارت میشکند وصفیر میکشد، هم گناهانش شسته میشود و هم دوباره میشود قهرمان ،اما به کوچکی یک مور و بیشرمی یک خیانت.  متاسفانه افراد و گروههای اپوزیسیون که تنها نقطه اشتراکشان نفرت از یکدیگر است و نه صرفا جمهوری اسلامی  همین لومپنها را برای دادن فراخوان به تظاهرات و گرد همایی استفاده  میکنند و دقیقا به همین خاطر نیروهای مستقل که نه سبزند و نه تشکیلاتی را به کناره های میدان میکشانند. خوشحالی من از تحولات اخیر ایران نه تنها امید به براندازی این سبز متعفن سی ساله است، بلکه به این امیدهم هست دبگر مجبور نباشم  در کنار این لمپن ها بایستم، انهم تنها برای یک حضور گوشتی در یک تظاهرات ویا یک فریاد مرگ بر این و آن. کاش میشد 20 میکروفون خرید و دعواهای اپوزیسیون را هم به پایان رساند، اما متاسفانه حتما یکی از آنها همه بیست میکرفون را در اختیار خود قرار میدهد و عابرین غیر ایرانی را با فارسی سلیس آگاه میکنند.  گروه های کوچک 1 تا 3 نفره دوباره با هم بر سر همه چیز میجنگند و نامه های تکراری را به قلم طلای امضای خود سیاه! چشمان بعضی از آنها، شما را در میدان، سنگسار میکند و او شحنه کشان، میدانش را میخواهد زیرا امضا کرده است. متاسفانه جنگ که فرسایشی شد بسیاری از مخالفین شبیه دشمن شدند و از همان ابزاری استفاده میکنند که دشمنشان بر خودشان و ملتشان کرد!  استکهلم زیبا بعد از ورود به شما دو امکان میدهد، یک چهارشماره برای کنترل دولتی سوئد و یک پرونده سیاسی با هرگونه تهمت و حدس وگمان از طرف دولت در تبعید. اما بگذریم از شعبده بازیهای سیرکهای کهنه.   اما نیروهای ایوزیسون اسلامی از چپ وراست با جلوانداختن باصطلاح جوانها به دنبال چه هدفی هستند؟ آیا برای اینست که گذشته را دفن کنند ویا آنها را سپر درگیری ها خود قرار دهند. فرق بزرگی که میان جوانان این نسل و نسل انقلاب 57 وجود دارد ، اتفاقا درجه آگاهی آنهاست، آنهم آگاهی که با انقلاب تکنولوژیک همراه است. کاش میشد بجای پند واندرزهای بی پایه که تنها ناشی از لاف زدنهای انقلابی و غیر انقلابی است، فضا را بازکنیم تا این نیروها، خود در عرصه عمل به تاکتیک ها و استراتژی های ابداعی خود، دیکتاتوری اسلامی را سرنگون کنند. چرا که این پند و اندرزها در عمل هنوز به خود جوانان قدیمی، نه تنها کمکی نکرده بلکه باعث پراکندگی ها و بدبینی های ابدی و ازلی در بین توده های خار ج از ایران شده است. این خصلت ابدی تنفر هاست که شعار اتحاد را بی رنگ و غیر ممکن میکند. نسل جوان قدیمی هنوز در انتظار مرگ پر افتخار خود تحت نام این و یا آن جریان سیاسی عاجزانه به دنبا ل جوانان عاصی میگردد  تا منبر های پوسیده خودرا، تنها با یاران تابع و دنباله رو پر رونق کنند. خوشبختانه این نسل، به حماقت نسل من نیست که با این رهبران خودرای وپرخوان و پر گو، اما  کم دان ،کور کورانه خودرا در اختیار آنها بگذارد.  خان هایی را که ما بعنوان رهبر پذیرفته بودیم شبها در بستر استراتژی های بی نام و نشان غلط میخورند واز ترس محاکمه های آتی برای خیانت هایشان به مردم، تقاضای بخشش از نسل اندر نسل میکنند، تا رهبرانی که با خونهای قهرمانان گذشته خودرا میشورند و بر گرده دیگران سوار میشوند. جنبش سبزهرگز یکدست نیست و مدعیان خارج از ایرانش نیز هرگز نمایندگی آنهارا نمیکنند، چه جوان باشند ویا چه پیر وچه زن وچه مرد. در شرایط خفقان ایران طبیعی است که مردم خسته ، اما آگاه ازاین دعوای خانوادگی مذهبی ونه سکولار استفاده کنند واعتراض یکپارچه خودرا به نمایش جهانی بگذارند. در نماز جمعه اخیر، جوانان غیر مذهبی خطوط مذهبی و مقدس نماز جمعه را شکستند، دخترو پسر در کنار هم نماز خواندند آنهم با کفش.  دوستان سبز به اصطلاح جوان خارج از کشور ، کدام دختر ویا پسر مذهبی است که نداند مرد در کنار زن نماز نمیخواند ویا با کفش سجده مقدس را آلوده نمیکند. باز هم میگیوید که این معترضین سبزند وموسوی خواه؟ آیا هرگز این سوال به فکرمان رسیده که اگر شرایط ایران آزاد بود وخانواده من و شما امکان انتخاب داشتند آیا هنوز هم خط سبز را انتخاب میکردند؟  خوشبختانه بخشی از خط سبز در خارج و هم در ایران تسلیم سازش موسوی هم نشدند و خواهان ترک دیکتاتورها شدند. امروزه نه تنها ایوزیسیون همیشگی رژیم، بلکه اپوزیسیون نو پای رژیم هم کنترلی بر اعتراضات دامنه دار مردم ایران ندارند. همانطور که در انقلاب 57 هم کنترلی بر روی جوانانی چون من نبود. آنروز ها هم من  و امثال من، خارج از کشوری ها را غریبه می دیدیم و تنها به شورو رویای سرنگونی فکر میکردیم. اما هیجانات من،  تنها در ساختن فیلمی از سنگسار خلاصه شد و مثله وخسته شاهد دورادور کشتاها وسنگسارهای روحی و جسمی . تنهایی وبی اعتمادی من به نیروهای اپوزیسیون اما هرگز باعث نشد که خودم رادرجبهه موسوی صاحب نظم نظام قدیم بدانم. برای فرار از بدتر، انتخاب بد همیشه راه حل نیست، انسانهای باهوشی چون شما نیازی به موسوی ها ندارند. بودند ابلهان ومزدورانی که خمینی را هم نماینده مردم دیدند، در ماه و ستاره و زمین جایگاه دادند و همانها این نظم خونین را برای شما به ارث گذاشتند.   اگر مردم در ایران هرروزه با شگردهای مختلف در حال شکستن سد های این جنون مذهبی نمای رژیم هستند، شما در خارج از کشور با داشتن اینهمه امکانات آزاد برای انتقال تفکر و آرزوهای دوستان وخانواده خود درایران، خود را محدود کرده و دست به سانسور دیگران میزنید. شعارهای زیبای شما، از جمله زندانی سیاسی آزاد باید گردد، تنها محدود به زندانیان سیاسی اخیر است. زندانهای جمهوری اسلامی هرگز خالی نشد مگر با کشتارهای دسته جمعی ومصله کردن روحی زندانیان آزاد شده، کاش این دفاع از آزادی شما تداوم داشت و بودید و مبارزه میکردید. بدنبال رای تان هستید با زدن رای دیگران که هرگز امکان دادن رای را هم نداشته اند. این آزادخواهی محدود در شان دانش و تجربه این نسل که در دو کشور زندگی میکند و مییبند ونمیبیند نیست، مرزهای خودسانسوری بدست شما ساخته شده. چرا خود سانسوری وچرا موسوی؟ به نظر میرسد که اعتراظات  بر خی از شما به جریانات دیگر تنها بخاطر ترس دیرینه شماست از به ایران رفتنهاو در 2 جهان زیستن ها. اما چرا این امکان دو جهانی، شما را محدود میکند و تابع نیروهای مرتجع، که هیچ تصمیمی و امکانی برای تغییر ندارند؟ شما میبایستی از ما که در خارجیم وآنهایی که در ایرانند، باهوشتر و نکته بین تر باشید. شما امکان مقایسه داشتید ودارید. اجازه ندهید که حضور چند لمپن از هر جریانی شمارا مجبور به تحریم کسانی بکند که با مردمند و از امکانات مردم هم استفاده نمیکنند.   من مطمئنم که شما باهوشتر، مصمم تر وپربارتر خواهید بود. از اینکه در قید حیاتم و حرکت اعتراضی شما در همه رسانه ها ثبت واعلام میشود را میبینم بسیار خوشحال. مرسی از اینکه به حقوق خود واقفید وبرای حقوق آیندگان میجنگید. زنجیر اعتراض بشری را هیچ لمپن زورگویی نمیشکند. ما ادامه ومکمل همدیگریم.

 

مهناز تمیزی . سناریست و کارگردان  ، عضو انجمن کارگردان سوئد.

 استکهلم   27 تیر 1388 معادل 20 ژوییه 2009

mahnaztamizi@yahoo.com  

 

*شیرین عبادی و رویاهای خمینیزه کردن جنبش انقلابی مردم- فرشاد حسینی

خیزش انقلاب مردم در روز جمعه ۲۶ تیر امروز حتی برای مردم دنیا کاملا مشخص بود که هیچ ربطی به نماز جمعه بعنوان تریبون صدور فرمان قتل عام ها و زبان بریدن ها نداشت. تریبون که در کل تاریخ ۳۰ ساله حیات ننگین حکومت اسلامی همواره تریبون رسمی سرکوب ها بوده و مبیاشد. ویژگی برجسته خیزش جمعه ۲۶ تیر دقیقا در تفکیک صف جدال جناحها با جدال مردم بود. در این خیزش میلیونی شعارها از هم تفکیک شده و در تقابل با هم قرار گرفته بودند. در حالیکه هاشمی پرچم سفید وحدت نظام را بلند کرده بود مردم در خیابانها در ابعاد میلیونی خواست آزادی زندانیان سیاسی را مطرح کرده و فریاد میزدن کشته ندادیم که سازش کنیم. خیزش روز جمعه نقطه عطفی در جریان خیزشهای انقلابی اخیر بود.

هر انقلابی یک ضد انقلاب فشرده را از خود به بیرون پرتاب کرده و در مقابل صف و نیروی انقلابی قرار میدهد. این ضد انقلاب اگر چه ممکن است از گرایشات فکری متفاوتی باشد اما چسب درونی کل آن این است که بهر شکلی میخواهد سیر و روند انقلاب را سد کند. متوقف کند و به انحراف بکشاند. در سال ۵۷ در تقابل با انقلاب مردم برای آزادی رفاه و برابری، ضد انقلاب؛ خمینی را از صندوق کهنه و غبار گرفته نجف بیرون کشید و در بطن نبود یک قطب آلترناتیو چپ مدعی قدرت، در نبود یک منشوری از مشخص ترین و فوری ترین مطالبات انقلابی مردم در میانه راه بر گرده انقلاب حاکم کرد. انقلاب را به خون کشاند. و خود را در دریای خونین بیرحمانه ترین سرکوب ها، تثبیت کرد.

امروز جنبش انقلابی باز به پا خواسته است. کل دولت و بساط و نظام دیکتاتوری را آماج یورش خود قرار داده است. این جنبش روز به روز گسترده تر و عمیق میشود. روز به روز شعارها و مطالبات خود را روشنتر و شفاف تر در قالب شعارها بیان میکند. رشد این جنبش انقلابی، کل اردوگاه مخالفین انقلاب و سرنگونی کل نطام اسلامی را به تکاپو واداشته است. تلاش عظیمی همزمان با رشد این جنبش برای متوقف کردن آن از سر گرفته شده است. برای این جنبش انقلابی ایستگاههای معینی تعریف کرده که در اولین ایستگاهی که بتوانند متوقفش کنند. برایش رهبر تراشی میکنند. چهره ها و شخصیت ها ی لازم درست میکنند. توی دالون های پارلمان های اروپا میچرخانند. دوربین های بی بی سی و سی ان ان را رویشان زوم میکنن. پرچم و پلاکارد بدست شان میدهند. رنگ به لباس شان میپاشند. تا بتوانند در اولین ایستگاه این قطار جنبش انقلابی را متوقف کنند. با عبور این قطار از ایستگاههای تعیین شده، پشت سر آن تا ایستگاه بعدی میدوند.

قرار بود جمعه ۲۶ تیر یکی از این ایستگاههایی باشد که جنبش انقلابی مردم را زیر پرچم سفید هاشمی در محل نماز جمعه تهران متوقف کنند. قرار بود با دست هاشمی فرمان ایست را بکشند. قرار بود نماز جمعه به نماز وحدت بخش جناحها بدل شود. قرار بود منشور آبکی هاشمی سفره ای شود که خامنه ای و احمدی نژاد و موسوی و کروبی را دور هم بنشاند و مردم هم به خانه هایشان بفرستند. اما این قطار در این ایستگاه نیز حتی لحظه ای توقف نکرد و بسرعت عبور کرد. دوباره دنبال این قطار به راه افتادند. این بار شیرین عبادی را که رهبر از قبل ساخته بنیاد نوبل برای این روزها بود، جلو انداختند. این بار شیرین عبادی بعنوان نماینده به اصطلاح حقوق بشر، پرچم سفید هاشمی را بدست میگیرد و دویدن را آغاز میکند.

شیرین عبادی در مصاحبه خود با دویچه وله آلمان از آشتی حکومت اسلامی با مردم حرف میزند. نگران بی اعتمادی مردم به حکومت است (در واقع نگران سرنگونی حکومت است). و میخواهد پل آشتی بسازد که مردم را از دره عمیق شکافشان با حکومت عبور دهد. این پل نیز چیزی جز همان منشور آبکی هاشمی که همان موقع مردم دست رد به سینه اش زدند نیست. شیرین عبادی ۴ اصل را بعنوان پیچ و مهره و ستون پر کردن این شکاف و دره عمیق باز میشمارد: اول، پایان دادن به خشونت ها، دوم، آزادی دستگیر شدگان اخیر (توجه کنید فقط دستگیر شدگان اخیر و نه کلیه زندانیان سیاسی)، سوم، پرداخت خسارت به خانواده های جان باختگان و در اخر انتخابات مجدد. اینها ماتریال های پل آشتی شیرین عبادی و سد قطار سرنگونی این طیف است. صحنه را جوری میسازد که گویا تا قبل از انتخابات هیچ مشکلی نبوده و فقط مردم گله های کوچکی داشتند اما مردم به حکومت اسلامی اعتماد داشتند و این اعتماد در پس انتخابات ترک برداشته است و حالا باید با این ماتریال مشکل بین مردم و حکومت را حل کرد. خانم عبادی برای اینکه قطار جنبش انقلابی برای سرنگونی کل رژیم سد کند مجبور است در روز روشن در چشمان میلیون ها نفری که ۳۰ سال هر روز داغ شلاق ستم و بی حقوقی این حکومت را بر کمرشان زخم انداخته نگاه کند و مسخره ترین و پوچ ترین تحریفات را تحویل دهد. مجبور است درست مثل احمدی نژاد و خامنه ای و کیهان شریعتمداری دروغ به هم ببافد. قرار است روی یک دوره سیاه سی ساله از خشونت بارترین و جنایت بارترین و ضد بشری ترین نطام سیاسی معاصر دنیا فوت کند و به هوا بفرستد. مجبور است به زبان هاشمی که خود یکی از مهمترین مهره های جنایت بشری است حرف بزند. مجبور است روی مطالبات واقعی مردم برای آزادی، برابری، و رهایی کامل از تمام مظاهر ستم و بی حقوقی اسلامی تف کند. گویا اگر اوضاع را به قبل از انتخابات بکشاند همه مشکلات مردم حل میشود. گویا خانواده جان باختگان با دریافت خسارت داغ عزیزان شان را فراموش میکنند. گویا خون نداها و سهراب ها و کیانوش ها بخاطر تعویض پالونهای ولایت و دولت از یک جنایتکار به یک جنایتکار دیگر ریخته شده است. گویا هزاران زندانی سیاسی که شب و روز در شکنجه گاههای جمهوری اسلامی به فجیع ترین شکلی شکنجه میشوند تجاوز میشوند به همین سادگی لحطات تلخ و دردبار شکنجه را به یمن مدال طلای خانم عبادی فراموش میکنند. گویا میتوان پاسخ مرگ بر دیکتاتور میلیونها نفر مردم در ایران را با این چندرغاز مطالبه آبکی داد.

نه خانم عبادی. مردم نفرت سی ساله شان از کل بنیاد ضد بشری این رژیم و عزم و اراده شان برای پایان دادن ابدی به سرچشمه تمام مشقات و مصائب شان را پای علم سفید شما و هاشمی قربانی نمیکنند. امروز شما و پلاتفرم سیاسی طیف شما در مقابل نقد بی امان صف متشکلی از چپ ها و کمونیستها و میلیونها انسان آزادیخواه و برابری طلب نه تنها در ایران که در سراسر جهان قرار میگیرد. هر ادم بی اطلاع از اوضاع ایران حتی در دور افتاده ترین نقطه دنیا، که تنها صحنه های اعتراضات و سرکوب های اخیر مردم را از صفحه تلویزیون های خود دیده باشد فریاد آزادی خواهی مردم زیر باران گلوله ها و باتوم ها را شنیده باشد به پلاتفرم شما به تلخی میخندد و عصبانی میشود که چگونه میتوانید شعور انسان های قرن بیست و یکم را اینگونه به بازی بگیرید. خانم عبادی صف شما به همراه صف انبوه گله های حزب اللهی از خامنه ای تا رفسنجانی در زیر گامهای استوار انقلاب مردم جارو میشود. صدای انقلاب مردم ایران را تا دیر نشده بشنوید. این قطار انقلاب در هیچ یک از ایستگاههای شما متوقف نخواهد شد. مقصد نهایی این قطار سرنگونی تام و عیار کل بساط نطام نکبت و بدبختی جمهوری اسلامی است. تاریخ دو بار تکرارنمیشود. در تحمیل خونین خمینی در فقدان صف کمونیستهایی که امروز در حزب کمونیست کارگری متشکل اند، به انقلاب ایران در سال ۵۷ اگر واقعیتی وجود داشت امروز تنها به کاریکاتور کاغذی بدل میشود که در آینده تنها در گوشه خاطرات انقلاب مردم ایران ثبت خواهد شد. انزجار مردم را بیش از این نصیب خودتان نکنید. مطمئن باشید به هیچ قیمتی نخواهیم گذاشت پروژه خمینیزه کردن جنبش انقلابی مردم را امروز بار دیگر تکرار کنند. 

*دوستان خوب و وفادار رژیم ایران

نوشته: حسن داعی

http://www.iranianlobby.com

لیلا زند یکی از کسانی است که زیر نام صلح طلبی و مبارزه با آمریکا، چهار سال بی وقفه برای رژیم ایران لابی کرده است. ایشان در مقاله ایکه دو روز پیش نوشته، به روشن ترین شکل به لابی برای رژیم آخوندی و فعالیت به نفع احمدی نژاد اعتراف کرده است. لیلا زند مسئول بخش ایران در سازمان آمریکائی موسوم به "رهپویان صلح" است. ایشان بهمراه سازمان کاسمی (لابی ضد جنگ و تحریم ملایان) به جذب گروههای صلح طلب آمریکائی و وصل آنها به رژیم ایران مشغول بوده است. در این چهار سال، صدها نفر از صلح طلبان آمریکائی دست چین شده و پس از عبور از فیلتر وزارت اطلاعات، به ایران می رفتند. در بازگشت از این تورهای سازماندهی شده، بسیاری از این مسافران، به سفیران و تبلیغات چیان حکومت ایران تبدیل شدند. برای آشنائی با فعالیت های لابی باصطلاح ضد جنگ و تحریم رژیم به گزارشات من در اینمورد نگاه کنید.1

لیلا زند سمت چپ، رستم پورزال رهبر کاسمی در آمریکا نفر دوم از راست. سفر چند ماه پیش رهبران گروه صلح طلب "کد صورتی" که به دعوت شخص احمدی نژاد به تهران رفتند.

دیدار صلح طلبان آمریکائی با احمدی نژاد هنگام سفر سال گذشته وی به نیویورک. لیلا زند و دوستان وی، به رئیس جمهور محبوبشان هدیه میدهند

لیلا زند با نوشتن مقاله اخیر سعی کرده است که بی آبروگی لابی رژیم و بخصوص دفاع آنان از احمدی نژاد را برای دوستان صلح طلب خود توجیه کند. بسیاری از گروههای ضد جنگ در آمریکا تازه فهمیده اند  که چهار سال بی وقفه از رئیس حکومتی دفاع کرده اند که جلوی دوربین های جهان می کشد و تکه تکه میکند. فهمیده اند که رئیس جمهور ضد امپریالیست شان و کسی که ظاهرا قربانی سیاست های خصم آلود آمریکاست، در حقیقت یکی از رهبران وحشت و ترور در ایران است که همه مرزهای جنایت و تجاوز به حقوق انسانی را پشت سر گذاشته است. این صلح طلبان فهمیده اند که ایران همان کشوری نیست که مأموران وزارت اطلاعات به آنان نشان داده اند. اما لیلا زند و دوستان بظاهر چپ وی تلاش میکنند تا این خیانت به آرمانهای انسانی و به واژه صلح و دوستی را توجیه کرده و برای ادامه این خیانت نیز راهی پیدا کنند. بخشی از نوشته آخر لیلا زند را با هم بخوانیم. در این مقاله، ایشان به بسیاری از مطالبی که نوشته بودم و مورد اعتراض برخی از باصطلاح صلح طلبان وطنی قرار گرفته بود اعتراف میکند:2

"در چند سال گذشته، ما اینجا در آمریکا، از آقای احمدی نژاد و سیاست های وی از هر طریق ممکن که فکر میکردیم به مردم ایران کمک کند حمایت کردیم. ازآنجا که ما انتخاب مردم ایران (انتخاب احمدی نژاد بعنوان رئیس جمهور) را محترم می شمردیم، طی چهار سال گذشته به مقابله با هر حرکت غیر منصفانه و توهین کننده ای که علیه ایشان بعنوان ریئس جمهور منتخب ایران بود برخاستیم.

ما برای حمایت از ایشان تظاهرات براه انداختیم. با سناتورها و نمایندگان کنگره  ملاقات کردیم تا از ایران و رئیس جمهورش  و سخنرانی های وی دفاع کنیم. ما مقالات زیادی در دفاع از وی نوشتیم بخصوص هنگامیکه وی در سال 2007 در دانشگاه کلمبیا رفت و مورد  حمله بی ادبانه رئیس دانشگاه کلمبیا قرار گرفت. هنگامیکه وی سال بعد به آمریکا آمد و با لاری کینگ در تلویزیون سی ان ان مصاحبه کرد برایش دست زدیم. ما برای وی یک جلسه دیدار بسیار محترمانه با بسیاری از گروههای صلح طلب برگزار کردیم تا دیالوگ را ترویج دهیم.

ما دلمان میخواست که همه بدانند که ما از سیاست های تهدید آمیز آمریکا علیه ایران حمایت نمی کنیم. ما با احمدی نژاد بعنوان رئیس جمهور ایران به گفتگو نشستیم. ما همه این اقدامات را فقط به این خاطر که به آقای احمدی نژاد مربوط میشد انجام دادیم بلکه ما در کنار کسی نشتستیم که رئیس جمهور یک کشوری است که مردمش مورد تهدید قرار گرفته اند. ما این کار را برای هر ایرانی که در داخل کشور است انجام دادیم زیرا ما هوش و انتخاب ایرانیان (انتخاب احمدی نژاد بعنوان رئیس جمهور) را محترم می شماریم.”

اعترافات اخیر لیلا زند و تلاش برای توجیه کردن فعالیت بنفع احمدی نژاد بدون دلیل نیست. ابعاد باور نکردنی کشتار و سرکوب در ایران و عریان شدن چهره واقعی حکومت باعث شده که بخش مهمی از چپ آمریکا که تا کنون از حکومت آخوندی دفاع میکرد دچار شوک و ضربه اساسی شود. البته هنوز بخش دیگر چپ آمریکا به احمدی نژاد بعنوان یک مبارز ضد امپریالیست می نگرد و جنبش مردم ایران را ساخته و پرداخته بنگاه های جاسوسی آمریکا میداند. همان مطالبی که حسین شریعتمداری در کیهان می نویسد، این بظاهر وابستگان به چپ، با تغییر دادن واژه ها بصورتی دیگر در نشریات "مترقی" منتشر میکنند. کافی است به سایت کاسمی بروید و در ستون دست راست، مجموعه ای از اینگونه مقالات را مشاهده فرمایئد.3

در چنین فضائی که لابی رژیم در حال از دست دادن بخش مهمی از چپ آمریکاست، مسئولان اصلی کاسمی وارد عمل شده و اعلامیه مفصلی به زبان انگلیسی منتشر کرده اند. این مقاله راکسانی نوشته اند که در چهار سال گذشته برای حکومت آخوندی لابی کرده اند. از میان اسامی میتوان به این افراد اشاره کرد: پرفسور عباس عدالت (رهبر کاسمی)، دکتر فریده فرهی (هیئت مشاوران نایاک)، پرفسور پیروز مجتهد زاده،  دانیل پورخصالی (کاسمی و نایاک)، رستم پورزال (رهبر کاسمی در آمریکا)، سعید سلطانپور (تلویزیون در کانادا)، دکتر الهه رستمی (دانشگاه لندن، مادر خوانده لابی ضد جنگ رژیم)، لیلا زند (مسئول ایران در سازمان رهپویان صلح). افراد یاد شده، در آغاز اعلامیه به فعالیت چهار سال گذشته خود در دفاع از برنامه هسته ای رژیم ایران اشاره میکنند:

"طی چند سال گذشته، ما فعالیت خود را روی دفاع از حقوق ملی ایران بخصوص استفاده از انرژی هسته ای متمرکز کرده ایم و با فریبکاری و دروغی که توسط رسانه های وابسته غرب و اسرائیل براه افتاده بود مبارزه میکردیم. ما همواره با سیاست های آمریکا و متحدان آن بخصوص اقدام آنان برای ارجاع پرونده هسته ای ایران به شورای امنیت مخالفت نموده ایم. ما با تحریم علیه ایران، برنامه های محرمانه برای بی ثبات کردن کشور و همچنین  به مقابله با تهدید های مکرر اسرائیل و آمریکا برای حمله نظامی و بمباران مراکز هسته ای ای ایران برخاسته ایم."

اما قسمت اصلی اعلامیه آنجاست که صلح طلبان دروغین، به بررسی ریشه های جنبش مردم و یا بقول خودشان بحران کنونی در ایران می پردازند. از نظر این افراد، مقصر اصلی بازهم آمریکا و شخص جرج بوش است:

"زمینه های اصلی وضعیت کنونی در ایران (قیام مردم ایران – مترجم) را باید در سیاست های خصمانه آمریکا و متحدان وی علیه ایران جستجو کرد که از طرف نئوکان ها و لابی اسرائیل تشویق میشد و در هشت سال حکومت جرج بوش به اوج خود رسید.

طی چهار سال گذشته، مجموعه کاملی از سیاست های آمریکا هدف خود را به جلوگیری از حق ایران برای تولید انرژی صلح آمیز هسته ای متمرکز کرده است. این سیاست ها شامل اقداماتی بوده است مانند تحریم های غیر قانونی، تهدید های مکرر برای حمله به ایران، عملیات آشکار و  مخفی برای بی ثبات کردن ایران و کمک به گروههای تروریستی که قصد سرنگونی دولت ایران را دارند. مجموعه این سیاست ها باعث شده که دولتمردان ایران از یک انقلاب مخملی که از خارج هدایت میشود دچار ترس گردند."

جالب تر از همه، تحلیل لابیست های رژیم از ماهیت جنبش است که از نظر آنان، یک اختلاف برادرانه بین دو بخش از جامعه است که باید با دیالوگ بین احمدی نژاد و موسوی پایان پذیرد تا مبادا دشمنان ملت (آمریکا و اسرائیل) سوء استفاده کنند:

"ناآرامی های اخبر باعث یک شکاف بین طرفداران احمدی نژاد از یکطرف و طرفداران کروبی و موسوی از طرف دیگر شده است. طرفداران احمدی نژاد معتقدند که حق حاکمیت ملت ایران در اولویت قرار دارد و طرفداران کروبی و موسوی روی آزادیهای اجتماعی و سیاسی بعنوان اولویت خود تأکید میکنند.

هر کدام از این دو کمپ شامل میلیونها ایرانی است که نقش بسزائی در ترقی کشور دارند. جوش خوردن شکاف بین این دو بخش از جامعه بایستی در یک محیط  آرام و بدون تشنج و لجن پراکنی انجام گیرد تا بتوان آینده کشور را تضمین کرد. این التیام باید از طریق دیالوگ و آشتی انجام شود بطوریکه اتحاد ملت بمنظور حفظ حقوق کشورمان ظهور پیدا نماید."

لابیست های حرفه ای رژیم، در پایان اعلامیه به بخش دلخواه خود یعنی  مبارزه با آمریکا و اپوزیسیون ضد جمهوری اسلامی میرسند و به موسوی و کروبی نیز خط میدهند که ضمن آشتی با احمدی نژاد، لبه تیغ حمله خود را متوجه آمریکا و اپوزیسیون کنند:

"ما از دولت های غربی میخواهیم که دخالت در امور ایران را متوقف کرده و فشارهای اقتصادی، سیاسی و نظامی خود را از روی ایران بردارند. این دولت ها باید دست از حمایت از اپوزیسیون ضد جمهوری اسلامی برداشته و تحریم ها را متوقف کنند.

ما از رهبران اصلاح طلب در جنبش سبز میخواهیم که بمنظور جلوگیری از سوء استفاده غرب و همچنین گروههای فرصت طلب، به روشن ترین شکل مخالفت خود را با تحریم های غرب یا عملیاتی که برای تغییر رژیم انجام میشود و یا هرگونه حمایت از گروههای ضد جمهوری اسلامی اعلام کنند."

بنظر میرسد که همین دو نوشته لیلا زند و وابستگان کاسمی کافی است تا یک شناخت کامل از لابی چهار سال گذشته رژیم که با سوء استفاده از واژه صلح انجام گرفته بدست آوریم.

یادداشت ها:

1-       سه گزارش در مورد لابی ضد جنگ و تحریم رژیم و چگونی رابطه با صلح طلبان آمریکا

بخش اول: http://www.iranianlobby.com/pfiles/war_peace.pdf

بخش دوم: http://www.iranianlobby.com/page1.php?id=53

بخش سوم: http://www.iranianlobby.com/pfiles/War-Peace_3.pdf

2. مقاله لیلا زند به انگلیسی http://forpeace.net/blog/leila-zand/irans-crisis-does-it-feel-velvet

3. سایت کاسمی http://www.campaigniran.org/casmii/

4. اعلامیه رهبران کاسمی و برخی دیگر از بظاهر صلح طلبان ایرانی http://forpeace.net/blog/leila-zand/truth-and-reconciliation-iran

 

*چهره وافعی حامیان ماسک سبز -در باره نوشابه امیری- -کیانوش رشیدی

نوشتۀ شما زیر نام"دیکتاتور و کابوس" را خواندم. با خواندن این نوشته من نیز به بهمن ماه ۱۳۶۱رفتم و آن دستگیری های نخست. من نیز به اردیبهشت ماه ۶۲ رفتم و دستگیری های دوم. من به آن خانه رفتم که در آن به همراه چند نفر دیگر مخفی بودیم. در آن خانه، خانم آقا "ح"، هنگامی که آقا "ح" شایعه خبر کشته شدن همسر شما، آقای هوشنگ اسدی را آورد، سرش را محکم به دیوار کوبید. ما بدون توجه به میزان موثق بودن خبر،بپاخاستیم و برای همسر شما یک دقیقه سکوت کردیم.

خانم نوشابه امیری!

ماه ها بعد از آن روزهای بسیار دشوار، از سرزمین مان خارج شدم و اکنون بیست و هفت سال است که در مهاجرت هستم. کشورهای گوناگون را درنوردیدم. با آن حزبی که زمانی عضوش بودم، کار کردم. بیشتر رهبران آن حزب را در مهاجرت دیدم و گاها در یک بخش و از جمله شعبه تهیه بولتن خبری، جنب"رادیو زحمتکشان" که از کابل پخش می شد، با هم کار می کردیم.

رهبری آن حزب پدر تک تک اعضای خویش در مهاجرت را در آورد. چه نامهربانی ها که با آنها نکرد؟! چه ظلمها که در حقشان نکرد؟! چه تهمت ها ی ناروا که به آن ها نزد؟!

خوشبختانه از سال ۱۳۷۳، پس از درگیری های روزانه با رهبری آن حزب، دیگر نه تنها هیچگونه تماسی با آنها ندارم،بلکه می کوشم که به معنای دقیق کلمه خیانت های آن حزب به مردم ایران و سرزمین مان را از هنگام پیدایش در سال ۱۳۲۰ ،افشاء نمایم.

خانم نوشابه امیری!

آن حزب هنوز هم بقول شما و همفکرانتان" حزب تودۀ ایران "نام دارد. اما برای من و شمار بسیاری از ایرانیان، آن حزب، تنها "حزب توده" است.

از آقا "ح" و خانمش فعلا بیشتر نمی توانم بگویم. از روزهای پایانی خرداد ماه سال ۱۳۶۲تا به امروز آنها را ندیده ام. سال ها پیش تنها ردی از آنها در یکی از کشورهای اسکاندیناوی پیدا کردم.اما آنها را با همۀ تلاشی که برای یافتن شان انجام دادم، نیافتم. شاید روزی دیگر آنها را بیایم و در آرزوی آن هنگام هستم که از آنها برای همۀ مهربانی هایشان در آن دوران وانفسای ماه های نخست سال ۱۳۶۲سپاسگزاری کنم.

خانم نوشابه امیری!

سخن گفتن از آن دوران و از بیست و هفت سال گذشته در این یادداشت کوتاه نمی گنجد. برای این کار : شاید وقتی دیگر!

اما!

خانم نوشابه امیری!

با نام آقای هوشنگ اسدی از سال ۱۳۵۳ آشنا هستم.

نوشته های ایشان را در کیهان می خواندم، آنگاه که بقول شما مصباح زاده موسسه ای داشت که"چریک تربیت می کرد". این آشنایی با نوشته های آقای هوشنگ اسدی تا بروی کار آمدن رژیم جنایتکار و اشغالگر جمهوری اسلامی ادامه داشت، تا اینکه در بهار سال ۱۳۵۸، آقای هوشنگ اسدی را در دفتر ارگان مرکزی همان حزب دیدم.( آن اطلاعیه معروف در باره "نفوذ" همسر شما در سازمان اطلاعات و امنیت نظام پادشاهی بدستور رهبری!! در همان هنگامه ها بیرون آمده بود. بگذریم که همسر شما در نوشته ای در یکی-دوسال پیش حتی وجود چنین اطلاعیه ای را تکذیب کرد. من هنوز آن اطلاعیه را دارم.)

مصاحبۀ شما با خمینی جلاد در پاریس را نیز بیاد دارم که در آن، دجال جنایتکار قول هایی در بارۀ آزادی زن و آزادی فعالیت کمونیست ها به شما داده بود!!! و از آنجا که شما هم به همراه همسرتان، رحمان هاتفی، علیرضا خدایی و... از جمله "چریک" های تربیت شدۀ موسسۀ مصباح زاده بودید، آن مصاحبه را بی کم و کاست،و سیاه روی سفید آوردید و صفحات بی زبان "کیهان" را که می بایست برای افشای خمینی و دارودسته اش بکار می رفت، به پایگاه اراجیف خمینیِ ضد ایرانی و غیر ایرانی تبدیل کردید.

رحمان هاتفی، علیرضا خدایی، هوشنگ اسدی و شما تیتر بزرگ "شاه رفت!" را در کیهان زدید و وقتی دجالِ بی احساس، خمینیِ جنایتکار، پای کثیفش را بر روی خاک پاک میهن باستانی ما گذاشت، بزرگترین حروف روزنامه نگاری آن هنگام را درست کردید،جملۀ ضد ایرانی و ایران بر باد ده "امام آمد!" را بخورد مردم ایران دادید و در این کار!! خود را یک سروگردن بالاتر از "اطلاعات" خواندید.

بگذریم که آقای هوشنگ اسدی در نوشته ای زیر نام"آن روز که شاه رفت" در یکی دو سال پیش،از اندکی از کارهای آن دوران خویش عملا انتقاد نمود.

چشمان خود را بر سخنان خمینی در "بهشت زهرا" بستید. دیدید او دروغ می گوید، اما دروغ های او را تحویل مردم دادید. و همزمان، بدستور رحمان هاتفی در "نوید" و در ارتباط با بازگشت شوم خمینی،بدروغ تیتر زدید:"رژه هشت میلیونی"!!

خانم نوشابه امیری!

 

اندکی نگذشت که پاداش خوش خدمتی های خود را از خمینی دریافت کردید و در بهار ۱۳۵۸، شما، همسرتان، رحمان هاتفی، ابراهیم رستمیان، علیرضا خدایی و ...از کیهان اخراج شدید.

ابراهیم رستمیان را از آنجا که یکی از همشهریهای من بود، می شناسم. می دانم که پس از چندی که مجله ای بنام "آفتاب" را برای نوجوانان منتشر کرد، با خانم ماریا مکانیک، که او نیز توده ای بود، ازدواج کرد. به یکباره او و ماریا مکانیک، به ضد توده ای!! تبدیل شدند و آن درست هنگامی بود که ابراهیم رستمیان، برای در دست گرفتن سردبیری مجله ژاندارمری رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی آماده می شد. خوشبختانه و یا بدبختانه من می دانستم که ابراهیم رستمیان بدستور همان حزب در مجله ژاندارمری نفوذ کرده بود.

چرا من از این موضوع آگاه بودم؟

این را نیز به زمانی دیگر موکول می کنم. شما نخستین کسی هستید که من در بارۀ ابراهیم رستمیان برایش می نویسم.

موضوع اخراج شما از کیهان را دقایقی پس از وقوع آن ،ابراهیم رستمیان تلفنی به من ـ که آن هنگام مسئول دفتر همان حزب در شهرمان، ساری بودم ـ به آگاهی من رساند.

خانم نوشابه امیری!

از فعالیتهای بعدی شما و همسرتان پس از اخراج از موسسه تربیت"چریک"، در سطوح مختلف آن حزب نیز آگاه هستم..

خانم نوشابه امیری!

از شما و آقای هوشنگ اسدی، خبری نداشتم. پاورقی ها را در روزنامه های چاپ داخل که از سوی آقای هوشنگ اسدی نوشته می شد، در دوران مهاجرت، و در "کابل" خواندم و این بر می گردد به نیمۀ دوم سال۱۳۶۲.

در مهاجرت مسکو، در اثر تلاشهای بی وقفۀ!! رهبری آن حزب در مسکو، و بویژه شخص سهراب زمانی، عملا از ایران خبری نداشتیم و تنها به رادیوهای امپریالیستی!! گوش می دادیم تا خبری از ایران بدست بیاوریم.

این رادیوهای امپریالیستی عبارت بودند از: " رادیو صدای آمریکا"(که اکنون هم شما و هم همسرتان در برنامۀ تلویزیونی آن به گردانندگی آقای چالنگی شرکت می کنید و حتی برای اینکه نوبت شما و همسرتان از دست نرود، وقتی همسرتان بیمار بود، شما بجای ایشان در برنامه شرکت کردید!!!)، رادیو بی بی سی و رادیو اروپای آزاد بزبان روسی!

باری!

چند سال پیش چشمم، بناگاه به نام آقای هوشنگ اسدی در رسانه های گروهی فارسی زبان، این بار، اما، در برون از مرزهای میهن، افتاد. تو گویی چیزی تغییری نکرده است.

نوشته های نخست آقای هوشنگ اسدی همان تحلیل های معروف آن حزب بود در بارۀ ایران و رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی.

آرام آرام تغییر در نوشته های ایشان، مشاهده می شود که تا به سرمنزل پایانی برسد، دیگر نه نشان از رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی خواهد بود و نه نشانی از سران این رژیم جنایتکار! چرا که با رستاخیز نوین مردم ایران بر علیه این رژیم اشغالگر، رفتنشان از هر زمان دیگری حتمی تر شده است.

پس از آقای هوشنگ اسدی، شما به رسانه های گروهی برون مرزی پیوستید. تو گویی هیچ چیز تغییر نکرده است!!!

دوباره هم شما و هم همسرتان در همان موسسۀ "چریک" ساز، این بار، اما، در برون از مرزها ، شروع به کار کردید. هم شما و هم همسرتان روزانه در "روز آنلاین" نوشتید و بجای اینکه در بارۀ سیاهی های رژیم اشغالگر سخن بگویید،ناگهان شدید یار فعال دارودسته های اصلاح طلب در رژیم اشغالگر، و مبلغ اندیشه های آنها در رسانه های نام برده و احیانا نام نبرده.

وقتی برای نخستین بار چهرۀ آقای هوشنگ اسدی را بر صفحه تلویزیون آمریکا دیدم، بلافاصله اعتراض خویش را به مدیران رسانۀ نامبرده اعلام کردم و اندکی د ربارۀ همسر شما به مدیران تلویزیون صدای آمریکا گفتم. باتفاق ایرانیان دیگر نامه ای سر گشاده به آقای کامبیز محمودی نوشتیم و به دعوت گردانندگان و مجریان این رادیو از شما، همسر شما، علیرضت نوری زاده، مهران براتی و...شدیدا اعتراض کردیم. این نامه سرگشاده در وبلاگ من نیز چاپ شده است.

سخن به دارزا کشید. می خواستم کوتاه برای شما بنویسم.

برای اینکه سرتان را بدرد نیاورم، از شما پرسشی دارم، و آن این است که، چه زمانی می خواهید از خود بخاطر آنچه که در سالهای همکاریتان با روزنامه "کیهان" در درون مرز و در سال های پشتیبانی آشکارتان از رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی، انجام داده اید، انتقاد کنید؟!

این را می پرسم،زیرا در نوشتۀ "دیکتاتور و کابوس" شما،طوری با بیدادگاه های کنونی این رژیم برخورد می کنید که گویا این شما، رحمان هاتفی، هوشنگ اسدی، علیرضا خدایی، ابراهیم رستمیان و... نبودید، که آن تیترهای شرم آور را در تایید جنایات تکاندهندۀ "دادگاه "!!های نخستین روزهای بروی کارآمدن رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی در بهمن ماه ۱۳۵۷و اعدام های فله ای امیران ارتش شاهنشاهی، در نیم صفحۀ نخست"کیهانِ" بی زبان چاپ کردید،آنهم همرا با عکس های پیکرهای مثله شده و سوراخ سوراخ قربانیان آن بیدادگاه های انقلابی!!!

خانم نوشابه امیری!

فردا دیر است.درخواست من از شما و پیشنهاد من به شما این است:

به گذشتۀ خود نگاهی بیندازید. حقایق را آنگونه که بودند، و نه آنگونه که بدستور آن حزب می بایست بنویسید، برای ایرانیان بگویید.

خانم نوشابه امیری!

همین امروز به این درخواست و پیشنهاد بیندیشید!

با گفتن حقایق،و از جمله، حقایق پشت پرده از جنایات گسترده و بیشمار رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی در حق همۀ ایرانیان، جای شایستۀ خود را در رسانه های همگانی ایرانی بیابید.

خانم نوشابه امیری!

همانگونه که از من سنی رفته است، بر سن شما نیز افزوده شده است. بهتر این است که با گفتن حقایق نگذاریم آنها زیر خروارها خاک مدفون شوند.

هرگاه تصمیم به نوشتن پاسخ به من گرفتید، از هم اکنون بدانید، من پاسخ شما را با دقت هرچه بیشتر خواهم خواند..

کیانوش رشیدی

هجدهم مرداد ماه ۱۳۸۸

نشانی وبلاگ من:

http://www.kianooshrashidi.blogspot.com 

-----------------------------

پی نوشت:

* اصل نامه بلند تر است. این نامه را با ویرایش و حذف برخی نکات که در اصل نامه آمده است، در وبلاگم آوردم. بجای جملات و واژه های حذف شده، نقطه چین آوردم. اصل نامه را برای خانم نوشابه امیری فرستادم.

-در بازنویسی تیترهای آن هنگام روزنامه "کیهان" از حافظه ام کمک گرفتم. سی و یکسال آز آن روزها گذشته است.اشتباهات احتمالی تنها بدین دلیل است.

- "موسسه ای که چریک تولید(و یا تربیت) می کرد"، عنوان نوشتۀ خانم نوشابه امیری است در هفته نامۀ "نیمروز" به مناسبت درگذشت آقای مصباح زاده.

-مصاحبه حمیده"نوشابه" امیری با خمینی در روزنامه کیهان در سوم بهمن ماه 1357، برابر با بیست وسوم ژانویه 1979 در نشانی زیر:

http://alefbe.com/revolution16.htm

-"خانم خبر نگار و حضرت آیت الله"، نوشته ای از خانم الهه بقراط در بارۀ "نوشابه امیری" در نشانی زیر:

http://www.alefbe.com/article_KayhanLondon_March2006.htm

-اطلاعیه دبیرخانۀ کمیته مرکزی حزب توده، منتشره در روزنامه"مردم" شمارۀ 19 در بارۀ هوشنگ اسدی در نشانی زیر:

http://pezhvakeiran.com/didaks/houshangeasadi2.jpg

-نامه سرگشاده به آقای کامبیز محمودی در نشانی زیر:

http://kianooshrashidi.blogspot.com/2008/11/blog-post_24.html