You should install Flash Player on your PC

تخریب تئاتر شهر

  از دیگران

 خانه نخست

دیدگاه ها

مهستی شاهرخی،مینو حمیلی

 تخریب تئاتر شهر  

 

 

      

فرهنگ زدایی شاخ و دم ندارد. به همین سادگی آب می بندند به پاسارگاد! از زیر چهارباغ مترو رد می کنند و در کنار بیستون بایست حتماً یک اتوبان بسازند تا تمام علائم گذشته و تمدن پیشین محو شود. به همین سادگی!

تصورش را بکنید که یک کشور هفتاد و چند میلیونی فقط چند سالن تئاترش فعال باشد! و تازه فعال ترین سالن در معرض انواع و اقسام تهدیدهاست. می خواهند از زیرش مترو رد کنند! در سی سال گذشته، در هر گوشه پارک دانشجو مسجدی ساخته اند و از یاد نبریم که تمام نمایشهایی که در این سالن اجرا می شود از زیر دست و نظر و خودکامگی های صاف چی های ارشادی و ممیزی های گوناگون گذشته است. با این همه ، تئاتر شهر هنوز وجود دارد و گناه این بنا اینست که در وسط شهر قرار گرفته و هنوز محبوب است و هنوز نمادی از یک هنر در شرف انقراض محسوب می شود و به همین دلیل سریع قصد نابودی اش را دارند.

سال گذشته به مصر رفته بودم، در آنجا هم همین بساط بود، در کنار هر اثر باستانی و معبدی چند مسجد بود و صدای اذان و دعای مسجدها مدام و در تمام ساعت روز توسط بلندگوهایی پخش می شد!

یک روز، با دو مصری بحث تندی داشتم، آنها می گفتند که این فرهنگ ماست و مردم این را می خواهند و این اعمال خواسته ی اکثریت جامعه است و من می گفتم آنچه از مصر و تمدن کهنش خوانده ام دنیای دیگری را نشان می دهد و ضرورتی ندارد که بنیادگرایان مذهبی تمامیت فرهنگ پیشین را به سخره بگیرند و رد و بالاخره حذف کنند و از ایران مثال زدم که هجوم بنیادگرایی مذهبی تا چه حد فرهنگ تاریخی و بناهای میراث فرهنگی مان را به خطر انداخته است و این مردم نیستند که خواستار خرابی بناهای باستانی باشند بلکه سیاست سانسور و حذف دولت های تمامیت گرا و توتالیتر است.

درست مثل این که به شما پاسخ بدهند مردم "سنگسار" و "اعدام" می خواهند و مردم خواهان "قصاص" هستند و یا "چندهمسری" جزوی از فرهنگ شرقی و اسلامی است! از پاسخ های جوانی غول پیکر که می گفت مسیحی است و اسمش "باب" است و مادربزرگش در روستا حجاب دارد و حجاب جزو فرهنگشان است و هیچ ربطی به اسلام ندارد و از شنیدن حرفهای آن مصری دیگر که می گفت اگر در ایران اوضاع این طور شده پس حتماً اکثریتی در ایران وجود دارد که این را پذیرفته و خواهان آنست و در نتیجه اوضاع کنونی نموداری از خواسته های دموکراتیک اکثریت مردم ایران است حالم دگرگون شد.

آیا اعدام کودکان و نوجوانان و یا سنگسارهای پنهانی زنان و مردان جزو خواسته های دموکراتیک اکثریت مردم ایران بود؟ آن همه هجوم و توتالیتاریسم عینی در مصر حالم را بد کرد، بعدش سخت مسموم و مریض شدم . از بحث بیخود و خشن بود و یا مسمومیت غذایی؟ اهرام مصر را ندیده، از نیمه راه برگشتم و هنوز هم وقتی به یادم می آید، روحم مسموم می شود و خودم دلتنگ! راستی قرار است اسلام امروز بر سر فرهنگ های باستانی چه بلایی بیاورد؟

اخبار و پرونده مربوط به تخریب تئاتر شهر را ببینید *و بالاخره ویدئوی اعتراض نهایی هنرمندان تئاتر را! در این ویدئو، چیزی که برایم حیرت آور بود این بود که تمام همدانشکده ای های سابق با سر و موی سپید دور تئاتر شهر جمع شده بودند تا اعتراض کنند ولی آقای سمندریان انگار نه انگار! هیچ تکان نخورده و عین دورانی که ما هیجده ساله بودیم و وارد دانشکده هنرهای زیبا شدیم بدون این که عبور زمان بر او اثری گذاشته باشد مثل شاخ شمشاد می آید و سخنرانی می کند!!!!!

*برای دسترسی به پرونده تخریب تئاترشهر به وبلوگ خانم شاهرخی  با این نشانی مراجعه کنید.

http://chachmanbidar.blogspot.com/2008/12/blog-post_207.html 

  http://chachmanbidar.blogspot.com/1997/01/blog-post_09.html

 

*** 

مینو همیلی

سينما و شکنجه در زندانهاى جمهوری اسلامى 

توضیح سینمای آزاد -ما براين عقيده ايم ، کسانی که در ضرب وشتم ، شکنجه ، اذيت وآزار وايجاد خفقان و وحشت دخالت مستقيم داشته اند و يا متهم به قتل وآدمکشی هستند بايستی با رعايت موازين مترقی دنيای امروز وبا حق بر خورداری از وکيل وبا نظارت سازمانهای مدافع حقوق بشر محاکمه شوند وتا آن زمان و تا صدور رای ما حق نداريم آنان را محکوم و يا تبريه کنيم . اما اينگونه اعمال شامل مرور زمان نمی شود .

آقای محسن مخملباف ، نورچشمی رژيم جمهوری اسلامی و جشنواره ها نيز از اين قايده مستثنی نيستند و بايد تا زمان تشکيل چنين دادگاهی وصدور رای نهايی نمايش کارهای او متوقف شود و حضورش در محافل سينمايی را ممنوع کرد . ما از زندانيانی که اطلاعاتی در مورد وی دارند ميخواهيم که اسنادشان را برای سينمای آزاد بفرستند . به خصوص زندانيان زندان عادل آباد شيراز که طبق سندی که در کتاب سراب سينمای اسلامی ( رضا علامه زاده)  نيزچاپ شده عليه وی به سازمان ملل شکايت کرده اند . اما نتيجه ای بدست نياورده اند . ما نوشتار های مطلعين را با نام خودشان و يا نام مستعار نشر می دهيم و اسناد را به وکيلانی که پذيرفته اند در اين خصوص ما راياری دهند تحويل خواهيم داد . اينبار نوشتار مينو هميلی فعال سياسی مقيم کانادا را خواهيد خواند .                                                  

سینمای محسن مخملباف به مثابه ابزار شکنجه در سیاه چالهای

حکومت جنایت کار جمهوری اسلامی در سال های بعد از انقلاب ٥۷

مینو همیلی

سال ٦١ بود و در زندان اصفهان روزى "جان نثارى " پاسدار لمپن و  مسئول بند نسوان با مشت به در زد و گفت

 

آماده باشيد ميرويم سينما .

سينما ؟ خنده دار نبود ؟ زندانی و سينما ؟ تا آنوقت از ما با کابل و شلاق و ... پذيرايى کرده بودند و حالا چقدر مهربان شده اند و ميخواهند مارا به سينما ببرند .

با خودم گفتم نکند ميخواهند فاجعه سينما رکس را تکرار کنند ؟ و يا مثل نازیها میخواهند  زندانى ها را درون کوره ها بسوزانند .

از زمانيکه مرا از زندان سنندج به زندان قم و بعد به زندان اصفهان انتقال داده بودند تا به قول خودشان با بهره گرفتن از امکانات "فزهنگی" آنجا ارشاد شوم ! دیده بودم زندانيها مخصوصاً توابين را به کلاسهای مختلف ،مراسمهای مذهبى ، نماز جمعه و تکيه شهدا ميبردند . اما اينکه آنها در فکر تفريح وشادی ما باشند همه را به حيرت واداشته بود . کنجکاو بوديم بدانيم قضيه چِست ؟

عده اى به خاطر فرار از دلتنگى هاى زندان و به هوای دیدن شهر با تواب ها همراه شدند و به سينما رفتند . اما نه برای دیدن يک فيلم عادی در یکی از سينما های شهر .

مامورين آنان رابه تماشای فيلم محسن مخملباف حزب الهی اَنوقت و کارگردان امروز سینما کشانده بودند . زندانیان وقتی از تماشای فيلم توبه نصوح (١ ١٣٦) برگشتند آنچه ناسزا بود نثار حوزه تبليغات اسلامی و کارگردانش کردند .

 درشرايطی که رژيم دست به کشتارهاى وحشيانه در زندانها زد فيلم ضد انسانی بايکوت را از تلويزيون زندان نمایش دادند . فيلمی که به خواست رژيم و برای کوبيدن چپ ساخته شده بود .

 

در اين فيلم گویا زندانبانان زندان عادل آباد شيراز زندانيان را بزور سرنيزه و به عنوان تواب مجبور کرده بودند که در فیلم شرکت کنند.

در اَن شرایط میخواستند ما را بزور وادار به دیدن کارهای حزب الهی هنرمندشان بنمايند . دست بردار نبودند در بند قديم زنان (بند نسوان ) همچون بندهاى زندان مردان چند بار زندانيان را براى دیدن فيلم توبه نصوح به سينما بردند.

دیدن این فيلم برای بار سوم اجبارى شد . اما عده اى نميخواستند بروند . من و دوستم تصمیم گرفتیم خودمان را به مريضی بزنيم . اتفاقا" فرداى آنروز مریض شدم و نرفتم .

يک روز که سه نفر از هم بندي هایمان را در حياط زندان شلاق ميزدند و توابين هم حضور داشتند ، از شدت عصبانيت فرياد زدم و گفتم : کثافتها  در دنيا رسوا شدید ولی ميگويید شکنجه نيست ، پس اين چيه؟

 دو نگهبان زن مرا به دفتر زندان بردند ، جان نثارى خوشحال از اينکه من به قول او خودم را رو کردم  گفت : تو سر موضع هستى براى همين فيلم برادر مخملباف را هم نرفتى ببينى . فکر کردى اينجا هتله  . بعد گفت : بندازيش انفرادى .

مقاومت کردم . اما مسير بند تا انفرادى مرا در پتو انداختند و روى زمين کشيدند . شيشه سقف انفرادى شکسته بود و باران به داخل ميآمد . روزى ٢ بار به من غذا ميدادند و دستشويى ميبردند ، ٢ ماه را در آن شرايط بسيار سخت گذراندم و سپس مرا به دادگاه بردند ، بازجويم کميل بود که کيفر خواست اعداميهاى زندان اصفهان را آماده ميکرد . بسيار عصبانى بود . به من گفت به ٢دليل شلاقت ميزنيم اول اينکه امتناع از ديدن فيلم مخملباف خود سرپيچی از قوانين زندان معنی می دهد  و همچنين به خاطر اراجيفى که به هنگام تنبيه سه نفر زندانى به زبان آورده اى و اونقدر تو انفرادى ميمانى تا گيسات مثل دندونات سفيد بشن . بعد منو بردن طبقه زير زمين و شعرى بر روى در توجه مرا جلب کرد : احساس غريبى مکن اينجا که رسيدى         اين کلبۀ ناچيز تعلق به تو دارد .

چشم بندمو زدند و داخل بردند . از زير چشم بند زمين خونى و لباس ها و دمپايى های خونین را ميديدم . گفتند دراز بکشم و با گفتن الله اکبر اولين ضربه به پشتم خورد . سوزش شديدی را در پشتم احساس کردم . نگهبان زنى که مرا از زندان به آنجا برده بود با لهجۀ اصفهانى گفت :

آدمی اينقدر لجباز که به خاطر نرفتن به سينما کتک بخوره را نديده بودم . تو که فيلم دوست داشتى و فيلم هاى پارتيزانى را از تلويزيون خوب نگاه میکردى.

نميدانم آنروز چقدر شلاق خوردم اما تا مدتها در انفرادى روى پشتم نمى توانستم بخوابم . بعدها براى دوستانم گفتم بايد اين شعر را روى در شکنجه گاه ها بنويسند :

احساس غريبى مکن اينجا که رسيدى اين کلبه ناچيز با (شلاق هایش) تعلق به تو دارد!

قبلاً ميدانستم سينما بيش از هر رسانه ديگر قادر است واقعيت هاى اجتماع را منعکس کند و همچنین اين وسيله هنری قادر است واقعيات دنيا را  وارونه نشان دهد . اما هيچ گاه نينديشيده بودم که از سينما هم ميشود به عنوان وسيله سرکوب و شکنجه استفاده کرد !

وقتى از زندان آزاد شدم با ديدن فيلم بايسيکل ران (١٣٦۷) و عروسى خوبان (١٣٦۷) از محسن مخملباف فهميدم که اين آدم فرصت طلب  نان به نرخ روز خور است .

 در فيلم گبه (١٣۷٤) از مخمباف به جاى رنگ زيباى گبه ها و طبيعت ، خونهاى محل شکنجه ام را ميديدم و با دیدن فيلم نون و گلدونش (١٣۷٤) که مخملباف رياکارانه سعى داشت از صلح بگويد و ضد خشونت نمايانده شود و ستايشگر زندگی باشد ، درد شلاق را روی بدنم احساس میکردم .                         

من اينجا دادخواستم را مطرح ميکنم . عليه کل نظام جمهورى اسلامى ( همۀ جناح هایش ) با  تمامى دست اندرکاران ريز و درشتش . از کسانى که امروز ماسک اصلاح طلبى به صورت دارند و آنروز همه در اعدام ، زندان و شکنجۀ آزاديخواهان هم رأى و همکار بودند .

 همچنين دادخواست من عليه شبه هنرمندی بنام محسن مخملباف است که به خاطرِ اينکه نپذيرفتم تماشاگرفيلمهای ارتجاعی اش باشم شکنجه شدم و باضربه های مهلک شلاق بدنم را مجروح کردند .

براستی رژیم حمهوری اسلامی با اکران فیلم توبۀ نصوح و بایکوت از تلویزیون و سینما خصوصأ برای ما زندانیان چه اهدافی را دنبال میکرد.؟

اگر مخملباف برجسته ترين هنرمند سينما هم باشد به خاطر شرکتش در سرکوب ، به خاطر همکاری مستقيمش با زندان ، به خاطر تشکيل گروه تعقيب مبارزان و به خاطر ساختن فيلمهای ايدئولوژيکش میبايد محاکمه شود . همانگونه که لنی ريفنشتال کارگردان آلمانی (  به دلیل همکاریش با فاشیست ها ) که استعداد و توانايی فيلمسازیش به مراتب بیشتر از مخملباف بود به دادگاه نورنبرگ فراخوانده شد و تا آخر عمرش از مجامع هنری وفستيوال ها طرد گرديد.

نقل يک صحنه از نحوۀ دستگيری حشمت رئيسی فعال سياسی که هم اکنون مقيم شهر برلين است می تواند چهره واقعی اين سينماگر حکومتی را بهتر بنماياند.

حشمت رئيسی که هم بند مخملباف در زندان شاه بوده در نوشتاری باعنوان " بای سيکل ران آکتور کميته  " می نويسد:

 

" در گرمای زودرس اوايل سال ٦۰يکی از چهره های پر آوازه هنر ايران کلت کاليبر ٤٥ امريکايی خود رادر پشت شقيقۀ مردی گذاشته بود واز او خواست که کوچکترين تکانی نخورد ودستهايش را بالای سرش نگهدارد . مادر سالخوردۀ مرد دست فرزند خود را محکم گرفته بود ورها نمی کرد.

 مرد که عرق سردی بر شقيقه اش نشسته بود صورت خود برگرداند تاچهره شکارچی انسان ها را ببيند . باور نمی کرد چگونه جنايت و هنر می تواند دست در دست هم بگذارد و در وجود يک انسان تجلی کند . "

 " ايا میتوان در خيابان ها به شکار انسان پرداخت و دگرانديشان را دستگير و به مسلخ فرستاد. و همزمان به فعاليت های هنری و کارگردانی فيلم و تئاتر مبادرت ورزيد ؟ "

  و بایداضافه کرد .  اَيا می توان پذيرفت که انسان نماهايی چون مخملباف که معلوم نيست چند نفر را دستگير و يا با راپرت هايشان به جوخه اعدام سپرده اند آزادانه بگردند و از آن دردناک تر اينکه ايرانيان مقیم خارج کشور به استفبال خود و فيلمهايش بروند و فرياد محسن ، محسن شان گوش فلک را کر کند؟

شرکت فعال در کمیته های گشت و شناسایی و دستگیری کمونیست ها (  کمونیست هایی که در حکومت پهلوی زندانی بودند و مخملباف اَنها را میشناخت ) ، بازجویی و تفتیش عقاید از این زندانیان بنیانگذاری و برپایی سینمای ارتجاعی و منحط اسلامی و نقش فعال در این ارگان حکومتی ، تبلیغات منفی مداوم برعلیه سینمای پیشرو قبل از قیام و بنیانگذاران اَن ( به خصوص برعلیه کارگردانان  صاحب نام سینمای ایران ) ، ساختن یک سری فیلم های ساختگی و غیر واقعی برعلیه کمونیست ها و در راستای سیاست عوامفریبانۀ رژیم . این گوشه ایی از کارنامۀ سیاسی و سینمایی مخملباف در سالهای بعد از انقلاب ٥۷ است.

اکنون مخملباف ادعا میکند که از حکومت "فاصله "گرفته است اما فعلا"اَقای محسن مخملباف بابت همکاری های اولیه اش با رژیم و تاثیرات منفی این نوع همکاری به جنبش اَزادیخواهی ایران ، باید جوابگو ی  مبارزینی که روزگارشان در زندان های رژیم با شکنجه و فشارهای روحی و جسمی بسر اَمد ، به کمونیست ها و انقلابیونی که بدست این حکومت قرون وسطایی ازبین رفتند ،به بازماندگان شکنجه ، باشد.

 

مینو همیلی

 mhomaily@yahoo.com