You should install Flash Player on your PC

کارنامه شهرزاد: نیلوفری در مرداب

ازدیگران

 خانه نخست

کارنامه شهرزاد: نیلوفری در مرداب

 

مهستی شاهرخی

 

 

با وجود این که تا به حال، دو بار ویژه نامه "شهرزاد" منتشر کرده ام ولی تاکنون در مورد شهرزاد چیزی ننوشته بودم به جز دو کلمه: "شهرزاد هنرمند"! چرا که شهرزاد در ابتدا با رقصیدن در قهوه خانه ها و کافه ها برای کسب معاش کار هنری خود را آغاز کرد ولی در محدوده ی فقط رقص باقی نماند و خود را مدام بالا کشید. اول در فیلم های سینمایی می رقصید، بعد به بازیگری پرداخت. شهرزاد مدام نشان می داد که توانایی های هنری او بسیار است و در زمینه های گوناگون قادر است فعالیت هنری داشته باشد.

پس از رقص و بازیگری در حالی که مشهور شده بود و به قول خودش برای یک شب رقصیدن به او پول کلانی می دادند به چاپ اشعار و کتابهایش پرداخت. کتاب های " توبا" و "ما با تشنگی پیر می شویم"، ما را با رنج عظیم و فقر دامنگیر و سخاوت بیکران و عمق اندیشه ی این زن زیبای هنرمند آشنا کرد ولی شهرزاد به همین بسنده نکرد؛ او در کنار نوشتن، مبارزه اش برای ساختن دنیایی قابل تحمل تر و والاتر را ادامه داد و همچون آذر شیوا، به دلیل فضای فاسد سینمای فارسی، از بازی در فیلمهای فارسی سر باز زد و علیرغم عدم امکانات و فقدان بودجه ی مالی، خودش آستین ها را بالا زد و به ساختن فیلم پرداخت. در نتیجه شهرزاد هنرمند است چون رقصندگی و بازیگری و فیلمسازی و شاعری و نویسندگی را در کارنامه ی هنری خود دارد، کارنامه ای که از همان ابتدا به وضوح به ما نشان می دهد "از انسانی که تویی/ شعرها خواهم سرود/ غم نان اگر بگذارد" فقر و تنگدستی همیشه مانع اصلی شهرزاد و شهرزادها بوده است اما در همین هم شهرزاد جایگاه اصیل و ویژه ی خود را دارد و در خور تمجید و تقدیر است.

ویژه نامه ی اول را برای شهرزاد، دو سال پیش منتشر کردم و در کتاب "زنان در آینه سینمای ایران" هم موجود است و ایده ی اولیه اش از سوی خوانندگان می آید، آقایی از آلمان از من خواست در مورد شهرزاد مطلبی بنویسم و چون شهرزاد را همیشه دوست داشته ام و دارم جستجوی مطالب در مورد او آغاز شد ولی کافی نبود چون از پایان سرگذشت شهرزاد بی خبر بودم. یکی می گفت شهرزاد خود را کشت. یکی دیگر می گفت شهرزاد دیوانه شد و الان در دیوانخانه است. یکی دیگر می گفت شهرزاد در آلمان است. آخری می گفت شهرزاد برگشته ایران. در هر حال پاسخ ها موثق نبود و پایان شهرزاد بسیار مبهم بود.

راستی بر سر شهرزاد چه آمده بود؟ - در نتیجه، آن مجموعه هیچ خبری از پایان شهرزاد نداشت!

در همین فاصله اشعار و کتاب "ما با تشنگی پیر می شویم" به صورت الکترونیکی منتشر شد و به مجموعه گردآوری شده، اضافه شد ولی باز پایانش مبهم بود و در نتیجه من چشم به راه خبری از شهرزاد! تا این که در مردادماه جدیدآنلاین مصاحبه تازه ای با شهرزاد منتشر کرد که فیلم مستند کوتاه "قصه شهرزاد" از شهاب میرزایی را به همراه داشت و در آن فیلم به چشم می دیدیم چگونه شهرزاد زیبای ما از ناسازگاری زمانه فرسوده شده و چهره اش در هم شکسته است.

شهرزاد علیرغم فقر مالی ترسناکی که در آن زیسته، هرگز از پا نایستاده و مدام در تلاش بوده است. تلاش های انسانی و تلاش های هنری! شهرزاد عمیق است و مدرن! علیرغم فقر مالی، بزرگوار است و به نومیدی و فحشا رضا نداده است و برای مبارزه با فساد در کنار آذر شیوا سینمای فاسد فارسی را ترک می گوید و این کم نیست چرا که به چشم افرادی را دیده ام که برای یک شام و یک بشقاب پلو حاضرند رفیق شان را لو بدهند و برای انتشار یک شعر یا یک عکس، به راحتی دامنشان را بالا بزنند و تن به فحشا و معامله و تن فروشی بدهند و این فحشا و فساد در جامعه هنری ایرانیان چنان رایج است که کسی که به این اعمال تن نمی دهد را به شدیدترین و وقیحانه ترین وضعی رسوا می کنند و فرد مقاوم مورد بایکوت قرار می گیرد. در چنین فضایی شهرزاد خود را از سینمای فارسی بیرون می کشد و علیرغم فقدان امکانات به ساختن سینمای خود و فیلم خود می پردازد و این کم نیست.

وقتی "مریم و مانی" را دیدیم، و مانی را دیدیم که عکس مریم را مانند اعلامیه ای بر همه ی دیوارهای شهر آویخته و نومیدانه در جستجویش اوست، حضور شاعری پیگیر و مقاوم را در پشت دوربین ها احساس کردیم. شهرزاد مدرن و مقاوم و شاعر بود و در برابر جو حاکم و فضای فاسد سر خم نمی کرد. کیفیات نادری که در بسیاری از هنرمندان فرهیخته و مرفه ندیدیم و تاریخ شاهد ماست.

پس از انقلاب، شهرزاد در کنار زنان هم میهن خود در برابر تحمیل قانون حجاب اجباری ایستاد و در تظاهرات و تجمع زنان شرکت کرد. در حالی که در همان ایام بودند زنانی که خود را نویسنده و پژوهشگر و عضو کانون ... و فعال و مبارز می دانستند اما منافع حزبی و طبقاتی مانع شان می شد که از برج عاج خود پایین بیایند و در کنار زنان هم میهن خود به حجاب اجباری اعتراض کنند، و یا حداقل، در آن شرایط زبان به دهان بگیرند و صامت بمانند و از آنجا که برخی همیشه خود را در جایگاه برگزیدگان و رهبریت می بینند؛ بایست مدام خلق و دیگران را مانند رعیت های پدرشان رهبری می کردند؛ زنانی که در برابر تجمع زنان، نطق کرده و فتوا دادند که ما مخالف حجاب نیستیم ما مخالف تحمیل آن هستیم"(کیهان 19 اسفند 57 شماره 10657 صفحه 2 را نگاه کنید) تاریخ شاهد است که در میان زنان، چه کسی مبارزتر و پیشروتر بوده است؟ آن که مدام بالای منبر رفت و نطق کرد و به جنبش خواهرانش خیانت کرد و یا آن که صامت ماند و مشت هایش را گره کرد و به تظاهرات رفت؟

تنهایی و مبارزه ی زنی چون شهرزاد دردناک ولی ستودنی است. شهرزاد به شکل معجزه آسایی خود را از مرداب بیرون کشیده بود و شایسته تقدیر بود ولی عمق مرداب هنرمندان و روشنفکران ایرانی و عقب مانده گی فرهنگی و حکومت فئودالی روشنفکر ایرانی عمیق تر آز بود که بتوان حدسش را زد.

عمق مرداب عقب ماندگی و فرصت طلبی و معذوریات تا حدی بود که وقتی شهرزاد را پس از انقلاب اسلامی به زندان انداختند چرا که به جرم فقر رقصیده بود تا زندگیش را تأمین کند، کانون نویسندگانی که شهرزاد عضوش بود در برابر دستگیری یکی از اعضایش سکوت کرد و از او حمایت نکرد. در آن دوران، تنها کسی که به دفاع از شهرزاد پرداخت سعید سلطانپور بود که خواستار اعتراض کانون در برابر زندانی کردن یکی اعضایش بود ولی اهالی کانونی که در میانشان بانوان ناطق و سخنرانی هم حضور داشتند همگی صامت ماندند و مسئله ی شهرزاد را فردی و خصوصی عنوان کردند. لابد فقر شهرزاد خصوصی بود و ثروت بانوان همیشه سخنران اکتسابی احتمالاً الهی؟ آیا کسی می دانست که این بانوان ناطق و آن آقایان صامت بعدها به اروپا خواهند گریخت تا از آپارتمان هایشان در شانزه لیزه داد و ناله تبعید سر بدهند؟

آیا تعجب آور نیست که شهرزادها زندانی شوند و به جرم فقر، از اسلام شلاق بخورند؟ آیا حیرت انگیر نیست که سعیدها را از حجله عروسی به سوی جوخه اعدام ببرند و از سوی دیگر ساعدی ها، مسکوب ها، محصص ها در غربت دق مرگ شوند و این استادان تاریخ و فرهنگ و اقتصاد در بستر ثروت بادآورده ی اجدادی در ویلاهای خود مدام در حال استراحت باشند و هنوز خود را پاک دامن و عفیف و حامی مستضعفان جهان بدانند و برای خلق فتوا صادر کنند؟ و یا بر سر گور این افراد راجع مصدق و ملی شدن نفت و یا جنبش میرزا آقاخان جنگلی کلاس درس دایر کنند؟ آیا حرمتی برای مرده در تبعید باقی مانده؟ آیا حرمتی برای نویسنده در ایران باقی مانده؟ و آیا همه ی اینها تصادفی است؟

شهرزاد مانند سوسن خواننده از محبوبیتی کم نظیر برخوردار است. تعداد پیامهایی که از جانب دوستداران شهرزاد داشته ام حیرت آور است. و البته کسانی هم هستند که چون با رقص شهرزاد استکانی بالا انداخته اند و یا با آواز سوسن بشکنی زده اند خود را در محبوبیت این دو زن تنگدست و هنرمند سهیم می دانند و برای گرامیداشت خاطره شان خواهند نوشت این بودیم که شهرزاد را شهرزاد کردیم و این ما بودیم که سوسن را سوسن کردیم و... ولی آیا راست است؟ و مگر نه این که دو زن هنرمند با فقر و صداقت و رنج بیکران، خود را در قلب مردم جای داده اند و اکنون چه لزومی دارد که به اوباش زمانه باجی بپردازند؟ لزومی دارد؟

شهرزاد را دوست داشته و دارم؛ از "توبا" تا حالا. شهرزاد را به خاطر تلاش عظیمش برای شریف ماندن، در کنار فقر وحشتناکی که با آن دست به گربیان بود و برای شور هنری اش برای عروج و هبوط دوست دارم، و احترامی بی پایان برایش قائلم. شهرزاد را گل نیلوفری می دانم که در مرداب زمانه اش رویید و ماند. مگر آن موج های عظیم انسانیت و یا به قول فروغ "آن مهربانی مکرر آبی رنگ" که از شعرش سر برمی دارد و به سوی ما می آید را نگرفته ایم؟ مگر آن حلاوت تازه را در شعرهای "زنانه ها"یش نچشیده ایم؟

نکته نهایی - در صدد بودم چند خطی که هنوز در مورد شهرزاد ننوشته ام و تاکنون به تعویق افتاده را بنویسم، در این میان کسی تلفن زد، یکی از اینهایی که مرتب برایت نقشه می کشند که ترا به دام چه کسی بیندازند و کارت را از تو بگیرند و در چه سایتی منتشر کنند و یا ترا راضی کنند که عضو چی بشوی و یا کجا داستان خوانی کنی و یا برای کی نقد بنویسی و چه کسی را معرفی کنی، یکی از دلاله های بازار بی در و پیکر چاپ و نشر ایرانیان! او خواستار آدرس شهرزاد و پولی برایش شد. می گفت: "این نوشتن ها چه فایده دارد؟ شهرزاد به پول احتیاج داره!" به او گفتم: "پول هیچ وقت جای نوشتن را نمی گیرد. من نویسنده ام و می نویسم." نوشتن ربطی به امور خیریه ندارد. نوشتن بنگاه معاملاتی نیست. نوشتن برای من مثل نفس کشیدن است و اگر می نویسم برای اینست که زنده ام و اگر زنده ام برای اینست که هنوز آزادم و اگر در مورد شهرزاد نوشته ام برای اینست که او زنی آزاده است و نویسنده ای رنج کشیده! شهرزاد با همه ی چروکهایش برایم مانند گلی زیباست همچون نیلوفری شکفته در میان مرداب! چروکهای شریف ات و چین های رنج ات را دوست دارم شهرزاد غمگین و تنهای من!

اینها چیزهایی بود که ننوشته بودم و گمان می کنم گفتنش لازم است پس الان به عنوان مقدمه ای بر ویژه شهرزاد هنرمند همین ها را می نویسم و بر آن دو کلمه می افزایم.

http://chachmanbidar.blogspot.com/