You should install Flash Player on your PC

هم چنان شیفته ی آزادی و دمکراسی هستم؛ علی شاهنده در گفت وگو با ناصر مهاجر

 گفتگو

  خانه نخست

هم چنان شیفته ی آزادی و دمکراسی هستم

 علی شاهنده در گفت وگو با ناصر مهاجر

 برگرفته از كتاب گريز ناگزير، جلد اول

نشر نقطه، ، آلمان ، ١٣٨٧

  اول این مقدمه را بخوانید:

 کتاب گریز ناگزیر از آثار مهمی است که چند سال اخیر منتشر شده است . سینمای آزاد همان اوایل انتشار ،این اثر را معرفی کرد واز میان مطالب کتاب ماجرای گریز فرزانه تائیدی ،هنرمند سینما وتئاتر را هم که با کار ما مرتبط بود منتشر نمود.

این بار اما مصاحبه با علی شاهنده حقوقدان . ،عضو هیات مدیره سابق کانون وکلا را انتخاب کرده ایم.مصاحبه ای که به کار ما مستقیما مرتبط نمی شود ، از شما چه پنهان ،دلیل این انتخاب ، نسبت فامیلی نزدیکی است که من با علی شاهنده دارم(علی پسر خاله من است) وقتی به گذشته برمیگردم به یادم می آید که من سال دوم دبیرستان بودم که پدر را از دست دادم بار مسئولیت سنگین اداره من ودو برادرم باصر ونصیب به دوش مادر سنگینی می کرد. مادر بین خواهر زاده هایش به علی علاقه زیادی داشت  من نیز این شانس را داشتم  که از طریق  فامیل پدری با هوشنگ کاوسی نسبت داشته باشم (رهنمود ها ی پسر عمه ام هوشنگ وهمنشینی وبهره از دانش سینمایی او جای خالی یک مدرسه سینمایی را برای من و نصیب پرمیکرد)واز جهتی دیگر ماازحمایت بستگان مادری به خصوص علی شاهنده برخوردار بودیم.

 انسانی آزاده با تفکر مترقی و شخصیتی مستقل، شیفته ی شعر و ادبیات تصویری است که از علی از همان جوانی در ذهن من نقشه بسته است. زمان گذشت علی در حقوق درس خواند حقوقدان شد و دفتر وکالت او پناهگاهی بود برای آنها که حقشان پایمال شده بود. هرگز وکالت قلدر ها و زور گویان را نمی پذیرفت .میدانیم که این گونه وکلا تعدادشان بیشمار نبود. در زمان شاه، علی از سرشناس ترین وخوش نام ترین وکلای دادگستری بود،وقتی حرکت مردم شکل گرفت علی هم در صحنه حضور فعال داشت اما برخلاف بسیاری از وکلا که همراه آخوندها شدند لحظه ای تردید نکردکه باید با ارتجاع حاکم نیز به مبارزه پرداخت که او خود شرح ماجرا را بازگو می کند...

 مصاحبه با علی شاهنده فقط شرح گریز یک وکیل دادگستری نیست، این گفتکو از این حد فراتر میرود وتاریخ یک نسل را می شکافد. علی در تبعید هم همچنان مقاوم ومبارز است واز زد وبند های سیاسی بیزار است در گفتار و کلامش ورفتارش همچنان چون همه عمرش صادق وثابت است . به حداقل زندگی می سازد اما قدمی علیرغم میل وخواست باطنی اش برنمی دارد. انتشار تمام مصاحبه در نشریه ما ضروری نیست چه شایسته اینکه مشتاقان کتاب را تهیه ومطالعه کنند .ما بخشی را که بیشتر مربوط به گریز او از سرزمین آلوده به ویروس اخوندها است بازنویسی می کنیم. از ناصر مهاحر که این مصاحبه را در اختیار ما گذاشت سپاسگذاریم.  ب. ن

***

س:

..فكر نمىكنيد با ايجاد اين فضاى ترس و تهديد، به موازات آن بازداشت و به زندان انداختن شمارى از وكلاى دادگسترى و تصفيه ى شمارى ديگر، مىخواستند از "شر" كانون وكلا و جمعيت حقوقدانان كه در جبهه ى آزادى وزنه یى محسوب مىشدند، راحت شوند و راحتتر قانون اساسى ارتجاعىشان را جا بيندازند؟

ج: این طبیعی است. معادله ی دو سره است. مستبد و خودکامه، از واژه ى حق و حقوق و دموکراسی و آزادی بیزار است و بیزاری از این واژهها نشانه ى استبداد و خودکامگیست. و این حکم فارغ از زمان و مکان جاری و ساریست. چنان که شاه هم از این واژه ها نفرت داشت و قاضی و وکیل مدافع را دشمن میپنداشت. حکومت موسوم به "جمهوری اسلامی" نیز در ردای ولایت بر مردم (به تعبیر صریح آقای خمینی – آن چنان که بر صغیر) از همان ابتدا، تعارض خود را با آزادی و دموکراسی و در نتیجه نفرت خود را نسبت به واژههای حق و حقوق نشان داد و کمر به حذف آنها بست. چنان كه هنوز و همچنان ادامه دارد.

س: دو هفته پس از اشغال سفارت آمريكا به دست جریانی که به دانشجويان خط امام معروف شد، جمعيت حقوقدانان بيانيهیى داد و از اين "عمل انقلابى" دفاع كرد. شما اين موضع را چگونه توجيه مىكنيد؟

ج: شما آيا مطمئن هستيد كه جمعيت حقوقدانان در اين مورد بيانيه داده؟

س: بله، مطمئنم. و بدانید که من هم وقتى اين بيانيه را خواندم، شگفت زده شدم. بگذاريد متن آن را براىتان بخوانم: «جنبش ضد استعمارى ملت ايران را كه مرحله ى جديدى از تداوم منطقى انقلاب ايران در روند واژگونى نظام تحميلى ضدبشرى و غير عادلانه ى جهانخواران است، به مردم ايران تبريك مىگوييم. به اعتقاد ما اولين ثمره و نتيجه ى اين جنبش لغو و قطع كليه ى قراردادها و پيوندهاى استعمارى در زمينه هاى سياسى، نظامى، اقتصادى و فرهنگى است و مسئولان امور بايد هرچه زودتر الغا و بطلان اين قراردادها را اعلام دارند. از سوى ديگر حمايت نامشروع دولت آمريكا از شاه سابق را كه با كوله بارى از قتل و كشتار و جنايت و غارت به اربابان خود پناهنده شده است، مطابق اصول موازين حقوقى نمىدانيم. قتل و كشتار انسانها در تمام مذاهب الهى و مكاتب فلسفى و اجتماعى به عنوان جنايت بزرگ تعريف شده و هيچ دولتى در عرصه ى بين المللى نمىتواند مرتكب قتل را پناه دهد و به عذر فقد قرارداد دوجانبه از بازپس دادن قاتل استنكاف ورزد؛ به خصوص عنصرى كه ٢٧ سال حكومتش آميخته با جنايت و غارت بوده و به بهاى جان دهها هزار انسان تمام شده است. دولت آمريكا كه مدعى پاسدارى از آزادى و حقوق بشر است، نمىتواند كشور خود را پناهگاه جنايتكاران بين المللى بنماياند و مانع از مجازات آنان شود. جمعيت حقوقدانان ايران ضمن محكوم كردن اين اقدام دولت آمريكا و همچنين تضييقات و محدوديتهايى كه براى دانشجويان و ايرانيان مقيم آمريكا فراهم آورده است، همبستگى خود را با مبارزه ى ضدامپرياليستى ملت ايران اعلام مىداريم»(1 ).

ج: به هر روی، من دراین باره چیزی به خاطر ندارم.

س: احتمالاً در آن هنگام شمارى از اعضاى موثر جمعيت حقوقدانان، ديگر چون گذشته در تصميم گيرىهاى جمعيت مشاركت نداشتند. عده یى مخفى بودند. عده یى به دلايل سياسى و غير سياسى از جمعيت كناره گرفته بودند ...

ج: پس از برگزار شدن کنگره، جایگاه دفتر و تشکیلات کانون وکلا را در کاخ دادگستری، از کانون گرفتند. یعنی گفتند: جا نداریم، باید به جای دیگری بروید! دایرهی توطئه علیه ما تنگ و تنگتر میشد. این کار به ویژه به فشار و ابرام چند وکیل حزب اللهی انجام میگرفت.

س: به رغم همه ى فشارها، جمعيت حقوقدانان درباره ى انتخابات مجلس اول (٢٤ اسفند ٥٨) بيانيه یى داد كه درخور ستايش است.

ج: اگر درست به خاطرم مانده باشد، در آن بيانيه به دو مورد اصولى اعتراض شده. يكی به نامزدى وزرا و منجمله سرپرست وزارت كشور و دیگری، به دو مرحله یى كردن انتخابات و داشتن اكثريت مطلق آرا براى هر نامزد مجلس.

 س: بخش پايانى بيانيه هم پرمعنا و محكم بود. نوشته ايد: «ما اعتقاد داريم كه كليه ی وسايلى كه به جلوگيرى از ظهور و بروز اراده ى واقعى مردم منجر شود، محكوم هستند. ما اعتقاد داريم مجلسى كه نتواند نشان دهنده ى تركيب واقعى نيروهاى اجتماعى باشد، شكست خورده است. ما اعتقاد داريم رسيدن به يك جامعه ى مستحكم جز از طريق برگزارى يك انتخابات سالم كه مقدمات آن در يك فضاى آزاد و دموكراتيك فراهم آمده باشد، مقدور نيست. ما به همه ى رهبران حكومت و به همه ى علاقمندان به انقلاب هشدار مىدهيم و از آنها مىخواهيم كه در برابر مساله ى مهم و حياتى "انتخابات مجلس شوراى ملى" از توسل به شيوه هاى گذشته - اگرچه فوق العاده مخفيانه و فوق العاده زيركانه- بپرهيزند... پس بكوشيم كه صادق باشيم و در اين اولين انتخابات، از آزمودن شيوه هاى كهنه و يا ابداع شيوه هاى جديد مداخله و صندوقسازى بپرهيزيم»(2).

باری، از هیات مديره ى كانون وكلا گفتيد. در انتخابات بيستمين دوره ى كانون وكلا كه قرار بود در ٢٤ خرداد سال ١٣٥٩ برگزار شود، چند گروه شما را نامزد عضويت در هیات مديره كرده بودند. نام شما، هم در فهرست پنج نفره ى وكلاى پيشروى دادگسترى به چشم مىخورد(٥٢) و هم در فهرست ١٤ نفره ى جمعيت وكلاى متعهد و مستقل(3).

ج: دوره ی کار هیات مدیره ی کانون به پایان رسیده بود و باید انتخابات انجام میگرفت. اما شورای انقلاب تصمیم گرفت انتخابات تا تصفیه ى کانون و تعیین تکلیف کانون به تاخیر افتد.

س: روزنامه ى كيهان خبر به تعويق افتادن انتخابات كانون وكلا را به اين صورت نوشت: «... به نقل از فريدون موسوى يكى از وكلاى دادگسترى... علت تعويق انتخابات، پاک‪‪سازى در هیات مديره ى كانون است. اين وكيل دادگسترى... اعلام داشت كه چندى پيش ماده ى واحده یى تقديم شوراى انقلاب شد كه كانون پاكسازى شود و اكنون با تصويب آن، كانون با انتخاب هیاتى از ميان خود اعضا، پاکسازى خواهد شد»(٤). درست در همين روز نماينده ى جامعه ى موتلفه ى اسلامى وكلاى دادگسترى به مطبوعات گفت: «... چون انجام انتخابات كانون وكلاى دادگسترى را قبل از تصفيه ی وكلا از عناصر ناباب، ساواكى، فراماسونر، اعضاى دادگاهها و دادسراهاى بيدادگاههاى ارتش طاغوتى... بی‪‪هوده مىدانيم، بدين وسيله انتخابات كانون وكلا را تحريم مىنمايیم»(٥).

ج: بله. مساله در شورای انقلاب تصویب و رسماً اعلام شد. بعد هم حمله را علیه ما شروع کردند. بیشتر از همه از سوی آقای رفسنجانی که رییس مجلس بود. آن موقع آقای عبدالحمید اردلان رییس کانون وکلا بود. اردلان نامه  ی نوشت (فکر میکنم به مجلس) با این مضمون که: شما خود با به تاخیر انداختن انتخابات هیات مدیره ی کانون وکلا ادامه کار هیات مدیرهی پیشین را مقرر کردید. اگر نمیخواهید ما باشیم، بگوييد؛ ما خواهیم رفت. این حمله ها دیگر برای چیست؟! اما توطئه علیه کانون کماکان ادامه داشت. سرانجام هم یک روز به محل کانون حمله کردند. آقای امیرحسینی یکی از اعضای هیات مدیره ی کانون و خانم کیهانی مدیر داخلی کانون را که در محل کانون حضور داشتند، بازداشت کردند. آنها را به محض اينكه از ساختمان محل کانون بیرون آمدند، بازداشت میکنند

س: این ماجرا دقيقاً كى اتفاق افتاد؟

ج: فکر میکنم سال ٦٠بود؛ بهمن سال١٣٦٠. ظهر آن روز جمعیت حقوقدانان جلسه داشت و من آنجا بودم و چون روز فرد بود، من به دفترم نمیرفتم. به طور تصادفی، از دستگیری آنها با خبر شدم و دیگر نه به خانه رفتم، نه به کانون و نه به دفترم. فردا شب آن روز، به دفترم و خانه ام حمله کردند. دفترم را تا ساعت یازده شب در تصرف داشتند و به منشی و ماشیننویس و مراجعهکنندگان اجازه خروج نمیدادند. اما با اطلاع تلفنی که از مستخدم خانه ی همسایه میگرفتم، با خبر شدم که خانه ام را مدتها، به خصوص شبها تحت کنترل داشتند.

س: چطور جرات مىكرديد به دفتر جمعيت حقوقدانان برويد؟ آن هم در بحبوحه ی بگير و ببندها و پس از اين كه جمعيت آن جزوه انتقادى را در باره ى قانون قصاص انتشار داد - ارديبهشت ١٣٦٠ بود خيال مىكنم- و خشم حاكمان را برانگيخت؟

ج: ... حتا عنوان ارتداد بر آن گذاشتند. اما به هر حال، خود ما که حق نبود سازمانمان را تعطیل کنیم. باری، ١١ ماه در تهران مخفیانه زندگی میکردم. در خانه ی دوستان بودم. هر دو سه شبی یک جا بودم. دوستان خیلی به من محبت میکردند. میآمدند و مرا با خود میبردند؛ با وجود خطراتی که آنها را تهدید میکرد. در پاریس میتوانيد یک نفر را چند سال در خانه ی خودتان نگه داريد؛ بدون این که کسی متوجه شود. اما در ایران، در آن زمان، به بهانه های گوناگون، به خانه های مردم میریختند. از هر کس که در خانه بود، شناسنامه میخواستند؛ یا یک برگه ی هویت. در نتیجه نه تنها برای میهمان تحت تعقیب، بلکه برای میزبان مهربان نیز مشکل ایجاد میشد.

س: میزبانان شما بيشتر دوستان سياسى و همكارانتان بودند؟

ج: نه، اكثراً فعال سياسى نبودند. اما ارتباط فکری با هم داشتیم. پنهان کردن من برای صاحب خانه خطرناک بود. ولی چون آنها از دوستانم بودند، کمکم میکردند. به خصوص یکی از دوستان در کمک کردن بسیار فعال بود؛ هم در خبر رساندن و هم در جا به جا کردن من.

س: به عبارت دیگر، آن چیزی که شما را نجات داد، شبکه ی دوستیها و رابطه های عاطفی بود، نه ارتباطات سیاسی؟

ج: همین طور است. حتا یکی از کسانی که به من کمک کرد، موافق حكومت بود. او به خاطر دوستی کمکم کرد.

س: دوران زندگی مخفی چگونه گذشت؟ آیا هيچ پيش آمد که ردتان را بگيرند؟

ج: چند بار رد مرا گرفتند. مثل این که "اسم رمزم" را "کنگره چی" گذاشته بودند! اما دوستانی که فعال سیاسی بودند و به ویژه دوستی که به او اشاره کردم، مرا خبر کرد که دنبالم هستند.

س: در دوران یازده ماهه ی اختفا، چند بار جا عوض کردید؟

ج: بارها و بارها! تعداد خانه هايى كه مىتوانستم در آن مخفى شوم، زیاد نبود. ولی خانه عوض کردن، مرتب تکرار میشد.

س: آیا تغییر قیافه هم داده بودید؟

ج: نه. فقط پس از تصمیم به خروج از ایران، ریش گذاشتم.

س: دوران اختفا سخت گذشت؟

ج: بسیار سخت گذشت. البته از حداکثر محبتِ دوستان میزبانم برخوردار بودم. اما اضطراب دایمی بود. هم نگران وضع خودت هستى و هم براى میزبانهايت نگرانی داری. این از نگرانی برای خودت هم بدتر است. حکومتی قبیله یی با عادت و خلق و خوی کشتن و غارت و غنیمت و راه و رسم "یا روسری یا توسری" که در مقطعی استثنایی در تحول و تغییر سیاست قدرتهای بزرگ جهانی در منطقه و بهره گیری از خوش باوری و شتاب زدگی رهبران جنبش آزادی خواهانهی ی که میرفت قد راست کند، با حیرت و ناباوری به حکومت بر سرزمین و چشمهی جوشان ثروت آن دست یافته، معلوم است که برای حفظ حکومت خود با آزادیخواهان و مخالفان سو استفاده از قدرت چه میکند. وضع و حال کسی که تحت تعقیب آن حکومت و سرکوبگران آن قرارگرفته، معلوم است چیست و در مدت یازده ماه اختفا و جا به جایی، او و پناه دهندگانش با چه خطراتی مواجه هستند. تنها کاری که برای رفع احتمالی خطر از میزبانانم میکردم و به آنها هم توجه میدادم، این بود که همواره با لباس کامل آماده بودم که اگر صدای پا یا سر و صدای مشکوکی در بیرون خانه شنیده شود یا زنگ در نابهنگام نواخته شود، فوراً در سالن پذیرایی بنشینیم، آن چنان که همان هنگام به دیدار ایشان آمده ام و ایشان نیز وانمود کنند که از تحت تعقیب بودن من بیخبرند؛ و یا پیشبینی های دیگری ازاین قبیل. این تردیدها چندین بار به وجود آمد و به صحنه سازی پیش بینی شده چندین بار عمل شد. اما خوشبختانه حمله و هجومی اتفاق نیفتاد. باری، این ماجراها و تاثیرات تلخ و شوم جسمی و روانی آنها قابل درک است ولی قابل وصف نیست! تازه، در برابر آن چه حتا در همان هنگام در زندانها و شکنجه گاههای حکومت بر زنان و مردان، از پیر و جوان و نوجوان و نوباوگان، بر همه و از جمله به همکاران دستگیر شده ی من میگذشت، و هنوز با همان ددمنشی ادامه دارد، قابل طرح و بیان نیست. بگذریم.

س: در دوران اختفا، شب و روزتان را چگونه میگذراندید؟

ج: کتاب میخواندم. هر کتابی را که دم دستم بود، میخواندم. خوشبختانه به خواندن خیلی علاقه دارم. همین به کمکم آمد.

س: در این دوره چیزی هم نوشتید؟

ج: نه.

س: از وکلای آزادی خواه کسی را دستگیر کرده بودند؟

ج: بله. اردلان و دامغانی را دستگیر کرده بودند.

س: در آن زمان، از هیات مدیره ی کانون، چند نفر به خارج رفته بودند؟

ج: در آن دوران ضمن آن که غیرمستقیم از تحت تعقیب بودن یکدیگر آگاه میشدیم، امکان ارتباط مستقیم و دیدار هم را نداشتیم و از زمان دقیق خروج یکدیگر فوراً آگاه نمیشدیم. چنان که من هیچ یک از اعضای هیات مدیره را ندیدم. اما از موفقیت حسن نزیه و هدایت متیندفتری که جانشان در خطر بود در خروج ازایران با خوشحالی آگاه شدم.

س: در دوران اختفا، آيا هيچ فعاليت سياسى و يا تصميمگيرى دسته جمعى در ربط با كانون وكلا و يا جمعيت حقوقدانان داشتيد؟

ج: نه. همه ی ارتباطات قطع شده بود.

س: چه وقت به فکر خروج از ایران افتادید؟

ج: من ابتدا فکر میکردم كه اینها بعد از مدتی، به ویژه با متلاشی کردن هیات مدیره ی کانون دست از سر ما برمىدارند. اما طولی نکشید که معلوم شد این طور نیست. اینکه همواره تحت تعقیب بودم و به درازا کشیده شدن بازداشت همکاران، جای تردید باقی نمیگذاشت که راهی جز خروج نیست. چنانکه پس از آن، در خرداد ٦٢ پروانه ی وكلالتِ من و ٥٦ نفر ديگر از وكلاى دادگسترى را با برچسبهای "ضد انقلاب" و "ضديت با اسلام و مسلمين" باطل کردند و در روزنامه ها نوشتند كه هيچ نهاد كشورى نبايد "اين عناصر ناصالح" را استخدام كند(6 ). هنگامی که مسلم شد دست بردار نیستند و دیگر عرصه بر من از هر جهت تنگ شد - به خصوص که مرتب ما را از طریق رسانه هایشان برای این که خود را به دادسرای انقلاب معرفی کنیم، احضار میکردند- تصمیم به خروج از ایران گرفتم. دوستی داشتم که ارتباطی در آذربایجان داشت. با کسی در رضاییه صحبت کرده بود که وسیله ی خروج مرا فراهم کند. اما وقتی توافقها حاصل شد و برنامه ى سفر هم ريخته شد، برف سنگینی بارید. در ضمن مىگفتند که هیاتی از تهران برای بازرسی به رضاییه رفته. موعد مناسبی نبود. همه ی قاچاقچیها مخفی شده بودند. بنابراین باید صبر میکردم.

س: كى بود؟

ج: دى ٦١.

س: در همان دی ماه ایران را ترک کردید؟

ج: وقتی مساله ی رفتن از طریق رضاییه به دلیل برف سنگین عقب افتاد و تحمل بار سنگین شرایط زندگی مخفی دشوارتر شد، یکی دیگر از دوستانم، قاچاقچییی پیدا کرد که از طریق بلوچستان آدم میبرد. گفتند آن جا هوا خوب است و میشود اقدام کرد. با قاچاقچى تماس گرفته شد و ترتیب کارها داده شد. من پس از پانزده روز با عبور از افغانستان، به پاکستان رسیدم و از آنجا با هواپیما به فرانسه (پاریس) آمدم. از شرح مشکلات و سختیها و نگرانیها و اضطرابهای این مدت میگذرم. همه در خطر و همه در اختقا، دشمن در پی و بیگانه در کمین.

س: اگر دلتان نمیخواهد از جزییات آن برایمان صحبت کنید، خلاصه ماجرا را بگویید.

ج: روز ١٦ دی ١٣٦١با اتومبیل دوستی که ترتیب خروج را داده بود، از تهران حرکت کردیم. اتومبیل را همان دوستی میراند که ترتیب این سفر را داده بود. مشکلی در راه پیدا نکردیم. خمینی در همان روزها پیام هشت مادهییاش را صادر کرده بود و چند هفته یی بود که کمتر مزاحمت فراهم میکردند(7). یک یا دو شب را در کرمان، در هتلی ماندیم. سپس به سوی زاهدان حرکت کردیم. وعدهگاه با قاچاقچی بیرون شهر بود. کمی مانده به زاهدان، قاچاقچی را در وعدهگاه حاضر یافتیم. سوار اتومبیل ما شد و با راهنمایی او به سمت زابل حرکت کردیم. به یک پُست بازرسی رسیدیم. ماموران در دو طرف جاده موضع گرفته بودند. یک طرف ژاندارمها و یک طرف پاسدارها. از سوی پاسدارها خطر مسلم بود؛ اما از سوی ژاندارمها امید نجاتی وجود داشت. راننده ی ما با کمک و راهنمایی قاچاقچی، با تمهیداتی به طرف ژاندارمها راند. ژاندارم با نگاهی به من گفت: شما که زابلی نیستید! چرا به آن جا میروید؟ در برابر پاسخ من که شرکت ساختمانی دارم و در زابل به کار ساختمانی مشغولم، با حالتی که نشان از ناباوری داشت، اجازه عبور داد. از اولین خطر مهم جستیم و به راه افتادیم. در حقیقت به کوه و کمر زدیم و پس از دوازده ساعت، از مرز ایران گذشتیم. پس از پانزده روز، با عبور از افغانستان و پاکستان، موفق به پرواز به پاریس شدیم.

س: ماجرا را از زابل به بعد هم خواهش میکنم بگویید؛ به خصوص چگونگی گذشتن از مرز را.

 ج: بسیارخوب! پس ادامهاش را بشنويد. همان طور كه مىرفتيم، قاچاقچى به ما گفت: هر جا گفتم از ماشین پیاده شوید، آناً در ماشين را باز كنيد و خودتان را به بيرون بيندازيد. در گودى كنار جاده پنهان شويد، تا به سراغتان بيايند. لحظه ی حساسیست. اگر از هر طرف دیده شوید، گرفتار میشویم و نقشه هایمان نقش بر آب میشوند. حرفهای قاچاقچی را دقیقاً اجرا کردیم. در گودال نشستیم. دوستم و قاچاقچى با اتومبیل رفتند. كمى بعد، از میان بريدگى كوه كه با جاده و محل اختفاى ما فاصله ى زيادى نداشت، دو بلوچ آمدند و ما را با خودشان بردند. گفتند: دو راه هست كه مىتوانيم شما را از آنها ببريم؛ يكى كوره راهى نسبتاً آسان كه پاسداران در آن تردد دارند و مىدانند كه محل حركت فراريان است. ديگرى، مسيرىست خطرناك و سخت، اما مطمئنتر. ما جاده ى سخت را انتخاب كرديم. حدود ١٢ ساعت پياده راه رفتيم که همه اش در کوه و كمر بوديم. با زحمت بسیار در تاریکی، افتان و خیزان به ویژه برای من که نزدیک شصت سال از سر گذرانده بودم، سخت بود. چنان که در ساعات آخر، یکی کیف کوچک دستی برایم باری سنگین بود و زانوانم در اثر خستگی تا میشد. ساعت شش عصر از ايران حركت كرده بوديم. شش صبح مرز را پشت سر گذاشتیم و وارد جنوب افعانستان شديم. كمى دورتر ازمرز، به جایی رسیدیم که پناهندگان افغانی هم آنجا بودند. آنها به قاچاقچیها کمک میکردند؛ البته در برابر پول. مدتى آن جا مانديم تا دو سه مسافر ديگر هم به ما پیوستند. از جنوب افغانستان كه عبور مىکردیم، هدف تیراندازی مجاهدین افغان قرارگرفتيم. افغانیها میگفتند: ما اگر به دست آنها ـ مجاهدین- بیفتیم، با ما کاری ندارند؛ چون افغانی هستيم. اما شما را یا تیرباران میکنند و یا به دست جمهوری اسلامی میدهند! راننده واقعاً مهارت داشت. در شنزارها با سرعت و مهارت میراند. زیگ زاگ مىرفت تا مورد اصابت گلوله قرار نگیریم. بالاخره ما را از دست آنها نجات داد. به این ترتیب بود که به مرز پاکستان رسیدیم و مجاهدین از تعقیب ما دست برداشتند. شب را در نخلستانی خوابیدیم و صبح زود به راه افتادیم تا نیمه شب رسیدیم به چادر همین افغانها و طبعاً همواره در خطر دیده شدن و دستگیر شدن از طرف ماموران پاکستانی.

س: کجای پاکستان؟ کویته؟

ج: نه. پیش از کویته بود. جایی نزدیک "دالبندی" یا چیزی شبیه به این اسم. آن جا، عدهی ی به ما پیوستند که در ارتباط با مسایل سیاسی خارج نشده بودند. یکیشان احتمالاً تاجر و معامله گر بود. از این راه میآمد و میرفت و كارهايش را رو به راه مىكرد. او با فرماندار کویته دوست بود و زودتر از ما به سمت كويته به راه افتاد. بعد ما راه افتادیم. خوشبختانه در راه ما را بازرسی نکردند. به کویته که رسیدیم، ما را به یک مسافرخانه بردند. همان تاجرى که پيش از ما به کویته رسیده بود، درباره ی من برای فرماندار کویته تعریف کرده بود. او هم گفته بود: بیاریدشان این جا! مهمان من هستند. او به مسافرخانه آمد و از جانب فرماندار مرا به خانه ی او دعوت کرد. من هم با دوست همراهم به آن جا رفتیم و به امنیتی اگرچه موقتی، دست یافتیم. يكى از شبهايى كه آن جا بوديم، يكى از نمايندگان مجلس پاكستان به ميهمانى نزد فرماندار آمد. همراه همان نماینده ی مجلس، با هواپیما از کویته به کراچی رفتیم. یک هفته در کراچی ماندیم. در این جا توضیح کوتاهی بهجاست. هنگام حرکت از تهران، دوستی از هواخواهان دریادار مدنی، شماره تلفن گروه طرفدار او در کراچی را به من داد که با آنها تماس بگیرم. من تماس نگرفتم؛ اما دوستم تلفن کرد و آنها از وضع و حال من جویا شده بودند. بعد در هتلی که در سالن آن ایرانیان جمع میشدند، مرا پیدا کردند. از همراهی و کمک در برنامهریزی برای خروج از پاکستان و پرواز به فرانسه، کوتاهی نکردند. همانها ساعت ورود مرا به پاریس به گروه خودشان در آن جا اطلاع دادند و به این ترتیب، ورود مرا تا حدودی تسهیل کردند؛ بی آنکه هیچ گونه تفاهم و همکاری سیاسی بین ما میسرگردد. از شرکت هواپیمایی "ارفرانس" براى کشور پرتقال که در آن زمان نیازمند ویزا برای ایرانیان نبود، بلیط خریدیم. پروازمان در پاریس توقف داشت. از پیش، ١٥٠٠ روپیه به وسیله ی واسطه های هموطن و در آخرین لحظه در فرودگاه، خودمان صد دلار به پلیسهاى فرودگاه پول دادیم تا پاسپورتهای ما را مهر زدند و اجازه دادند از مرز فرودگاه عبور کنیم و سوار هواپيما شویم. سرانجام از مرز خطرها گذشتیم و به دنیای آزاد گام گذاشتیم. من در پاریس ماندم، اما هم سفرمن، افزون بر آن که قرار بود به پرتقال برود، با ایرادگیریهای پلیس فرانسه هم مواجه شد و راهش را به لیسبُن ادامه داد.

من در پاریس تقاضای پناهندگی سياسى کردم و چون مقامات فرانسوی از مشکلات هیات مدیره ی کانون وکلا آگاه بودند، تقاضایم زود پذیرفته شد.

س: وقتی اوضاع آرام شد و آبها از آسیاب افتاد، چرا به ایران برنگشتید؟

ج: پرسش شگفت آوری است. چه چیزی تغییر کرده بود و یا تغییر کرده است؟ از کجا و از کدام آرامش صحبت میکنید؟ از خفقان شدیدتر و آرامش قبرستان؟ حکومت همان استبداد دینی و تحمیلی است؛ نابرگزیده ی مردم و متکی به سازمانها و گروههای سرکوبگر و متجاوز به حقوق و حیثیت و جان و مال مردم. و من هم همان آدم شیفته ى آزادی و دموکراسی و مشارکت آزادانه ى مردم در اداره ى امور سرزمین و جامعه ی خویش هستم و مخالف هرگونه دخالت دین در حکومت؛ به هر عنوان و بهانه یی.

س: دلتان نمیخواهد به ایران برگردید؟

ج: آرزو دارم. اما تنها هنگامیکه دستکم آزادی بیان و امنیتِ بعد از بیان وجود داشته باشد. ولی اگر حتا تنها به شرط خاموشی، در بازگشت از تعقیب مصون باشم، از پیش خاموش مینشستم و گرفتار پیآمدهای سخت، از جمله پناهندگی به کشورهای دیگر نمیشدم. من آزادی و دموکراسی را حق مسلم بشر و مبارزه و تلاش برای استقرار و پاسداری از آنها را وظیفه و تکلیف بشر میدانم و سکوت در برابر تجاوز و ستم را در شان انسان نمیدانم. من از همان اوان جوانى، بلافاصله بعد از سقوط رضاشاه، فعالانه گام در این راه گذاشتم و هم چنان وفادارانه راهی این راهم. مسلماً از اشتباه مصو ن نیستم؛ اما برای پرهیز از آن، بدون گرفتار بودن در دام تعصب، همواره میاندیشم و میآموزم.

س: در اين سالهاى تبعيد هم به راستى پُر كار بوده ايد: از نوشته هاى پژوهشى گرفته تا مقالات سياسى، تا مشاركت همه جانبه در شكل دادن به يك جريان جمهورى خواه دموكرات اصيل.

ج: من حق ندارم و نمیتوانم تماشاچی باشم. به خصوص در اين شرايط. اگر به فرض بازگشتم به ایران بدون مواجه شدن با هیچ خطری میسر شود، آنها خواهند گفت ما برحقیم؛ تو هم برو یک جا بنشین و ساکت باش! این از من برنمیآید! آنها برحق نيستند. من هم نمىتوانم در مقابل يك حكومت حقكش و بيدادگر، بىتفاوت بمانم. اصلاً من توانایی این کار را ندارم.

 مه ٢٠٠٦

پانویسها:

 

1- کیهان، ٢٧ آبان ١٣٥٨.

2- اطلاعات،٢ اسفند ١٣٥٨.

3- كيهان، ٢٢ خرداد ١٣٥٩.

4- كيهان، ٢٢ خرداد ١٣٥٩.

5- كيهان، ٢٤ خرداد ١٣٥٩.

6- كيهان، ٢٤ خرداد ١٣٥٩.

7- كيهان، ٢٩ خرداد ١٣٦٢.

  

  

اشتراک گذاری:

Share