You should install Flash Player on your PC

سوار؛ نه بر گاو زرد!، گفتگوبا هوشنگ چالنگی

 گفتگو

  خانه نخست

دیدگاه ها

سوار؛ نه بر گاو زرد!، گفتگوبا هوشنگ چالنگی /

بسی رنج بردم در اين سال سی....بيانيه نشريه دانشجويی بذر

      

 1/گفتگو با هوشنگ چالنگی

نویسنده : محسن بوالحسنی -

 

حدود 7 سال از اولین دیدار می گذشت ..دنبالش زیاد گشته بودم و هر کسی جایی می گفت…بعد از یکی دو سال بالاخره شد که سوار مترو بشوم و با هم قدم همیشگی ام بهادر نظر پور بروم مهر ویلای کرج در شبی سرد از اواخر پاییز 86 . در را که باز کرد نمی دانم چرا فقط این ترکیب به ذهنم آمد” قو اژدها”. نمی دانم از کجا آمده بود این ترکیب اما بد نبود…حال و احوال پرسی و خنده و شیرینی و دیدم نمی شود وقت را هدر داد ظبط را روشن کردم و تا جایی که می شد ساکت بودم تا قو اژدها حرف بزند، از دهه 40 تا 80 – “زنگوله تنبل”ش را به صدا در بیاورد تا ”آبی ملحوظ” آبی تر شود

 

————— ادامه مطلب

*-  آقای چالنگی خیلی مشتاقم بدانم اولین جرقه های نوشتن در شما از چه زمانی و در کجا اتفاق افتاد؟ و اصلا اگر موافقید شرح حالی از خودتان و کارنامه خودتان برای ما بگویید..

عرض کنم حالا که فرمودید شرح حال بگویم چشم…هر چند خود را در جایگاهی نمی بینم که حرف قابل ذکری داشته باشم علی الخصوص برای جوان ها؛ اما شاید بشود گفت که شیوه شروع شعر و شاعری در من هم تقریبا شبیه دیگر شاعران و هنرمندان است. به نوعی بوالحسنی جان! از همان 10-12 سالگی خب حافظ می خواندم و این هم البته بر مبنای تصادف بود چون بنده یک اخوی داشتم که اهل کتاب بود و این کتاب ها را او می آورد و من هم می خواندم به طبع.کتابهای ادبیات مدرن را هم به طو مختصر همین اخوی بنده داشت مثل کارهای هدایت و یا برخی ترجمه ها که به دستش می رسید…ما هم مثل جوانها دوست داشتیم که چند کلمه بنویسیم . یادم هست از 16-17 سالگی برای مطبوعات کار می فرستادم .مطبوعاتی مثل “اطلاعات جوانان” البته خب آن موقع غزل می گفتم؛ حدوداً سال 36 بود شاید. و در سنین بالاتر نیز شعرهایی در مجله هایی مثل فردوسی چاپ کردم که آرام آرام با بر و بچه هایی مثل ( از همشهری های خودم نام بیاورم) احمد طاهری( الف.فرجام)، محمود سجادی، محمد ایوبی ( که محمد نول می نوشت) و این حدود 20سالگی بود که کارهایی از ما چاپ می شد و در این بین مرحوم حمد طاهری چهره مطرحی به حساب می آید. خلاصه ما با این ها در خور بودیم و عرض کردم که کار می کردیم، آن زمان فردوسی روزنامه بود و بعد مجله شد. شاید من خیلی  این شرح حال را دور زدم یا به اصطلاح پهنابُر کردم اما خب به نظر خودم زندگی ِ آنچنانی هم نداشتم از نظر ادبی بوالحسنی جان! … یک دوره ای هم در خوشه ی آقای شاملو کار چاپ کردم که فکر می کنم حدود سال 45-46 بود. بعد هم گرایش پیدا کردیم به سمت شعر بچه های “شعر دیگر” و آن جریان…البته آن موقع به اسم شعر دیگر که نبود. دوستانی بودند مثل آقای بیژن الهی ، محمود شجاعی، یدالله رویایی و…این ها آن زمان در کار مدرن خیلی مطرح بودند علی الخصوص بیژن جان.چون بقیه بعد از بیژن شروع کردند و شعرش همیشه در صفحات اول مجله ها یا … می آمد و نقدهایی بر آن نوشته می شد و صحبت هایی پیرامونش می شد و بهرام اردبیلی بود و جوانترها هم اضافه شدند کم کم مثل فیروز ناجی و…( کاش همه اسم ها یادم بیاید) که دو کتاب هم بیژن و بهرام در حوزه شعر دیگر چاپ کردند…

*- جناب چالنگی یادتان هست دقیقا از کی تهران آمدید؟

 

تا پایان سال 42-43 که سپاه دانش بودم خوزستان بودم . اخوی بنده کشت و صنعتی بودند و من را هم یکسال بردند پیش خودشان اما بعد دیگر رفتم تهران . اول در لغت نامه دهخدا بودم و بعد رفتم  انتشارات فرانکلین  و آمدم به تهران گمان کنم سال 43 بود . علاقه من باعث می شد که من در خوزستان نمانم و به اینجا کشیده شوم. بوالحسنی جان با حقوقی کمتر از خوزستان سر می کردم اماخب راضی بودم دیگر. 5-6 ماه در لغت نامه دهخدا لغت فیش می کردم… و آنجا از طریف آقای هوشنگ آزادی ور و مرحوم شفیانی پیش آقای نجف دریا بندری مشغول به کار شدم البته عرض کردم که آنجا هم یکسال بیشتر نماندم  و همین موقع ها بود که با بچه ها آشنا شدم.یک دوره ای هم در مواد خواندنی ها کار کردم که مخصوص تهیه ی پیک های مدرسه بود و از این چیزها خلاصه…

*- من فکر می کنم با اینکه شما خیلی زود از محیط مسجد سلیمان و به عبارتی خوزستان بیرون آمدید اما فضای کارهای شما اکثرا به نوعی برخواسته از همان بوم و فضاهای ایلیاتی ست…البته شما اینها را به نوع خارق العاده ای در شعر گنجانده ای گویی فقط بوی غریبی از این کلمه ها بلند می شود که آدم را گریه می اندازد …

 شما لطف دارید بوالحسنی جان! اما من شاید نتوانم این را به دقت بگویم به هر صورت هر شاعری که به نوع جدی کار می کند گذری از کنار مسایل ادبی نیز دارد. اما من از آن دسته هستم که شاید نتوانم برآورد کنم . من از سن پایین نیما را می شناختم آن موقع جزوه ای از نیما در آمده بود از طرف انتشارات عطایی که با وجود غلط های فراوان اما چنان با دقت و مشتاقانه می خواندمش..آن موقع من 20سالم بود شاید…کار نیما برای ما که شاید دنباله رو شعر بودیم کار نویی بود علی الخصوص که همه ناگزیر در هر حرکتی گوشه چشمی به جریان مدرنیزم و زیبا شناسی نوع اثر دارند…در کار نیما چه از نظر قوافی که کلاسیک و همیشه گی نبود و چه از نظر فضایی که پیشنهاد می داد جدید بود…مثل هم این که می گفت:” ول کنید اسب مرا…” آوردن این “ول کنید” برای ما خیلی جذاب بود. ما جذب این رویکردهای نو و البته عمیق بودیم……

 

*- خب برگردیم به تهران و در مجال دیگر به شعر جزیی تر می پردازیم…

 بله خب عرض کردم دیگر چند شعر محدود هم با آقای شاملو کار کردم در خوشه .البته خوشه اول در اختیار آقای روشن عسگری بود که هم مدیر بود هم سردبیر آن..من آنجا سالهای پیشش نول چاپ کرده بودم و به همین دلیل آشنایی بین من و ایشان وجود داشت اما از شاملو خبر آنچنانی نداشتیم و ارتباطی به جز اینکه کارهایش را می خواندم مثل هوای تازه اش را من در 16-17 سالگی خواندم.خلاصه ما برای آقای روشن عسگری کار می فرستادیم و ایشان چاپ می کرد. تهارن که آمدیم آقای شاملو خوشه را از آقای روشن عسگری گرفتند و در مرحله اول قطعش را عوض کردند و روی جلدش را که کاغذ سیمانی بود و فکر می کنم به خاطر کارهایی که قبلا چاپ کرده بودم مرا می شناخت و اینطور بود خلاصه بوالحسنی جان…

*-هیچوقت شاملو نظر و یا حرفی در مورد کار شما نزد یا چیزی مثل این…

خب وقتی شاملو کاری را در خوشه چاپ می کرد مسلما نشان دهنده این بود که نظر مثبتی روی آن شعر داشته و به نوعی آن شعر مورر تائیدش بوده است اما در مورد اینکه در مورد شعر من بحث خاصب کرده باشد یا نظری چیزی نه…من حداقل یادم نمی آید…همان سالهای 46-47 بود که من آنجا بودم و آرام آرام با بیژن و بهرام آشنا شدم و کلا با بچه های به اصطلاح شعر دیگر برخورده بودم …حتا یادم می آید شاملو در شبهای شعری که فکر می کنم 10 یا بیست شب بود و بیشتر هم کسانی بودند که در خوشه شعر چاپ کرده بودند برای شب دوم از من دعوت کرد که شعر خوانی کنم اما خب من و بچه های شعر دیگر به نتیجه رسیده بودیم که در آن حیطه کار ما نمی گنجد  و تصمیم بر آن شد که شعر خوانی نکنیم و من حتا خوب یادم هست از همان خیابان با شاملو تماس گرفتم و از ایشان عذر حضور خواستم و ایشان هم با متانت و لطف  و گشاده رویی پذیرفتند ..شاملو کلا آدم خوش اخلاقی بود و اکثرا رابطه هایش در حوزه ادبیات بود اما با همه مهربان بود از شاعر گرفته تا منتقد تا کارگر چاپخانه…

*- من از گوشه کنار علی الخصوص از بچه های اهواز زیاد شنیدم که آنها هم به نقل از دیگران می گفتند که شاملو گفته چالنگی می تواند آرتور رمبوی شعر ایران باشد و… این سئوال را گذاشتم که از شمابپرسم که آیا این گفته صحت دارد؟

 

والله بوالحسنی جان!… من این حرف را نشنیدم شاملو بزند یا من حداقل خبر ندارم…شاملو مثلا گفته بود که شعر من مثل کوچ بختیاری است اما این مطلبی که شما فرمایش می کنید را من نشنیدم، نه…در حقیقت اصلا اینطور بگویم که رفت و آمد ما به خوشه در حد بیست دقیقه سر زدن بود و بیشتر حالت یک پاتوق بود که گاهی سر می زدیم و شاملو هم بسیار با گشاده رویی پذیرای ما بود اما نه مثل ساعدی که آن موقع مجموعه توپش تازه منتشر شده بود یا دریا بندری یا گیلانی یا مدتی هم فریدون ایل بیگی .اینها جز هیئت تحریریه بودند وهمیشه آنجا… اما ما نه، ده بیست دقیقه بودیم و برمی گشتیم.

*- آقای چالنگی با حضور فضاهای خاص شعر شما که می توان زمان بیشتری برای نقدش کنار گذاشت و آنچه در پس زمینه شعر شما وجود دارد که محور گفتگوی ما نیست…اما همان موقع هم شعر شما شعر مدرنی بود …یعنی زبان و فرم در شعر شما واقعا یک رویکرد دیگر گونه بود …می خواهم بدانم این دیگرگونگی حاصل شهودشاعرانه شماست یا اینکه نه تحت تاثیر مسایل و معیارها یا تئوری های خاصی بود؟

اتفاقا همین موضوعی را که شما مطرح می کنید رویایی در مورد کار چند نفر انجام داده و در آنجا گفته که این مدرنیزم در شعرها نه حاصل اتفاقی تئوریک و پیش از نوشتن است بلکه کاملا به شهود شاعرانه و دنیای شاعر مربوط است…حال هر کاری در زبان فرم و فضا انجام شده و نو است در این حطیه بوده و کاملا ناآگاهانه اما کسانی مثل اسلامپور الهی و چند تن دیگر را جز شاعرانی می داند که فرم را می شناختند و روی گرامر زبان کار کرده اند و تمرین داشته اند اما من نه به آن شکل من شاعر بودم و فقط شعر می نوشتم البته ناآگاه نبودم اما شعر برای من مهم بود بیش از هر چیز دیگری.

 *- چرا این بچه های دیگر – گویا با اعتقادی خاص یا مرامی گروهی که من متوجه آن یا حداقل ریشه های آن نمی شوم- تن به چاپ کتاب مستقلی ندادند…می شود بگویید این ریشه در کجا داشت مثل خود شما بعد از حدود 30 سال آن هم در شرایطی خاص این کار را انجام دادید…الهی و اردبیلی و دیگران هم تا جایی که من می دانم همینطور بوده و یادم نمی آید تا جایی که ذهنم یاریمی کند از آنها مجموعه ای مستقل بیرون آمده باشد…. 

نمی دانم!

*-آخر این خیلی خودخواهانه بوده…شاید این کارها می توانست پتانسیل های جدیدی به شعر امروز معرفی می کرد یا …

بوالحسنی جان مثلا در این شماره با تاخیر از بیژن کار چاپ شد چون بیژن هنوز هم دارد کار می کند ترجمه می کند اما من کمتر کار نوشتم یا اردبیلی اصلا دیگر کار ننوشت.

*- دیدار قبلی من با شما برمی گردد به حدود 6-7 سال پیش در اهواز که افتخار داشتم و شاعر شعرهایی که جسته گریخته خوانده بودم و نمی دانم چه بلایی سرم آورده بود…شما انگار خیلی راضی نبودی که داشت کتاب شما توسط خانم خدیوی چاپ می شد..

 

نه بوالحسنی جان واقعا اینطور نبود (راست می گویم!) من اصلا نمی دانستم این کارها کجا هستند مدتی انگار پیش مرحوم آتشی بودند و بعد که خانم خدیوی توسط دوست مشترکی با من تماس گرفتند معلوم شد این کارها پیش بیژن بوده است…من هم برای چاپش مخالفتی نکردم فقط متاسفانه زمانی برای ویرایش برای ما وجود نداشت…

*- حتما خود شما هم خبر دارید که زنگوله تنبل بسیار مورد استقبال قرار گرفت و همان اویل نایاب شد…من چند ماه پیش انموقع که شرق هنوز وجود داشت در ویژه نامه شعرش یادداشتی خواندم از هوشیار انصاری فر در مورد زنگوله تنبل و چاپ دومش… و چه یادداشت مسحور کننده ای بود امیدوام خوانده باشید…چرا چاپ دوم این کتاب اینقدر نیست! من اصلا ندیدم هر چه گشتم…

بله کتاب توسط خود خانم خدیوی چاپ دوم شد اما واقعیت این است که من هم این کتاب را خانه خانم خدیوی دیدم چند تا جلوی من گذاشت اما حتا به خودم هم اجازه نداد از آنها بردارم .این چاپ اشکالات فنی زیادی داشت و ایشان با اینکه کتاب چاپ شده بود از پخشش جلوگیری کرده بودند به خاطر این اشکالات فنی و گفتند با سلیقه من یکی نیست…تا به صورت متاسب تری منتشر شود. بله اینطوری بود بوالحسنی جان!

 

*- و اما شعر دیگر ..چطور با اینها و بعد شعر حجم پیوند خوردید …اصلا اینها اشتراکاتشان با شعر حجم کجا بود؟

 محسن جان من به دقت  نمی توانم بگویم. مسئله ای که آقای رویایی مطرح کردند بعد از تالیف دو مجموعه شعر دیگر بود که ایشان بعد مانیفست کردند و…اما شعر دیگری ها بچه ها بودند که شعرهاشان را در “جزوه شعر” یا مدت کمی اگر اشتباه نکنم در خوشه ی نوری علاء چاپ می کردند و جدا شدند از این موضوعات و کارهای متفاوتی قرار شد تالیف کنند .من یادم نیست چطور رویایی با این بچه ها بُر خورد و به نوعی فریدون رهنما هم آمد…سالهای 46-47 بود…اما اینکه رویایی به چه صورت با این بچه ها بود من یادم نمی آید … برخورد من هم با رویا به واسطه بیژن و بهرام بود که ماهم گاهی همدیگر را می دیدیم اما در مورد رویا حجم حرف زد و مانیفست نوشت…

*- اما در مورد مانیفست؛ قرار بوده شما هم در آن جمع باشد و امضا کنید این مانیفست را… اما شما در این جلسه حضور پیدا نمی کنید …چرا؟

 

من آن موقع ایران نبودم. رویا هم اشاره می کند. من آن زمان هند بودم چند ماه ایران نبودم. رویایی هم در همین موقع آن مانیفست را مطرح می کند و برای امضا کنار هم جمع می شوند که من واقعا ایران نبودم.

*- اگر بودید امضا می کردید؟

تحلیل های پیشرو و نویی داشت… من درست نخواندم آن مانیفست را…اما به خاطر آن نوگرایی من هم بودم امضا می کردم و هیچ در نبودنم مسئله خاصی نبود…مسئله ای بود که رویایی هنوز هم دنبالش هست و نظراتی دارد.اماما به نوعی ازمطالعه دور افتادیم… و من خیلی به حتا مانیفست رویا اشراف ندارم که بتوانم نظر درستی داشته باشم.

*- سکوی سرخ رویایی را نخواندید؟

نه….

 

*- شما خودتان را شاعر شعر حجم می دانید اصلا با این پسوندهاموافقید…

 محسن جان من کار شاعری را در برهه کمی انجام دادم و به دلایل زیاد از شعر دور افتادم …خیلی آبرومندانه صحبت کنیم: من اشراف  زیادی ندارم…کار شعر اینجوری است که نمی شود نهایتی برای آن متصور بود و کار رویا به خاطر نوجویی اش عده ای را جذب کرد…

*- شعرِ رویایی را دنبال می کردید؟

بله من از “برجاده های تهی”، “دلتنگی ها”، “از دوستت دارم” و” لبریخته ها “را و… می خواندم و دنبال می کردم و مدرنیزم کار رویا را می پسندیدم…چون جوانتر ها همانطور که عرض کردم همیشه این نوگرایی ها را در هنر می جورند…

من یادم است برای مدتی بچه ها “دریایی ها” را زمزمه می کردند: “دریا زبان دیگر دارد”…حتا من با اینکه دیگر ذهنی برایم باقی نمانده اما بسیاری از شعرهایی رویایی را هنوز از برم…

*- با ادبیات امروز چقدر آشنا هستید؟ چقدر می خوانید کار جوانترها را …

من آشنایی کمی دارم روی کار نویسنده ها …خیلی جسته گریخته…مگر ماهنامه ای بخریم یا دوستی لطف کند…فقط می دانم کار شعر هنوز در ایران دنبال می شود و می شود گفت شعر موجود است در ایران و به همین دلیل صداها زیاد است…اما به دلایلی جوانها دنبال ادبیات هستند و به همین دلیل هم تالیفات خوب و بدی هست…اما چون من جدی این کارها را دنبال نکردم نمی توانم نظر درستی داشته باشم…البته اسم هم آوردم گاهی از کسانی …اما کلاً بگویم در ایران ما شاعران زیر چهل سال خوب در سراسر ایران داریم. من دلم می خواهد کتابهایشان پیش من باشد ، بخوانم و به عنوان یک خواننده نظر بدهم…

*- الان شعر می نویسید؟

بله؛ اماخیلی کم خیلی و حتا کم می خوانم….می شود همه نوع برگزار کرد…هر نوع برگزاری را هم می شود یک نوع تحلیل کرد… مجموعه جدیدی هم آماده شده با همین خانم خدیوی..حتا اسمهایی هم برایش انتخاب کرده ایم اما تصمیم برای اسمش هنوز قطعی نیست…

چه اسم هایی؟

بین چند اسم فکر می کنم اسمش را به احتمال قوی گذاشتند” آبی ملحوظ”  و  گویا مجوز هم گرفته و …  نمی دانم کی بیرون می آید دقیقا اما…

*-  به عنوان سئوال آخر که شاید کمی هم عاطفی ست: به این 70 سال که نگاه می کنید افسوس های و شادیهایتا ن کجا بوده یا چی …

نمی دانم این را چطور بگویم (می خندد) …اما چون می خواهم صادقانه بگویم چیزهایی ست که دوست داشتم بیاموزم و نتوانسته ام و [.......]

*- جناب چالنگی این لحظه و امروز را من در حافظه بلند مدتم با افتخار ثبت خواهم کرد و سپاس گذار از شما و خانواده محترم که پذیرای ما بودید با مهربانی همیشه گی تان…

بوالحسنی جان من هم سپاس گذار و ممنون که سری به من زدید و خوشحالم کردید…

 

http://bolhasanii.persianblog.ir  /

 

•بسی رنج بردم در اين سال سی...

بيانيه نشريه دانشجويی بذر

 

22 بهمن 1387

 

30 سال از آغاز حاكميت رژيم مذهبی بر ايران می گذرد. سی سال، زمانيست قابل توجه؛ عمريست سپری شده از نسلی كه جوان بود و يك قيام واقعی را تجربه كرد، و نسل ديگری كه باليد و مبارز شد. جمهوری اسلامی، عليرغم مبارزه مردم و سوار بر فداكاری مردم، جايگزين رژيم سلطنتی شد. مهم اين بود كه اصل و پايه دستگاه دولت ارتجاعی طبقه استثمارگر، دست نخورده بماند كه ماند. امپرياليسم آمريكا كه ارباب رژيم پهلوی بود وقتی كه با بحران انقلابی و انفجار خيزش توده ها روبرو شد، برای جلوگيری از خطرات بزرگتری كه منافعش را تهديد می كرد، يك سازش تاريخی بزرگ انجام داد. روی كار آمدن جمهوری اسلامی، نتيجه آن سازش بود. با اين كار، نظام ستم و استثمار ادامه يافت؛ وابستگی به امپرياليسم ادامه يافت؛ اسارت و بردگی و فلاكت توده ها ادامه يافت و تشديد شد.

به قدرت رسيدن نيروهای بنيادگرای مذهبی و استقرار اسلام سياسی در ايران محصول يك رشته عوامل اقتصادی و سياسی و اجتماعی بود. قدرت گيری اين نيروها در شرايطی اتفاق افتاد كه نيروهای مختلف چپ در ايران مانند كل جنبش بين المللی كمونيستی دچار بحران و سردرگمی بودند. آنها در مجموع نه برای استفاده از بحران انقلابی آمادگی داشتند و نه تحليل صحيحی از نيروهای مذهبی بنيادگرا داشتند. ضعف چپ انقلابی، عامل مهمی بود كه خمينی و متحدانش بتوانند بر ناآگاهی و توهمات موجود در ميان مردم سوار شوند و به قدرت برسند. 

سی سال حاكميت جمهوری اسلامی، فراز و نشيب های بسياری را به خود ديد. طبقه حاكم تمام توان خود را به كار برد تا اين فراز و نشيب ها را در جهت حفظ پايه های نظام خود مورد استفاده قرار دهد. از سركوب وحشيانه نيروهای چپ و مخالف خود از همان ماه های آغازين ايجاد حكومت اسلامی تا شروع سركوب منظم زنان كه فقط چند روز بعد از قيام بهمن به راه افتاد؛ از اجباری كردن حجاب و ترويج مردسالاری تا تصويب قوانين شرعی قرون وسطايی در همه زمينه های اجتماعی و مدنی و فرهنگی؛ از سركوب فعالين جنبش كارگری، مصادره «خانه كارگر» و متلاشی كردن شوراها و تشكل های مستقل كارگران كه محصول قيام بودند تا سركوب دانشجويان و جوانان و پاكسازی دانشگاه ها از نيروهای مترقی و چپ كه نمود بارز آن «انقلاب فرهنگی» و تعطيلی دانشگاه ها به دست مرتجعان شبه روشنفكری نظير عبدالكريم سروش بود.

رژيم در تمام اين سالها، حركتی بسيار برنامه ريزی شده و كار ساز انجام داد. يعنی بمباران ايدئولوژيك ذهن و تفكر جامعه به شكل های گوناگون. مذهب حربه اصلی رژيم در اين كار شد. در همين زمينه، تدوين و تصويب قانون اساسی بر پايه اصول شرعی و فقهی اسلام، سازماندهی نماز جمعه ها در سطح كشور، ايجاد پايگاه نماز جمعه در دانشگاه تهران كه مركز قدرت چپ و ايده های لائيك و سكولار به حساب می آمد، تخصيص بودجه عظيم برای تبليغ و ترويج مذهبی و گسترش مسجد سازی، و تبديل رسانه های عمومی به يك مكتبخانه «مدرن» را پيش بردند.

وقتی كه جنگ ارتجاعی ايران و عراق شروع شد، رژيم اسلامی از اين پديده خانمانسوز تحت عنوان «بركت الهی» استقبال كرد. نسلی از جوانان با همين تبليغات عوامفريبانه و با آرزوی بهشت، به كام مرگ رفتند تا نظام استثمار و ستم باز هم بچرخد و ادامه حيات بدهد.

تا آنجا كه به سرنوشت و موقعيت جنبش دانشجويی طی اين سی سال مربوط می شود بايد گفت كه بعد از «انقلاب فرهنگی» رژيم و سپس دستگيری ها و كشتار بزرگ  نيروهای چپ و انقلابی در آغاز سال های 60، جمهوری اسلامی دوباره دانشگاه ها را باز كرد. با آن سركوب گسترده، رژيم اميد داشت كه بالاخره يك دانشگاه اسلامی بسازد كه به اهداف ضد انقلابيش خدمت كند و برايش دردسر ساز نباشد. در نتيجه، دانشگاه كه ساليان سال مهد آگاهی و مبارزه بود تا نيمه دهه 70 در سكوت فرو رفت. رژيم بر دانشگاه تسلط پيدا كرده بود و تشكل های دانشجويی هم تأييد كننده سياست های جمهوری اسلامی بودند و ابزار حكومت به حساب می آمدند.

اما اين اوضاع تغيير كرد. بعد از پايان جنگ، نسل جديدی به دانشگاه ها راه پيدا كردند كه آماج مستقيم تبليغات ايدئولوژيك دوران جنگ نبودند. ذهن اين جوانان خالی از نوستالژی و توهمات مذهبی دهه 60 بود. آنان نه منافع مادی در حمايت از اين رژيم داشتند و نه خاطرات خودفريبانه ای از دهه قبل، تا با آن نشئه شوند. در همين دوره بود كه مهره جديدی از دل جمهوری اسلامی رو شد. ورود خاتمی به صحنه، نشانه نيازهای رژيم اسلامی در اين شرايط جديد برای حفظ اركان خود و مهار بحران های سياسی و اجتماعی بعد از جنگ بود. اين نياز را بخش های قدرتمندی از رژيم احساس كردند و در رقابت و تضاد با جناح ديگری از جمهوری اسلامی، خاتمی را نامزد رياست جمهوری كردند. خاتمی تلاش می كرد به زبان نسل جوان حرف بزند. جريان معروف به دوم خردادی ها، كارناوالی بود كه می خواست خود را رهبر و نماينده نسل جوان و سخنگوی خواسته ها و توقعات آنها وانمود كند. اين جريان از دمكراسی و آزادی دم زد و خيلی ها مريدش شدند. در همين دوران بود كه جريان دانشجويی وابسته به رژيم يعنی دفتر تحكيم وحدت به بازوی دوم خردادی ها در دانشگاه تبديل شد. بخشی از دانشجويان كه به دنبال آلترناتيو جديدی بودند برای مدتی به دنبال تفكر دوم خردادی و توهمات اطلاح طلبانه افتادند.

ولی اين وضعيت هم پايدار نماند. يك اتفاق مهم، چهره واقعی خاتمی و دوم خرداد را به عنوان محافظ نظام اسلامی و توجيه كننده سركوب و كشتار، به دانشجويان آزاديخواه نشان داد. وقايع 18 تير 78، جنبش دانشجويی را تكان داد و متحول كرد. در جريان آن مبارزه تعدادی از دانشجويان مفقود الاثر شدند. چند نفر به قتل رسيدند و تعداد زيادی نيز به زندان افتاده و تحت شكنجه قرار گرفتند. دوم خردادی ها در مقابل خيزش دانشجويان ايستادند و دستشان رو شد. جنبش دانشجويی مستقل از جناح های حكومت دوباره سر بلند كرد. دفتر تحكيم دچار چند دستگی شد؛ هر چند هنوز تلاش می كرد چهره اپوزيسيون و منتقد به خود بگيرد. هر چند رفرميسم به عنوان يك گرايش سياسی هنوز در بين دانشجويان و دانشگاهيان پايه و نفوذ داشت، اما جريان راديكال و چپ جديدی در دانشگاه های ايران در حال جوانه زدن بود. بعد از مبارزات خرداد 82، چپ دانشجويی شكوفا شد و حضور قدرتمند و غير قابل انتظار خود برای حكومت را اعلام كرد.

بعد از بی آبرويی جريان دوم خرداد در سطح جامعه، و تمام شدن رسالت خاتمی يعنی سر كار گذاشتن مردم، دولت اصولگرای احمدی نژاد از آستين نظام بيرون آمد و منتصب شد. اين بار، شعارهای اقتصادی و برقراری عدالت، محور تبليغات فريبكارانه انتخاباتی بود. جمهوری اسلامی تحت دولت احمدی نژاد، از همان ماه های اول سركوب شديد و همه جانبه ای را عليه توده های مردم و جنبش های اجتماعی آغاز كرد. دانشگاه نيز از اين سركوب بی بهره نماند. رژيم با اطلاع از رشد سريع افكار نوين و چپ و ترقيخواهانه در بين جوانان و دانشجويان، دست به كار شد و برنامه ای چند جانبه ريخت. به نمايش فيلم ها و سريال های ضد تفكر چپ و روشنفكران پرداخت؛ در روزنامه های مختلف متعلق بر جناح های مختلف، مقالات منظمی عليه ماركسيسم انقلابی و برای تحريف عملكرد رهبران كمونيست و انقلابات كمونيستی انتشار پيدا كرد. سپس حمله برای غير قانونی كردن نشريات متعدد دانشجويی و ستاره دار كردن و تعليق و اخراج دانشجويان مبارز آغاز شد. دستگيری گسترده دانشجويان چپ در آذر ماه 86 نقطه اوج اين دوره از سركوبگری رژيم عليه جنبش دانشجويی بود. اين نيز حلقه ديگری بود از زنجيره سياست هايی كه جمهوری اسلامی طی سی سال در دانشگاه ها پيش برده است. در اين سی سال، ايجاد بسيج دانشجويی، حراست دانشگاه و سپس نهاد نمايندگی مقام رهبری، دفن اجساد قربانيان گمنام جنگ ايران و عراق در صحن دانشگاه ها، راه هايی برای سركوب و قلدری عليه دانشجويان و مهار دانشگاه بوده است. خلاصه همه اين ها، تلاش برای تبديل دانشگاه به پادگان و مسجد و گورستان است.

بعد از گذر از رنج های سی ساله، نياز به آلترناتيو در همه عرصه های جامعه احساس می شود. ايران همانند سال 57، دلايل کافی برای انفجار و خروش دارد. مبارزات و اعتراضات كارگران، زنان، معلمان، توده های زحمتكش و محرومی كه تحت ستم طبقاتی، جنسی، ملی و يا مذهبی قرار دارند، جوانان بی آينده، دانشجويان و روشنفكران و هنرمندان ترقيخواه ناراضی، بازتاب اين ظرفيت نهفته در بطن جامعه است. در اين ميان، وظيفه ای سنگين و تعيين كننده و شورآفرين در برابر چپ های راديكال و انقلابی قرار دارد. اين بار بايد برای نبردهای بزرگ از نظر سياسی و ايدئولوژيك آماده باشيم. بايد تفكر و ايده ها و تئوری های انقلابی جنبش خود را نو كنيم. بايد  دستاوردهای بيش از 150 سال جنبش بين المللی طبقه كارگر جهانی و تجربه انقلابات سوسياليستی در قرن بيستم و نيز درس های شكست آنها را به صورت ماترياليستی و ديالكتيكی درك و جذب كنيم. بايد صفوف خود را بر اين پايه و اساس محكم ايدئولوژيك ـ سياسی ـ تئوريك متحد كنيم. بايد پرچم ايدئولوژی رهايی بخش و علم انقلابی خود را در مقابل ايدئولوژی های اسارت بار و خرافی بورژوايی و قرون وسطايی با غرور و اطمينان به اهتزاز در آوريم تا بتوانيم توده های مردم را به حقانيت و پيروزمند بودن اين پرچم مطمئن سازيم. بايد در عرصه سياست، ضرورت مرزبندی قاطع با ارتجاع و امپرياليسم (عليرغم هر كشمكش و تضاد و برخورد يا سازشی كه می تواند بين قدرت های سرمايه داری انحصاری بين المللی و نيروهای بنيادگرای مذهبی بروز كند) را در سطح جامعه تبليغ كنيم. آری! به رنج ها می توان پايان داد.