You should install Flash Player on your PC

 بررسی کارهای سینماگران سینمای جمهوری اسلامی سینمای تواب ساز ...

 آرشیو

 خانه نخست

ویژه‌ی نشریه‌ی سینمای آزاد

بررسی کارهای سینماگران سینمای جمهوری اسلامی

 سینمای تواب ساز دکتر مخملباف و شرکاء

مهستی شاهرخی

 

 

« :...من بریدم. من شک کردم. دیگه انگیزه مقاومت ندارم. اگه چیزی می دونستم تا حالا گفته بودم. اول فرض رو بر این گذاشتم که من مبارزه می‌کنم پس هستم. ولی وقتی معلوم نیست که من هستم یا نیستم پس غلط می‌کنم که مبارزه می کنم. آدم برای مبارزه به فلسفه احتیاج داره.» از جملات قصار فیلم «بایکوت» اثر دکتر مخملباف1364

 

دکتر محسن (استادعلی) مخملباف از خانواده فقیری بود و بر این موضوع تأکید بسیار دارد که در جنوب شهر تهران به دنیا آمده و تا پانزده سالگی  شاگردی و کارگری کرده تا زندگیش را تأمین کند ( البته با وقوع انقلاب و ورود معجزه آسای او به قلب امام و عضوی از سران عقیدتی – هنری – آموزشی رژیم شدن و سپس با محبوب القلوب شدن و ستاره شدنش درعرصه جشنواره های سینمایی، این فقر به نمایش فقر در سینما محدود شد و به سر رسید) می‌گوید در پانزده سالگی گروه چریکی تشکیل داده و در هفده سالگی خواسته پاسبانی را خلع سلاح کند که مورد اصابت تیر قرار می‌گیرد و دستگیر می‌شود (داستانش را در فیلم «گل و گلدون» خواهیم دید(.

دکتر مخملباف که در مخالفت با شاه به سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی پیوسته بود مدت چهار سال (به قول امام خمینی در دانشگاه اوین) در زندان به کسب علوم و معارف اسلامی پرداخت به حدی که با انقلاب و با آزاد شدن از زندان، با فاطمه مشکینی دختر آیت الله مشکینی،  یکی از مردان قدرتمند آن زمان، ازدواج می کند و در کنار پاسداران گروه گشت شکار بلال حبشی و مبارزه با ضدانقلاب (و به قول خودش به فعالیت‌های فرهنگی) روی می آورد. طبق شهادت زندانیان سیاسی، در این دوران بیشترین فعالیت دکتر مخملباف در زمینه  شناسایی و شکار و دستگیری و سپس بازجویی از مخالفان جمهوری اسلامی بوده است. از اظهارات شخص مخملباف در مورد این دوران این است که می‌خواسته داریوش مهرجویی را بکشد.

نامه مخملباف به بهشتی رئیس سابق بنیاد سینمایی فارابی: «دو ساعت پیش که فیلم (اجاره نشین ها) را دیدم حاضر بودم به خودم نارنجک ببندم و مهرجویی را بغل کنم و با هم به آن دنیا برویم. اما یک ربع پیش که با قرآن استخاره کردم خوب آمد که به شما بگویم و نه به کس دیگر. » از کتاب «تاریخ سینمای ایران»، نوشته جمال امید، جلد دوم، صفحه ۵۴۷(

دکتر مخملباف برای ترویج فرهنگ اسلامی به همراه چند تن دیگر «حوزه هنری تبلیغات اسلامی» را تاسیس کردند که همچنان که از نامش برمیآید در راه تبلیغات اسلامی از هنر استفاده ابزاری خواهند کرد. گروهی که در آن زمان با دکتر مخملباف به فعالیت پرداختند، بعدها به عنوان بازیگر و فیلمنامه نویس و همکار و بعدها به عنوان سینماگر وارد عرصه سینمای اسلامی شدند و صحنه را قبضه کردند.

 

موسسان حوزه هنری در سال 1357

محسن مخملباف، قيصر امين پور، طاهره صفار زاده، مرتضي آويني، ابولفضل عالي، سيد حسن حسيني

سيد علي مير فتاح

 

رييس حوزه در بسياری سالها: حاج آقامحمد علي  زم

مسولين ديگر حوزه هنري در امور مختلف:

دکتر کريم زرگر: دارای دکترا از فرانسه

حاجي تخت کشيان 

همکاران:

ابراهيم نبوی (لیچار نویس و( طنزپرداز دربار ملایان) و بعدآً دری وری نویس روزنامه های فارسی زبان خارج از کشور (روزنامه‌نگار و نویسنده در تبعید) و برنده یک خروار جایزه بین‌المللی برای آزادی و قلم و دموکراسی و  از این حرفها و از نظریه پردازان سبز الله

مجيد مجيدی: بازيگر فيلم بايکوت و دو چشم بی سو و استغاده از مخملباف، بعدا فيلمساز (تاکنون چهار سیمرغ بلورین بهترین کارگردانی در جشنواره دولتی فجر، دو جایزه از جشنواره مونترال کانادا و نامزد جایزه اسکار به خاطر فیلم «بچه های آسمان» 2006)

 عطاالله سليمانيان

محمد کاسبي بازیگر و دارنده پست های مهم در قسمت‌های مدیریت فرهنگی و سینمایی رژیم (برنده دو سیمرغ بلورین بهترین بازیگری در جشنواره دولتی فجر(

 فرج الله سلحشور: بعدا فيلمساز و سريال ساز

مرتضي مسايلي: بعد کارگردان فيلم فرماندار

بهزاد بهزاد پور: بازيگر

رويا نونهالي: بازيگر فيلم «عروسي خوبان»»

حسین خسروجردی

 مرتضی آوینی

 مسعود فراستی: تحصیل کرده فرانسه و عضو هیئت تحریره مجلات و انتشارات هنری رژیم (با حفظ سمت نویسنده، یک فیلمنامه دارد(

مصطفی رخ صفت

رضا تهرانی

 حمید رضا هنرمند: بعدا کارگردان فيلم

اسماييل سلطانيان: بازيگر

محرم زينال زاده: بازيگر «باي سيکل ران» بعدا فيلمساز

 

اتا سال شصت از فعالیت سینمایی دکتر مخملباف خبری نیست، او در دهه شصت فیلمسازی خود را در راستای «تواب سازی» آغاز می کند. در‌واقع سینِما برایش ابزاری می‌شود تا از زندانیان تواب بسازد. اینکه همان حوزه هنری همان گردانندگان برنامه‌های تلویزیون اوین و اعتراف گیری از زندانیان و مصاحبه‌های توابان در تلویزیون اوین باشد را نمی‌دانیم و همچنین از اسامی افراد و یا عوامل فنی آن بی اطلاعیم (اگر کسی در این مورد شهادت و یا اظهارات تکمیلی دارد لطفاً برای روشن شدن آن نیمه تاریک آن افراد نزد آیندگان بفرستد). بیشتر فیلم‌های این دوره دکتر مخملباف برای اعتراف گیری و خرد کردن زندانیان سیاسی و برای پخش از تلویزیون مدار بسته اوین تهیه شده است.

طبق شهادت زندانیان سیاسی در سالهای اولیه انقلاب، دکتر مخملباف بیشتر به بازجویی می پرداخت و سینِما برایش ابزاری در خدمت تواب سازی بود و در نتیجه بیشتر فیلم‌های این دوره اش مانند «توبه نصوح» 1361 و «دو چشم بی سو» 1362 و «استعاذه» 1363 و سرانجام «بایکوت» 1364.

«توبه نصوح» 1361، اولین فیلم بلند دکتر مخملباف است. داستان لطفعلی که می میرد ولی نه! او نمرده بلکه سکته کرده و از قبر بیرون می آید. پس از این حادثه، مدام عذاب وجدان دارد و طبق گفته دوست حزب اللهی اش بایست از همه حلالی بطلبد تا آمرزیده شود و از این برزخ نجات پیدا کند. پس از آن لطفعلی را همراه دوست حزب اللهی جمعه شبها در دعای کمیل در قبرستان خواهیم دید و همراه با آن‌ها دعا و استغاثه خواهیم شنید. حس گناه لطفعلی رارها نمی‌کند و برای آمرزیده شدن می‌خواهد به جبهه برود اما سنش بالاست و او را نمی پذیرند پشیمان از گذشته، لطفعلی می‌خواهد حق کسانی که را پایمال کرده و خورده پس بدهد ولی دیر شده بیشترشان مرده اند. لطفعلی دو نوع پسر دارد پسران زمینی و یک پسر حزب اللهی. پسران زمینی و مالدوست چشمشان دنبال ارث اوست و ارثیه ی او، همان مال مردمی است که خورده و بالا کشیده و حالا باید به آن‌ها پس بدهد تا آمرزیده شود

روحیه شکنجه گر و بازجوی دکتر مخملباف در صحنه ای ظاهر می‌شود که پسران در جستجوی کلید گاوصندوق پدر هستند تا اسناد خانه و اموال را پیش از آنکه وقف کند و یا به حساب صد امام واریز کند گیر بیاورند. آن‌ها پسربچه ای را که در آخرین لحظات پدرشان را با کیف دیده، بازجویی می‌کنند و کتک می‌زنند تا به کلید دست پیدا کنند و پسرک نمی‌داند کلید کجا است اما آن‌ها (بازجوهای اطلاعاتی؟) باور نمی‌کنند و او را مرتب می‌زنند تا اینکه کلید را کنار گاو صندوق پیدا می‌کنند و پسر را رها می کنند.

از این به بعد زندگی لطفعلی رفتن به دعای کمیل و مسجد است برای حلالی طلبیدن و آمرزیده شدن بیماری توبه مسری است و به زن لطفعلی هم سرایت می‌کند و از دیگران حلالی می طلبد. دوست حزب اللهی به لطفعلی پیشنهاد می‌کند به مسجد بیاید و به مردم خدمت کند و راه امام را ادامه بدهد.

در سکانس مسجد، پای روضه ای درباره معصیت و توبه از آخوند بالای منبر، حس گناه به همه منتقل می شود. روضه خوان از جهاد اکبر می گوید: »استغفار، خود سازی است. استغفار، بازگشت به فطرت الهی است« او از جنگ با نفس اماره، جنگ با کفر، حرف می‌زند و می‌گوید «مواظب باشید که استغفار، لق لق زبانتان نشود فیلم یک فیلم صددرصد تبلیغاتی است و از تولیدات کارخانه تواب سازی دکتر مخملباف که برای شکنجه دادن بیننده و تماشاگر (زندانی) ساخته شده است.

روضه خوان می‌گوید : «برای توبه، اول بابست از کرده ات پشیمان شوی، دوم تصمیم بگیری که جبران کنی، سوم حق الناس را پس بدهی. چهارم عبادات قضا شده را به جا بیاوری. پنجم، مال و گوشت حرام را با عبادت و روضه ازتنت آب کنی تا پوستت به استخوان بچسبد.»  ناگهان پس از شنیدن این کلمات، شور حسینی لطفعلی را در بر می‌گیرد و مانند عاشقان شیفته بر‌می‌خیزد و توی سر زنان توبه می‌کند و عذر گناه و طلب آمرزش: «مردم مرا حلال کنید، همه چیز من غصبی است. این پیراهن و شلوار مال مردم است. به من یک پیراهن بدهید.» او لباس خود  را تن بیرون می‌آورد و با حالتی جنون مانند از مسجد بیرون می‌دود و آخوند و بقیه صلوات می فرستند.

 توی خیابان، لطفعلی خود را توی جوب پر از لجن می‌اندازد. او لجن به سر و روی خود می‌مالد و دستش را به سوی آسمان می گیرد: «خدایا شکر که آبروی من بی آبرو را بردی.» لطفعلی به مردم می  گوید چهره واقعی او این است. او لجن به دیگران می‌پاشد و می‌گوید: «مردم آخرت شوخی نیست. قیامت را شوخی نگیرید. دنیا بازیچه است. فریبش را نخورید. مال دنیا همین است. دنیا عاقبتش همین است.» پسر حزب اللهی اش صورت لجن مالیده او را با عشق می بوسد به او می گوید: «بابا می‌خواهی توبه کنی، بر‌می‌گردیم توی مسجد، کجا بهتر از مسجد؟ توبه ی تو خالصانه است و پذیرفته می شود» روی دیوار ته صحنه، جملات قصار امام (آن موقع زنده بود و راحل نشده بود)به خط درشت نوشته شده است. به جای پایان، صدای لطفعلی را می‌شنویم که فریاد می کشد: «خدا!» و روی پرده نوشته می‌شود «التماس دعا» و فیلم تمام می شود بنابه اظهارات زندانیان سیاسی دهه شصت، زندانیان را در زندان به زور شلاق مجبور به دیدن فیلم‌های مخملباف مجبور می‌کرده اند. فیلم بیمارگونه و بر اساس تبلیغ از مازوخیسم دینی است که منتقل می شود، یکی از تولیدات کارخانه تواب سازی دکتر مخملباف که لازم است این پدیده در جشنواره های جهانی تربیت آدم و تواب به نمایش درآید تا جوایز دیگری را نصیب این نابغه کند.

 در سال1363 فیلم «دونده» اثر امیر نادری در ستایش مبارزه و نفس مقاومت به روی پرده می‌آید و در عرصه جهانی با موفقیت روبرو می‌شود اما «بایکوت» 1364 آیه یأس است و  در رد و انکار و تخطئه چپ و گروه‌های غیر مسلمان و مخالفان جمهوری اسلامی تهیه شده است، بازیگر بیشتر این فیلمها مجید مجیدی است، بازیگری (از جوانان حزب توده؟) که مدام برای حزب الله جان فشانی کرد و خلعت گرفت. چند تکه از «بایکوت» بر روی یوتوب است و می‌توانید ببینید. در «بایکوت» مبارزان به خود توهین می‌کنند و خود را تحقیر می‌کنند و همان توهین‌هایی که معمولاً شکنجه گر یا بازجو به آن‌ها می‌کند را زندانیان به خود روا می‌دارند و از دهان خودشان خواهید شنید که به منزله تاییدی بر تحقیر و  تضعیف شخصیت از سوی زندانی است تواب سازی و آدم شکنی از ابتدا جزو تخصص دکترمخملباف بوده است البته این فیلمها اکنون در دسترس عموم نیستند و دکتر مخملباف که اکنون تغییر کرده است و به فلسفیدن و نسبی گرایی روی آورده است در حال حاضر از دیدن فراورده های اولیه خود، بسیار  رنج می‌برد و دیگر حاضر به دیدن آن فیلمهای آزاردهنده نیست.(آخی چه طبع لطیف و حساسی دارد این بازجوی فیلمساز و فیلسوف)

در فیلم «بایکوت»1364 با بازی مجید مجیدی در نقش اول، فیلمی در مورد چریک های چپ ایران و با ظاهری اسلامی است یعنی چریک های زن در دوره شاه چادر و گاه مقنعه دارند و فیلم با موازین ارشاد اسلامی در جهت به لجن کشیدن مبارزان چپ تنظیم و ساخته شده است. طبق اظهارات زندانیان سیاسی، برای «بایکوت» از زندانیان سیاسی زندان عادل آباد شیراز بهره برداری ابزاری شد و آن‌ها با فریب و دروغ و وعده به جلوی دوربین کشیده شدند

 در «بایکوت» دکتر مخملباف مافیای چپ را که در زندان شاه است نشان می دهد. (حالا نه اینکه وقوع قتل های زنجیره ای در بیرون از زندان کار مافیای ملایان نبوده است؟ و قمه کشانی مانند دکتر مخملباف کارنامه ای شفاف و پاک داشته باشند و از شیوه‌های مخوف و مافیایی برای از بین بردن رقیب و تخریب شخصیت دیگران استفاده نمی کنند؟) فیلم‌های این دوره مخملباف نه ایرانی است و نه انسانی و نه هنری و نه فلسفی، بلکه در جهت اشاعه و تبلیغ ایدئولوژی حزب اسلامی اش (تروریست – اسلامی) شکل گرفته اند.

یکی دیگر از تولیدات دکتر مخملباف، نه در زمینه سینِما بلکه به قول خودش در زمینه ادبیات است،«جراحی روح» 1366 و «مدرسه رجایی» 1368 و «فرماندار» 1369 حاصل تجربیات ادبی اوست او در سال 2010 بدون اینکه رنج درس و آموزش و پژوهش را بر خود هموار کرده باشد از دانشگاهی در اسکاتلند دکترای ادبیات خواهد گرفت. در نیمه اول دهه شصت، در کنار سیاست تولید فیلم‌های عقیدتی برای سیستم تواب سازی، مخملباف به ساختن فیلم‌هایی داستانی «بایسیکلران» 1364 و سه اپیزود «دستفروش» 1365 و بالاخره «عروسی خوبان» 1367 می‌پردازد تا برای آخری، مورد تقدیر قرار بگیرد و در جشنواره دولتی فجر  جایزه باران شود.

گزارش فقر و گداگرافی  (باب طبع حزب الله) از یک سو، و از سوی دیگر رجوع به شعارهای انقلاب (جنگ، جنگ، تا پیروزی) و دفاع و وفاداری به ارزشهای اولیه انقلاب، هسته اصلی فیلم «عروسی خوبان»  را تشکیل می دهد. حاجی می‌خواهد جنگ تا ابد ادامه پیدا کند، مبارزه برای او تمام نشده است. دکتر مخملباف دارد در «عروسی خوبان» به شهدا و معلولان جنگ و همه بی‌خانمان شده ها دلداری می‌دهد که هنوز هستند کسانی که به اصولی که آن‌ها را علیل کرده است و به ارزش‌های اولیه انقلاب و خط امام وفادار و و معتقد باشند. دکتر مخملباف با سینمای تواب سازش دست بردار نیست. بنابه گفته امام خمینی، آن‌ها با هرگونه فسادی  (لطفاً مثل امام راحل با فتحه بخوانید) مبارزه خواهند کرد.

دکتر مخملباف مأمور شتشوی عقیدتی و تخیله اطلاعات است و در این فیلمها آخرین بازمانده های تفکرات عقیدتی حزب الله را روی دایره می‌ریزد و در برابر جمع رسماً از آن دفاع می کند. راستی از آن همه شربت شهادتی که جوانان وطن برای یک جنگ فرسایشی نوشیدند، گمان می‌برید چند جرعه اش نصیب خاندان نابغه مخملبافان شد؟ و گمان می‌برید در سال 1367 و پس از کشتار زندانیان سیاسی  در جشنواره فجر از چه کسی تقدیر به عمل آمد و به او دست مریزاد گفته شد؟

 در نیمه ده شصت و پس از موفقیت «دونده» ساخته امیر نادری 1363 و «باشو» ساخته بهرام بیضایی 1364 در عرصه بین‌المللی، جمهوری اسلامی سیاست جدیدی برای سینمای خود اتخاذ می‌کند و آن تولید فیلمسازان مکتبی و فرستادن «خودی ها» به جشنواره های بین‌المللی و ممانعت از فرستادن افراد غیر خودی و غیر مکتبی و یا فیلم هایشان به جشنواره های خارجی است. مخملباف باید رنگ عوض کند و پوست بیندازد. او این دوره را دوران تنش و  ایدئولوژی زدایی می‌نامد.

 در سال 1368 کلوزآپ ساخته عباس کیارستمی یا نمای دروغین برای محبوب القلوب ساختن بازجو و با داستانی دروغین ساخته می شود در این سالها عباس کیارستمی که با ژست آموزش و پرورشی، فیلمهای تواب ساز برای کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان («مشق شب»  را ساخت و به نظر می‌رسد حزب توده توسط افرادش و عوامل نفوذی اش در سیستم آموزشی، و در کنار توده‌ای های دیگر در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، به تربیت ارتش استالینیستی – لنینیستی و بلشویک خود مشغول بوده اند.

 آیا عینک سیاه عباس کیارستمی در فیلم «مشق شب» شما را به یاد بازجویی های لاجوردی و خلخالی نمی اندازد؟ آیا آموزش و تنبیهی که عباس کیارستمی در فیلم «مشق شب» و در بخشی از فیلم شاعرانه «خانه دوست کجاست؟» مطرح می‌کند (پدر بزرگ می‌گوید ما در ماه یک دهشاهی و یک دست کتک سهمیه داشتیم، اگر دهشاهی، پول توجیبی ماهانه مان قطع می‌شد یا یادشان می رفت، کتکمان قطع نمی شد» اشاعه و ترویج استبداد و تنبیه، تایید کتک و کمربند و شلاق برای تصحیح کودک و تربیت او، در قالب سنتی که بایست ادامه پیدا کند، همان استبداد پدرسالاری و یا همان آموزش خردکننده استالینیستی حزب نیست؟ فکرش را بکنید که برای فیلمی چنین واپسگرا، کانون پرورش فکری وکودکان و نوجوانان سرمایه‌گذاری کرده و از سرمایه ملت برای تربیت آیندگان مایه گذاشته!

 ظاهراً حزب توده  به اتحادی با حزب الله می‌رسد که بازتاب نمادین آن، همکاری کیارستمی – مخملباف است. کیارستمی مأمور تبلیغات و چهره سازی از محسن مخملباف می‌شود و با داستانی ساختگی، یک مستند قلابی و سرشار از دروغ درباره محسن مخملباف می سازد. در کلوزآپ فیلمساز باسابقه و موفقی چون عباس کیارستمی از جناح روشنفکران با فیلمساز مکتبی حزب الله متحد می‌شود و بر او مهر تأیید می‌زند و از او کارنامه ای به دروغ می سازد. اتحاد هنرمند – لمپن، نقطه عطف سینمای بعد از انقلاب است. آن  دو با هم سینمای جمهوری اسلامی را رهبری خواهند کرد. یکی از حزب توده و یکی از  حزب الله، این دو نماینده مردم ایران و اکثریت فیلمسازان مکتبی – عقیدتی می شوند.

نمای درشت و دروغین و تقلبی عباس کیارستمی با عنوان سینمای «مستند تحریفی»، نقطه عطف سینمای عقیدتی و تحریف کننده با سینمای حقیقی است. پس از کلوزآپ، ساختن مستندهای تحریف کننده و ساختگی از زندگی مردم مصیبت کشیده ایران (سینِما لای به جای سینمای لایف) رواج پیدا می‌کند و فیلمسازی بدون استعداد و بازیگری غیر حرفه‌ای بین جوانان اشاعه پیدا می کند.

 دکتر مخملباف هنوز در آن دوره فیلمساز مشهور و نامداری نبود اما در فیلم «کلوزآپ» در یک نمای درشت از او به مانند یک هنرمند بزرگ و محبوب یاد می‌شود که فردی دیگر (مرحوم حسین سبزیان ) می‌خواسته خود را به جای او جا بزند و سر خانواده‌ای را کلاه بگذارد. همین داستان دروغین باعث می‌شود عباس کیارستمی و محسن مخملباف، برای یک عمر  سر ملتی را شیره بمالند و تماشاگران را «فیلم» کنند و مخملباف را در جایگاه یک فیلمساز مشهور و حقیقی بنشانند و مورد تأیید همه قرار بدهند. در این دوران سپاهی از قلم به دستان حزب توده و حزب الله مانند دسته  های سینه زنی در مجلات به تمجید و به‌به و چه‌چه زدن خواهند پرداخت و هر نوع صدای مخالفی توسط عاملان سرکوب دوران، یعنی سردبیر مجلات و اعضا حزب توده ساکت و محو خواهد شد.

کلوزآپ، داستانی دورغین بر اساس سناریوی ساختگی و غیر مستند عباس کیارستمی برای چهره سازی از محسن مخملباف و به دروغ از او، از یک بازجو - پاسدار انقلاب، چهره یک فیلمساز محبوب مردم را ارائه داد. سینماگران حکومتی و عوامل حزبی وقتی تاریخ می نویسند برای رژیم سنگ تمام می گذارند و آقای کیارستمی با ساختن«قضیه شکل اول، قضیه شکل دوم» و «مشق شب»  دو فیلم آموزشی در تایید جایگاه تنبیه در سیستم آموزشی به تجلیل از فرهنگ بازجویی و سپس تواب سازی پرداخت و سپس «کلوزآپ» دروغینش به نام سینمای مستند، ملتی را فیلم کرد. بیخود نیست که نخل طلا را به توصیه رژیم و بر اساس قراردادهای اقتصادی پشت صحنه، دادند به دست عباس آقا! (مشروح وقایع پشت صحنه سینمای ایران را در کتاب‌های بصیر نصیبی «اجازه هست آقای فلینی؟» و  «راه کن از قندهار می گذرد» بخوانید

دوران پس از جنگ برای مخملباف ها، دوران جدیدی از تواب سازی و توبه هایی از نوع عمیق و نصوح و خالص مذهبی و به‌خصوص توبه ناب برای جمهوری اس. اس.لامی و بازنویسی تاریخ و سینِما و ماجراهاست. آن‌ها همه صندلی ها را آشغال خواهند کرد تا دیگر جایی برای هنرمند مستقل و هنر ناب باقی نماند.

دودوزه بازی آشکار دکتر مخملباف مدعی تحول در داخل و خارج از کشور حیرت انگیز است. او در ترکیه فیلم «نوبت عاشقی» 1369 بر اساس ماجرای یک مثلث عشقی که بر پایه ماجرای عشقی دو مرد و یک زن استوار شده است را می‌سازد اما دو سال بعد، در داخل ایران فیلم «هنرپیشه» 1371 را در تبلیغ و اشاعه چند همسری ساخته می شود. آیا «هنرپیشه» فانتاسم مردانه دکتر مخملباف نبود که در داخل ایران میل به تجدید فراش داشت و دنبال بهانه می گشت؟

در هر حال، هر کجا که باشد، هدف دکتر مخملباف، انحصاری کردن سینِما و تبلیغ برای رژیم و کسب همه صحنه‌های جهانی است. هنوز دخترانش که فرزندان پس  از انقلاب هستند کوچک اند و نمی‌شود آن‌ها را از کودکستان یک راست وارد بازار جهانی سینِما نمود. خودش دست تنها که نمی‌تواند مدام همه جا باشد و پدال بزند. بایست خود را تگثیر کرد. بایست تولید مثل کرد.

 در این دوره حزب توده با تبلیغات و چهره سازی یکی از عوامل خود را با یک پرونده کاملاً خالی (قبلاً منشی صحنه در تلویزیون ملی بوده و فقط تجربه یکی دو فیلم کوتاه مستند دارد) به صحنه می‌فرستد و خانم رخشان بنی اعتماد برای رژیم سنگ تمام می‌گذارد و مثل همه اعضا حزب توده و اکثریت که وقتی به همگرایی با رژیم پرداختند کاسه گرم تر از آش شدند؛ در اولین فیلم بلندش «خارج از محدوده» نهایت آفرینش هنری خود را به کار می‌گیرد و برایمان زندان می‌سازد و در فیلم بعدی «نرگس»، خانم کارگردان (با حفظ سمت فمینیست) زن نانجیب داستان را زیر ماشین می‌گیرد و از بین می‌برد و به جای سنگسار «کامیون سار» می‌کند و در سال 1370 با دو فیلم همه خلاقیت و آفرینش  هنری او شکوفا می شود، دو فیلم در راستای سیاست جدید و رنگ عوض کردن دولت. در ابتدا، برای پروپاگاندای دو خردادی ها توسط دخترش باران کوثری (یکی از جوانان حزب توده؟ در جلد اصلاح طلب دوی خردادی که دارد در خیابانهای تهران برای خاتمی سینه می زند) یک مستند ساختگی «روزگارما» را می سازد و سپس فیلم داستانی «بانوی خرداد» (بانوی اردیبهشت) درراستای همان سیاست به روز شده.

رخشان بنی اعتماد در همین سال در جشنواره دولتی فجر مورد تقدیر و عنایت همه جانبه قرار می گیرد. دسته های سینه زنی حزب و قلم پردازان حزبی هم به شکلی یکپارچه او را مورد تبلیغ و تشویق و همگرایی خود قرار خواهند دادو از فیلمی که در حد یک برنامه سریال تلویزیونی است را با تبلیغ به عرش اعلا خواهند رساند.

بعدها زنان حزب توده با عوامل نفوذی شان در دوران انتخابات، با حکومت بیشتر همگرایی خواهند کرد و هر کجا آشی باشد این بانوان فرهیخته و هنرمند در آنجا به شکلی علنی فراش خواهند بود. کمی بعدتر یکی یک دست بند سبز و یک عمامه یا  یک لنگ سبز به خود خواهند بست و در مجامع ظاهر خواهند شد و در بقای رژیم خواهند کوشید چرا که بقای مدام توده‌ای ها، در بقای رژیم نهفته است. به مرور زمان، خودشان، دخترانشان، (جوانان حزب توده؟) نیز با دست بند سبز به خیابان خواهند ریخت و در ابتدا به نام دموکراسی برای خاتمی و سپس برای میرحسین موسوی سینه خواهند زد.

«بایسیکلران» 1364 در‌واقع دهن کجی به «دونده»  امیر نادری است. نفس مبارزه مورد سئوال قرار می‌گیرد و فقر عامل همه پدال زدن‌ها و دوندگی هاست. دوندگی و پدال زدن بدون جایزه معنایی ندارد. در «بایسیکلران» مثل همیشه دکتر مخملباف دارد به تماشاگر یاد می‌دهد که چگونه ببینید، چی را ببیند و چطور ببیند و سرانجام چه برداشتی داشته باشد. فقر می‌خواهید ببینید می‌رویم به افغانستان. فقر درون کشور را بایست نادیده گرفت و یا مانند «عروسی خوبان» از آن استفاده تبلیغاتی کرد.

در «بایسیکلران»، مسابقه با ایده ای از فیلم «آنها به اسبها شلیک می کنند» و به شیوه ذبح اسلامی تهیه شده است. ماراتن رقص دو نفره در جمهوری اسلامی ممنوع است، اصلاً رقص و موسیقی ممنوع است. پس به سوی دوچرخه سواری و مسابقه حلال می رویم. روح شکنجه گر بازجوی دکتر مخملباف در نمایش شکنجه هایی که بابسیکلران برای بیدار نگه داشته شدن متحمل می‌شود متجلی می شود. فیلم دوپهلوست، پسرش به بایسیکلران مرتب سیلی می‌زند تا نخوابد، بر سر بایسیکلران آب می ریزند و نمی‌گذارند بخوابد. همه‌اش از سر رفاقت و عشق است. پسرش پس از هر سیلی صورت او را می بوسد. آیا هنگامی که به زندانی شلاق می‌زدی و یا شکنجه‌اش می‌دادی  برای برنده شدن و نشان دادن عشقت به رهبر نبود؟ آیا برای بیدار کردن متهم از خواب عظیم غفلت و بازگرداندن زندانی به عالم بیداری و واقعیات نبود؟

 در همین ایام ناگهان جشنواره هایی در آمریکا و ایتالیا از نحوه پدال زدن «بایسیکلران» خوششان می‌آید و چون در هاوایی  و ریمینی هنوز دوچرخه اختراع نشده است از خلاقیت دکتر مخلباف برای پدال زدن در راه سینِما  تجلیل به عمل می‌آورند و به او جوایزی اهدا می کنند. البته سینمای ایران با وجود شکل مافیایی خود، حتا به زور پدال زدن هم نمی‌تواند فقط به یکی دو چهره و یا بازگشت چند چهره قدیمی اکتفا کند. به زودی بر اثر نیازمبرم سینِمای داخلی به تولید، شاگردان و دستیاران کیارستمی  (جعفر پناهی و بهمن قبادی) و پسرش بهمن کیارستمی و همکاران مخملباف (مجید مجیدی و دختران نابغه و زن اول و زن دومش) به عنوان سینماگر وارد بازار می‌شوند تا پدال بزنند و در عرصه های جهانی رایزنی فرهنگی کنند.

چهره اخیر این سالهای رژیم، اصغر فرهادی است با کسب دو سیمرغ بلورین برای بهترین کارگردانی از جشنواره دولتی فجر و یک خرس بلورین (از برلن) و یک قرقاول نقره ای و به زودی جک و جانوران نقره ای و طلایی بسیاری را به سینمای زن کش اصغر فرهادی اهدا خواهند کرد.

بگذریم، فیلم «نوبت عاشقی» دکتر مخملباف در‌واقع یک تصحیح و بازنویسی از عشق و زناشویی در آن سوی مرزهاست. هدف وسیله را توجیه می‌کند و آن‌ها در هر کجا که باشند به وظیفه وعقیدتی خود عمل خواهند کرد. مکان برای این افراد اهمیتی ندارد. دکتر مخملباف ادعا می‌کند که به خاطر مطرح کردن مثلث عشقی و به دلیل سانسور موجود  فیلمش را نمی‌توانسته در ایران بسازد و راهی ترکیه می شود، بعدها او فیلمهایش را خارج از مرزهای جغرافیایی ایران در ناکجاآبادی خواهد ساخت که موازین اسلامی و اخلاق شرع به قدرت کامل در آن رعایت شده است و از طریق فیلم به بیننده تزریق می شود.

فیلم «نوبت عاشقی» ماجرای یک مثلث عشقی، (شوهر غیرتی – زن جوان – مرد جوان) است اما زن جوان در همه لحظات فیلم، به شیوه زنان مسلمان ترکیه روسری دارد و روسری اش را پشت سر گره می زند، مدل روسری زنان ترک را بعدها سمیرا دختر بزرگش در هیجده سالگی در جشنواره فیلم کن به همراه اولین فیلمش، و در ازای گرفتن جایزه ای برای فرانسویان به ارمغان آورد. سمیرا هنگام گرفتن جایزه اش  برمی گوید و می‌گوید: «من این‌طور لباس پوشیده ام تا شما بدانید زنان در کشور من چگونه لباس می پوشند.» بگویید آیا یکی از دختران و  زنان دلیر ایرانی می‌تواند با آن آرایش غلیظ و آن شکل روسری در خیابان‌های ایران یا تهران ظاهر شود؟

فیلم «نوبت عاشقی»، ماجرای یک قتل ناموسی است که سه بار بر سر گوری یادآوری و بازنویسی و بازسازی می شود. در هر روایت نقش بازیگر در داستان عوض می‌شود و داستان تعدیل می شود. در روایت آخر، آن که در روایت اول نقش شوهر را داشت حالا دارد نقش فاسق و معشوق را بازی می کند، با این کلک مرغابی، زن همیشه عاشق شوهر شرعی خود باقی می‌ماند و اگر هم زنا کند باز با شوهر خود خواهد بود و راه حل سینمایی دکتر مخملباف برای این قتل ناموسی و مثلث عشقی این است:  «زنان بایست همیشه عاشق شوهران (یا قاتلان خود) خود باقی بمانند و ازدواج برای زن یعنی عشق.» این شرع است که تصمیم می‌گیرد چه چیزی عشق نامیده شود و چه چیزی زنا و فسق. «نوبت عاشقی» دکتر مخملباف، نوبتی برای شرعی کردن جامعه تا عمیق‌ترین لایه‌های آن از آنسوی مرزهاست.

اشاعه ارزشهای بنیادگرا و ترویج روابط خصوصی مطابق با موازین و قوانین اسلامی و اشاعه این اخلاق سنتی، هدف اصلی است. دکتر مخملباف ادعا می‌کند که تغییر کرده و ذهنش باز شده و دیگر سانسور پذیر نیست و برای همین خارج از مرزهای ایران فیلم خواهد ساخت. راستی پس چرا دو سال بعد، دکتر مخملباف با ذهن تحول یافته اش، برای حزب الله فیلم «هنرپیشه» را در رواج چندهمسری ساخت؟ سیمین چون بچه‌دار نمی‌شود به زور می‌خواهد برای شوهرش زن بگیرد تا تولید مثل کنند  و از زهدان زنی دیگر استفاده بزاری کنند برای پروردن ژن نبوغ آسای مخملباف ها و فرهنگ باف ها.

 فرهنگ لمپنیسم و تواب سازی در دو فیلم «سلام سینما» و «ناصرالدین شاه، آکتور سینما» غوغا می کند. سینمای تواب ساز مخملباف، پس از یک دهه تبلیغات اسلامی، به اشاعه لمپنیسم و ارزش‌های نازل زندگی ایشان می پردازد. بودجه های هنگفت، ارتباطات خارجی و جشنواره های جهانی مدام این فرهنگ لمپنیسم را در سطح جهان تبلیغ می‌کنند و گسترش و پوشش خواهند داد.

 در ابتدای دهه هفتاد، و با فرا رسیدن صدسالگی سینما، دکتر مخملباف تنها کسی است که در ایران قدرت و نفوذ و امکان و اجازه اش را دارد تا به آرشیو سینمای ویران ایران دسترسی داشته باشد و عقده‌های خود را بر سر فیلم‌های گذشته خالی کند  و دسته‌ای از فیلم‌ها را شلاق بزند و دسته‌ای دیگر را زیر گیوتین ببرد و سرشان را بزند و بهترین بازیگران و بهترین صحنه‌های فیلم‌های و دیالوگ های به یاد ماندنی سینمای ایران را مصادره کند و صحنه‌های مجاز فیلمها را به شیوه فیلم «داستانهای سینِما» اثر ژان لوک گودار تقلید کند و نشان بدهد.

دکتر مخملباف تنها کسی است که شانس این را داشته که بنابه سلیقه خود از تاریخ سینمای ایران برداشت کند و بخش‌های مورد پسند خود را به نفع انقلاب اسلامی مصادره کند و برای ایران، تاریخ سینمایی اسلامی بسازد. این تجربه دو چهره دارد: «سلام سینما» و «ناصرالدین آکتور سینما«.

 بازنویسی تاریخ سینمای ایران به معنای نگارش تاریخ همراه  با عقده‌های چرکینی است. اگر خلخالی مقبره مردگان را زیر بولدوزر می گیرد، دکتر مخملباف، سینماتوگراف دربار ملایان، آرشیو سینمای ایران را زیر قیچی و مونتاژ و صدا سازی و بالاخره مصادره و تصویه قرار می دهد.

در ابتدا کینه و حسرت و شیفتگی دکتر مخملباف به فیلم‌های علی حاتمی باعث می‌شود او دکور و لباس و بازیگران و برخی از دیالوگ های فیلم‌های او را ضبط و مصادره کند و در فیلم جدید و من درآوردی خود به کار بگیرد. عزت الله انتظامی بازیگر فیلم «گاو» (فیلم مورد علاقه امام خمینی) در نقش ناصرالدین شاه ظاهر می‌شود و شیفته عشوه های شتری فاطمه خانوم معتمدآریا  (که علت بالا رفتن فاطمه خانوم از پله های سینمای ایران هیچ مشخص نیست، مسلماً از استعداد و خلاقیتش ناشی نمی‌شود. احتمالاً کسی در جایی آن پشت مشت ها شیفته عشوه های شتری این بانوی مهرورز شده است) حضور فاطمه خانم در جلد روح انگیز سامی نژاد  هنرپیشه «دختر لر» (جعفر و گلنار) اولین فیلم ناطق فارسی و «جعفر، جعفر» گفتن های سفیر مهرورزی حکومت ملایان هیچ توضیحی ندارد. نثر و دیالوگ نویسی های کودکانه دکتر مخملباف «سرسره سوارش کنید» یا «بازگرد! بازگرد!» از شدت سهل انگاری و بی زمانی، خنده‌دار می نماید. پس از ماجراهای کارتونی بی‌معنا و لوس، ناصرالدین شاه یا عزت الله انتظامی می‌نشیند و عر عر گریه می‌کند و اعتراف می‌کند که ناصرالدین شاه نیست و او گاو مشدحسن است.

سینمای تواب ساز دکتر مخملباف از بازیگر ناصرالدین شاه  استفاده ابزاری می‌کند تا در جلد ناصر الدین شاهی که هفت کفن پوسانده بازیگر نقش را در درون نقش،  به توبه وادار کند و او را به جای ناصرالدین شاه  وادار به اعتراف کند: «من ناصرالدین شاه نیستم. من گاو مشدحسنم». دکتر مخملباف در این فیلم موفق می‌شود با همان شیوه عقیدتی بازجو لمپنی خود، برداشت چرند و شنیع خود را از تاریخ سینمای ایران و یا فیلم «گاو» تبدیل به فیلمنامه کند. البته ماجرا در همین حد نیست بلکه دمل عقده‌های حزب الله نسبت به تاریخ گذشته و میل انتقام جویی در آنان آنقدر کهنه و ریشه دار است که می شنویم: «قبله عالم، این را همه می‌دانند اما به روی شما نمی آورند» در اینجا گاومشدحسن و فیلم «گاو» مهرجویی (فیلم برگزیده امام راحل) در جایگاه توهینی به شخصیت ناصرالدین شاه متوفی در بیش از یک قرن پیش، مانند دشنامی به سوی  بازیگر در نقش شاه پرتاب می‌شود. گرچه سینما، زبانی سینمایی می طلبد، اما یک لمپن را چه به درک زبان سینِما و حفظ ارزشها؟

دکتر مخملباف به شیوه ای لمپنی پوزخند تمسخرآمیزش به  سینمای شاعرانه شهیدثالث را به روی صحنه می آورد و ثبت می کند. تماشاگران دکتر مخملباف از جنس خود اویند و همگی با او هم عقیده اند «ما همه با هستیم» از ریتم کند فیلم حوصله‌شان سر می‌رود و فیلم «طبیعت بیجان» را هو می کنند. عقده‌ها بیش از این است که بشود آن‌ را شمرد، شعر سهراب سپهری، صدای لطیف پای آب، به روایت لمپنی چون دکتر مخملباف، تبدیل به دشنامی می‌شود که دیگر «الاغ» کلمه و یا واژه‌ای برای دادن تصویر جدید نیست بلکه توهین و تحقیری و دشنام است که از سوی عکاسباشی دربار شاه که حالا با آتیه (آسیه در فیلم «رگبار» اثر بهرام بیضایی) نامزد شده است خطاب به پادشاهان و تاریخ و گذشته مملکت می شود. بعدها سریال های تلویزیونی این راه را ادامه خواهند داد. مهران مدیری در سریال «قهوه تلخ» پادشاه قاجار را چون عقب افتاده نشان می دهد. چیزی بالاتر از کاریکاتور و خنداندن مردم برای عقده خالی کردن نسبت به گذشته. تعدد «پدرسوخته! پدرسوخته!» را به یاد بیاورید.

 از دهان سینماتوگراف دربار ملایان، و یک لمپن حزب اللهی باید بشنوید تا پیام دکتر مخملباف را دریابید: «من الاغی دیدم یونجه را می فهمید» (این الاغ کیست؟ پادشان قاجار؟ پادشاهان پهلوی؟ کل پادشاهان ایران؟ نظام سلطنتی؟ آن الاغ های زبان نفهمی که زبان یونجه را می‌فهمند کی هستند؟ این الاغ های زبان نفهمی که حتا زبان یونجه را هم نمی‌فهمند کیستند؟ الاغ و گاو کیست؟(

عقده گشایی حزب الله و  دستگاه تواب سازی دکتر مخملباف و تسویه حساب با‌شخصیت های تاریخی و هنری و ادبی ایران را در این فیلم خواهید دید. با دیدن لیست جوایز بین‌المللی به این فیلم بیشتر خواهید خندید. «ناصرالدین شاه، آکتور سینما» مجموعاً  پنج جایزه از جشنواره های ایتالیا و چک و ترکیه دریافت کرده است. خنده‌دار نیست که فیلمی که در حد یک برنامه سریال «قهوه تلخ» است در دنیا اینقدر مورد تمجید و تحسین قرار بگیرد، مگر نه؟

دکتر مخملباف صحنه‌هایی از ناصر ملک مطیعی و فردین و آغاسی و گوگوش (با روسری در بی تا، اخیراً خانم گوگوش از وقتی خواننده دربار گنجی شده با کلاه ظاهر می شود) و بهروز وثوقی، یعنی همه کسانی که بدون اینکه سابقه فعالیت سیاسی داشته باشند از شغل خود محروم و در به در شده‌اند وبه هیچ وجه اجازه بازی در فیلم و یا حتا نمایش فیلم‌های قبلی خود را ندارند مصادره می کند. دکتر مخملباف قیصر و چاقوی او و فرمان و چاقو کشیدن او را مصادره می‌کند و صحنه چاقو خوردن رضا موتوری را از نو نشان می‌دهد تا حافظه تاریخی ملتی که قرار است لمپن بشود و لمپن بماند و برای اسلام قمه و چاقو بزند را بیدار کند.

مخملباف ناموس ملت را به دست قیصر می‌سپارد و او را به خدمت خود در سپاه و بسیج در می‌آورد تا رگ امیرکبیر را بزند (قتلهای زنجیره ای؟) و بعد با هم خدمت همه زنان بی حجاب و بدحجاب برسند و دمار از روزگارشان در آورند. حتا سلطان صاحبقران هم برایش دست می‌زند و به او (عکاسباشی دربار ملایان) خلعت می دهد.

·چه غیرتی!

 دکتر مخملباف در ابتدای فیلم آسیه (پروانه معصومی در فیلم رگبار) با چادر گل مگلی را  تبدیل به آتیه سینمای جمهوری اس. اس. لامی ایران می کند. آتیه سینمای ایران  در حفظ چادر و ازدواج یا هم پیمان شدن با سینماتوگرافهای دربار ملایان نهفته است، مگرنه؟

در «سلام سینما» ملت همگی از کرده خود توبه خواهند کرد، بولدوزر عظیم دستگاه عقیدتی – سیاسی رژیم و سیستم استالینیستی – لنینینی اش، از طریق دوربین ها و تجهیزاتش و تبلیغاتش، مانند چرخ گوشت به کار اافتاده است تا در برابر چشمان همه،از هر جوانی،  برای جمهوری ملایان توابی بسازد. بیش از یک دهه از رشد سینمای لمپنی در ایران می گذرد، بودجه هنگفتی که به این سینِما اختصاص داده شده است.

در «سلام سینما» توده عظیم جوانان و علاقمندان سینِما را خواهیم دید. همه صف بسته اند تا در فیلم دکتردر «سلام سینما» ملت همگی از کرده خود توبه خواهند کرد، بولدوزر عظیم دستگاه عقیدتی – سیاسی رژیم و سیستم استالینیستی – لنینینی اش، از طریق دوربین ها و تجهیزاتش و تبلیغاتش، مانند چرخ گوشت به کار اافتاده است تا در برابر چشمان همه، از هر جوانی،  برای جمهوری ملایان توابی بسازد. بیش از یک دهه از رشد سینمای لمپنی در ایران می گذرد، بودجه هنگفتی که به این سینِما اختصاص داده شده است.

 مخملباف، بازجوی سابق و فیلمساز فعلی شرکت کنند. بیشترشان حاضرند خود را به هر آب و آتشی بزنند و یا خود را به کوری بزنند تا  برای لحظه‌ای مورد توجه دکتر مخملباف قرار بگیرند. راز موفقیت در سینمای تواب ساز رقصیدن به ساز فیلمساز- کارگردان یا بازجو است. «گریه کنید مسلمونا» این است راز موفقیت در سینمای جمهوری اسلامی، ندیدید محرم زینال زاده (یکی از یاران دکتر مخملباف) را که چون اسطوره بازیگری، قلپ قلپ اشک ریخت و راز نهفت را به جوانان آموخت؟ نمی‌بینید او را در حال درخشیدن در فیلم «ناصرالدین آکتور سینما»؟ در سیستم نوین، زیر سلطه ولایت فقیه، همه یا بایست گریه کنند و یا بخندند تا نقشی، یا حقی برای ابراز وجود بگیرند. این کارگردان – بازجوست که حکم می‌کند چه وقت بایست گریست و چه وقت باید خندید این ملت عنتر، این میمون های دست آموز بایست جای دوست و دشمن را بشناسند و نشان بدهند و هر وقت ما گفتیم «گریه کن» گریه کنند و هر وقت گفتیم «بخند دیگه» بزنند زیر خنده، ما ملت را فیلم کرده ایم، ما فیلم خواهیم کرد ملت را

دوره، دوره اطاعت محض از مقام رهبری است. او نمی‌گوید چرا بایست گریست و نمی‌گوید برای که بایست گریست؟ «می خواستی دنیا را عوض کنی؟» در دنیای تشیع و ولایت فقیه و شیوه کارگردانی دکتر مخملباف همه دستورها از بالا از سوی خدای قادر متعال و یا مقام معظم رهبری می‌آید و هنرپیشگان، همان سیاهی لشگران تاریخ اند که بایست مدام گوش به زنگ برای اطاعت باشند، هیچ تحلیل متن و انگیزه‌ای لازم نیست، هیچ جای سئوال نیست، هیچ کلیدی برای ورود به دنیای نقش لازم نیست.  «گریه کن دیگه!» چون سینمای جدید عقیدتی بازجویان و گردانندگان تلویزیون تواب ساز اوین در ابعاد بزرگتری به کار پرداخته است و با حمایت سرمایه داران از همه ایرانیان، در داخل و خارج، از هر ایرانی مرده و ازهر جوان زنده ای توابی خواهد ساخت.

 تحقیر مردم، پوپولیسم حیرت انگیز و فیلم کردن مردم در این فیلم به غایت پیداست. بعدها استاد اعظم ، عباس کیارستمی همین شیوه را (البته با کلک و ظرافت بیشتری) برای گریاندن چهار صد زن لچک به سر در «شیرین» به کار خواهد برد. چرا این همه زن باید گریه کنند؟ در دنیای جدید جمهوری اس. اس. لامی همه گریه می‌کنند تا شفاف شوند. دکتر مخملباف سعی می‌کند به گریه های بیخود در پای روضه معنای فلسفی ببخشد. او خطاب به دختران جوانی که سرانجام در این فیلم تواب خواهند شد می گوید: «ما با گریه به دنیا می آییم.و با گریه هم از دنیا می‌رویم. این وسط هم بایست اینقدر گریه کنیم تا زلال بشیم و از این دنیا بریم این‌ها را دکتر مخملباف با لحنی فیلسوفانه به دو دختر جوانی که مقاومت می‌کنند و نمی‌خواهند به دنیای توابان بپیوندند می گوید.

دختران علیرغم مقاومت بسیار، از صدقه سر کارگردان فیلسوف و هنرمند و نظریه پرداز خلاق، تواب می شوند و سرانجام به مهره ای از سیستم تواب سازی تبدیل می شوند. آن‌ها سریع به کار گمارده می‌شوند و در مقام رفیع کارگردان – بازجو و سخنگوی آقای فیلمساز جلوس خواهند کرد و از جوانان دیگر می‌خواهند که گریه کنند تا نقش بگیرند. آن‌ها در کارخانه آدم شکن دکتر مخملباف، مانند دو تواب جان نثار، به مجموعه خانم‌های صف نگهدار حزب الله تبدیل شده‌اند. «سلام سینما» نشان می‌دهد که دکتر مخملباف تا چه حد به نظریه استحاله انسان مبارز به تواب، زیر فشار روحی و شکنجه معتقد است و چگونه آن را به کار می گیرد.

سینِما برای مخملبافان چون ابزاری جهت تنبیه و تأدیب بازیگر و جامعه به کار گرفته می شود. بازی‌های روانی با بازیگر و بیانات منی دو زار از هنر و هنرپیشگی که توسط دکتر مخملباف در فیلم ارائه می‌شود در جهت خرد کردن و تحقیر شخصیت نسل جوان و پر نیرویی است که پس از انقلاب به وجود آمده و بابست با ابزار سینِما او را شکست و به کار گماشت. «می خواستی دنیا را عوض کنی؟»

ااستفاده از صحنه‌های جنگ و اتودهای وسترن و یا جنگی، لحن تحقیر‌آمیز بازجو – فیلمساز «هالیوودی یاش بیان» بعدها حسرت عمیق و فیلمسازان حکومتی را برای ورود به جایزه اسکار و یا راه رفتن بر روی فرش قرمز جشنواره های بین‌المللی نشان می دهد. بعدها مخملباف و خاندان و شرکا، هالیوود و جشنواره های جهانی را تصرف خواهند کرد.

هزاران جوان مردم که زیر گلوله و خمپاره های جنگ تکه‌تکه شدند، سینِما نبود آقای سینماتوگراف و این اتودهای بیمزه هیچ جای خنده ندارد؟ آیا تو ذره‌ای از آن شربت شهادت امام معظم که به خورد جوانان مملکت داده شد راچشیده ای؟ «سلام سینما» از جشنواره مونیخ در آلمان جایزه می گیرد. چرایش را نمی دانیم! انگار فیرتز لانگ و سینمای اکسپرسیونیست آلمان به دکتر مخملباف چیزی بدهکار بوده اند. جشنواره سائوپائولو در برزیل از مخملباف به خاطر تمام آثارش تجلیل به عمل می‌آورد و جایزه مطبوعات 1995 خود را به او اهدا می کند. در همین سالها همسر اولش به مرگ مرموزی کشته می‌شود (سناریو چیست؟ آیا سوزانده شد؟) محسن مخملباف کمی بعد  با خواهر او مرضیه، و یا خاله بچه هایش ازدواج می‌کند.

 او مانند یک موجود دوزیست مدام در شرف استحاله و تغییر رنگ است. فیلم‌های بعدی دکتر مخملباف تجربیاتی در جهت آوردن رنگ و شعری آبکی تصویری به سینمای خالی و سیاه و سفید ایران است. حتا سینمای ایدئولوژیک هم نیازمند رنگ است. «گبه» نمادی از رنگ عوض کردن این دوران است. «گبه» پنج جایزه بین‌المللی می‌برد و ژاپن و اسپانیا و آمریکا و سنگاپور این فیلم را مورد عنایت قرار می دهند. گویا در این کشورها صنعت گلیم بافی ناشنتاخته مانده و هنوز توسعه پیدا نکرده است. مگر نه اینکه سبزالله می‌خواست با سناریوی جنبش سبز سراسری به روی کار بیاید و بر مسند قدرت بنشیند؟ مگر نه اینکه برای مدتی، همه‌مان را با سناریوی «همبستگی» و «ما همه با هم هستیم» فیلم کرده بودند و رنگ زده بودند؟ مگر نه اینکه آکتورهایشان هنوز در نقش گبه باف جنبش به رایزنی فرهنگی – سیاسی دولت در سایه مشغولند و ول کن هم نیستند؟

«نون و گلدون»در جشنواره ای در سوئیس مورد تقدیر و جایزه قرار می گیرد. (آخی سوئیس تا حالا به دکتر مخملباف جایزه نداده بوده!)  در سال 1997 طبق توافقاتی بین دولت ایران و فرانسه که پیامد قراردادهای اقتصادی است (فرانسه چند درصد از قرارداد حاصله را به پروژه های فرهنگی متقابل اختصاص می دهد) طعم گیلاس پیش از آنکه چشیده و یا توسط داوران دیده شود با وساطت پی یر ریسیان برای جایزه گرفتن انتخاب و توصیه شد. این وساطت و ساخت و پاخت بعداً افشا شد و در مطبوعات داخل کشور نیز منعکس شد. مشروح وقایع پشت صحنه جشنواره کن  و جوایز از پیش تعیین شده را در کتاب «اجازه هست آقای فلینی» و «راه کن از قندهار می گذرد» از بصیر نصیبی بخوانید.

پس از دوران گبه بافی، دکتر مخملباف و دختران نابغه اش به بهانه سانسور در داخل کشور، دست به ساختن فیلم‌هایی در آن سوی مرزها و در کشورهای منطقه می زنند. «مدرسه ای که باد برد» حاصل این دوره است

طفلک افغانی ها  پس از اشغال توسط ارتش سرخ و طالبان و ارتش آمریکا، حالا بایست تهاجم فرهنگی دکتر مخملباف ها را در جهت گسترش اسلام عزیز در منطقه تحمل کنند و در این راستا فیلم‌هایی در زمینه تدریس به کودکان افغانی ساخته شود. حیف که ملاعمر بنیادگراست و به کمتر از برقعه راضی نمی‌شود و مغز کودکان را خورده و نمی‌گذارد تا دکتر مخملباف با مقنعه و با روسری به دخترکان افغانی سوادآموزی کند.

بعدها «سفرقندهار» و «الفبای افغان» را خواهد ساخت.

از تولیدات برون مرزی حرف زدیم چند سالیست که دکتر مخملباف و خانواده و شرکایش دایه مهربان تر از مادر شده اند و در ایران فیلم نمی سازند و در کشورهای همجوار می پلکند و سوژه هایشان افغانی و ارتجاع ملاعمر و طالبان شده است. معلوم نیست چرا در مورد ارتجاع و عقب ماندگی ملایان ایرانی فیلم نمی سازند؟ چرا در مورد فقر در ایران یا کودکان ایرانی دیگر فیلم نمی سازند؟
فیلم دردناک «باران» از مجید مجیدی شاهدی دیگر بر این مدعاست، چرا مجیدی از زندگی یک دختر فقیر ایرانی فیلم نساخته؟

فیلمسازی مخملباف به ترکیه و افغانستان منتهی نمی شود، او به تاجیکستان می‌رود و فیلم «سکوت» 1377 را در تاجیکستان خواهد ساخت و با وجودی که خارج از مرزهاست، برای نقش دختربچه از یک پسربچه استفاده می‌کند تا برای رقصیدن بچه مشکلی شرعی پیش نیاید. حالا با اینکه موسیقی و رقص ممنوع است دکتر مخملباف در فیلمش از موسیقی و رقص اسفاده می کند. اما تا آنجا که زن یا دختری برقصد نه! می‌خواهید فحشا راه بیندازد؟ پارلمان ایتالیا به خاطر فیلم «سکوت» به مخملباف جایزه می دهد. چرایش را از خودشان بپرسید. داستان «سکون» یا «سکوت»  چه ربطی به پارلمان ایتالیا دارد؟

 در این دوره هنوز دکتر مخملباف هنوز محتاط است و یکی به نعل و یکی به میخ پیش می‌رود و هنوز فلسفیدن را نیآغازیده و هنوز به فکر نشان دادن پستان زنان (به‌خصوص نمایش پستان های لونا شاد  مجری صدای آمریکا) برای استفاده ابزاری هنگام فلسفیدن و ایمان آوردن نیفتاده تا راه اسلام عزیز را برای شستن هر چه بیشتر مغزها هموار کند راستی نشان دادن پستان های لونا شاد چه ضرورت سینمایی داشت؟ جز مردم فریبی و رفع عقده‌های جنسی؟

تشعشعات رادیکال فسلفی و سکسی دکتر مخملباف در دهه هشتاد و پس از گرایش او به طیف اصلاح طلب حکومتی اوج می گیرد. در کنار فیلمهایی رنگی و شهری و افغانی مآب، هدف وسیله را توجیه می‌کند پس می‌شود مکتبی باقی میاند و در لایه‌های پنهان فیلم تبلیغ سیاسی، تبلیغ برای اسلام عزیز را نمود. البته در فیلم تست دموکراسی 1377، یکی از سه اپیزود قصه های کیش، دو قمسمت از پنج قسمت فیلم پروپاگاندای کمپین  خاتمی در انتخابات است و هیچ ربطی به کیش و یا به قصه ندارد. قصه که ندارد پس اگر در ساوجبلاغ یا چمخاله هم ساخته میشد فرقی نداشت.

 از اینجا به بعد فیلم‌های دکتر مخملباف به دو شاخه تقسیم می‌شود تهیه فیلم برای جشنواره ها به صورت مستقیم و بدون گذشتن از جشنواره فجر و در ایران به اکران گذاشته شدن. او به قول خودش به ساخت فیلم‌های بدون سانسور و در خارج از مرزها و با  نگیاه فلسفی می پردازد.(البته با سوادی دو زار پایین‌تر از میدان شوش) البته نپرسید از کجا بودجه می‌آورد و چه نیرویی پشت سر اوست؟

از نکات جالب هنر و سینمای ایران، تولیدات برون مرزی حضرات کارگردانهای حکومتی است. خارج از مرزهای حغرافیایی، انگار همه چیز مشروعیت پیدا می کند. می خواهید فیلم را بدون سانسورهای تحمیل شده بر ملت ایران ببینید بروید آن سوی مرز. دکتر مخملباف که خود زمانی گفته بود نقش زن کمتر باشد و قدش کوتاه تر باشد و کمتر مطرح شود و اصلاً هیکلش دیده نشود و برای این که باسن اش در کادرنیاید صحنه ها را (کون سره کنید) و فقط از قامت زنان به صورت نشسته، شات بگیرید (معلوم نیست چرا فاطمه خانوم معتمدآریا و ماهایا پتروسیان در فیلم‌های او بنابر همین نسخه کون سره نمی کنند. راستی در «شیرین» کیارستمی چرا همه زنان نشسته اند؟ چی؟ می‌خواهید پاشند و فحشا راه بیفتد؟) و بهتر است برای اینکه شئونات و ارزش های انسانی زن نمودار شود زن بیشتر نقش مادر را بازی کند. (نقل به معنی از کتاب دکتر مخملباف «یادداشت هایی درباره قصه نویسی و نمایشنامه نویسی» 1360 است) با این همه عقاید پایین تنه ای بیمارگونه، ناگهان به عشق و سکس می‌پردازد و فیلم  «فریاد مورچه ها» را با صحنه‌های عریان می سازد. دکتر مخملباف با این نوع اندیشه ناگهان متحول می‌شود و فروغ فرخ زاد را خواهر خود خطاب می کند. وقتی یک حزب اللهی متحول می‌شود برای احترام به زنی او را مادر و یا خواهر خود خطاب می کند، مگر نه؟ من به تو احترام می‌گذارم چون خواهرم هستی. اگر خواهرم نباشی و نامحرم باشی دیگر احترامی نداری. راستی هرگز از دست این برادران بسیج که به شئونات اجتماعی زن احترام می‌گذارند و ترا «خواهر» خطاب میکنند، کتک نخورده ای؟

دکتر مخملباف در «نوبت عاشقی» 1369 ناگهان در ترکیه متحول می شود و مثلث عشقی در ترکیه به وجود می آورد و خلاقیتش باعث می شود روسری زن را عقب بزند و گوش های هنر پیشه زن ترک (شیوا گرده) را به بیننده نشان بدهد و صدای خواننده زنی در فیلم پخش بشود. بر اساس سیاست جدید جمهوری اسلامی، انگار صدای آواز زنان در آن سوی مرزها آزاد و مجاز است و کنسرت های دوبی و نزدیک مرز با توافق دولت بوده است. آن سوی مرزهای ایران همه چیز مجاز است، شیرفهم شد یا نه؟  تحولات دکتر مخملباف تا آن حد پیش می رود که هفده سال بعد از «نوبت عاشقی»، در «فریاد مورچه ها» 1386 پستان های لونا شاد و زنانی دیگر در فیلم را لخت می کند و در برابر چشمان زن ندیده تماشاگر ایرانی قرار می دهد.

در «نوبت عاشقی» اولین تولید سینمایی برون مرزی ایشان، هنوز دکتر مخملباف به این نتیجه نرسیده که برای رسیدن به ایدئولوژی بایست پستان های لونا شاد را به تماشاچی نشان داد، فعلاً و در این فیلم نشان دادن گوش‌های هنرپیشه زن ترک کافیست. عباس کیارستمی در سینمای برون مرزی خود محافظه کارتر از این حرفهاست، سالها بعد «کپی برابر اصل» به نشان دادن پستان بند ژولیت بینوش اکتفا خواهد کرد. مگر نه اینکه پستان بند با خود فکر پستان را هم به همراه می‌آورد.

راستی چگونه می‌شود هم حزب اللهی بود و عقیدتی و نورچشمی رژیم باقی ماند و هم (پستان بند یا) پستان های زنان را نشان داد تا گیشه داشته باشیم؟ آیا همیشه هدف، وسیله را توجیه خواهد کرد؟ آیا بنیادگرایان، این استفاده ابزاری از زن و پستان و پستان بند را در راستای حفظ حکومت دینی و حفظ نظام درک خواهند کرد؟ فروش زنان و دختران در آن سوی مرزها به دست کیست؟ فروش اعضا و چشم کلیه و بدن و کودکان ابه آن سوی مرزها به دست کیست؟

توجه- موازین جدید: ما اگر در لوکیشنی در هند باشیم اجازه داریم ناف خانم لونا شاد را در لباس ساری نشان بدهیم( کون سره هم لازم نیست)، اما همین لونا شاد اگر به ایران بیاید بایست مانند هنرپیشگان هالیوودی و ژولیت بینوش و غیره (طبق گفته عباس کیارستمی "برای همدردی با زن ایرانی") روسری کند و حجاب اسلامی را حفظ کند و تحمل کند. گویا تقدیر زن ایرانی در داخل مرزهای هویتی، حفظ حجاب کامل است. زن ایرانی محکوم است مادامی که در زندانی به نام ایران اسیر است و یا با هویت ایرانی خود سفر می کند سفیر حجاب و در نتیجه اسلام باشد وگرنه آن بلایی به سرش می آید که بر سر گلشیفته فراهانی آمد. بله! به همین سادگی است سال 1997 جایزه نخل طلای جشنواره کن به عباس کیارستمی داده می‌شود چون کارنامه سیاسی مخملباف بویناک تر از آن است که علیرغم جوسازی و تبلیغات عظیم و جهانی، بشود جایزه ای از کن به او داد.

دکتر مخملباف از بازیگری (دیوید بلفیلد / حسن تنتانی) برای فیلم «سفر قندهار» استفاده کرده که سابقه تروریستی دارد و قضیه افشا می شود، با برملا شدن راز بازیگر تروریست، دکتر مخملباف از عمل او که در راستای رضای خداست دفاع می کند. ببینم خدا گفت برو تروریست شو! قمه بزن! شلاق بزن! آدم بکش! ترور کن! مطمئنی؟ یا اینکه حزب تروریستی آدمکش ات به تو این را تلقین کرد؟ مگر تو متحول نشده بودی؟

معلوم نیست چرا «سفر قندهار» با بازی حسن تنتانی شش جایزه از فستیوالهای گمنام جهانی برده است سال 1998 به خاطر مجموعه آثارش، شهر ایسن دوژور به دکتر مخملباف جایزه می دهد. ایسن دوژور اصلاً کجای فرانسه است؟  سال 1998 فرانسه به خاطر مجموعه آثار ادبی و سینمایی دکتر مخملباف به او لقب لژیون دونور می دهد. این از «اونور» فرانسوی ها! پدر پول بسوزد! به نحوه نشستن عباس کیارستمی در جشنواره کن 2010 نگاه کنید، اکیپ ایران یا مافیای سینمایی ایران، طوری آنجا نشسته است انگار آن صندلی ها را خریده است.

راستی این فیلم «سفرقندهار» چی دارد که جایزه بزرگ کلیساهای جهانی را از جشنواره کن می گیرد. مگر جشنواره کن به امور کلیسایی و جوایز بزرگ آن‌ها ربطی دارد؟ جشنواره آژاکسو در فرانسه هم باز سفر قندهار جایزه داده. آژاکسو کجاست؟ جشنواره اش مهم است؟ کی هستند؟ جایزه بهترین تماشاگران را  در جنوب  فرانسه می‌دهند به فیلم گداگرافی«سفر قندهار» شوخی نمی‌کنم به بیوگرافی اش رجوع کنید چرا؟ مگر آن‌ها مخملباف می شناسند؟ ایتالیا هم دو جایزه بسته به دمب فیلم فقرنگاری «سفر قندهار» و بالاخره مجله بیکار تایم، «سفر قندهار» را یکی از صد فیلم برتر تاریخ سینِما را داده به این فیلم. نمی خواد نود و نه تای دیگر را ببینید. بروید و فیلمهای دکتر مخملباف و خاندان و شرکایش را ببینید تا یاد بگیرید سینمای بچه پرروها چه می‌تواند بکند، همه را از رو می برد.

در تاریخ 31 اردی‌بهشت 1386 دکتر مخملباف ادعا می‌کند که جانش در خطر است و با خانواده اش ساکن فرانسه می شود. (چند سال پیش وزیر ارشاد اسلامی تشریف آورده بود خارج از ایران مستقر شده بود بعد لیچارنویس ها و دری وری نویس های دربارملایان آمدند، آخرش دکتر مخملباف «دفتر سبز» خود را از میدان محسنی به خارج از ایران منتثقل می کند) انگار با این مهاجرت حوزه هنری تبلیغات اسلامی نیز به خارج از کشور منتقل شد. برایمان زندانی سیاسی، بابی ساندز اسلامی، سردبیر مقاوم، سردبیر ناراضی، نویسنده نوبلی، حقوق دان اسلامی و خلاصه از هر قماشی فرستاده بودند تا دولت در سایه تشکیل بدهند.

 در اعتراض به وقایع پس از انتخابات 1388  و  در  تظاهرات اعتراضی نسبت به سرکوب مردم ایران، دکتر مخملباف به عنوان آکتور در نقش جدیدی فرو می‌رود و رایزنی سیاسی فرهنگی ایران را گاهی یک تنه به عهده می گیردو با عصایی در دست پدال می زند. (اسمش را بگذار «کلوز آپ دو» و تولید مثل سینمایی در ادامه فیلم مستند دورغینی که به کارگردانی عباس کیارستمی و با ساختن فیلمی جدید (لایف اند لای) مگر نه اینکه تست کرده بودند و یک بار پیش از این‌ها ملتی را فیلم کرده بودند؟ مگر کیارستمی با کلوزآپش، بازجویی را در هیئت فیلمساز مشهور به مردم ایران قالب نکرد؟ همین فیلم بازی و فیلم سازی باعث می‌شود دکتر مخملباف در نقش جدید  فرو برود. توهم به‌قدری است که انگار دارد بخشی از بایسیکلران را کارگردانی می‌کند یا با آماتورهای سلام سینِما روبرو شده است، او از مردم می‌خواهد  که به ریتم و سرعت اعتراضات توجه داشته باشند و گمان نبرند که مسابقه دو صد متر استقامت است بلکه ما با یک ماراتن سر و کار داریم. تایمینگ اعتراضات را هم او دارد کارگردانی می کند.

 از خرداد سال 1388 در نقش رهبر نظامی سیاسی سبزالله  ظاهر شود و ناگهان او را در نقش سخنگوی سیاسی دفتر میرحسین موسوی در پارلمان اروپا خواهیم دید که دست مرجان ساتراپی کاغذی داده است و رقم رأی دهندگان موسوی و تقلب را افشا می کند. در این سناریو معلوم نیست این سند را از کجا آورده اند و اگر تقلبی در سطح وسیع دولتی انجام گرفته، آن‌ها با چه مدرک و چه پشتوانه ای این ارقام را کسب کرده‌اند و تا چه حد این سند موثق و اصیل است. هیچ معلوم نیست زن باهوش و هنرمندی چون مرجان ساتراپی، چرا در نقش دیلماج این بازجوی شکنجه گر پیشین رژیم در پارلمان اروپا ظاهر می شود؟

 این بیماری توهمات سینِمایی بدجوری مزمن و خطرناک است. در یکی از این سناریوها، دکتر مخملباف نامه‌ای آبکی و با نثری کودکانه از زبان مردم ایران خطاب به پرزیدنت موسوی خواهد نوشت و از جانب ملت به او  اعلام سر سپردگی خواهد کرد.«ما همه سرباز توایم خمینی! گوش به فرمان توایم خمینی!»  در تابستان 1388دکتر مخملباف از زبان مردم ایران به اوباما نامه خواهد نوشت و از او به خاطر گروگانگیری در سفارت آمریکا پوزش خواهد ساخت. هیچ معلوم نیست جایزه «آزادی در خلق هنری» از کجا سبز شد و چطور بین این همه آزادیخواهان به دکتر مخملباف تقدیم شد تا او آن را به آیت الله منتظری ببخشد. انگار در خلال این همه سال آن پیرمرد منتظر جایزه سینمایی نشسته بود؟

خلاقیت ادبی او چنان گل کرده که کسی جلودارش نیست. برایمان سریال آبکی «رازهای زندگی آیت الله خامنه ای» را خواهد نوشت. اینکه چی می‌خورد و چی می پوشد و چی سوار می‌شود و کی می‌خوابد و از این حرفها و زن و بچه هایش چی  می‌خورند و چی می‌پوشند و کجاها رفته‌اند و کجاها می‌روندو دکتر مخملباف فراموش می‌کند که زندگی خصوصی یک فرد حتا اگر رهبر هم باشد مشکل مردم ایران نیست و به ما و ایشان ربطی ندارد بلکه شقاوت و بی رحمی و بی‌عدالتی ایشان در  رهبری و اداره مملکت و انحصاری کردن آن و گوش ندادن به اعتراضات  است که مردم را به خروش آورده است و جان به لب کرده است. برای چنین سناریوی پر آب و تابی، تابستان 2010 دانشگاه بیکاری در اسکاتلند به دکتر مخملباف مقب افتخاری دکترای ادبیات را اهدا می کند. گویا در اسکاتلند قحطی افراد ادیب و باسواد است.

 در این دوران، سناریوهای سطحی سیاسی و تدریس ایدئولوژیک حنا (دختر کوچک) مخملباف (کاریکاتوری از نیمه زنانه دکتر مخملباف) از طریق ویدئو به صورت گسترده پخش می شود حنا نیز وارد بازی بازجو –  – فیلمساز می‌شود و مانند پدرش به رایزنی فرهنگی – سیاسی بدون مجوز می پردازد. او با فیلمی مستند که مجموعه‌ای از فیلم‌های خبری توسط مردم ایران است راهی جشنواره های حقوق بشری  (که نمی‌دانیم از کی تا حالا پا گرفته اند؟) و یک سلسله سخنرانی‌های برنامه‌ریزی شده برای فعالان سبزالله می شوند و این اکیپ سینمایی مرتب رنگ می پاشند و لنگ می بندند و دست بند به دست می‌کنند.آیا تعویض نور میدان سن مارکوی ونیز کار دکتر مخملباف نبود؟ و یا دست بند در دست مانکن های ایتالیایی و یا کنسرت های سبز؟ مخملباف تا چه حد در این میزانسن نقش داشت؟ در روز همبستگی ایرانیان خارج از کشور با مبارزات مردم ایران، دکتر مخملباف متوهم انگار در حال کارگردانی فیلم «بایسیکلران » باشد از تظاهرکنندگان معترض می‌خواهد که تظاهرات را با مسابقه اوتومبیلرانی اشتباه نگیرند، او تأکید بر این دارد که گذار مردم ایران به سوی دموکراسی یک ماراتن است! رهبری سیاسی را بیفتد به دست کارگردان «بایسیکلران » و «سلام سینما»، توقعی به غیر از این داشتید؟

در این دو ساله، جایزه هایی که معلوم نیست به چه دلیل به این حضرات تهی مایه اهدا شده است را به قدیمی ترین زندانیان رژیم، به امیرانتظام و آیت الله منتظری تقدیم می‌کنند و مرتب مانند یک دلال فرش در جهت فیصله دادن امور مخالفان مذهبی رژیم و رژیم به کار می گیرند. حنا از قول مردم ایران خطاب به آیت اله خامنه ای پیام می‌فرستد «به سوی مردم بیایید! مردم ایران شما را می بخشند» حنا هم همچون پدرش مرتب از کیسه مردم ایران ریخت و پاش می‌کند و به جای مردم ایران حرف می زند.

ناگفته نماند که «سینمای لای» بخشی از همین مجموعه دروغهای جمهوری اس. اس. لامی را تشکیل می دهد. مگر نه اینکه سناریوهای تواب سازی دکتر مخملباف و دخترش که از کودکستان به جشنواره های حقوق بشری و سینمایی جهان راه پیدا کرد همچنان ادامه دارد؟

 

***

 

اشتراک گذاری:

Share