You should install Flash Player on your PC

واکنش به پروژه یکی بود ویکی نبود

 آرشیو

 خانه نخست

واکنش به پروژه یکی بود ویکی نبود

برگزارکنندگان برنامه ای با عنوان یکی بود ویکی نبود ،که 80%خوراک پروژه شان را ازهنرساسور فراهم آورده اند جو خارح از کشور را حیلی همراه تصور می کردند. اما واکنش های شدید به این پروژه غافلگیرشان کرد، تا حدی که سخن گوی این بساط ماریا صبای مقدم که وظیفه دارد جوابگوی سئوال ها وتردید ها باشد به سکوت معنا دار خود ادامه می دهد . اعتراض به این یرنامه دارد گسترش می یابد سایت هاووبلوگ هاهم برای بررسی یکی بود ویکی نبود ستون هایی را گشوده اند.ما واکنش هابه این برنامه -تا تاریخ18 یونی- رادر این بخش به ترتیب انتشارشان منعکس میکنیم . اگر هیج نطر همراهی از کسانی که سهمی در برنامه ندارند را نشر نمی دهیم به این دلیل است که تاآنحا که ما مطلع هستیم تا این تاریخ هیچ مطلبی در تائید این برنامه منتشر نشده است. در این قسمت، مطالب نام هایی که در زیر قید میکنیم  منتشر خواهد شد.

 گیسو شاکری، پویان انصاری، بصیر نصیبی، نیلوفر بیضایی - شرکت کننده –نیما، لیلا قبادی،( تورنتو)نادر ثانی،ن. مرات،هماعلیزاده( تورنتو) عباس سماکار...

گیسو شاکری

جشنواره "یکی بود یکی نبود"[1]

هویت بخشیدن به رژیم نسل کش  جمهوری اسلامی با صورتک پر رنگ و لعاب  حفظ هویت فرهنگی و تقویت حس اعتماد به نفس ایرانیان!!!

ما درک و آگاهی جهانی را دست کم گرفته ایم. انگار که ما خود را نمی شناسیم که باید با این جشنواره ها "خود را بشناسیم" !!! ما از درک حال هم "عاجز نیستیم". خوب می دانیم که با یکی از عوام فریب ترین حکومت های جهان روبروئیم که قرن ها تجربه ی فریب و فریبکاری را پشت سر دارد و اکنون بر سر قدرت و پول برای بقایش برنامه ریزی می کند و به هر ترفندی دست می زند و ما آگاهانه یا نا آگاهانه به آن تن می دهیم.

"یکی بود ، یکی نبود" قصه ی غم انگیز ریاکارانه ای ست که سال هاست زیر پوشش حفظ هویت فرهنگی و تقویت اعتماد به نفس ایرانیان آغاز شده است.

"یکی بود ، یکی نبود" از آن زمانی آغاز شد که نخستین سفرای فرهنگی ایران از طریق وزارت ارشاد و با همکاری هنرمندان داخل و خارج  به عنوان شرکت درجشنواره های موسیقی و فیلم و تاتر راهی فرنگ شدند تا قدرت و فریب فاشیسم اسلامی را برای جهانیان توجیه کنند. این هم نمونه ی دیگرش است علیرغم آنکه برگزاری این جشنواره را بی سابقه نامیده اند. بسیار پر سابقه است و برنامه ای ست کهنه و نخ نما.

اگر براستی "در جستجوی روایت تاریخ د یروز و امروز از طریق 150 هنرمند هستید"؟  

حکایتش را از زبان هزاران مادر داغدیده بپرسید که رقص مرگ  حماسه آفرین آرش ها و کاوه ها و مرضیه ها و شهین ها ی خود را بر سر دار به تماشا نشسته اند و جسد های جگر گوشه گانشان را در خاوران و دیگر گورستان های بی نام جستجو می کنند و ضجه های شبانگاهی سر می دهند. این ها هستند شاهدان حماسه های تاریخ ما.

"در جستجوی حماسه اید"؟ 

حماسه آفرینان راستین دختران و پسران جوانی هستند که هر روزه فریاد اعتراض شان از هر کوی و برزن بر علیه این رژیم نسل کش و برای سرنگونی آن بلند است و سخت ترین شکنجه ها را تحمل می کنند.

می خواهید "از نگاهی موشکافانه در مینیاتورهای ایرانی  به درون زندگی مردم راهی بیابید"؟

با نگاهی به تاریخ معاصر به زندگی کودکان ، زنان، کارگران ، زحمتکشان و در مجموع به نسلی کشته و نسلی سوخته می توانید به درون زندگی مردم به سادگی راه یابید و به فقر، اعتیاد، تن فروشی و بی کاری نگاهی داشته باشید.

می خواهید " سفری همه جانبه به فرهنگ مان در همه ی ابعادش داشته باشید"؟

آثار و همه ی فرهنگ مادی و معنوی مردم این سرزمین در ابعادی گسترده تر از آنچه که فکر می کنید مورد هجوم این آدمخواران قرار گرفته است. از آثار باستانی تا موسیقی و هنر و از همه با ارزش تر و مهم تر جان های آزادیخواه و حافظان راستین فرهنگ مردم.

"به تنوع نظرات با دیده ی احترام و تساهل می نگرید"؟

این درست همان نگاهی است که رژیم حاکم برای کمرنگ کردن مرزها،هدف گرفته است و تبلیغ اش را می کند تا از خود چهره ای مردمی و دمکرات برای مردم جهان به نمایش بگذارد. برای معرفی فرهنگ ایران نیازی به جشن و جشنواره با چنین هزینه ی سرسام آوری نیست. چه ضیافت باشکوهی!!!

فرهنگ امروز مردم ایران بر زمینه ی اعدام های دسته جمعی، فروش دختران، زندان و شکنجه، آویزان کردن انسانها بر چوبه ی های دار، کارگران بیکار، دانشجویان دربند، هنرمندان متعهد منزوی، تبعیدیان و مبارزانی که برای حداقل حقوق انسانی می جنگند را، می توان به سادگی به تماشا نشست.

وجدان خود را با برگزاری و تائید این جشنواره ها آرامش نبخشید. با اجرای این گونه نمایشات فرمایشی فرهنگی  قدرت حاکمه را توجیه وتثبیت و ما و شما را می فریبند.

تاریخ امروز ما بر خون نشسته است .

و قصه ی ما هنوز به سر نرسیده.

هشدار! که  داوری نزدیک است .مردم، هنرمندان راستین امروز و تاریخ فردا بی رحمانه بر شما داوری خواهند کرد.

 

گیسو شاکری

22 مای 2008  استکهلم

www.gissoo.com

www.gissooshakeri.blogfa.com

 

 

و اما ماجرای جشنواره یکی بود، یکی نبود، تو که ... !؟

پویان انصاری

Pouyan49@yahoo.se

 و اما بشنوید از راویان شیرین سخن، که ای: تبعیدیان بیچاره و بدبخت چه نشسته اید که جشنواره ای در تورنتو - کانادا  راه است!؟.....

 از دو سال پیش! یک بوجه ناقابل650 هزار دلاری، از دست غیب، به 200 نفر گفت، بروید 150 نفر انسان های فریخته در زمینه های گوناگون ِ اهل هنر و ادب  ...... را دور هم جمع کنید!، و چه بهتر که این اهل بیت هنر، از داخل و خارج از کشور با هم ادغام شوند که هم خدا خوشش بیاید هم اهل بیت! که به این خیل عظیم تبعیدیان گریخته شده از وطن اسیر دست چپاولگرانه بی وطن جمهوری اسلامی، بیاموزید:

فرهنگ و ادب ایران باستانی، یعنی چه!

 حال این 200 نفر، خود چطور دور هم جمع شدند!؟ و آنها کی هستند!؟ اساسأ به ما ربطی ندارد،مهم این است که ما تبعیدیان خارج از کشور در این مدت 30 سال دربدری که از عُمر ننگین حکومت جلادان با عبا و بی عبا میگذرد، شاهد همه چیز های عجیب و غریب بودیم! فقط این قلم جنس را کم داشتیم! که شوربختانه با سعی و کوشش حیرت انگیز 200 آدم مرئی و نامرئی، توسط 150 نفر هنرمند قاطی و پاطی، به من بی فرهنگ و ادب در خارج از کشور،  شعر، سینما، رقص، موسیقی، و .... را بیاموزند!

 البته نا گفته نماند، جای خوشحالی دارد که طلسم شکسته شد و بعد از30 سال دربدری و دور از وطن، 150 هنرمند مردمی و نامردمی را در رشته های گوناگون هنری آنهم از داخل و خارج کشور دور هم جمع کرد!

 و مهمتر آن اینکه، این هنرمندان قر و قاطی، به ما می آموزند که "ما که هستیم"!؟ این واقعیتی است که ما باید خود را بشناسیم! پس ای انسان بزور گریخته شده از وطن زندانی در دست غارتگران سرمایه های مردمی،برای تقویت حس اعتماد به نفس و اطمینان به خود،  شتاب کُن! و به "این مرکز درمان پزشکی"، ببخشید به این جشنواره تشریف بیاور !؟

 مبهوت درمانده با خودم فکر میکردم، که چه به سر ما آمده!؟ ولی ناگهان به این فکر افتادم که نباید زیاد هم ناراضی بود، چرا که باید بقول معروف "خدا" را شُکر کنیم که خاتمی این روباه مکار، برای آموختن ما خارج نشین ها، در باره "اصلاحات"، دعوت نشده! شاید هم این 200 نفر جادوگری که میتوانند چنین اتحاد عجیب و غریب داخل و خارج را بوجود بیاورند،( سازمانهای چپ و راست یاد بگیرند! ) خیلی تلاش کردند یک مُعمم هم زینت بخش این جشنواره کنند که بتواند از سنگسار زنان گرفته تا اعدام، شکنجه، و ... سخنرانی فرماید، ( ناسلامتی دموکراسی هم باید یکجورایی رعایت شود!) که گویا خاتمی گفته است: من با اکثر این دوستان اشکالی ندارم، ولی یک عده ای از آنها خیلی خیلی دوم خردادی هستند! و به رژیم نخ میدهند!؟

 یک لحظه تو این فکر رفتم، خودمونیم، این 200 نفر وقتی چنین قدرت باور نکردنی را در بوجود آوردن چنین " اتحادی " تظاهرات با شکوهی را علیه این رژیم فرهنگ کُش ترتیب میداند و چقدر با شکوه ترمیشد که نیلوفر بیضایی عزیز، بدون "آنها" در یکی از خیابانها، "بوف کور" را برای مردم، برای ما انسانهایی که از چنگال این رژیم جنایتکار، علی رغم میل باطنی مان به گوشه ای دیگر این گیتی خاکی پرتاب شده ایم، به نمایش بگذارد. و یا مهشید امیرشاهی گرامی، بدون "آنها" میتوانست از طُرق مختلف، ما را "به واپسین مقصد، زمان حال بی آورد و آینه ای از احوال ما را در برابر ما بگذارد"، سئوال اینجاست، حتمأ باید در  کنار "آنها" بود و آن کارها را انجام داد !؟ را دارند! چه خوب بود

 ای انسان ِ به معنای واقعی کلمه، ای هنرمند ضد رژیم زن ستیز و فرهنگ کُش جمهوری اسلامی،  کدام زیباتر بود !؟

 جشنواره یکی بود یکی نبود جز مخدوش کردن مرزها بین دوست و دشمن چیز دیگر نیست، جشنواره یکی بود یکی نبود، جز مشروعیت به این نظام فرهنگ کُش چیز دیگری نیست، جشنواره یکی بود یکی نبود، جز سر فرود  آوردن در مقابل این رژیم جنایتکار چیز دیگر نیست، جشنواره یکی بود یکی نبود، یعنی بیشتر سرارزیر شدن بقیه هنرمندان به ایران ِ اسیر دست جنایتکاران جمهوری اسلامی، چیز دیگری نیست، جشنواره یکی بود یکی نبود جز مخدوش کردن رابطه هنرمند مُتعهد و مسئول با هنرمندان غیر متعهد چیز دیگری نیست، جشنواره یکی بود یکی نبود جز ......

 انسان آگاه و هنرمند، این کلمه " متعهد" را جایگزین هنر خود در عرصه های مختلف کُن و علاوه بر شرکت نکردن در چنین جشنواره هایی، علیه آن هم اقدام کن .

 شما که اهل قلم و هنر و بطور کُلی هنرمندان مبارز و متعهد در خارج از کشور هستید به خود آئید و بدون در نظر گرفتن مسائل شخصی و .... دور هم جمع شوید و برای افشاگری و یک اقدام عملی در جهت جلوگیری از این جشنواره، بکوشید،  

 مسلمأ  سایر آزادیخواهان و مبارزان سیاسی و اجتماعی از شما حمایت خواهند کرد، فقط صرف اطلاعیه دادن، کافی نیست. مانند همیشه به رژیم صدها هزار کُشته نشان دهید که هنوز عُمر طولانی تبعید بر شما اثر نکرده و همچنان هنرمندان متعهد به آرمانهای مردم در بندمان هستید.

 به امید اینکه اگر عده ای از هنرمندان با ارزش ما اشتباهأ نامشان  جزو این 150 نفر هستند  هر چه زودتر صف خود را از "آنها" جدا کنند و به ما نشان دهند که هنوز هنرمند متعهد و مبارز هستند،  چرا که زنده اند.

 فراموش نکنیم که آینده ای هم وجود دارد که دیگر این رژیم قرون وسطایی نیست، چرا که بدست مردم تحت ستم میهنمان سرنگون شده اند و این مردم ما هستند که کارهای مارا فراموش نمی کنند و برای دیدن عملکرد ما ، آینه را جلوی ما میگذارند.

درود بر تو هنرمند مبارز و مُتعهد.

                                                              27 ماه مه 2008 -  استکهلم

 

بصیر نصيبی

آش یک ملیون دلاری

حرفهایی درباره ی جشنواره ی یکی بود و یکی نبود در کانادا( شماره 14 سینمای آزاد)

 

           http://www.cinemaye-azad.com/archive/archive084.html

 

 جواب نیلوفر بیضایی به نصیبی

 مطلب بصیر نصیبی یک هفته پیش توسط خود او برایم فرستاده شد. من تا امروز بدان پاسخی ندادم چون می خواستم اول سخنان و «مستندات» ایشان منتشر و خوانده شود تا من بتوانم با استناد به ادعاهای ایشان نقطه نظرات خودم را در این باب با خوانندگان در میان بگذارم. بصیر نصیبی البته یک تماس تلفنی نیز با من برقرار کرد، اما از آنجا که ایشان اصلا به سخنان طرف مقابل گوش نمی دهد و همزمان با طرف مکالمه بی وقفه سخن می گوید، گمان نمی کنم که اصلا مکالمه ای میان ما انجام شده باشد. بصیر نصیبی تک گویی می کند و آنقدر از حقانیت سخنانش مطمئن است که هر گونه سخنی از جانب دیگری را در ذهن خود "توجیه" معنا می کند و بدین ترتیب امکان هر گونه دیالوگ را از همان آغاز به بن بست می کشاند. 

امید که این پاسخ مکتوب مجالی برای تامل ایجاد کند، چرا که عکس العمل های عجولانه بی دقتی می آورد و بی دقتی موجب ادعاهای غلط و بی اساس می شود و بدتر از همه راه را برای بسط همان نگاه خیر و شر می گشاید که منشاء نگاه انحصارگرا و خود مطلق بین حاکم است.

 پاسخ گفتن به مطلب بصیر که متاسفانه از آشفتگی رنج می برد و از هر «دری سخنی« به میان آورده تا بر نتیجه گیریهای از پیش تعیین شده اش صحه بگذارد، کار سختی است. با اینهمه من تلاش می کنم تا با برجسته کردن مهمترین رئوس ادعاهای ایشان فضایی برای اندیشیدن گشوده شود.

 آقای نصیبی مطلب خود را با برخورد به مقاله ای از یکی از برگذارکنندگان جشنواره ی هنری «یکی بود یکی نبود« آغاز می کند و آن اینکه خانم صبای مقدم در شهروند کانادا از ایرانیان بعنوان مهاجر نام برده و بزعم ایشان واژه ی تبعید را حذف کرده است.  

بصیر می نویسد:  

"دوست و همراهی ازسایت شهروند مطلبی رپرتاژ گونه برایم ارسال کرده بود که زیر نام ماریا صبای مقدم چاپ کرده بود، در وهله اول نگاهی گذرا به چهار چوب برنامه ای که ماریا خانم نوید انجامش را انشاء نویسی کرده بود انداختم... در اینگونه برنامه ها همه ایرانیان خارج از کشور مهاجر هستند. حتا یک هنرمند تبعیدی هم از جور وستم ملاها نگریخته است!..."

 من به مطلب خانم صبای مقدم در سایت شهروند (http://www.shahrvand.com/?c=120&a=417) رجوع کردم و در هیچ جای آن مطلب اشاره ای به «مهاجر» بودن یا نبودن  "همه ی ایرانیان" نیافتم. آیا بصیر نصیبی در خوانش آن مطلب نیز مانند مکالمه هایش عجولانه و سرسری و با تکیه بر پیشدواری به قضاوت ننشسته است؟ اگر منظور نصیبی از ادعایش اشاره به آن مطلب نبوده چرا و از کجا به چنین مدعایی دست یاقته است و اصولا چرا حدس و گمان خود را به نام ماریا صبای مقدم می افزاید. مطلب خانم صبای مقدم مطلبی مکتوب است. چگونه می توان چیزی را که در متن کتبی نیامده به نویسنده اش نسبت داد.

 بصیر نصیبی در مطلبش ضمن ارائه ی یک تعریف بدوی از تبعید و مهاجرت،  می خواهد به ما بیاموزد که معنای هر یک چیست. اما حتی این تعاریف را نیز تدقیق نمی کند. من لا اقل سه مطلب در این مورد دارم که در سایتم هست و مهشید امیر شاهی دو رمان و یک مجموعه مطلب در کتاب "هزار بیشه" که در چند مطلب مهم و اساسی تبعید و هویت تبعیدی و همچنین تبعید در دوران فاشیسم هیتلری را بروشنی شرح داده است.

 تبعید یعنی ترک وطن بدلیل تهدیدی که متوجه تبعیدی بوده است. این تهدید می تواند دلایل سیاسی، مذهبی، نژادی و جنسیتی داشته باشد که با اجبار همراه است. یعنی در صورت عدم ترک وطن  خطر جانی و یا مجازاتهای دیگر تبعیدی را تهدید می کند. تبعید ارتباط مستقیم با عدم امکان تحقق فردیت در موطن دارد. تبعیدی به قصد ماندن برای همیشه به کشور دیگر پناه نمی برد، بلکه همواره امید به تغییر شرایط و بازگشت به وطن دارد. تبعیدی کسی است که برای حفظ جان و حرمت انسانی خویش از وطنش مهاجرت می کند.

مهاجرت یعنی ترک وطن برای همیشه.  اما مهاجرت نیز در حین اینکه می تواند داوطلبانه باشد، می تواند در نتیجه ی یک اجبار به کسی تحمیل شود. مهاجرت می تواند دلایل اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و شخصی داشته باشد. اشتباه نصیبی و بسیاری دیگر در اینجاست که گمان می کنند، مهاجرت بار کاملا غیر سیاسی دارد. آیا می توان دلیل ترک وطن از سوی بسیاری از کسانی که در نتیجه ی پدیده ای که آن را فرار مغزها می نامند در دهه های اخیر از ایران مهاجرت کرده اند یا بسیاری از جوانان و زنان ایرانی که در اثر نبود امنیت اجتماعی از ایران مهاجرت کرده اند را کاملا غیر سیاسی دانست؟ مسلما نه.

 شعر برشت که آقای نصیبی آن را به شهادت می گیرد و من هم چندین سال پیش یکی از مقالاتم در مورد تبعید تحت عنوان "آغاز جداسری از ما نبود" را با آن آغاز کردم، اشاره به یک تفاوت اساسی میان تبعید و مهاجرت است که نه در ارتباط با سیاسی بودن یا نبودن دلیل ترک وطن، بلکه در توضیح این نکته ی اساسی نوشته شده که تبعیدی چون به هر حال تصمیم به بازگشت به وطن دارد و چون می داند که بازگشتش بدون تغییر اساسی در اوضاع سیاسی موطنش ممکن نیست، در دوران اقامت در سرزمین میزبان نیز یک لحظه از آنچه در وطنش می گذرد، غافل نمی ماند و تلاش می کند در این روند تغییر نقشی ایفا کند، در حالیکه مهاجر از آنجا که آمده تا بماند، شاید دیگر وقایع داخل کشورش را به قصد تاثیر گذاری بر تغییر دنبال نکند. تبعیدی خود را در رابطه با وطن از دست رفته اش تعریف می کند و مهاجر تلاش می کند تا در سرزمین نو جایگاه جدید خود را تعریف کند و بیابد.

در مورد تبعید و مهاجرت به انداره ی کافی منبع و مرجع وجود دارد که اگر بصیر نصیبی بخواهد همانند کتاب "هنرمندان هیتلر" که به او معرفی کردم، می توانم در اختیارش بگذارم.

 بصیر نصیبی فراموش می کند که خانم مهشید امیر شاهی، من و شاهرخ مشکین قلم (ما سه نفر را ایشان لا اقل می شناسند) هنرمندان تبعیدی هستیم که نه تنها هرگز به نفی هویت تبعیدی خود دست نزده ایم، بلکه به گواه تلاشهای بیدریغمان در عرصه ی حرفه ای مان که ادبیات، رقص و تئاتر باشد و چه به گواه نوشته ها و فعالیتهایمان در این سالها بعنوان هنرمندان تبعیدی شناخته شده ایم و از بسیاری از امکانات و فرصتها گذشته ایم و به بسیاری از حذفها تن در داده ایم برای اینکه حاضر به تن دادن به سانسور و همراهی با آن نبوده ایم. البته بصیر نصیبی که خود در کار تولید اثر هنری نبوده و نیست و شاید درک نکند که کار خلاقه و مایه ای که از جان و روان برای تولید آن گذاشته می شود، با توجه به محدودیتهای بیشمار تبعید و در بی امکانی و بی پشتیبانی مطلق و بعبارتی در خلاء آفریدن و در عین حال حفظ تداوم کار در چنین شرایطی به چه درجه ای از ایثار نیاز دارد، عواقب صدور یک "فتوای" بی پایه و ایجاد ابهام در تلاشهای ما که می تواندبه حذف یا تخریب شخصیت هنری، اجتماعی و سیاسی بیانجامد ، مسلما هرینه ای ندارد.

 در عین حال بصیر باید بداند که ما شخصیتهای مستقل هنری هستیم و این بدین معناست که دنباله رو هیچ ولی فقیهی نخواهیم بود. نه مجیز گوی حکومت تمامیت گرای اسلامی هستیم و نه دنباله روی دستور یا منع کسانی که بنام تبعید بخواهند برایمان حکم صادر کنند. تبعیدی بودن نه مدالی است که ایشان یا کسی به ما بدهد و نه اینکه ایشان صلاحیت پس گرفتنش را از ما دارد. این حضور و آثار ماست که می ماند و گواه دورانی است که در آن زیسته ایم. تبعید برای ما دکانی نیست که باز کرده باشیم برای جمع کردن مشتری و یا کسانی که ما را "تنها مبارزین" یا "هنرمندان راستین و متعهد" بنامند. تبعید بخودی خود ارزش و یا ارزش آفرین نیست. مهم این است که در تولید هنری و یا در عرصه ی فکر و اندیشه در این دوران تبعیدمان چه بر جای می گذاریم و تا چه حد می توانیم بر وطن از دست رفته مان از راه دور تاثیر بگذاریم. مقاومت فرهنگی در مقابل حکومت تام گرای دینی نه از راه شعار که از راه شعور و ایجاد امکان تعمق در چرایی دوام دیکتاتوری در کشورمان است که شکل می گیرد.

 در ضمن بصیر نصیبی اگر به سایت جشنواره ی تیرگان رجوع می کرد و اگر در صورت ندانستن زبان انگلیسی حتی از یک آشنای مسلط به این زبان می خواست که مطالب آن را برایش ترجمه کند، ادعا نمی کرد که هویت تبعیدی ما در آن انکار یا حذف شده است. در این مورد تنها رجوع به بیوگرافی و موضوع آثار هنری من (http://www.tirgan.ca/events/theatre.html) می دید که تبعیدی بودن من انکار نشده است:

 “... Her plays focus on the subject of identity, exile, freedom and oppression, and women’s political and social restrictions.“ 

 بسیاری از هنرمندان دیگر شرکت کننده در این جشنواره را بصیر اصلا نمی شناسد و نشناخته تکفیر می کند   . برای مثال ساشار ظریف که امروز یک رقصنده ی مطرح در کانادا و دیگر کشورهای جهان است و به گواه بیوگرافی اش  در سال ۱۹۸۵ و در سن چهارده سالگی بهمراه خانواده اش از طریق کوههای ترکیه از ایران فرار کرده و سه سال در کمپهای پناهندگی ترکیه زندگی کرده تا بتواند به کانادا مهاجرت کند http://www.thecanadianimmigrant.com/index.php?option=content&task=view&id=895 و یا بسیاری دیگر از شرکت کنندگان.

 تعداد دیگری را می شناسد و می داندکه علیرغم اینکه از ایران می آیند یا در ایران نیر کار می کنند، حاضر به همراهی و حمایت از دستگاه سانسور حکومت دینی نشده اند، اما از آنها نامی نمی برد و مقاومت آنها را فدای "تئوری توطئه ای" می کند که بر اساس آن این جشنواره باید حکومتی باشد. مثلا ناصر تقوایی که هم در بخش سینما و هم در بخش ادبیات شرکت دارد و یا جعفر والی، این مرد برجسته ی تئاتر ایران که در بخش ادبیات شرکت دارد. آیا اینها حکومتی هستند؟  آیا می توان تحت این عنوان که هنرمندانی چون عباس کیارستمی، داریوش مهرجویی، رخشان بنی اعتماد، آیدین آغداشلو و محمد رضا لطفی ( این نامها را می آورم چون تنها همین پنج نفر  هستند که بصیر نصیبی تحت عنوان "هنرمندان حکومتی" از آنها نام برده است) ، در جشنواره هنری یکی بود یکی نبود شرکت دارند، تمام آن 145 هنرمند دیگر را نیر تکفیر کرد یا در خدمت اهداف حکومت خواند؟

 بسیاری از هنرمندان شرکت کننده در این جشنواره همان جوانانی هستند که بصیر نصیبی در جایی از مطلبش ادعا می کند که در این جشنواره غایبند. بسیاری از آنها و همچنین بسیاری از دست اندرکاران برگزاری جشنواره ی یکی بود یکی نبود متعلق به نسل دوم و سوم  ایرانیان خارج از کشورند که براستی نیز تجربه ی نسل اولیها را ندارند. برخی از آنها بزرگ شده ی خارج از ایرانند و برخی در سالهای اخیر از ایران خارج شده اند و دانشجویان دانشگاه تورنتو هستند.  هر نسلی تجربیات خاص خودش را دارد، اما مسلما جایز نیست که تجربیات نسلهای دیگر را نادیده بگیرد یا انکار کند. آیا نباید با این نسل ارتباط برقرار کرد؟ آیا نمی دانیم که تبعیدیان نسل اول که گرد پیری بر موهایشان نشسته بمرور زمان به یک اقلیتی که فقط به خود مشغول است و در حد محافل محدود قبیله ای فعالیت میکند تبدیل شده اند؟ با این ترتیب این تبعیدی اکنونی چگونه می تواند صدای اعتراض خود را در جایی منعکس کند و اصولا کدام صدا را. صدایی که از آن بوی حذف و تنگ نظری بیاید چه از سوی حکومت باشد و چه از سوی مخالف حکومت، نه جذابیتی دارد و نه گوش شنوایی می یابد. من به عنوان هنرمند تبعیدی خودم را موظف می دانم که با این نسل ارتباط برقرار کنم، سحنان و تجربیاتش را بشنوم و تجربیاتم را با او در میان بگذارم. من در کار هنری ام مجاز به فریز شدن در دوران سپری شده نیستم، بلکه موظفم در هر دوران نیازها و روح زمانه ام را بشناسم  و تلاش کنم تا زبانی برای ایجاد ارتباط با این مخاطب جدید بیابم. در عین حال موظفم آنچه به او گفته نشده، آنچه حق دانستنش از او دریغ شده را با او در میان بگذارم و حافظه ی تاریخی اش را بعنوان پشتوانه ای برای گام گذاشتن در راه آینده در او زنده نگاه دارم. علیرغم اینکه ماهیت حکومت دینی تغییری نکرده، اما جامعه تغییر کرده است. جامعه ی جوان ما بدنبال یافتن پاسخهای نو برای پرسشهایی اساسی است که نسلهای پیش از او نه تنها نتوانستند پاسخی برایش بیابند، بلکه بر ابهامات و گره های آن  افزودند. با خشم و کینه و روحیه ی تهاجمی نمی توان با او روبرو شد. واژه هایی چون "هنرمند متعهد" و " راستین" و "انقلابی" برایش نخ نما شده است. این واژه ها را حکومت ایران سالهاست که دارد بکار می برد و به همین نام  به حذف و از بین بردن هر آنکس که از نظر "غیر متعهد" و "غیر راستین" است دست زده است.  من نمی گویم این نسل اشتباه نمی کند و همه چیز را درک می کند،  من می گویم ، باید با او سخن گفت و سخنانش را شنید. وقتی سقف "تعهد" آنقدر کوتاه شود که فقط شخص "من" و دو سه تن دیگر از نزدیکان فکری ام را در بر بگیرد، آیا "من" همان دیکتاتور منشی دیرینه را بازتولید نخواهم کرد؟ آیا امر بر"من" مشتبه نخواهد شد که حق و حقانیت تنها از آن "من" است؟

 بصیر نصیبی از تمام بخشهای دیگر هنری جشنواره بیکباره می گذرد و بر روی بخش سینما متمرکز می شود و از قول سینماگران تبعیدی می گوید :

 " ...البته معمولا سینماگران تبعیدی خود به این گونه مجالس نمی پیوندند واگر فرضا-باز هم تاکید میکنم فرضا- فیلمسازان تبعیدی نه مهاجرین می پذیرفتند که در این برنامه شرکت کنند و فیلمهایی به جشنواره معرفی می کردند که صحنه های تکان دهنده اعدام ، سنگسار ،شکنجه،تجاوز به زنان ومردان در زندان های ایران را دوباره روی پرده سینما زنده می کرد. ایا هنرمندان حکومتی در چهار چوب چنین برنامه ای کارشان را عرضه می کردند؟"

 بصیر نصیبی توضیح نمی دهد که چرا این سینماگران تبعیدی که البته نامی نیز ار آنها نمی برد که منظورش چه کسانی هستند، اگر به چنین فستیوالی دعوت می شدند، نباید در آن شرکت می کردند. و این "باید" و "نباید" ها را چه کسی تعیین می کند. چرا یک هنرمند تبعیدی باید داوطلبانه صدای خودش را حذف کند. چرا اگر امکان می یابد که با اثر هنری اش در جایی حاضر شود و دیدگاه خود را با مخاطب در میان بگذارد، باید از آن بگذرد. آیا مفهوم تبعیدی بودن در انفعال و یا سخن گفتن با همفکران خود است و یا تلاش برای حضور فعال و روبرو شدن با مخاطبی هر چه وسیعتر. حذف داوطلبانه ی صدای تبعیدی به مذاق چه کسی جز همین حکومت دینی خوش می آید. آیا بصیر نصیبی گمان می کند با این دیدگاه دارد به تبعیدیان یاری می رساندیا خود در ایجاد یک نوع انزجار نسبت به تنگ نظری و یکسو نگری و جزم اندیشی بخشی ار تبعیدیان سهیم می شود.

 بصیر نصیبی به شکل توهین آمیزی از مهشید امیر شاهی که اگر هم سابقه ای برای تبعید بخواهیم در نظر بگیریم ، قدمت تبعیدی بودنش و رسایی صدا و آثار تبعیدی اش از خود بصیر و بسیاری دیگر از مدعیان طولانی تر، رساتر و تاثیر گذارتر بوده است و در این جشنواره در بخش ادبیات حضور دارد، براحتی در می گذرد و تنها به ذکر این نکته بسنده می کند :

 " من نمیدانم نحوه دعوت از ایرانیان خارج از کشور به چه شیوه ای بود است ,برای اظهار نظر در این قسمت نیاز به اطلاعات دقیقتر دارم .شک نباید داشت که اینان اگر نیاز بدانند هیچ ابایی ندارند که شخصیتی مستقل و با پرنسیب را هم قربانی مقاصد خود کنند..

 و بعد اضافه می کند:

"اصلا بیائید دایره بحث را باز ترکنیم .چرا در این میز گرد مثلا مرجان ساتراپی حضور ندارد؟ ما که میدانیم چرا؟ شما هم که میدانید وشرکت کنندگان در یکی بود ویکی نبود هم می دانند. برای نمونه چهره لابد برجسته نخبگان منتخب شما -عباس کیارستمی- تا حالاجرات کرده است یک اظهار نظر یک سطری در باره فیلم پرسپولیس ارائه دهد چه برسد به اینکه سارنده اش را در میز گرد تحمل کند؟."

 بسیار جالب است. بیادم می آید که یک بار دو سال پیش که کتاب پرسپولیس مرجان ساتراپی را خوانده بودم و بار دیگر همین چند ماه پیش که انیمیشن پرسپولیس بر پرده ی سینما رفت با اشتیاق تمام با بصیر در مورد مرجان ساتراپی صحبت کردم که کارش فوق العاده و بنظر من در عرصه ی سینما مهمترین کار سینمایی خارج از کشور در مورد انقلاب اسلامی و پیامدهایش از زبان یک تبعیدی است.  و بر این نظر بودم که بخصوص در بحبوحه ی حملات تبلیغاتی جمهوری اسلامی و اعتراض حکومت دینی به حضور فیلم مرجان در فستیوال کان باید از جانب هنرمندان تبعیدی از او حمایت شود. بصیر که نه کتاب را خوانده بود و نه فیلم را دیده بود و من حتی مطمئن نیستم که حتی تا امروز نیز آنها را دیده یا خوانده باشد، نخوانده و ندیده با مرجان مخالف بود و با اشاره به یک جمله از مرجان در یک مصاحبه و تکرار اینکه مرجان مترجم شیرین عبادی بوده یا چیزی در همین حد تاکید داشت که مرجان ساتراپی فیلمساز تبعیدی نیست و حتی در یکی از نوشته هایش چند متلک هم به او پراند. جالب است که بصیر در شرایط "مبارزه" با جشنواره ای که نه شناختی از دست اندرکارانش دارد و نه اطلاعات دقیقی از محتوایش و از هنرمندان شرکت کننده در آن، بناگاه مرجان ساتراپی را فیلمساز تبعیدی می خواند و می پرسد که "مثلا" چرا او به این جشنواره دعوت نشده است!

 اگر هم مرجان دعوت می شد و شرکت می کرد هم لابد می خواست بنویسد که دیدید گفتم تبعیدی نیست؟ من نمی دانم این تبعید سنج های بی منطق و بی آگاهی از آثار هنرمندان و حتی بدون اندکی تعمق یا علاقه به شناختن محتوای آثارشان چگونه بناست درست و بدون اینهمه تناقض کار کند!

 بصیر نصیبی در جای دیگر به مسئله ی بودجه ی جشنواره ی یکی بود یکی نبود اشاره می کند و باز به جای رجوع مستقیم به سایت جشنواره www.tirgan.ca که البته بزبان انگلیسی است و در همان صفحه ی اول آن بودجه ی مورد نیاز فستیوال و مقداری از بودجه که تاکنون تامین شده و همچنین اطلاعات همراه با لینک ادارات پشتیبان جشنواره بروشنی آمده است. مقدار بودجه ی مورد نیاز جشنواره۶۰۰۰۰۰ دلار کانادا ( حدود ۳۹۰۰۰۰ یورو) است که تا کنون ۳۸۳۰۰ دلار کانادا از سوی مراکز حمایت از هنر و اداره مهاجرت کانادا که لینک سایتهایشان هم آمده، تامین شده است و مبلغ۲۶۶۰۰۰ دلار آن هنور تامین نشده است.

 جایی از مبلغ یک میلیون دلار سخنی نیست، بجز در مصاحبه ی دو تن از برگزار کنندگان با voa  که اشاره کرده اند تمام کسانی که در برگزاری جشنواره کمک می کنند دارند مجانی کار می کنند و اگر قرار بود آنها هم دستمزد بگیرند به بودجه ای حدود یک میلیون دلار نیاز می بود. همچنین در سایت تیرگان آمده که چه مقدار از بودجه صرف چه کاری می شود. با توجه به اینکه این جشنواره در این سطح با حضور ۱۵۰ هنرمند که از کشورهای گوناگون می آیند برگزار می شود، بصیر نصیبی که خود تاکنون چند برنامه آن هم در سطح بسیار محدود ارگانیزه کرده است و توانسته از اداره ی فرهنگ شهر محل اقامتش بودجه ی آن را تامین کند، باید بداند که بودجه ی ۶۰۰۰۰۰ دلار کانادا ( و نه آمریکا!) برای برنامه ای اینچنین گسترده بودجه ی عجیب و غریبی نیست. 

 چرا بصیر تلاش می کند با ناروشن نشان دادن وضعیت بودجه ی جشنواره ای که تمام اطلاعات مالی خود را در سایتش اعلام کرده اینگونه وانمود کند که گویا جمهوری اسلامی در تامین این بودجه نقشی دارد!

 نکته ی نامربوط دیگر در مطلب بصیر مقایسه ی این جشنواره با کنفرانس برلین است. بودجه ی کنفرانس برلین با همکاری بنیاد هاینریش بل و به گواه بروشورهای خودش به همکاری سفارت جمهوری اسلامی و اتاق بازرگانی آلمان تامین شده بود. هدف آن کنفرانس هدفی کاملا سیاسی بود و بنا بود نوید "تغییر" داده شود. جشنواره ی هنری یکی بود یکی نبود مکانی است برای ارائه ی آنچه در عرصه ی فرهنگ و هنر ایران و خارج از ایران در جریان است که مسلما نه یکدست است و نه بازتاب دهنده ی همه ی نگاهها. آیا هنر تبعید یا لا اقل بخشی از آن که در این جشنواره حضور دارد به ایران و ایرانی تعلق ندارد ؟

 جشنواره یکی بود یکی نبود اولین بار نیست که برگزار می شود و سال گذشته نیز در سطحی محدودتر برگزار شده است و بسیاری از مخاطبینش را همجون برگزار کنندگانش نسل دوم ایرانیان خارج از کشور تشکیل می دهند. وقتی بصیر نصیبی بتواند با یک ترفند دایی جان ناپلئونی کنفرانس برلین را به جشنواره هنری یکی بود یکی نبود پیوند بزند و با اتکا به پنج نام ۱۴۵ هنرمند دیگر را بکلی در مطلب خود حذف کند، باید بگوید که برای کودکانی که در این سی سال در خارج از ایران متولد شده و بالیده اند، برای جوانانی که اکثرا متولدین بعد از انقلابند و در این سالها از ایران مهاجرت کرده اند و برای آینده و آیندگان، برای انسان ایرانی سرگردان در میان تجربه ی خشونت و حذف، برای پرسشهای بیشماری که به " کیستی" من ایرانی استبداد زده ، برای بچه های ایران و سازندگان فردا و ورای شعار و افشا گری باید جست جز از دریچه ی متنوع فرهنگ و هنر. مفهوم ایرانی بودن نزد تمام همه ی یک تعریف ندارد. واقعیت این است که نگاه انحصار گر، فرصت طلب و بی پرسش نسبت به نابسامانی های فرهنگی و سیاسی ما بسیار زود خود را برملا می سازد. این مخاطب است که در می یابد دغدغه های امروزین خود را در کجا باید بجوید. 

کیارستمی نماینده ی یک نگرش و نوعی پراگماتیسم این دوران سیاه است، اما نمی توان او را "فیلمساز حکومتی" خواند. بصیر نصیبی اگر کتاب هنرمندان هیتلر و بسیاری از منابع دیگر را درست می خواند، می دید که در همین آلمان هنوز و سالها پس از سقوط فاشیسم هیتلری در این مورد بحث است که آیا می توان هر هنرمندی  که از روی فرصت طلبی در جایی چیری گفته که به مذاق حکومت خوش آمده را با هنرمندانی که مبلغین ایدئولوژیک و پروپاگاندیستهای افکار راسیستی و ضد بشری هیتلر بوده اند و در استخدام ارگانهای رسمی دستگاه تبلیغاتی گوبلز بوده اند در یک ظرف ریخت یا نه. پاسخ کتاب هنرمندان هیتلر که بصیر ار آن فاکت می آورد به این پرسش "نه" است. هر بیوگرافی باید در جای خود مورد بررسی قرار بگیرد. تفاوت شعار با کار تحقیقی و علمی در میزان بکارگیری همین دقتهاست که روشن می شود. تنها نگاه امر به معروف و نهی از منکری، نگاه سیاه و سفید و خیر و شری است که با حکم صادر کردن کار خود آسان می کند و انسانهای بی دقت و بی پرسش می سازد که براحتی همه چیز را با همه چیز و همه کس را با همه کس در یک ظرف می ریزند.

 نکته ی پایانی مطلب بصیر نصیبی اشاره اش به ماجرای جشنواره تئاتر کلن است. بصیر بدرستی به اعتراض من و تعداد زیادی از هنرمندان به تغییر ناگهانی سیاستهای آن فستیوال که من پیش از آن شش سال مداوم در آن با نمایشهایم شرکت کرده بودم، می کند و از این حرکت به نیکی یاد می کند. اما بصیر فراموش کرده است که از میان معترضین تنها من بودم که در آن سال کار آماده برای فستیوال کلن داشتم که بنا بود در آنجا اجرا شود که بعنوان اعتراض به تغییر سیاست فستیوال کلن کارم را از آن فستیوال بیرون کشیدم. بصیر همچنین فراموش کرده است که از میان معترضینی که از آنها نام برده است و هیچیک بجز من از امکان ارائه ی کار هنری خود صرف نظر نمی کردند، کسانی یکماه بعد به عنوان مهمان افتخاری در همان فستیوال حضور یافتند و کسانی هم همین یکی دو سال پیش اکبر عبدی را در اروپا گرداندند که البته از نظر او که وقایع را دنبال می کند نباید این نکات پنهان مانده باشد، اما گویا وقتی نوبت تبعیدیها که می رسد، فرصت طلبی ها براحتی نادیده انگاشته می شود و همچنین میزان هزینه ای که هر کس برای اعتراضش پرداخته است. کسانی هم که بطور مداوم کار بروی صحنه نمی برند و از بایکوتهایی که من در این سالها از همه سو شاهد آن بوده ام بی نصیب مانده اند و اصولا کسانی که در شرایطی بغایت سخت برای بروی صحنه بردن یک اثر جان نمی کنند، نمی دانند که این لطمه ها جبران ناپذیر است. من از بصیر  می پرسم که این مدعیان هنر تبعیدی آن زمان که تمام حمله ها چه ار سوی فرصت طلبان لندنی و چه از سوی مدیران فستیوال متوجه من که جوانترین عضو آن جمع معترض بودم و از بی شخصیتیها و بی پرنسیبیهای بسیاری از آن به ظاهر همراهان "معترض" بی خبر کجا بودند و چرا حناق گرفته بودند.

 با اینهمه باید بگویم  که بیرون آمدن و حذف داوطلبانه ی صدای خود در آن زمان اشتباه بود. فستیوال کلن در اثر سیاستهای غلط گردانندگانش و در اثر بی توجهی ما که همگی گویا فراموش کرده بودیم که برای جذب و ایجاد یک مخاطب تئاتری در تبعید و برای اینکه امکان تولید و ارائه ی آثار تئاتری ایجاد شود، همگی سهیم بوده ایم و موفق شده بودیم به رشد یک جریان فعال تئاتری در تبعید یاری رسانیم، بعد ار آن انشقاق نه تنها فستیوال تئاتر کلن دچار رکود شد، بلکه بسیاری از گروههای تئاتری بتدریج غیر فعال شدند. لطمه ی اصلی را تئاتر تبعید بود که خورد. نمی گویم باید به همان شکل به همکاری ادامه می دادیم، اما باید راههای دیگری می رفتیم.

 صدای هنرمند تبعیدی اگر این هنرمند واقعا به رسالت و تعهد خود آگاه باشد، مجاز نیست که به حذف خود تن در دهد بلکه باید از هر روزنه و دریچه ای و آن هم نه فقط برای اطرافیان بلکه برای انبوه ایرانیان چه در داخل و چه در خارج قابل شنیدن باشد. منتها تبعید ما با این یاران بی تدبیر و سطحی نگر، با این "دوستان" که با وجود آنها نیازی به دشمن نیست، گویا قرار است به خودکشی دسته جمعی منتهی شود. من با بوف کور هدایت که پیش بینی دوران سیاهی است که در آن زاده شدم به کانادا می روم و در جشنواره یکی بود یکی نبود شرکت می کنم. جشنواره ای که نه من را سانسور کرده نه از من خواسته که به انکار هویتم برخیزم. جشنواره ای که تعداد زیادی ایرانی جوان با جان و دل برای برگزاری اش رحمت می کشند. می خواهم آنها را از نزدیک بشناسم و به آنها خسته نباشد بگویم. همانطور که 12 سال است که در راهم و با بازیگرانم شهر به شهر رفته ام تا فرهنگ و هنر ایران را در تبعید ناخواسته ام زنده نگاه دارم، تا بگویم که ما هستیم و باید بمانیم برای ساختن سنگ بنای فردایی که در دست فرزندانمان و برای آیندگان خواهد ماند.

بدون هنرمند تبعیدی هنر تبعیدی بی معناست . حرمت این جان کندنهای بی دریغ را نگاه داریم.        

نیلوفر بیضایی

******* 

جواب نصیبی به نیلوفر بیضایی

مدیر روابط عمومی جشنواره یکی بود و یکی نبود، یا آرتیست مستقل و خلاق تئاتر؟!

 وقتی در سایت گزارشکران مطلبی با عنوان «جواب به بصیر نصیبی» از نیلوفر بیضائی ،دیدم  تعجب کردم. اگر در مقاله انتقادی ام با عنوان آش یک ملیون دلاری به نیلوفر بیضایی حتا اشاره ای هم شده بود، این جواب شاید معنا پیدا میکرد. اما مطلب من مخاطب مشخصی داشت: «ماریا صبا ی مقدم» یکی از برنامه ریزان یک برنامه گسترده نمایشی با عنوان «یکی بود ویکی نبود» حالا نیلوفر بیضایی شده است سخنگوی ماریا خانم. نیلوفر بیضایی با کلماتی توهین آمیز ودور از شان یک تئاتر ساز - که ادعای نبوغ وخلاقیت هم دارد ومدارک تحصیلی و زبان دانی اش را دایم به رخ ما میکشد - با توسل به انواع واقسام شگردهای نخ نما شده، میخواهد برای برنامه ای که اهدافش کاملا روشن ومشخص است، آبرو بخرد. اول تصمیم گرفتم که اصلا اعتنایی به این نوشته نکنم. اما چون در این مقاله واقعیت های بسیاری تحریف شده اند، و ممکن است برخی از خوانندگان با رفتار های دوران تبعید خود ایشان هم چندان آشنا نباشند، تصمیم گرفتم که به این مطلب نیلوفر بیضایی پاسخ بدهم. اما  اگر بار دیگر نیلوفر بخواهد با کش دادن این گونه جدلها برای برنامه یکی بود... موقعیت بسازد، هر چه بگوید و هر شایعه ای بسازد و اگر همه مکالمات تلفنی اش با من را هم از آرشیو ذهنش بیرون بکشد و به شکل دلخواه خودش فرموله و تکثیر کند، دیگر جوابی دریافت نخواهد کرد. در واقع این اولین وآخرین واکنش من نسبت به این نوشته نیلوفر بیضایی است. با این مقدمه میروم سر اصل مطلب وبرخی از گوشه های مطلب او را میشکافم.

1- مکالمه نلفنی

این اولین باری است که میبینم کسی که میخواهد مثلا جواب کس دیگری را بدهد - که سالها هم با هم دوست وآشنا بوده اند - برای پاسخگویی، دایما به مکالمات تلفنی خصوصی با او استناد میکند. گفتگوی تلفنی یک امر خصوصی است. چطور کسی میتواند برای مرعو ب کردن دیگری - حتا اگر بد ترین زخم را هم از او خورده باشد - از چنین شیوه ای استفاده کند که در خوشبینانه ترین تعبیر، رفتاری زشت و ناپسند است.  

بله من در گفتگوی تلفنی با نیلوفز بیضایی، با صراحت به تمام حرفها ونظرهای او در باره رخشان بنی اعتماد و نظایر این فرد اعتراض کردم. نیلوفر بیضایی به تمام نظرات پیشین خود پشت پا زد و برای این که شرکت خودش را در این برنامه توجیه کند، آب توبه بر سر آنهایی ریخت که خودش شخصا تا همین چندی پیش آنها را فیلمسازان حکومتی مینامید. بله من با دیدن چنین رفتاری از نیلوفر بیضایی حتا در یک مکالمه ی خصوصی تلفنی از کوره در رفتم. حالا لابد بیضایی میخواهد بگوید که چون من کلمات را بد ادا کرده ام، نفهمیده است چه گفته ام! و حالا نظرش را مکتوب کرده است . این گونه بهانه ها را جدی نگیریم و برویم سراغ فحشنامه ای که زیر نام نیلوفر بیضایی صادر شد است:

2 - تبعیدی/مهاجر

نیلوفر بیضایی(ن.ب) مینویسد:

"من به مطلب خانم صبای مقدم در سایت شهروند رجوع کردم و در هیچ جای آن مطلب اشاره ای به «مهاجر» بودن یا نبودن «همه ی ایرانیان» نیافتم."

وبعد هم نتیجه میگیرد که من [بصیر نصیبی] سطحی نگرم و از درک درست معنای واژه تبعبد ومهاجر عاجز!

ج: من کی گفته ام که ایشان در مطلبشان به مهاجر بودن و نبودن همه ایرانیان اشاره کرده اند؟ من نوشتم که کلمه مهاجر باری غیرسیاسی دارد. در اینگونه برنامه ها  - و نه فقط برنامه یکی بود ویکی نبود -  همه ایرانیان خارج از کشور مهاجر تعریف میشوند. حتا یک هنرمند تبعیدی هم از جور وستم ملاها نگریخته است!

همه مطبوعات باند خاتمی در داخل هم  بدون حتا یک استثناء برای همه ایرانیان خارح از کشور تنها واژه «مهاجر» را بکار میبرند.

نوشته من که در باره تشابه و تفاوت های واژه تبعید و مهاجر نیست، که نیلوفر دایم این مطلب را یادآوری و تاکید می کند که خودش، در فلان جا، فلان تحقیق رادر این زمینه ارائه داده است!

من بنا به ضرورت مسئله ای که مطرح کردم، دو نمونه هم آوردم: یکی از یک فرهنک متداول – عمید - ودیگری سروده ای از برتولت برشت شاعر و نمایشنامه نویس آلمانی که به زیبایی دو واژه «مهاجر» و «تبعیدی» را تعریف کرده وتفاوتهاشان را در سروده اش نشان داده است.  برای بیان منظور من، نقل سروده برشت کفایت میکند. اگر خانم بیضایی معتقدند که برشت هم سطحی نگر بوده، دیگر چه کسی جرات میکند نظر ش را رد کند!؟

اما امیدوارم که ایشان به من هم اجازه بدهند  نظرم را اعلام کنم: که بهر حال بار سیاسی وآژه تبعید آشکار است و حکومت اسلامی را آزرده  میکند. بهمین دلیل برنامه گزاران رویدادهای خارج از ایران - که هنر صادراتی را رشد میدهند - بسیار آگاهانه فقط  و فقط از واژه «مهاجر» استفاده میکنند. باز هم تاکید می کنم که هنرمندان جمهوری اسلامی نمی پذیرند که همنشین تبعیدیان بشوند. این هنرمندان تبعیدی هستند که باید خودشان را با شرایطی که برایشان تعیین میکنند، وقف بدهند!

3- سینماگران سینمای گلخانه ای ونیلوفر بیضایی

نیلوفربیضایی مینویسد:

«بصیر نصیبی اینها را هنرمند حکومتی میدانند»

ج. بله اینها هنرمند حکومتی هستند. من دلایل خودم را با چند سند که از میان صدها مدرک و سند بیرون کشیده ام، ارائه داده ام. اگر شما به تازگی معتقد شده اید که اینان چنین پیشینه ای ندارند، لطفا دلایل خودتان را بیان کنید!

خانم بیضایی، به جای اینکه بکوشید با توهین و به منظور خنثا کردن اثر  نوشته – به قول شما -  مغشوش، برای رفتارامروزتان حقانیت کسب کنید، لطفا اسنادی ارایه دهید که خلاف نظر مرا به اثبات برساند!

نیلوفر بیضایی مینویسد:

چرا فقط این 5 نفر؟

ج. آیا لازم است که من کارنامه 120 نفر را برای شما روشن کنم، تا شما به حقانیت نظرات من پی ببرید؟ به نظر من خط دهندگان اصلی برنامه با برگ رو بازی کرده اند و حتا اگر کسی هم به مقاصد اینان شک داشته باشد، تنها و تنها با ارایه همان دو فاکت میتواند به این اهداف برگزارکنندگان برنامه پی ببرد.

اول) سفير ايران در فرانسه، در زمان برگزاری جشنواره كن گفته بود: «هروقت ما در ديپلماسي با در بسته مواجه ميشويم، سينماي ايران كليد رمزگشاي ما است و عباس كيارستمي سينماگري است كه تاكنون قفلهاي مهمي را در اين راه باز كرده است»

دوم) گفته های محمد رضا لطفی در خبرگزاری فارس: «در يك پروسه روحي نيز ارتباطي معنوي با حضرت رسول(ص)، اين شخصيت بزرگ، يافتم...»

 شما خانم بیضایی میخواهید با اتکا به حضور ناصر تقوایی، برای پیوستن خودتان به کاروان هنر صادراتی مشروعیت[!] بطلبید.

من خودم در نوشته هایم از هر کسی که کوچکترین مقاومتی در برابر استبداد آخوندها نشان داده است، حمایت کرده ام. همین طور وقتی تقوایی جایزه جشنواره زجر را برگرداند، شخصا این اقدامش را ستودم. اما تقوایی متاسفانه در خیمه شب بازی برای انتصاب ریاست جمهوری، جزء جمع حمایت کنندگان از رفسنجانی بود . شما هم خانم بیضایی در بین جمعی بودید که علیه این انتصابات و حامیان دو بخش رژیم موضعی سخت گرفتید و اعلامیه صادر کردید. لااقل حالا برای همان امضای خودتان اعتبار قائل شوید. اما به قرار اطلاع تقوایی دعوت این جشنواره را رد کرده است. انگار جمعی دیگر هم به بهانه هایی متفاوت پا پس خواهند کشید. مطمئن  باشید اگر دامنه اعتراضات بالا بگیرد،  همین آقای عباس کیارستمی هم جا خالی خواهد کرد.

 4-   تولید کار هنری/ خلاقیت و شخصیت سیاسی

نیلوفر  بیضایی مینویسد:

«البته بصیر نصیبی که خود در کار تولید اثر هنری نبوده و نیست و شاید درک نکند که کار خلاقه و مایه ای که از جان و روان برای تولید آن گذاشته می شود...»

ج: عجیب است که یک هنرمند ادیب نمیداند در کار تولید اثر هنری بودن، به این معنا نیست که شخص حتما کارگردان یک اثر هنری باشد! درک کار خلاقه هم مخصوص ایجاد کنندکان آن کار نیست. مردم عادی بی ادعا هم ارزش های یک کار را درمی یابند. فقط ممکن است قادر نباشند حس درونیشان را بروز دهند. نیلوفر بیضایی چنان با من حرف میزند که انگار یک نابغه تئاتر معاصر میخواهد به یک بچه مدرسه ای آموزش بدهد. من اگر از خودم نمی نویسم، به این خاطر است که نیاز نمیبینم مبلغ خودم باشیم . من در جوانی در سنین کمتر از شما خانم نیلوفر بیضایی ار طریق شبکه سراسری تلویزیون هر هفته با ملیونها ایرانی صحبت کرده ام. دیگر میکروفن رادیو و یا تلویزیون حتا پر بیننده ترینش در من غروری کاذب ایجاد نمیکند. ما در سینمای آزاد، حدود 1000 فیلم تجربی، مستند،آوانگارد و... ساخته ایم  اگر هدایت و تشخیص درست هدایت کننده  این جریان نبود که یک گروه 5 نفره کوچک در تهران تبدیل به یک جنبش فراگیر در سراسر ایران نمیشد.

کافیست به کتاب قطور تاریخ سینمای ایران تالیف جمال امید مراجعه کنید تا دریابید که حتا جمهوری اسلامی هم قادر نیست نام و کارما را از تاریخ سینمای ایران حذف کند. و حالا نیلوفر بیضایی میخواهد با کم ارزش جلوه دادن کارنامه من، حضور خودش را در چنین برنامه ای توجیه کند. بیضایی مینویسد

 «شاید درک نکند - من را میگوید - که کار خلاقه و مایه ای که از جان و روان برای تولید آن گذاشته میشود... »

 ج: اجازه بدهید در این شرایط که ارتباط و دوستی ام را با شما قطع میکنم، قضاوت خودم را در باره شما و کارتان - بدون پرده پوشی - بیان کنم:

 به اعتقاد من شما جوانی جستجوگر هستید که نسبت به کارتان وسواس دارید، با صحنه آشنا هستید، معنا و مفهوم میزانسن را درک میکنید، در کارهایتان لحظه های خوب و فرمهای زیبا میتوان یافت. این حد بسیار خوبی است برای آغاز یک راه؛ اما شما بیشتر انرژی وتوان خود را که باید صرف کارهایتان بکنید، هدر داده اید تا یک فعال سیاسی شناسانده شوید. هر میکروفونی که بدستتان داده اند، دو دستی چسبیده اید. شما فکر کرده اید حسین مهری که هر روز میکروفون رادیو ایران را در اختیارتان میگذارد، یک شخصیت سیاسی کشف کرده است؟ نه جانم، اینها خیلی زرنگ تر از من و شما هستند. امثال حسین مهری خوب میدانند چه میکنند. تصور میکنید فرخنده مدرس سردبیر نشریه ی تلاش شما را برجسته ترین مفسر سیاسی یافته بود که اکثر شماره های نشریه اش را به تصویری یا مقاله ویا مصاحبه ای با شما مزین میکرد!؟

دیدید که سرانجام هم  شما را ستایشگر داریوش همایون کردند، همان داریوش همایونی که اگر پیشینه اش هم برای شما مسئله ای نبود، لااقل خوب میدانستید که با معترضین کنفرانس برلین که شما خود هم در همان جمع بودید، با چه لحن و با چه واژه های زشتی برخورد کرد!؟

بعد در دکان های متعدد دیگری که زیر عنوان رفراندوم علم شدند، از 60 ملیون دات کام بگیر تا نشست بروکسل ولندن و پاریس که برای آنها یا پیام فرستادید وشخصا در این جلسات حضور یافتید. یک روز چنان شیفته شیرین عبادی شدید که ممکن بود در کسانی این شبهه را ایجاد کنید که به باندهای دوم خردادی پیوسته اید،  درصورتیکه به نظر من واقعیت این طور نبود. بعد شیفته منشور جمهوری خواهی گنجی شدید و...و...و...

. شما با رفتار هایی که در این سالها داشته اید و با روی خوشی که به حامیان شیرین عبادی، گنجی، مشروطه خواهان راه داریوش همایون،  دار ودسته باقرزاده، با حامیان رفراندوم چیهای رنگارنگ نشان دادید و... با تبلیغات گسترده ای که در رادیو صدای مهری(رادیو ایران سابق) و بی، بی، سی و نشریه تلاش، سایت گویا ، رادیو و تلویزیونهای فارسی زبان. برای کارهای شما راه انداخته شد، باید خطایتان در مورد کنفرانس برلین بخشوده میشد و برنامه های بعدیتان بیننده های بسیاری را جذب میکرد. اگر این اتفاق نیفتاده است، باید مشکل را در جای دیگری جستجو کنید. آیا تصور میکنید که با همنشینی با «هنرمندان خمینی» این گونه کمبودهایتان جبران خواهد شد؟ حدس زده میشود که با تبلیغات دروغین و با هزینه کردن بودجه های سرسام آور، و با توجه به جو آلوده به ویروس آخوندها در خارج از کشور، سالنهای این جشنواره پر خواهند شد. از این بابت خیالتان راحت باشد. مگر کنفرانس برلین 2000 تماشاگر نداشت؟ اما این جمعیت، ببندگان واقعی کار شما نیستند. این جمعیت را حضور هنرمندان حکومتی به جشنواره میکشاند و نه حضور شما! اگر شما را در شرایط معمولی – و نه جریان یکی بود و یکی نبود – به کانادا میرفتید، آنوقت میتوانستید دقیقا موقعیت خودتان را ارزیابی کنید!

- 5 از هنرمند مستقل تا تکفیر ساشار 

نیلوفر بیضایی مینویسد:

 در عین حال بصیر باید بداند که ما...

ج .من نمیدانم چرا نیلوفر بیضایی مدام از ما دم میزند. او مستقیم با من طرف است . من فقط جواب او را میدهم. هرکس با من حرف دارد هر کس نظری دارد، نظرش را بنویسد و یا بگوید و جواب بگیرد. اصلا ممکن است حرف دیگران را بر حق تشخیص دهم و یا دیگر نخواهم در این زمینه حرفی بزنم . کسی وکیل و وصی نمیخواهد.

چند بار بگویم که  مطلب من هیچ ربطی به ایرانیان مقیم خارج ندارد. من در مطلبم نامی از هیچ هنرمند خارج از ایران – بجز دوزیستیان - نبرده ام. به دلیل این که اطلاعاتم در این زمینه و برای اظهارنظر دقیق، ناکافی بود، تاکید کردم که:

«من نمیدانم نحوه دعوت از ایرانیان خارج از کشور به چه شیوه ای بود است! برای اظهار نظر در این قسمت نیاز به اطلاعاتی دقیقتر دارم. شک نباید داشت که اینان اگر لازم بدانند، هیچ ابایی ندارند که شخصیتی مستقل و با پرنسیب را هم قربانی مقاصدشان کنند. ازکسانی که میهمان برجسته شان محمد رضا لطفی است، هیچ رفتاری بعید نیست»

من نمیدانم چرا این بخش مقاله من به تشخیص خانم نیلوفر بیضایی توهین به خانم امیرشاهی است؟ البته نیلوفر بیضایی اعتقاد دارد که من ساشار ظریف را - که قبلا حتا نامش را هم نشنیده بودم - هم تکفیر[!] کرده ام. هرکس این هنرمند رقصنده را میشناسد، مطلب را به ایشان نشان بدهد، شاید خود ساشار خانم بفهمد چرا این چند سطر نوشته من تکفیر ایشان هم هست!

-6  نسل دوم و سوم و جشنواره یکی بود و..

 نیلوفربیضایی مینوسید:

«دست اندرکاران برگزاری جشنواره ی یکی بود یکی نبود متعلق به نسل دوم و سوم ایرانیان خارج از کشورند که براستی نیز تجربه ی نسل اولیها را ندارند. برخی از آنها بزرگ شده ی خارج از ایرانند و برخی در سالهای اخیر از ایران خارج شده اند و دانشجویان دانشگاه تورنتو هستند»

ج: خانم نیلوفر بیضایی در جوابیه شان در باره شایستگیهای نسل جوان امروز ایران بسیار میگویند و شعارهای پر طمطراقی سرمیدهند. در نهایت هم به این نتیجه میرسند که جوانانی که در فراهم آوردن امکان برگزاری این جشنواره سهیم بوده اند، نمونه هایی ایده آل برای ایشان هستند. بسیار خوب اگر ایشان اجازه بفرمایند من هم بگویم از میان نسل جوان به چه نیرویی اتکا دارم و مردم ایران اگر بخواهند با جنبش مردمی بساط این رژیم را برچینند، به چه جوانانی میتوانند امید ببندند؟ من برای نسل جوانی ارزش قایلم که به آن حد از آگاهی رسیده باشد که درک کنند این رژیم بخش بد وخوب ندارد. جمهوری اسلامی یک سیستم فاشیستی/مافیایی/مذهبی و تا عمق وجودش فاسد است. رهایی مردم هم جز با سقوط کلیت این سیستم امکان پذیر نیست. چنین جوانانی دیگر میزبان کیارستمی که قلبش را به احمدی نژاد و رایش را به رفسنجانی میدهد، نمیشوند و برای کسب آبرو برای بی آبرو ترین فیلمسار حکومتی تلاش نمی نمایند* و برای یکی از فریب دهندگان مردم در خرداد 76-رخشان بنی اعتماد- هم فرش قرمز پهن نمیکنند. من به دختر جوانی میبالم که در جریان ده روز پر افتخار خیزش های دانشجویی جلو گلوله پاسداران ایستاد و حجاب تحمیلی را زیرپایش له کرد و به آتش کشید، نه آن دختر جوانی که میزبان عباس کیارستمی میشود، میزبان فیلمسازی که اعلام داشت حجاب یک مسئله کم اهمیت شهری است.

من به آن جوانانی اتکا دارم که با شهامت رو در روی ذهنهای واپسگرا و شبه روشنفکران نان به نرخ روز خوری که بارویت هاله نورانی، وحی، طی پروسه های روحی برای آخوندها خوش رقصی میکنند، می ایستند. چنین جوانانی میزبان محمد رضا لطفی نمیشوند. من به نسل جوانی افتخار میکنم که علیه نابرابری های حقوق زنان مبارزه جدی میکند . زنی که تبلیغ و اشاعه رفتارهای ارتجاعی و پوسیده و توهین آمیز به ارزش ومقام زن را تحمل نمیکند .چنین زن جوانی دیگر میزبان خسرو سینایی - خسرو سینایی هم یکی از میهمانان است – نمیشود. همان سینایی که دو همسرهنرمند نقاشش - بی آنکه شرم کنند - در مطبوعات رژیم زنان دیگر را هم تشویق میکنند که چندتا چندتا  به عقد یک مرد درآیند و امکان تعیش بیشتر این مردها را فراهم کنند.

من این جوانان همکار «یکی بود و یکی نبود» را شخصا نمیشناسم (آیا نیلوفر بیضایی 200 تایشان را میشناسد؟) اما از نحوه انتخابشان چنین استنباط میشود که اگر خیلی هم بخواهند خودشان را متحول بنمایانند، از حد وحدود باند دوم خرداد فراتر نمیروند؛ البته اگر اصلا به بازی گرفته شوند و حضورشان جنبه مردم رنگ کنی نداشته باشد، چون به عقل جور در نمی آید که 200 نفر ارگانیزه کردن یک برنامه را بعهده داشته باشند. چه بسا سرنخ قضایا دست دیگران است و اینها نقش نخودی را دارند.

بهرحال تنها جوان بودن کادر یک برنامه کافی نیست که ما را به صداقت و استقلال رای برنامه ریزانشان مطمئن کند .تریتا پارسی لابی سرشناس رژیم اسلامی هم جوانی است از نسل دوم!

-  7سینمای تبعیدوبرنامه های نمایشی رژیم

نیلوفر بیضایی مینویسد:

«بصیر نصیبی از تمام بخشهای دیگر هنری جشنواره بیکباره میگذرد و بر روی بخش سینما متمرکز میشود.»

ج :اگر من تمرکزم را میگذاشتم روی بخشهای دیگر که آنوقت میفرمودید تو که کارت سینماست، چرا به مسایل دیگر میپردازی؟! نکند این را هم منکر میشوید که من کارم سینماست!! ))

نیلوفر بیضایی ادامه میدهد:

«بصیر نصیبی توضیح نمیدهد که چرا این سینماگران تبعیدی - که البته نامی نیز از آنها نمیبرد که منظورش چه کسانی هستند - اگر به چنین فستیوالی دعوت میشدند، نباید در آن شرکت میکردند.  و این "باید" و "نباید" ها را چه کسی تعیین میکند؟»

 من نوشته بودم

 «البته معمولا سینماگران تبعیدی خود به این گونه مجالس نمی پیوندند»

خانم بیضایی تیاتر نویس و زبان دان معنای واژه معمولا را نمیداند؟ تا آنجا که من میدانم فیلمسازان در تبعید- نه دوزیستیان و ایرانیان خارج کشور- معمولا در برنامه هایی که یک سرش وصل است به هنرمندان خمینی شرکت نمیکنند. این نظر من براساس اطلاعاتی است که دارم. خب اگر ایشان اطلاع دقیق دارند که آنها هم در اینگونه برنامه ها حضور پیدا میکنند، پس بفرمایند چرا در «یکی بود و...» غایب هستند؟!

من ادامه دادم.

.. اگر فرضا میپذیرفتند که در این برنامه شرکت کنند و فیلمهایی به جشنواره معرفی میکردند که صحنه های تکان دهنده اعدام، سنگسار، شکنجه، تجاوز به زنان و مردان در زندانهای ایران را دوباره روی پرده سینما زنده میکرد، آیا هنرمندان حکومتی در چهارچوب چنین برنامه ای کارشان را عرضه میکردند؟من معتقدم و با قاطعیت میگویم نه، هرگزنه!

8 مرجان ساتراپی، پرسپولیس و مواضع من، جشواره تئاتر کلن و تغییر موضع نیلوفر

نیلوفربیضایی برای این بخش از فحشنامه ای که علیه مواضع من تنظیم شده است، بخش دیگری از مکالمه تلفنی من را هم استخراج کرده است،که در ابتدا کلی ار مرجان ساتراپی تعریف میکند و بعد هم تاکید میکند که باید از او حمایت کرد! بماند  که خود او شخصا تا حالا به استناد وبلوگ شخصی اش کلمه ای در باره فیلم پرسپولیس ننوشته است.

 من برای واکنش به هر برنامه ای، فیلمی یا کاری نیاز به تامل دارم. از آنها هم نیستم که اول دچار احساسات بشوم و بعد مجبور بشوم دائم خودم را تکذیب کنم- گویا نیلوفر بعدا از شدت دفاعش ار شیرین عبادی کاسته حتا برضدش نظر داده است- در همین مصاحبه هم پشیمانی خودش را از شرکت در جمعی که جشنواره تئاتر کلن را پس زده بودند اعلام مینماید. البته شایسته است که رسما و کتبا هم ار بهرخ بابایی و مجید فلاح زاده پوزش بخواهد. خواننده توجه دارد که همه این اتفاقات، حمایت ار فیلمسازان حکومتی، ابراز پشیمانی از تحریم جشنواره تئاتر کلن، ناسزا گویی وفحاشی به من - تا آنجا که مرا به ولی فقیه تشبیه کرده است  - در زمانی اتفاق میافتد که ایشان تصمیم گرفته است همنشین کسانی شود که تا قبل از تصمیم اخیرش، آنها را تائید کنندگان سانسور میدانست. البته معلوم است که وقتی بیضایی جلوی جشنواره تئاتر کلن ایستاد که طنین محدودی داشت و میخواست تنها دو/سه کار از جمهوری اسلامی بیاورد، حالا که در برنامه گسترده ای میخواهد حضور پیدا کند که 120 سفیر هنری دارد. مجبور است ار تحریم جشواره مذکور هم ابراز پشیمانی کند.

ن. ب می نوسید:

بصیر که نه کتاب را خوانده بود و نه فیلم را دیده بود و من حتی مطمئن نیستم که حتی تا امروز نیز آنها را دیده یا خوانده باشد، نخوانده و ندیده با مرجان مخالف بود و با اشاره به یک جمله از مرجان در یک مصاحبه و تکرار اینکه مرجان مترجم شیرین عبادی بوده، یا چیزی در همین حد تاکید داشت.

ج. من یادم نبود که هر فیلمی را که میبینم و یا هر کاری که میکنم، باید به نیلوفر گزارش بدهم. از این مسایل پیش پا افتاده بگذریم . نظر من در باره پر سپولیس در آرشیو سینمای آزاد ضبط شده است. همین طور چند نقد مثبت از نویسنده های دیگر هم در باره این فیلم در آرشیو وب سایت سینمای آزاد در تبعید هست و خود فیلم هم در قسمت فایل تصویری سایت بایگانی شده است.

 www.cinemaye-azad.com

بله برخی علایم برای من معنایی دارد که وادارم میکند در قضاوتم تامل کنم. مثل گرایش به شیرین عبادی. نمیدانستم که مرجان فقط مترجم بوده و یا ناآشنا با زدوبند های رایج در تشکیلات نوبل! وآیا مطلع بوده است که بزک بانو را آورده اند تا دین را با دمکراسی آشتی بدهد و یا نه ؟ حمایت همه جانبه سایت روز اون لاین از پرسپولیس هم برایم مسئله کم اهمیتی نبود-این نشریه سعی داشت چنین القاء کند که فیلم پرسپولیس کاملا غیرسیاسی است- پس تصمیم گرفتم رفتارم را طوری تنظیم کنم که همزبان با دار ودسته رفسنجانی/ خاتمی/ کروبی نشوم و چنین کردم. مقامات رژیم هم گاه به فیلم حمله میکنند و گاه کوتاه می آیند. دار ودسته خاتمی هم بدشان نمی آید که به دلایل سیاسی از مرجان ساتراپی تعریف بکنند-آنها هم فیلم را از هر نوع اتهام(!)سیاسی مبرا می دانند- اما با فرمان نا نوشته رژیم، فیلم سازان حق ندارند کلمه ای مثبت در باره این فیلم بگویند و بنویسند. اگر یک فیلمسار فستیوالی یک جمله مثبت در باره پرسپولیس نوشته است به من معرفی کنید. باز هم تاکید میکنم: اینان حق واجازه و جرات ندارند بدون اطلاع و توافق رژیم کنار مرجان ساتراپی بنشینند. اگرحساسیت ها و خط قرمزهای رژیم در این برنامه رعایت نشود، محال است بتوان بخش هنر صادراتی را بدین گستردگی برگزار کرد.

9 بودجه یکی بود یکی نبود

من در باره بودجه یکی بود یکی نبود و رویدا دهای مشابه، نظرم را در همان مقاله اعلام کرده ام وشیوه های متفاوتی را که برای تامین بودجه اینگونه برنامه ها بکار گرفته میشود را تا حد توانم شکافته ام. چیزی ندارم که به آنچه گفته ام اضافه کنم. «یکی بود...» کمیته مالی دارد. این کمیته مسئول جوابگویی به این موارد است یا یک آرتیست خلاق مستقل؟ کمبود بودجه اینگونه پروژه ها را عاشقان فرهنگ وهنر که میخواهند اعتماد به نفس از دست رفته مان را به ما برگردانند، جبران خواهند کرد. اما اگر این جوانان میخواستند برنامه ای گسترده و پر طنین - فقط برای حمایت هنر معترض وهنرمندان در تبعید - فراهم کنند، آنوقت کاسه شان خالی میماند. با این شیوه برنامه ریزی نگران نباشید! مشکل بازدارنده ای جشنواره را تهدید نمیکند.

10از برلین تا تورنتو

من نوشتم:

به نظر من «یکی بود...» هم قرابتهایی با کنفرانس برلین دارد، ولی در کانادا برگزار میشود .این کشور هم بابت ناانجام ماندن پرونده قتل فجیع زهرا کاظمی با جمهوری اسلامی مشکل دارد.

مگر میشود خانم بیضایی معنی جمله به نطر من را درک نکند. من دلایلم را - که ممکن است پرت هم باشد - گفتم و نوشتم. ایشان هم میتوانند دلیلی بیاورد که: نه خیر این مقایسه مردود است و خواننده هم هر دو دیدگاه را میخواند و خود قضاوت میکند.

خانم بیضایی چرا از این مقایسه اینقدر وحشت کرده اید؟! شما که به این سادگی از تحریم جشنواره تئاتر کلن اظهار ندامت میکنید. خب این یک مورد خطا - حمایت از معترضین کنفرانس برلین- را هم از کارنامه خود پاک کنید وخلاصمان کنید.

 - 11ماجرای کتاب HITLERS KÜNSTLER-هنرمندان هیتلر-

 در باره این کتاب خیالتان را راحت کنم چه شما به من معرفی کرده باشید، چه دیگری و چه خودم در ویترین کتابخانه به آن برخورد کرده باشم - چون واقعا یادم نمانده- اما میدانم کسی به من هدیه اش نکرده است وخودم کتاب را به مبلغ 25ٍ یورو خریده ام. من فقط عنوان این کتاب را که براساس برنامه های hr - رادیو تلویزیون ایالت هسن -تنظیم شده بود، وام گرفتم و اگر شما به من معرفیش کرده باشید، بسیار سپاسگزارم، چون عنوانش مناسب هنرمندانی است که ار خان گسترده جمهوری اسلامی بهره میبرند. اما منبع اصلی من برای مقایسه سینمای جمهوری اسلامی، سینمای دوران نازی. کتاب مهمی است با عنوان تبليغات وسينمای آلمان نازی تاليف ديويد ولچ ترجمه حسن افشار که براساس آن برنامه ای تنظیم ودر 20 شهر و کشور اروپایی عرضه نمودم . این پژوهش را در آرشیو سایت سینمای آزاد میتوان یافت.

 12/جشنواره تیاتر هامبورک وشما

شما مقاله من را به دقت زیر ذره بین بردید، هر جایش را هرطور که خواستید، بررسی و تفسیر کردید، حتا مکالمه های تلفنی خصوصی تان  با من را هم بازگو و تفسیر فرمودید، اما اصلا به بخشی از مقاله من هیچ محبتی [!] نشان ندادید و آن هم بخش مربوط به جشنواره تئاتر هامبورگ بود که شما مرتبا در آن حضور مییافتید. ایرج زهری تعزیه اش را میخواند و شما تئاترتان را اجرا میکردید. اما من در همین آرش 100 به مقاله ای برخورد کردم از خانم سیمین متین، که یکی از بهترین گزارشهای بخش ناهمگون تئاتر شماره100 آرش است.

دراین گزارش مشخص میشود که همان سالی که شما تئاتر بوف کور را به هامبورگ بردید، رامین یزدانی جشنواره اش را به تیاتر فجر تقدیم کرده است - سال2004- آیا یزدانی در پستوی خانه اش، پیوندش را با تئاتر فجر اعلام نمود؟ آیا جشنواره ای که برگذاریش تقدیم میشود به فجر، هیچ ارتباطی با سفارت ندارد؟ نکند این مورد هم مربوط به دید دایی جان ناپلئونی من باشد؟! شما میخواهید حضور محمد رضا لطفی را هم کم رنگ جلوه بدهید و در مقاله تان از او دفاعی نکرده اید، یعنی وابستگی لطفی از کیارستمی عیان تر است!؟

 و پایان...

در پایان پاره ای از مقاله ای از خودم،از بخش زیر ذره بین نشریه ی اینترنتی سینمای آزادشماره 14 را با کمی تغییر باز نویسی میکنم:

...چطور اگر احمدی نژاد در یک پروسه روحی ارتباط معنوی با امام زمان پیدا کنند، مستحق تحقیر است، اما محمد رضا لطفی اگرهمان ادعا را مطرح کند، منتها دست بالا را هم بگیرد و از مرحله پروسه روحی امام زمان هم عبور کند و برسد به مرحله اعلای ارتباط به پیامبرهمان امام، شایسته تقدیر؟ ایا این آقای کافر، یک فرصت طلب نان خور به نرخ روز نیست؟ اگر میخواهید پای بساط عرفان بازی وتار نوازی لطفی حال کنید، نوش جانتان دیگر چرا او را شایسته تکریم میدانید و چرا جشنواره پر مدعای یکی بود ویکی... میزبان اوست؟ آیا 200 همکار این برنامه سوابق این آقارا نمیدانند، یا جو تورنتو را خوب می شناسند ومی دانند آب از آب تکان نخواهد خورد.

بصیر نصیبی.7 یونی 2008 زاربروکن / آلمان

www.cinemaye-azad.com        

cinema_tabid@yahoo.de 

*نیلوفر بیضایی هم برای دفاع از کیارستمی دستش بسته است .پس به ناچار او را نماینده ی یک نگرش و نوعی پراگماتیسم می نمایاند!.

 

  پاسخ به نیلوفر بیضائی

نیما

 

خانم نیلوفر بیضائی که بیشتر زنان مبارز و انقلابی تبعیدی خارج او را به عنوان یک هنرمند بورژوا لیبرال می شناسند در این مطلب با ضدونقیض گوئی سعی در جا انداختن جشنواره آخوندی یکی بود یکی نبود به عنوان یک جشنواره هنری و فرهنگی با شرکت همه هنرمندان متعهد کرده است. باید از خانم بیضائی که یکی از حمایت کنندگان شیرین عبادی لابی رژیم در خارج بودند و هستند سئوال کرد. ۱ـ اگر جشنواره یکی بود یکی نبود متعلق به رژیم نیست پس چرا بوسیله نشریه دوم خردادی و توده ای ـاکثریتی شهروند کانادا تبلیغ میشود؟ زیرا اگر غیر از آن بود نشریه دوم خردادی شهروند حتی اسمی هم از ان نمی برد!

۲ـ اگر جشنواره یکی بود یکی نبود کار رژیم نیست پس چگونه شبه هنرمندان آخوندی امثال: ایدین اغداشلو . محمد رضا لطفی . داریوش مهرجوئی . کیا رستمی . رخشان بنی اعتماد و ... بدون اجازه ارباب خود توانستند در ان شرکت کنند؟

۳ـ خانم بیضائی می نویسد: برای مثال ساشار ظریف که امروز یک رقصنده ی مطرح در کانادا و دیگر کشورهای جهان است به گواه بیوگرافی اش درسال ۱۹۸۵ درسن چهارده سالگی بهمراه خانواده اش از طریق کوههای ترکیه از ایران فرار کرده ...: عجبا ! خانم بیضائی شما حتما میدانید: همانگونه که هرکس که به زندان رفت انقلابی نمیشود به همان گونه هم هرکسی هم که از کوه و کمراز ایران فرار کرده و به خارج آمد هم هنرمند تبعیدی و مترقی ومتعهد نمیشود! من خود شخصی را می شناسم که قبلا چپ چپ بوده ودر اوایل سالهای ۱۹۸۰ ازطریق خلیج فارس با قایق ازایران خارج شده اما هم اکنون به یکی از عوامل رژیم تبدیل شده و مرتب به سر زمین جمهوری اسلامی رفت و آامد می کند. و باز متاسفانه همانگونه که همه میدانیم جمهوری کثیف اسلامی هزاران نفر از این گونه تبعیدیان فراری سابق که حتی تعدادی از آنها زندانی رژیم هم بوده اند امروز به خدمت گرفته است.

۴ـ خانم بیضائی مرتب ازجوانان ایرانی که در خارج هستند صحبت میکند و می نویسد: یکی از اهداف اصلی شان برای شرکت در جشنواره یکی بود یکی نبود تماس با این گونه جوانان ایرانی است ! خب از خانم بیضائی باید پرسید مگر نمیشود یک هنرمند تبعیدی مثل شما با مطالب و نوشته ها و آثارش از بیرون این جشنواره به آگاه کردن این جوانان همت گمارد؟ حتما باید در چنین جشنواره ای که توسط نیروی های ازادیخواه تحریم شده شرکت کند تا بتوان با جوانان تماس بگیرد؟ ثانیا آیا خانم بیضائی میداند که این جوانان ایرانی فرهنگ دوست مقیم کانادا همانهائی هستند که یکی دوسال قبل همانگونه که نشریه دوم خردادی شهروند هم نوشته بود زمانیکه پسرهادی خرسندی بنام نوید خرسندی که کمدین می باشد برای اجرای برنامه ای که اصلا سیاسی هم نبود به تورنتو رفته بود و از این جوانان ایرانی فرهنگ دوست تقاضای کمک کرده بود این جوانان ایرانی به عنوان اینکه نوید پسریک ظنز نویس سیاسی ضد رژیم است و آنها فعالیت سیاسی نمیکنند و نمیخواهند دررفت و امدن شان به ایران مشگلی پیدا شود! بنابراین حاظر نشدند که در ان دانشگاهی که محل اجرای برنامه بود هیچ گونه کمکی به نوید کنند وبنابراین برنامه کنسل شد!

۵ـ خانم بیضائی در مطلب شان سعی کرده اند که برنامه جشنواره آخوندی یکی بود یکی نبود را فقط فرهنگی توصیف کنند! شنیدن این حرف از خانم بیضائی به همان اندازه عجیب است که حمایت شان از فیلم سازتروریست آخوندی کیا رستمی و مستقل دانستن چنین فیلم سازی که قلبش را به رئیس جمهوری رژیم هدیه داده است! ثانیا دراین دوران سیاه حکومت آخوندی چه چیزی سیاسی نیست که این جشنواره ؤخوندی نباشد؟ از نظر من شرکت یک هنرمند تبعیدی در جشنواره ای که شبه هنرمندان آخوندی با دستان به خون الوده شان در ان حضور دارند هیچ فرقی با شرکت ان هنرمند در نماز جمعه رژیم ندارد. تنها جشنواره و یا جلسه و برنامه و یا کنسرتی میتواند مردمی و مترقی و انقلابی باشد و مورد قبول توده های ستمدیده و گرسته ایران واقع شود که شعار مرگ بر جمهوری اسلامی در بالای سر آن به اهتزاز در امده باشد و جنایات روزانه رژیم در حق کارگران و دانشجویان و زنان گفته شود والا این گونه جشنواره ها یکی دیگر از ترفند های رژیم جنایتکار اخوندی برای پیش بردن تهاجم هنری و فرهنگی اش در خارج می باشد. حداقل وظیفه یک هنرمند تبعیدی و مترقی افشای این گونه جشنواره های رژیمی در خارج می باشد نه شرکت در آن !

با درود به همه هنرمندان مردمی و مترقی و متعهد

 

 "یکی بود یکی نبود"؛ غیر از رژیم  هیچکس نبود!؟

لیلا قبادی 

          

شهر تورنتوی کانادا، که از اصلی ترین پایگاههای اقتصادی- فرهنگی  حکومت ایران در شمال آمریکاست، به زودی میزبان تعدادی از هنرمندان ایرانی داخل و خارج کشور خواهد بود.

 

در میان اسامی اعلام شده تعدادی از چهره های آشنای همیشگی حضور دارند. "دلال-هنرمندانی" که در سالهای پس از "انقلاب" همواره مبلغ و مدافع سیاستهای فرهنگی جمهوری اسلامی بوده اند. کسانی که از ایدئولوژی حکومتی تا رفرم نمایشی دوم خرداد حمایت جانانه کرده اند. از آن جمله اند خانم رخشان بنی اعتماد - که از فعالان ستاد تبلیغاتی نا انتخابات خاتمی بود - تا داریوش مهرجوئی که همواره سانسور رژیم را توجیه کرده و در هر فرصتی پشتیبانی علنیاشان را از رژیم اعلام داشتهاند.

 

اما در این میان به چهره هایی هم بر می خوریم که در این سالها به دام بازیهای سیاسی-فرهنگی رژیم نیفتاده بودند، در زیر علم آخوندها سینه نزدند، بر سر قبر خمینی حاضر نشدند، مقابل خامنه ای زانو نزده و به گوش ننشستند و به دلیل همین سرپیچی ها تواناییها و استعدادهای هنریشان در زیر دستگاه سانسور رژیم سرکوب شده از جمله آنها میتوان از ناصر تقوائی نام برد.

 

دسته سوم اما هنرمندانی هستند که در اعتراض به سیستم سانسور و سرکوب رژیم یه چهرههای شناختهشده هنری در تبعید تبدیل شده و به عنوان هنرمندان مخالف رژیم اسلامی حاکم شناخته میشدند.

 

در کنار هم قرار دادن این جمع نامأتوس تنها و تنها یک هدف را دنبال میکند؛ به هم ریختن حداقل مرزهای باقیمانده بین هنرمندان مخالف رژیم با طرفداران و حامیان آشکار حکومتی و به دست گرفتن تام و تمام فضای فرهنگی و هنری خارج کشور.

 

رژیم اسلامی حاکم برایران به خصوص پس از رفرم نمایشی دوم خرداد، با صرف میلیون ها دلار نفتی و فعال کردن صدها دلال "فرهنگی-هنری" خارج نشین برای دستیابی به این هدف با شکل دادن جریانها، فستیوالها و گردهمائی های "فرهنگی-هنری" سعی داشته و دارد که ارائه و پخش آثار هنرمندان داخلی و خارجی را در انحصار خود در آورده و با از میان بردن مرزهای مخالفان و موافقان رژیم کنترل تمامی کانالهای ارتباطی هنرمندان با ایرانیان خارج کشور را به دست گیرد آنهم با استدلالات مکارانه ای چون "هنر برای هنر" و "غیرسیاسی بودن هنر" و با این شیوه  حضور رژیمی که با سانسور و سرکوب دوام آورده را در خارج کشور مشروعیت بخشیده و عادی جلوه دهد.

 

در این آشفته بازار آرمان فروشی از هنرمندان حکومتی مانند مهرجوئی که بارها ارادتشان را به رژیم ثابت کرده اند توقعی بیش از آنچه میبینیم نیست، اما، پیوستن هنرمندانی که خود را "هنرمند در تبعید" و مخالف حکومت سانسور دانسته و می دانند به این بازار مکاره دور از انتظار بود. هنرمندانی که در پاسخ به اعتراضات علیه حضورشان در این فستیوال نه تنها به توجیه حرکتشان می پردازند و حتی مخالفتهای گذشته شان با رژیم را هم اشتباه دانسته، بلکه به دفاع از هنرمندانی که دراین سالها به ابزار فرهلگی-سیاسی رژیم در خارج از کشور تبدیل شده اند  همانند عباس کیارستمی پرداخته و آنها را پراگماتیک می نامند! ( به قول هنرمند در تبعید، بصیر نصیبی، تنها تفاوت سینمای جمهوری اسلامی با سینمای آلمان در زمان نازی ها در آن است که از سینمای آلمان نازی فقط نازی ها حمایت میکردند اما از سینمای جمهوری اسلامی حتی به ظاهر مخالفان رژیم هم دفاع می کنند!)

 

اینکه هنرمند معترض در تبعید در توجیه فروش هنرش به دشمنان هنر مردمی به تأئید هنر وهنرمند حکومتی بپردازد نه تنها تأسف آور که مشمئز کننده است. اینکه بگویند ما در هر جا بتوانیم صدای خود را منعکس کنیم حضور خواهیم داشت و داوطلبانه خودمان را حذف نمی کنیم،  گویای آنست که ظاهرا اگر تا کنون هم افرادی از این دست در ردیف مخالفان رژیم قرار داشتند و به دام دستگاه فرهنگی خارج کشوری پناه نبرده بودند نه به خاطر حفظ آرمانهای انسانی و باورشان به هنر معترض مردمی، بلکه تنها به دلیل آن بوده که تا به حال دلالان فرهنگی حکومتی به سراغشان نیامده بودند و نیازی به بازی گرفتن آنها در نمایشهای خارج کشوری نداشته اند، وگرنه آنها هم زودتر از اینها صف هنرمندان تبعیدی را ترک گفته و رفته بودند تا برسر سفرۀ چپاول و غارت رژیم بنشینند!

 

این نکته که این افراد حق "انتخاب" دارند و نباید به انتخاب آنها خرده گرفت، پذیرفتنی است تا وقتی که این هنرمندان بیش از این ادعای هنرمند تبعیدی نداشته باشند و شعار مخالفت با رژیم سرکوب و سانسور را پس از شرکت در ضیافت همان حکومت سر ندهند!

 

و کلام آخر آنکه فستیوال فرهنگی-هنری "یکی بود ، یکی نبود" که قرار است تصویری از فرهنگ و هنر ایران ارائه کند، کوچکترین نشانی از سرکوب هنرو هنرمندان طی سی سال گذشته ندارد. از دهها هنرمند به قتل رسیده در قتل های زنجیره ای تا تجاوز و قتل هنرمند عکاس زهرا کاظمی نامی در میان نیست. پس ناگفته روشن است که این فستیوال و فستیوالهای از این دست نه غم زنده نگاه داشتن فرهنگ ایران را دارد و نه نگران "صدای در گلو مانده" هنرمندان در تبعید است بلکه تنها هدفش گرفتن جوهره اعتراض و مخالفت با رژیم جنایتکاری است که با هزارو یک رنگ و لعاب "فرهنگی-هنری" سعی دارد چهره ضدانسانی اش را دلربا جلوه دهد و صدای مخالفت و اعتراض مردمی را خاموش کند. به قول هنرمند در تبعید پرویز صیاد، تفاوت طالبان با رژیم حاکم برایران در آن بود که طالبان آنقدر خوش شانس نبود که هنرمندانی مانند برخی هنرمندان ایرانی داشته باشد که از تجاوز و قتل و جنایت و سرکوب داخل کشور چهره ای انسانی به دنیا ارائه کنند.

خرداد 138716  کانادا

لیلا قبادی 

 

گلاویژ پر! سعید پر! فریدون پر! زهرا پر! محمد پر! علی پر! ادراک و فهم هم پر؟

غمنامهای در چهار پرده

نوشته نادر ثانی

 

تمامی این ماجرا، از ابتدا تا انتها، همین امروز در خلال حدود یک ساعت و نیم به اتفاق افتاد: آنچه در زیر میآید شرح چند ماجرای واقعی، جدا از هم، اما به هم چسبیده و اثری که آنها بر من گذاشتند، میباشد.

پرده اول: گلاویژ پر!

نگاهش به چشمانم از فرای عکسی در آن صفحه (1)درج شده بود و گواهی مرگش که ضمیمه بود به سختی تکانم داد. پیامی که از جانب رفیقی به صندوق پست الکترونیک من آمده بود، من را به آن صفحه کشانده بود. متن پیام بسیار ساده بود: "خودسوزی یک دختر کارگر"! و به ضمیمه آن تنها یک لینک! دختر کارگری خودسوزی کرده بود. بالهای اندیشهام به پرواز درآمده و پیش از آنکه خبر را ببینم، آنرا "خواندم": وحشتناک بود. بار دیگر چرخهای سرمایهداری آنچنان عرصه را بر یک کارگر تنگ کرده که او خسته و درمانده ترجیع داده بود تا با دستان نحیف خود شمع وجود خویش را خاموش سازد. خبر اما بسیار وحشتناکتر از آن بود که در تصور من میگنجید:  گلاویژ سلطاننیا، دختر 18 ساله کارگری از مهاباد در همدان خودسوزی کرده بود. گویا گلاویژ از مدتی پیش به همراه پدر و خواهرش برای امرار معاش به همدان آمده و در یک کارخانه آجرپزی در این شهر مشغول به کار میشود. چند روز پیش پدر که ناچار بوده برای انجام کاری به مهاباد برود، گلاویژ و دختر دیگرش را در همدان و برای کار در کارخانه آجرپزی تنها میگذارد. در این میان صاحب کارخانه از فرصت به دست آمده و از تنهایی این دو دختر سوء استفاده کرده و آنها را "مورد آزار و اذیت" قرار میدهد. این "آزار و اذیتها" به گونهای بودهاند که گلاویژ که تحت فشار روحی شدیدی قرار گرفته بوده، روز 9 خرداد دست به خودسوزی زده و 18 ساعت بعد در اثر صدمات وارده در بیمارستان جان میسپارد. چشمان گلاویژ بر چشمانم حلقه زدند و چند قطره اشک بر گونههایم جاری شدند. به صفحه اول بازگشتم و با خواندن خبر مرگ دو کارگر "نگونبخت" در "حادثه"ای که در يک  آسانسورروی دادخ بود، گویی چشمان گلاویژ بر مخیلهام حک شدند.

پرده دوم: سعید، فریدون و زهرا پر!

شاید برای فرار از فشار چشمان گلاویژ بود که خواستم دقایقی را صرف پرسه زدن در دیگر صفحات بکنم. نمیخواستم "خبر" دیگری ذهن من را به خود جلب نماید. گفتم که "پناه" به ادبیات و شعر ببرم. سری به سایت "کتاب شعر" زدم. نوشتهای از نسیم خاکسار با تیتری که من را به یاد خسرو گلسرخی انداخت، "چه کرده اند با این سرزمین"، توجهم را به خود جلب کرد (2). نوشته معرفینامهای بر کتاب "منظومه ایرانی" نوشته محمد مختاری و نقدی بر آن است. اما آنچه که بیش از خود نوشته من را با عالم دیگری برد، یاد سه هنرمندی که در این نوشته از آنان یاد شده، سعید سلطانپور، فریدون فرخزاد و زهرا کاظمی بود. اولی را در شب عروسی از خانواده جدا کرده و پس از مدت کوتاهی به جوخه تیرباران سپردند. دومی را به وحشیانهترین شکل در تبعيد به فتل رساندند. سومی را، با وجود آنکه میدانستند مرگش میتواند باعث بروز دردسرهای بسیار گردد، آنچنان مورد ضرب و جرح قرار دادند که مرد. سعید و فریدون را پیش از آنکه کشته شوند میشناختم ولی با زهرا تنها پس از مرگش "آشنا" شدم، با این وجود پس از خواندن مقاله یادشده گویی تصویر آنان نیز در مقابل چشمانم به حرکت درآمدند. به این سه فرد و به هنر آنان که هرگز اجازه نیافت به باروری کامل برسد. به آنان و به گلسرخی و مختاری و به پیکرهای در خاک افکنده شده آنان اندیشیدم و بار دیگر اشک از چشمانم جاری شد. از گریستن ابایی ندارم اما با دست راست اشکهایم را پاک کرده و تلاش کردم که بار دیگر به دنیای امروز بازگردم-

پرده سوم: محمد و علی هم پر!

شعر و ادب را ترک گفته و بیاختبار سری به یکی از صفحات خبری زدم که مطلب دیگری (3) توجهام را جلب خویش نمود: "نامه نوجوانی که دوازده روز دیگر اعدام خواهد شد". محمد فدایی جوانی است بیست و یک ساله که در یکی از زندانهای کرج در انتظار اجرای حکم اعدام در مورد خود میباشد. پنج سال پیش (زمانی که شانزده ساله بوده) در نزاعی که منجر به مرگ نوجوان دیگری میشود شرکت داشته و اکنون، پس از طی پنج سال زندان توام با شکنجه و یک بار تا دم مرگ رفتن حکم اعدامش تایید شده و در انتظار فرارسیدن مرگ است. کلام محمد جانکاه است. دیگر امیدی در وجودش نیست. دیگر نه توان مبارزه دارد و نه خواست ادامه  زندگی. خسته شده است و میخواهد به زجری که نصیبش شده پایان داده، رخت بربسته و برود. به صفحهای دیگر میروم (4): علی میهنترابی نیز بیست و یک ساله است. او نیز از پنج سال پیش در زندان است. حلقه طناب دار در انتظار او نیز میباشد. علی هنوز امید دارد. دست و پا میزند و در اندیشه امکان رسیدن به رهایی است. محمد و علی هر دو منکر ارتکاب قتل هستند، هر دو به بلاهایی که در زندان و در "دادگاه" بر سر آنان آمده پرداخته و هر دو از زندانهای جمهوری اسلامی (که میدانیم چه شرايط دهشتناکی بر آنها حاکم است ) میگویند. امروز ابن دو جوان، یکی کاملا نومید و دیگری هنوز با امیدی مبهم، در گوشهای از سلولهای خود نشسته و در انتظار مرگ، مرگی بسیار زودهنگام هستند. مجازات اعدام مجازاتی غیراصولی، غیرانسانی، وحشیانه، باقیماندهای از دوران کهن و نشانهای از بربریت فکری بشری است که هرگز باعث رفع علل جرم نمی شود.  از اینها گذشته از یاد نبریم که محمد و علی در هنگام وقوع قتلها تنها شانزده سال داشتهاند، يعنی در سنی که قانون برای مجازات اعدام تعيين کرده نبودند . بهراستی خواندن نقطه نظرات برخی از افراد قلبم را به درد میآورد. سخن از درک و درایت نیست، از انتقامی کور و بیثمر است. گویی تصاویر برخی از آنان که در مقابل جوخههای تیرباران قرار داده شده و یا به حلقه طناب اعدام سپرده شدهاند و در خاطرم نقش بستهاند، در مقابل چشمانم رژه میروند: جوانی که در انتظار مرگ است و بر چهره جلادان خود پورخند میزند، دختر جوانی که مهرههای گردنش چند لحظه دیگر با حلقه سرد و سخت طناب اعدام آشنا خواهد شد. تمامی تنم به لرزه میافتد. پیکرهای بیجان محمد و علی در مقابل چشمانم مجسم میشوند، در یک متری بالای زمین در حال تاب خوردن هستند. دیگر نمیتوانم جلوی ريزش اشکهایم را بگیرم. میدانم که باران قطرات اشک نشانگر عدم وجود "مردانگی" در من نبوده و تنها نشانگر احساسی انسانی در من است.

پرده چهارم: ادراک و فهم هم پر؟

این بار دیگر دست گرم و پر از مهر خودم برای پاک کردن اشکهایم کافی نیست. به دستشویی رفته و با آب سرد اشکهای گرمم را از صورت میشویم. ناگاه به یاد ماجرای دیگری میافتم که فرسنگها از سه ماجرای بالا دور است (و شاید نباشد): "جشنواره یکی بود، یکی نبود" در کانادا! در صددند تا با صرف بودجهای کلان (لااقل میدانیم که بودجه علنی آن بالغ به نیم میلیون دلار ایالات متحده آمریکا میباشد) حداقل 150 هنرمند ایرانی را از داخل و خارج کشور گرد هم آورده و هنر ایرانزمین را (تا 95 درصد به رایگان) در اختیار علاقمندان قرار دهند. در لیستی که از هنرمندانی که قرار است در این جشنواره شرکت کنند ارائه شده است با نام افرادی که مواضع بسیار گوناگونی در مقابل جمهوری اسلامی دارند برخورد میکنیم. این موضوع باعث آغاز برخوردی میان نظرپردازانی از جناحهای گوناگون شده است (5). آب بر صورت داشتم که چهره تمامی افرادی که در بالا از آنها یاد کردهام (با چهرهای آشنا و یا ناآشنا) در مقابلم ظاهر شده و من را به آن کشاندند که تصمیم گرفتم مطلبی بنویسم. به راستی "هنر" چیست؟ آيا "هنر" برای "هنر" است و یا در خدمت اهداف وآرمانهای طبقهای مشخص؟ من درک میکنم که "هنرمندان" میتوانند وابستگی طبقاتی گوناگون داشته و در خدمت طبقات گوناگون باشند. من درک میکنم  که برخی از "هنرمندان" میتوانند وابستگی طبقاتی را انکار کرده و تلاش کنند تا فرا از طبقات و وابستگیهای طبقاتی اثرشان جلوه داده شود وچنين در اختیار علاقمندان قرار گيرد. اما من نمیتوانم درک کنم که هنرمندی که خود را روشنفکر، مترقی و متعهد میداند میتواند تصور کند که در شرایط  دنیای امروز و در مجموعهای که دیگری ساخته و پرداخته (بودجه آن را تقبل کرده است) میتوان به شکلی "دمکراتیک" به ارائه هنر خویش پرداخت! میتواند تصور کند که جمهوری اسلامی از ابن فرصت استفاده نخواهد کرد تا به تودههای محروم ایران بقبولاند که قدرقدرتی آن را "همگان"، حتی در خارج از کشور پذیرفتهاند! میتواند تصور کند که میتوان در کنار وابستگان خرد و کلان جمهوری اسلامی ایستاد، از آنچه که بر تودههای محروم ما گذذشته کلامی نگفت و با این وجود خود را روشنفکر، مترقی و متعهد جلوه داد! شاید من در اشتباه مطلق هستم، شاید هنرمندان روشنفکر، مترقی و متعهد ما که دعوت این جشنواره را قبول کردهاند یرآنند تا در خلال این جشنواره کیفرخواست گلاویژ، سعید، فریدون، زهرا، محمد و علی را ارائه دهند و پژواک صدای آنها شوند، شاید برآنند که سخنگوی تودههای محروم ما در آن دیار باشند، شاید هم که من اشتباه میکنم و درک و فهم  آنها جز آن است که من تصور میکنم و شاید هم درست آن است که ادراک و فهم اين جماعت را بايد در رابطه با منافع طبقاتی شان در نظر گرفت !

 

نادر ثانی

استکهلم، جمعه 17 خرداد ماه 1387

 

پانویسها:

 http://www.iran-newsagency.com/ 1. متن خبر در  

 http://www.ketabeshear.com/Tazeh/dec07/NasimMokhtari.htm 2. متن نوشته در

 http://www.peykeiran.com/iran_news_body.aspx?ID=50547 3. متن خبر در  

 http://www.roshangari.net/as/ds.cgi?art=20080512004350.html 4. متن خبر در  

 5. من تلاش کردهام تا مجمرعهای از این نظرات و اسناد مربوط را در مجموعهای در یک جا جمعآوری کنم. به این آدرس مراجعه نمایید: 

http://www.nadersani.net/Farsi-Art/yeki_bod.htm

 

یکی بود و دیگران نابود

ن. مرات -در آرشیو  سینمای آزاد 14-

http://www.cinemaye-azad.com/archive/archive083.html

  

فستیوال یکی بود یکی نبود در تورنتو (لانه جاسوسی حکومت اسلامی ایران)

 

هما علیزاده - مونترال، کانادا

5- ژوین - 2008

 

براستی آن یکی که بود، کی بود؟ و آنکه نبود کی بود؟

 

نیلوفر بیضایی بود،  سعید سلطان پور نبود!

- جواد مجابی بود، پوینده نبود! مختاری نبود! دوانی نبود! ...

دریا دادور[1] بود، فریدون فرخزاد نبود!

- حورا یاوری بود، پروانه اسکندری نبود!

- محمد استعلامی بود، سعیدی سیرجانی نبود!

- سعید شنبه زاده بود، زندانی شکنجه و اعدام شدۀ  نبود!

- پویان طباطبائی بود، زهرا کاظمی نبود!

- شاهرخ مشکین قلم بود، رقص نبود!

- عباس کیارستمی بود، داریوش مهرجویی بود، رخشان بنی اعتماد بود، آزادی برای فیلم سازان معترض نبود!

- محمد رضا لطفی، توده ای نو مسلمان بود، نوای زنان آوازه خوان نبود!

- ای وای.... ناصر تقوایی هم بود آیدن آغداشلو هم بود!

شکنجه بود، کشتار بود، اعدام زندانیان سیاسی در زندان های مخوف رژیم اسلامی بود، سنگسار بود، دست و پا بریدن بود، از کوه پرتاب کردن بود، کودکان را اعدام کردن بود، خانه بر سر زاغه نشینان خراب کردن بود، فحشا بود، دزدی بود، غارت بود، اعتیاد بود، دانشجوی زندانی بود، کارگر معترض در زندان بود، صدور دختران به کشورهای عربی و حتی به چین بود، بی آبی بود، بی برقی بود، صدور ثروت ایران به کشورهای لبنان و عراق و هر جا که بینادگرایی بود، بود،  کودکان خیابان خواب بود، کودکان کار بود، تجاوز به زنان زندانی بود، مرگ بود،

زندگی نبود، آزادی نبود، نان نبود، مسکن نبود، سرپناه نبود، انسانیت نبود.

 براستی آیا مستشاران فرهنگی حاکمیت اسلامی نمیدانند کی بود و کی نبود؟

 زمانی که حمیدرضا جلایی پورفرماندار مهاباد و نقده و معاون سیاسی امنیتی استانداری کردستان را که مهر امضایش بر حکم اعدام دست کم 59 نفر حک شده است بعنوان روزنامه نگار به کانادا فراخواندند و برایش جلسات سخنرانی علم کردند، میدانستند کی بود و کی نبود.

 آنگاه که ابراهیم نبوی که در سن24سالگی به معاونت دفتر سیاسی وزارت کشور برگزیده شد، و البته چون طنز نویس بود دستش به هیچ جنایتی آغشته نشد ( اگر میگویید جنایتی کرده لطفا مدرک ارایه دهید !!) با دبدبه و کبکبه به کانادا آورده شد و طناز محافل مستشاران فرهنگی- هنری حکومت اسلامی در خارج از ایران شد، همگی میدانستند کی بود و کی نبود.

 آنگاه که پناهنده سیاسی دروغین مساختند و زندانی سیاسی دروغین میساختند و رادیو و تلویزیون برایشان تدارک میدیدند، همه بخوبی میدانستند که کی بود و کی نبود.

 آنگاه که به بهانه راه افتادن قطار دمکراسی خواهی مسعود بهنود مهمان نورسیده این جماعت از وارد شدن خلخالی هم به این قطار استقبال میکرد، اینان با همه وجود میدانستند کی بود و کی نبود.

 "رفقای" توده ای و اکثریتی حاکمیت اسلامی بدنبال همدستی گام به گام با سرکوب و جنایات رژیم، در ادامه سیاستهای ضد مردمی خود برای خاموش کردن هر صدای معترض که جهانیان را مخاطب قرار میداد، دست به هر شیوه ای برای موازی سازی زدند و آنچه امروز با آن روبرو هستیم نتیجه غیرقابل تصوری نبود و آنان که فریاد برآوردند که دزد با چراغ آمده است، امروز همگانی را که با شعار دمکراسی خواهی این جماعت فریب خورده بودند به تماشای عریان دست اندازی مستشاران رژیم در همه حوزه های فعالیت های خارج کشور، چه در مقام نماینده پارلمان کانادا، چه روزنامه نگار، شاعر، نویسنده، رقاص، فیلم ساز، تئاترچی فرا میخوانند.

 

راستی کی بود و کی نبود؟ 

 هما علیزاده - مونترال، کانادا

5- ژوین - 2008

[1]

خانم دریا دادور در مصاحبه با بی بی سی به سوابق خود اشاره میکند :

از سابقه خودت بگو..

سابقه من ... دو سال زندان بودم، چهار سال فراری بودم و سه سال هم اعدام شدم!!!

 

http://www.bbc.co.uk/persian/arts/story/2005/03/050304_pm- bb-darya-opera.shtml

 

 

عباس سماکار

جشنواره و مکافات

داشتم قصة تلخ «جشنوارة يکی بود يکی نبود» را مي­خواندم که ياد داستان «جنايت و مکافات» افتادم. موضوع مربوط است به جشنواره­ای در کانادا، با برنامه­ای مبنی بر ارائه آثار فرهنگی و هنری جاری در جامعة ايران که، تنها به بخشی از اين موضوع پرداخته و در آن از سلطه­گری و فرهنگ­ستيزی جمهوری اسلامی هيچ خبری نيست و افرادی در آن شرکت کرده­اند که بعضاً خوشنام نيستند و با رژيم تبه­کار جمهوری اسلامی سازش می­کنند و طبعاً اين مسئله نه تنها بيان فرهنگ و هنرِ جاری در جامعة ما به شمار نمي­آيد؛ بلکه نسبت به­شرايط واقعی خفقان فرهنگی درايران، نوعی لاپوشانی و ايجاد توهم نيز هست و در اين رابطه هم، بصير نصيبی، بر اساس شيوة مبارزاتی هميشه­گی و جانانه­اش دست به افشاگری و روشن­کردن مطلب زده و کسی مثل نيلوفر بيضائی که تا همين ديروز، خودش، کنار ما در همين گونه افشاگري­ها و مبارزات شرکت داشت، به بصير اعتراض کرده است، که می­توان شرح آن را در سايت­های اينترنتی خواند.

در اين ميان، انگيزة من در نوشتن اين چند خط، نفسِ موضوعِ اين­گونه جشنواره­ها که طبل رسوائي­اشان به اندازة کافی به صدا درآمده نيست؛ بلکه، بر سرِ واکنشی ست که از نيلوفر ديده­ام و حيرتی ست که از اين مطلب کرده­ام. خود نيلوفر هم مي­داند که نه من و نه بصير و نه ديگر دوستان فعال در اين زمينه، هرگز نمي­خواهيم آدمی مثل او را زير سئوال ببريم و يا ارزش­هايش را نديده بگيريم، و يا (به قول نيلوفر) مثلاً بصير بخواهد برای ديگران دستورالعمل مبارزاتی صادر کند و يکجانبه­نگری و خشک­انديشی راه بياندازد؛ چون همين کارها و همين نوع مبارزات را قبلا هم کرده­ايم و همانطور که گفتم؛ خود نيلوفر هم در اين مبارزات کنار ما بوده است؛ ولی واکنش کنونی او، شخص من را به بهت واداشته و به فکر انداخته است. يعنی به اين فکر افتاده­ام که موضع چه جوری است که يک هو مي­بينی کسی که تا ديروز درست عين همين حالای تو حرکت مي­کرد در برابرت قرار مي­گيرد؟ مسلماً جواب آن ساده نيست و مثلاً نمي­شود قالبی گفت؛ آدم­ها منافع و وضعيت­هائی دارند که در يک چشم به هم زدن تغيير جهت مي­يابد و ناگهان به يک موجود عجيب و غريب تبديل مي­شوند. يعنی، حيرت کردن در اين زمينه به­جا ست و من حق دارم از خودم بپرسم راستی ما چه کرده­ايم که بايد مرتب تلفات بدهيم؟ يادم مي­آيد؛ هنوز مرکب اطلاعيه «کانون نويسندگان در تبعيد» در رابطه با «جشنواره نزديک دوردست» خشک نشده بود که نيلوفر بيضائی زنگ زد و  با بي­صبری از من خواست تا پاسخ عباس معروفی را که در مقابله با اطلاعيه کانون، به دفاع از اين جشنواره پرداخته بود هرچه زودتر بدهم. البته حق هم داشت؛ چون تاخير در اين پاسخ سبب شده بود که بي­درنگ تنی چند از ديگر قلم به­دست­ها، به هوای اينکه ما ديگر حرفی برای گفتن و دفاع از اطلاعيه کانون نداريم، شروع کرده بودند به هياهو و غوغا که؛ «وای و داد و بيداد که، کانون نويسندگان به جای دفاع از آزادی بيان، کمر به قتل قلم و آزادی هنر بسته و  گنجه و موزه وسائل شخصی خمينی در جشنواره نزديک دوردست را که يک اثر هنری ناب است به مسخره گرفته و به تخطئه هنرمندان و نويسندگان ريز و درشتی پرداخته است که از داخل کشور عزيز و همچنين از همين سرزمين کوچک و بلاخيز تبعيد، در اين جشنواره مبارکه شرکت کرده­اند!» فکر مي­کنم نيلوفر نازنين به خوبی آن تماس تلفنی و آن گفتگو و قول من که؛ حتما در اين مورد واکنش نشان خواهم داد و خوشحالی بعدي­اش از پاسخ من به آن قلم­به­دستان را يادش باشد. و يادش هم باشد که باز در يک گفتگوی تلفنی ديگر؛ از من خواست که «حتي» به خاطر سوءاستفادة جمهوری اسلامی از محل سخنراني­های دانشگاه سواز لندن و بدنام شدن اين محل، از شرکت در سخنرانی و مراسمی که توسط يکی ازدوستان خوب خود ما برگزار مي­شد ­نيز خودداری کنم که من هم چنين کردم. ولی حالا نمي­دانم چه اتفاقی افتاده است که نيلوفرِ ما، يک­باره تغيير جهت داده و شمشيرش را در مقابل بصير نصيبی که مثل هميشه در دفاع از حيثيت تبعيدی و هويت پيکارگرانه ما و در مقابله با سياست­های تجاوزکارانه جمهوری اسلامی و همه آن کسان و جرياناتی که خواسته و ناخواسته، آگاه و ناآگاه، با مزد و بي­مزد در خدمت اين سياست­ها قرار مي­گيرند از رو بسته است. نيلوفر حتما تصديق خواهد کرد که مبارزات بصير نصيبی با سياست­­های مافيای سينمائی جمهوری اسلامی در اين مدت، که واقعا اغلب بار آن بر دوش خودش و گاه بر شانه برخی از ماها پيش رفته است، به راستی راه را بر اين هجوم و تجاوز سخت کرده و بدون اين دفاعياتِ مستند و سخت­کوشانه چه بسا سياست سينمائی جمهوری اسلامی امروزه در سطح زندگی تبعيدی ما شلتاق مي­کرد.  من باز به­ياد می­آورم (و اميدوارم نيلوفر نيز به­ياد بياورد) که حدود ده سال پيش به­هنگام بازگشت از جشنواره تئاتر هامبورگ (که آن زمان هنوز از در مماشات با جمهوری اسلامی برنيامده بود) در گفتگوئی که در ماشين داشتيم، نيلوفر در مخالفت با سياست­های توطئه­گرانه جمهوری اسلامی، حتی حضور فرضی پدرش بهرام بيضائی و آمدن او از ايران به اين گونه مراسم را توهم­آميز و ناپذيرفتنی ارزيابی می­کرد؛ بنابراين بايد به من حق بدهد که بپرسم؛ چرا اکنون معتقد شده است که اين گونه مسائل ديگر اشکالی ندارد و فرضاً، مي­شود در مراسمی که هم­راستائی آن با منافع و سياست­های جمهوری اسلامی حداقل بيش از بدنامیِ آن محل سخنرانیِ دانشگاه سواز آشکار است، و عناصر شيفتة امام­ها و جمهوری اسلامی، حتی اگر همان پنج نفری هم باشند که نيلوفر نيز در خوشنام نبودنشان با ما هم­داستان است شرکت کرد؟ اگر نيلوفر بيضائی به اين نتيجه رسيده است که بر خلاف گذشته، مي­شود در کنار اين افراد قرارگرفت و از اين تريبون­ها به خاطر اشاعه آثار ادبيات و هنر تبعيد سود جست؛ پس بايد بگويد که پيش از اين در اين مورد اشتباه مي­کرده است. در اين صورت، اين ديگر گناه کبيرة بصير و امثال او نيست که همچنان بر سر پايه­های و پيمان­های خود در پيکار با يکی از پليدترين حکومت­های دنيای امروز ايستاده است. و اين شوخی هم که بصير انگليسی بلد نيست و يا نيلوفر و ديگران در مورد کلمه «تبعيد» کتاب و مقاله نوشته­اند و از اين جور ويراژ دادن­ها ، واقعا از آن حرف­های لوس است و کمکی به روشن شدن مطلب و مواضع ما نمي­کند. من برای نيلوفر احترام و ارزش بسيار قائلم و او را يکی از هنرمندان خوب تبعيدی مي­شناسم. اما موضوع به همين جا ختم نمي­شود و ارزش­های ما به همين­ها بسنده نيست. حتی اگر بصير به قول نيلوفر، هنرمند هم نبود، برای من پيکار جانانه او در اين سال­های جا زدن و نان به نرخ روز خوردنِ کسان بسيارکه خود نيلوفر بيضائی نيز با آن­ها جنگيده، ارزش بالائی داشت که از صد اثر هنری ارزشمندتر است، چه برسد به اين که بصير هنرمند خلاقی ست که من نياز به برشمردن توان او در اين زمينه ندارم. يعنی، هنرمند فقط يک بعد ندارد. خلق اثر هنری، يک بخش از وجودش، و پيکار سياسي­اش با بيداد اجتماعی بخشِ ديگر از هستی او ست. از اين رو، من برخلاف نيلوفر بيضائی، هنرمند را فقط در اثر هنري­اش خلاصه نمي­کنم. از  نظر من هنرمندی که بخواهد بر خلاف علت وجودي­اش، ستم و بيداد را توجيه کند و يا حتی به آن بي­اعتنا باقی بماند ارزشمند نيست و فکر مي­کنم گذشتة نيلوفر، خود شاهد همين مدعا ست.

بنابراين شايسته­تر آن بود که اگر فرضاً نيلوفر بيضائی ايرادی به انشاء و يا شيوه نگارش بصير داشت روی همان باقی مي­ماند و مطلب را به ناحق وارونه نمي­ساخت. اين، به سود ما، به سود پيکار در راه حقانيت مردم در برابر بيداد جمهوری اسلامی و به سود خود نيلوفر که دوستش دارم است.