You should install Flash Player on your PC

 با یاد یک همراه سینمای آزاد ایران !

  آرشیو

  خانه نخست

 

با یاد یک همراه سینمای آزاد ایران !

 

 یک یاد آوری. در نوشتار هفته گذشته من با عنوان بهروز وثوقی هم میخواست شاه را بکشد، درقسمت زیر نویس نام دو همراه عزیز ما داریوش شیروانی وحسین مهینی که در گرد هم آیی سینماگران در زاربروکن یار ویاورمان بودند از قلم افتاده بود. با پوزش، تذکر این نکته را ضروری میدانم .


***

این ماه خبر دردناکی از پاریس دریافت کردم، درویش حیاتی یکی از سینماگران سینمای آزاد در پاریس و در ظهر روز اول یولی 2007 بطور ناگهانی ودوراز انتظار قلب خسته اش از کار ایستاد. لحظه ای همه گذشته های مشترک در ذهنم دوباره جان گرفت، گروه سینمای آزاد در مهر 1347 در تهران حرکتش را آغاز کرد در آن سالهای آغازکار، ما یک گروه کوچک بودیم که حتا در محدوده تهران هم قادر نبودیم صدایمان را منعکس کنیم چه برسد به اینکه اندیشه گسترش کارمان در شهرستانها را در سر بپرورانیم. اما ماندیم و گروه 5یا6 نفره سینمای آزاد در تهران به یک جنبش فراگیر در سراسر ایران بدل شد.

 در سال 58 که دفتر مرکزی سینمای آزاد را پاسداران قطب زاده مهر وموم کردند، 20 شهرستنان مراکز فیلمسازی داشتد، 300 سینماگر در کارگاههای سینمای آزاد آموزش سینما دیده بودند، 10 جشنواره ملی در تهران وشهرسان ها و4 جشنواره جهانی در تهران برگذار شده بود ، سینه کلوب سینمای آزاد بیش از 1000 عضو داشت وجشنواره هایش تا 2000تماشاگر را پذیرا بود.

در 5 سال دوم فعالیت ما، زمانی که در تهران جمع شناخته شده ای شده بودیم، مشتاقان سینما در شهرستانها هم صدایمان را شنیدند، به تدریج شهرستان ها هم به ما پیوستند .

نخستین شهر اهواز بود که با نامه کیانوش عیاری همراه سینمای آزاد شد وبعد سینمای آزاد آبادان را درویش حیاتی بنا نهادوبعد مشهد، خرم آباد، شیراز ، تبریز ، رشت، اراک،همدان،اصفهان، اردبیل و… به ما پیوستند.

از دفتر مرکری برای هیچ شهری مسئول تعیین نمی شد بلکه بچه های علاقمند در هر شهر بین خودشان یکی را انتخاب می کردند وما از طریق منتحب بچه ها با آنها در تماس بودیم وبه تذریج که امکانات بهتری می گرفتیم، این امکانات را بین شهر ها تقسیم می کردیم. حادثه دردناکی که اعضای سینمای آزاد را قبل از انقلاب به شدت اندوهگین کرد خاموشی بهنام جعفری یکی از خلاق ترین فیلمسازان گروه در 21 سالگی بود، که به دلیل حادثه رانندگی در جاده های شمال ایران رخ داد .

رفتار وپشتکار مسئولین شهرستان ها در پیشبرد اهداف ما تاثیر شایسته ای داشت. اهواز ، مشهد ، خرم آباد، اصفهان وآبادان که درویش حیاتی اداره اش می کرد، بیشترین توجه را به خود جلب می کردند ومطر ح ترین شهرهایی بودند که سینمای آزاد در آن مرکزی ایجاد کرده بود. همت درویش حیاتی نام سینمای آزاد آبادان رابرسر زبانها انداخته بود، این کار ساده ای نبود، عشق وعلاقه بکار میخواست وهمت وپشتکار ، جوانانی که تازه به گروه می پیوستند مدتی باید آموزش می دیدند ومعمولا مسئولین خود، کار آموزش به جوانتر ها را بعهده داشتند. درویش حیاتی، هم سرپرستی شایسته برای سینمای آزادآبادن بود وهم فیلمسازی جستجوگر ، آثار درویش از بیان اجتماعی تند وگزنده برخوردار بود. دوربین او در میان کپر نشین ها، خانه های حصیری میچرخید وتصاویر زنده ای به روی نوار فیلم ضبط می کرد اما فیلمهای درویش شعار گونه نبود او صحنه های مستند از زندگی مردم را با استعدادی که در کار فیلم سازی داشت در هم می آمیخت این چنین بود که کارهای درویش در جشنواره ها، کلوب های سینمایی سینمای آزاد نمایش ها یی موفقیت آمیز داشت. در جشنواره چهارم سینمای آزادکه مهر 1351 در آمفی تیاتر دانشگاه صنعتی ( نام پیشین ،آریا مهر) برگذار شد . درویش ،جایزه پیکره برنز رابرای فیلم قصه ای/ مستند« لاشه ای در مد» تصاحب کرد، برای خوانندگان جوانتر می گویم که موقعیت جشنواره های ما به گونه ای بود که روزهای برگذاری جشنواره با التهاب و اشتیاق بسیار همرا ه بود ،حدس و گمان ها در مورد نتایج جشنواره ،در روز آخر به اوج خود می رسید، البته ترکیب داوران هم در اهمیت یافتن فیلمهای جشنواره های ما تاثیر داشت ، همین جشنواره چهارم، بیندگان بسیاری داشت که از 10 صبح تا نیمه شب برای تماشای فیلمها می آمدند. شب تقسیم جوایز هم سالن مملو جمعیت بود، در آن سال ،هوشنگ طاهری، هوشنک کاوسی،فریدون رهنما،آربی اوانسیان،، بیژن صفاری،پرویز کیمیاوی، داورانی بودند که سرنوشت فیلمهای ارائه شده را مشخص می کردند، هیچ جریان سینمایی -حتا حرفه ای- در ایران قادر نبود این چنین ترکیبی از داوران را برای ارزیابی گرد هم جمع کند، فریدون رهنما، هرگز نپذیرفت در هیچ جسنواره جز جشنواره سینمای آزاد داوری کند ودیگر داوران هم دعوت های این چنینی را نمی پذیرفتند. در آن شرایط ،ارزیابی فیلمها در چنین رویدادی با حضور چنین داورانی از اهمیت ویژه ای برخوردار بود.

در جشنواره چهارم، لحظه ای قبل از آغاز مراسم اختتام ، درویش را در سالن انتظار ، آمفی تئاتر دیدم، میخواست به نوعی نتیجه داوری رااز زیر زبان من بکشد، چند دقیقه ای سر بسرش گذاشتم، انقدر مشتاق بود که فکر می کردم کاش قادر باشم به او بگویم که یکی از برندگان اصلی است، حتا کمی هم بد جنسی کردم وطوری حرف زدم که انگار امیدی به موفقیتش نیست. کمی باید صبر می کرد، ساعتی بعد،او برای دریافت پیکره برز جشنواره به روی صحنه رفت، صدای دست صد ها تماشاگر، فضا را پر کرد.

در حاشیه بگویم مادر من که پای ثابت جشنواره ها بود بعد از پایان مراسم به هرکدام از برنده ها یک سکه طلا ،. (فکر کنم نیم پهلوی )هدیه می کرد ، آن سال هم او همین روش را ادامه داد وبهنام جعفری وقتی سکه اش را گرفت به آهستگی به من گفت: این سکه بیشتر از جایزه اصلی کاربرد دارد!

در اسناد محدودی که از حمله مغولی عوامل ج.اسلامی به دفتر سینمای آزاد مصون مانده چندین نقدو نظر در باره جشنواره چهارم هم در اختیار دارم ، تکه ای از نقد جمشید اکرمی در باره این رویداد وفیلم درویش حیاتی را نقل می کنم :

«جنوبیهای سینمای آزاد تا اینجای کار چهره هایی درخشان تر از خود نشان دادند، امسال مجسمه برنز جشنواره رافیلمی از سینماگر جنوبی به اسم درویش حیاتی برد، فیلمی به اسم لاشه در مد که باز هم همان فضای آشنای نواحی فقیر نشین جنوب را داردوچقدر هم محسوس وملموس وزنده با یک دور نمای عاطفی...»

دریغ که هیچ یک از برندگان اصلی آن سال از حادثه مصون نماندند . بهنام( پیکره سیمین برای ارتفاع متروک) که در تصادف ماشین رفت/ حسن بنی هاشمی ( برنده پیکره زرین برای فیلم هجرت) را در رژیم اسلامی نگذاشند توانایی های فراوانش را بروز دهد در دوبی مدتی شرکت فیلمسازی برپا کرد که نتیجه ای حاصل نشد، فشارهای بسیار او را به بن بست کشانده بود، سکته مغزی قدرت شناساییش را مختل کرد، حالا برایم خبرآوردند که قدرت دیدش را هم از دست داده است...ودرویش حیاتی هم که امسال به آن دو پیوست.

درهمان سالهای آغاز حکومت خمینی، هادی حسین زاده عضو سینمای آزاد مشهد که به چریک های فدایی خلق پیوسته بود در محاکمه ای دو دقیفه ای به جوخه اعدام سپرده شد. دریغ که بچه های سینمای آزاد در ایران مانده هرگز از این یار وهمراه صادق وانسان والا یادی نمی کنند. احمد غفار منش، در هفتمین جشنواره سینمای آزاد که داوران بین المللی فیلمهایش را ارزیابی می کردند، دیپلم ویژه داوران را برای فیلم گار ماشین ویاس دریافت کرد. غفار منش بدون هیچ جرمی سالها از عمرش را در زندان های جمهوری اسلامی زیر شکنجه بود وبعد از رهایی به شدت بیمار شد. بدنش کاملا لمس شده بود، نه قدرت تکلم داشت ونه حرکت، دوسال در خانه در رختخواب ماند وقتی چشمانش را برای همیشه بست، همسرش در تماس تلفتی به گفت: احمد راحت شد.

شهریار پارسی پور هم با خانواده اش ( شهرنوش و مادرش و...) مدتها در زندان ماند بعد از رهایی، مدتی ویدئو کلوب داشت؛ مدتی هم کلاس هایی برای تدریس سینما ، گشود ودر28 سال عمر ج.اسلامی دو فیلم سینمایی هم ساخت.، خیلی دلش میخواست کتاب دهسال سینمای آزاد در ایران را علنی چاپ کند به من تلفن کرد وگفت:

اگر به چند جا تغییر ( سانسور )رضایت دهم شاید بشود مشکل را رفع کرد. گفتم :شهریار عزیر دیگر وتا زنده هستم به یک کلمه، دخالت، تغییر ،سانسور واصلاح ، تطبیق با فرامین وزارت سانسور تن در نمی دهم اصلا دیگر اجازه نمی دهم هیچ کارم از ریر دست مامور سانسور اندیشه عبور کند حتا اگر یک واو هم از کار من را حذف نکنند. شهریار هم دو سال پیش ناگهانی رفت ودوستانش را در بهت وحیرت باقی گذاشت.

اما درویش ،او قبل از انقلاب برای تحصیل سینما به فرانسه رفت ومقیم پاریس شد ودر ونسن در س سینما خواند امادر رشته خودش به گونه جمعی از تبعیدیا ن کار مداوم نکرد.من ،سالهای اول حکومت خمینی چند ماهی در پاریس زندگی کردم و دوباره برگشتم به داخل وبعد هم بار دیگربه تبعید آمدم وماندگار شدم که جای شرحش اینجا نیست. اماتجربه انقلاب تجربه خوبی بود برای شناخت آدم های پیرامونم، آنها که با سینمای آزاد در تماس بودند شهادت خواهند داد که سینمای آزاد جایی نبود که چاپلوسی و بادمجان دور قاب چینی در قضای آن خریداری داشته باشد. همه ی بچه ها ،من را با اسم کوچک صدا می کردند اما در هرجمع، عده ای هستند که انگار تا چاپلوسی نکنند اموراتشان نمی گذرد ماهم از این گونه افراد چند تا یی در گروه مان داشتیم. جالب اینکه همین ها بودند که بعد از انقلاب،برای خود شیرینی از هر کوششی برای اتهام بستن به من فرو گذار نکردند که در کتاب دهسال سینمای آزاد ایران در باره شان گفته ام .اما انقلاب به من فرصتی داد که چهره ی بدون ماسک همراهان سابقم را بهتر بشناسم، وقتی من در پاریس بودم، دیگر نه سینمای آزادی بود ونه برای نان خوران به نرخ روز بهره ای داشتم در آن شرایط ودر روزهای تنهایی در پاریس چه کسانی بودند که به من کمک می کردند؟ تعدادشان اندک بود .درویش حیاتی وهمسرش شهلا، در زمره آن معدود ها بودند که نهایت کمک ولطف را در حق من روا می داشتند ، رفتاری که ارزشش هزار بار فراتر ازستایش های حسابگرایانه دوران برپایی گروه سینمای آزادبود ، خبر خاموشی درویش حیاتی برای من اتفاق دردناکی بود در این ضایعه با شهلای عزیز وفرزندانش آزاده و آنائیس هم دردم.


بصیر نصيبی 20 ژوئیه  2007