You should install Flash Player on your PC

 وداع با دوربین !

  آرشیو

  خانه نخست

  وداع با دوربین !

 

میکل آنجلو آنتونیونی/ ارنست اینگماربرگمان

 در این ماه دو فیلمساز برجسته از میان ما رفتند، ارنست اینگمار برگمان و میکل آنجلو آنتونیونی.

هم نسلان من در ایران این شانس را داشتند، که نه فقط با نام این دو فیلمساز بلکه با آثار این دو هم مانوس شوند، تا آنجا که بیاد می آورم برگمان سفربه ایران نداشته است اما آنتونیونی یک بار به هنگام برگذاری جشنواره جهانی فیلم تهران میهمان دفتر جشنواره بود ودر یک کنفرانس مطبوعاتی هم حضور یافت. در ایران آثار برگمان بیشتر در کلوب های سینمایی عرضه می شد اما برنامه 2 تلویزیون ملی ایران با دوبله چند فیلم مهم برگمان ونمایش وهمراه با تفسیر آن از شبکه 2 تلویزیون قديمی برای خارج شدن این فیلمها از دایره بسته سینه کلوب ها برداشت،برخی از کارهای آنتونیونی به اکران عمومی هم راه یافت، امابهر حال وبطور کلی این گونه آثار نمی توانست در سینما ها زیاد دوام بیاورد، سینمای های برخی از شهرها که اصلا در تسخیر فیلمفارسی یا همان سینمای متداول آنروز بود وبسیاری از آثار با ارزش سینما ی جهان به اکثر شهر های ایران راه نداشت، این آثار بیشتر درکلوب های سینمایی که در تهران فعالیت می کردندنمایش داده می شد .نخستین کلوب سینمایی ،سازمان سینه کلوب ایران بود که هوشنگ کاوسی بنا گذاشت که برنامه هایش را روزهای یکشنبه در سینما دیانا عرضه می کرد وبعداز تعطیل جلسات سینه کلوب، کانون فیلم ایران را فرخ غفاری برپا کردکه یک شعبه هم در شهرستان رشت داشت. در سال های آخر عمرحکومت پهلوی کانون فیلم در سالن وزارت فرهنگ وهنر برنامه می گذاشت.بهر حال نقش این دوکلوب در آشنایی جوانا ن با آثار برجسته سینمای جهان قابل یا دآوری است ،در همین سالها سینمای آزاد در کنار فعالیت هایش در زمینه ایجاد وگسترش سینمای تجربی در شهرهای ایران وایجادکارگاه های فیلمسازی، کلوب سینمایی سینمای آزاد را هم ایجاد کرد که نه فقط در تهران بلکه در مراکز شهرستانها برنامه ی نمایش فیلم ترتیب میداد، این کلوب به پر تحرک ترین کلوب سینمایی مبدل شد ، 2000 عضو داشت. مرور آثار اینگمار برگمان در کلوب سینمای آزاد یکی ازبرنامه های موفق کلوب سینمایی ما بود.

اما در جکومت جمهوری اسلامی همین دریچه نیمه باز به سوی سینمای جهان نیز بسته شد وبکلی ارتباط نسل جدید با دنیای سینما قطع شد، بسیاری از آثار مهم سینما را شیخ صادق خلخالی به دستور رهبر به بیابان برد وسوزاند، آنچه که به دست جلاد رژیم نیفتاد هم با دید بسته وارتجاعی آخوندها غیر قابل نمایش بودوهست. نسل امروز ایران نه فقط یا سینمای کلاسیک دنیا آشنایی ندارد بلکه از تماشای آثار جدید هم محروم مانده است، برای جوانان امروز ایران اینگمار برگمان وآنتونیونی هم فقط دو نام هستند که گاه اسمشان را در یکی، دو نشریه سینمایی فارسی زبان خوانده است، اگر هم گاه کاری ازاین بزرگان سینما در جلسات خصوصی نمایش داده شود که نمی شود، در قصاب خانه وزارت ارشاد قیمه، قیمه شده است.

بعد از این مقدمه کوتاه میرسیم به آثار این دو فیلمساز

ارنست اینگمار برگمان فیلسوف سینما بود ویک تیاتر ساز که در کارنامه اش ساخت بیش از 50 فیلم وبیش از صد کار نمایشی ضبط شده است،بررسی دقیق کارهای وی همچنین کارهای آنتونیونی که هم زمان با رشد سینمای تئورالیست متولد می شود نیاز به فرصت بیشتری دارد. ما به ناچار با اشاره های کوتاه به خلاصه کارنامه ی هر کدام از این دو، چند فیلمشان را زیر ذره بین می گذاریم، برگمان در سال 1918 در شهر اوپسالا در خانوداه ای مذهبی وخشک وپرهیز کار که از پدر کشیش خانواده سرمشق می گرفت به دنیا آمد.

نخستین تماس برگمان با سینما در سن ده یازده سالگی بود ،خودش میگوید:

« اولین فیلمی که بدست آوردم سه متر طول داشت و قهوه ای رنگ بود، این فیلم دختری را نشان می داد که به خواب رفته است. از خواب بیدار می شود، کش و قوس می رود، از جای برمیخیزد از سمت راست تصویر خارج می شود. این تنها چیزی بود که داشتم...»

یک قطعه سه متری فیلم به سینمای کوجک برگمان بدل شده بود او این فیلم را درون جعبه ای حلبی قرار می داد .بار ها تماشا می کرد لجظات تنهایی او را که از کودکان هم سن وسالش گریزان بود پر می کرد، اینگمار خردسال با مقرارت خشک خانوداه تن در نمی داد، لباس های مذهبی را نمی پوشید، صدای زنگ کلیسا آزرده اش می کرد وچنان این صدا براو اثر گذاشت که دراکثر فیلمهایش صدای زنگ کلیسا شنیده می شود، روزی که این دستکاه او خراب شد، روز بدی بود، سینمای مخفی او لو رفت وپدر تنبه اش کردوآزادیهایش محدود ومحدود تر شد.

 برگمان نوجوان 16 ساله ای بود که به نویسندگی روی آورد، در آغاز،نویسندگی هم برای او داروی مسکنی بود که او را از قید وبند های خانوادگی رها می کرد، برگمان جوان تحصیلات دانشگاهی اش را در رشته تاریخ وادبیات شروع کرد در همان زمان هم مسئول تئاتر های دانشجویی بود. سال 1944 برای کارگردانی در تئاتر دولتی هلزنیگ بورک پذیرفته شد، برگمان به آثار نویسندگان فرانسوی توجه بسیار داشت ، نمایشنامه مشهورکالیگولا اثر مهم آلبرکامو را در سال 1947در گوتنبرگ به روی صحنه آورد. برگمان جوان در آستانه بلوغ به نمایشنامه نویسی و نوشتن رمان روی آورد ، یک تابستان طولانی نوولی است از او که در همین سن وسال ها می نویسد که از این نوول فیلمنامه ای تنظیم می کند که به فیلمی به همین نام از او بدل می شود. نمایشنامه ای با نام نقاشی روی دیوار تبدیل به سناریویی می شود که فیلم مهم مهر هفتم رابرگمان از روی آن خلق می کند.

 نخستین فیلم بلندی که در کارنامه سینمایی برگمان ثبت شده زندان نام دارد این فیلم در سال 1949 ساخته می شود. درفیلمهای دیگر او تابستانی طولانی1950 تابستانی با مونیکا 1952 زوج های جوان در برابر دنیای بی رحم به مبارزه دست می زنند.

برگمان در جستجوی عشق تا مرز کمدی پیش می رود برای نمونه می شودبه فیلمهای درس عشق 1954، لبخند یک شب تابستانی، 1955اشاره داشت.

اولریش کرگور ونو پاتالاس از مورخان برجسته آلمانی در باره برگمان می گویند :

«رویداد های آشکار هر بار بیش از بیش در آثار برگمان، در تفکر واندیشه اودر باره هستی و نیستی، زندگی ومرگ وتولد وپیری مستحیل می شود، اما این اندیشه با سرسختی تمام به دور مرکزیتی به نام خدا چرخ میزند،ولی این مرکز همیشه خالی میماند،خدا ی،خود را نمی شناسد، از سوی دیگر برای قهرمانان برگمان هر بار پرسش هایی مطرح می شود که جنبه مذهبی دارد،مهم ترین آنها پرسش در باره معنا ومفهوم مرگ است.اعتبار واهمیت آثار برگمان در اصیل بودن فلسفه شان نیست، بلکه بیشتر مربوط به نوع کاربرد دقیق پرده سینماست، برای نمایش دگرگونی های این اندیشه»

اکثر فیلمسازانی که سابقه کار در تئاتر را دارند ویا آنان که سینما/ تئاتر را توام کار می کنند در کارهای سینمایی شا ن ودر میزانسن ها از تئاتر تاثیر میگیرند ودر کارهای برگمان ،در لبخند یک شب تابستانی،و همچون دریک آ ینه این تاثیر بیشتر به چشم میخورد.

 همچنین هنرمندان از هم تاثیر می گیرند واین البته تفاوت بسیار دارد با تقلید . برگمان کارگردانی است که برکارگردان هم نسل ونسل بعد از خود اثر می گذارد اما همین فیلمساز هم خود ار مارسل کارنه کارگردان بزرگ فرانسوی تاثیر گرفته است. در فیلم زندان برگمان ،شعاع گسترده نور خورشید برجسم بی جان کسی که خودکشی کرده است می تابد واین صحنه تاثیر گرفته است از آخرین نمای فیلم روز آغاز می شود اثر مارسل کارنه .

توت فرنگی های وحشی از آثاری است که بیش از هر فیلمی افکار ،اندیشه ها وعقاید فلسفی برگمان را بازگو می کند،

یک پرفسور کهنسال -دکترایزاک بورگ- به عنوان دکتر افتخاری دانشگاه لوند برگزیده شده به همرا ه عروسش ماریانه با یک اتومبیل از استکهلم عازم لوند می شود، در طول این سفرپرفسور به خاطرات گذشته خود برمی گردد، این سفر ورویاهای پیرمرد، باعث می شود ترازنامه زندگی اش مرور شودودر جستجوی یافتن مفهوم واقعی زندگی برآید، برگمان مانندیک روانکاو به درون پرسوناز نفوذ می کند وضمیر نا خود آگاه وی را می شکافد.

محتوای توت فرنگی های وحشی به زندگی کودکی برگمان بسیار نزدیک است، عنوان توت فرنگی های وحشی برای برگمان معنای سمبولیک دارد. در فیلمهای یک تابستان طولانی ومهر هفتم هم این سمبل تکرار می شود.

 منتقدین فرانسوی در شهرت برگمان نقش مهی داشتند،شاید برایتان جالب باشد که بدانید یکی از منتقدین ایرانی که در مطبو عات فرانسوی نقد فیلم می نوشت فریدون هویدا، برادر عباس هویدا ، نخست وزیر حکومت پیشین بود. هویدا توت فرنگی های وحشی وآثار برگمان را اینطور تحلیل می کند:

«آثار برگمن ، نه به صورت دایره بلکه به صورت یک فنر تکامل مییابد،فنری که پس از هر تغییر دوایر بزرگتری را دور می زندودر عین حال ظریف تر می شود، برگمان در این راه تکاملی، گاه لحظه ای توقف می کند تا با یک نگاه آثارگذشته اش را از نظر بگذراند. آنوقت آخرین حلقه ی فنر آنچنان عجیب می درخشد که بر آثار دیگر او سایه می افکند. توت فرنگی های وحشی جزء آن دسته از فیلم هایی است که بر سایر آثار او سایه افکنده است»

در فیلم توت فرنگی های وحشی محتوای فیلم با یک سفر مرتبط است. سفر یک پروفسور پیر با یک ماشین کهنه از استکهلم به لوند وفیلم چهره هم حکایت یک سفر را بازسازی می کند ، سفر یک گروه شعبده باز با یک کالسکه کهنه ودر سال 1846 به طرف استکهلم. در این گروه، رئیس سیرک( توبال) هست،یک هیپنوتیزور ( فوگلر)و آسیستانش وزنی پیر وفرسوده ،که به او مادر بزرگ می گویند. مادر بزرگ با تخیل وتصور خود این احساس را دارد که جسدی در آن نزدیکی ها هست، درشکه چی که از ارواح وحشت دارد وادار شود تا درشکه را در میان راه متوقف کند وخودکالسکه چی از ترس به درون کالسکه پناه می گیرد. فوگلز از درشکه بیرون می آید و به جستجوی جسد به میان درختهامی رود، او هنرپیشه ای را می یابد که نیمه جان است، همه کمک می کنندو هنرپیشه را به داخل کالسکه می آورند و سرانجام، هنرپیشه میمیرد ودر دروازه های استکهلم گشتی های پلیس کالسکه را متوقف می کنند.

کالسکه وافراد درون آن به قصر یکی از اشراف هدایت می شوند،

در این قصر مسافرین کالسکه با صاحب کاخ،کنسول وهمسرش،رئیس پلیس( اشتاربک) ودکتر وروس گروس برخورد می کنند .

کنسول وهمسرش ار اینکه فوگلر شعبده باز مشهور در قصر شان است خوشحال هستند ودکتر میخواهد ثابت کند شعبده بازان ،هیچ قدرت مافوقی ندارند. این چنین است که نبردی سخت بین فوگلر ودکتر در میگیرد ومعلوم می شود فوگلر با گریم چهره واقعی اش را تغییر داده وریشش هم مصنوعی است. اما این گروه در قصر میمانند تا نمایش دیگری را تدارک بینند،رئیس پلیس هم با دکتر هم نظر است که فوگلر شارلاتانی بیش نیست او نیز به وسیله فوکلر هیپنوتیزم می شود ودر شرایط خواب مصنوعی مسایل خصوصی زندگی اش را برملا می کند و باعث خنده میهمانان می شود. با هیپو تیزم شدن کالسکه چی همه به موفقیت وپیروزی فوگلرایمان می آورند، وقتی درشکه چی به هوش می آید به فولگر حمله می کند میهمانی بهم می ریزد، رئیس پلیس ودکتر به شعبده باز نزدیک می شوند او مرده است اما این جسدفوگلر نیست وی با استفاده ازوضعیت به هم ریحته وآشفته قصر با تغیر لباس جسد هنرپیشه را به جای خود گذاشته .اما این ماجرای پیچیده به همین جا پایان نمی یابد مادر بزرگ درشکه چی را حلق آویز می کند،فوگلر میخواهد از قصر فرار کند اما موفق نمیشود، در حین اینکه افراد گروه دچار سرگردانی هستند از قصر پادشاه خبر می رسد که آنها برای اجرای نمایششان به قصر پادشاه دعوت شده اند. آنها قصر یکی از اشراف را یه سوی قصر پادشاه ترک می کنند...

چهره، داستانی پیچیده دارد وگاه شیوه کارهای پلبسی آلفرد هیچکاک را تداعی می کند اما در جزوه ای که برای تحلیل کارهای برگمان تهیه شده این توضیح آورده می شود :

ایا چهره نوعی اندیشه فلسفی است؟ یا نوعی فریب دادن عاقلانه؟ در اینجا انسان به یاد فیلم سرگیجه هیچکاک می افتد با این تفاوت که هیچکاک با وسایل وحوادث منطقی بیننده را به آنجا می کشدکه خود به خود به نیروی ما فوق انسانی ایمان بیاوردوبعد برایش توضیح می دهد که نیروی مافوق انسانی اصولا وجودخارجی ندارد.ولی برگمان با خیال راحت همه چیز را در هم می ریزد تا بیننده خود را به ورای آنچه در ظاهر می گذرد نزدیک کند.

همه آثار یک فیلمساز در یک حد وسطح نیستند ممکن است فیلمی از فیلمسازی برجسته هم ارز شهای کمتری نسبت به دیگر آثار او داشته باشد. اما به هرحال در کارنامه وی ثبت می شود. فیلم چشم شیطان از برگمان هم چنین سرنوشتی دارد ،چشم شیطان را برگمان در 1960 ساخت این فیلم با استقبال سردمردم ومنتقدین مواجه شد. اما ژان برانژه منتقد مشهور فرانسوی به دفاع از این فیلم برخواست و نوشت:

 «من ادعا ندازم این اثر برگمان شاهکار است اما معتقدم که برگمان با این فیلم هم باز قدمی به جلو برداشته است»

برگمان چند اثر کمدی هم در میان آثارش دارد نظیر لبخند یک شب تابستانی که این فیلم را منتقدین از کمدی های درخشان برگمان دانسته اند اما چشم شیطان از این اقبال بهره ای نبرد. خلاصه فصه فیلم چشم شیطان چنین است:

دانه جوئی چشم چپ شیطان را آزار می دهد، مشاورین شیطان چنین تشخیص می دهند که علت ناراحتی چشم شیطان بدین خاطر است که در روی کره زمین دختری وجود دارد که هنوز با کره است.

 بریت ماری دختر یک کشیش سوئدی است برای اینکه بتوان دانه جو را از چشم شیطان بیرون آورد بایدپاکی ومعصومیت این دختر را آلود. شیطان برای رسیدن به مقصود،دون ژوآن را به زمین می فرستد واو نیز باخدمتکارش به سوئد قرن بیستم پای می گذارد، دون ژآن 24 ساعت وقت دارد تادختر را از راه بدر کند، گروه فریب دهنده وارد خانه کشیش می شوند .با استقبال او مواجه می گردند. به نظر نمی رسد نامزد دختر رقیب خطرناکی برای دون ژوان باشد، همسر کشیش که ازارتباط جنسی با شوهر خود راضی نیست به مستخدم دون ژوآن متمایل می شود، اما دون ژوان که برای فریب دختر آمده است خود بدو دل می بندد ،دختر کشیش بوسه ای برلبان دون ژوان می نشانند با این تعبیر :

«هر زنی حق داردمرد دیگری را ببوسد تا اطمینان داشته باشد مرد انتخابی خودش بهترین است».

مستخدم دون ژوان هم مشغول عشق بازی با مادر بریت ماری است.آنها راهبی که از جانب شیطان برای نظارت بر اعمال فرستادگان شیطان اعزام شده است را در کمدی زندانی می کنند ،وقتی دون ژوان به جهنم برمی گرددبه خاطرشکست در انجام ماموریتش محکوم است تا پایان عمر تنها بماند، کشیش متوجه می شود که نسبت به رفتار با همسرش کوتاهی کرده است ، اما دانه ی جو همچنان چشم شیطان را می آزارد. اما به ناگهان شیطان احساس آرامش میکند، چرا؟ چون ماری در شب عروسی به داماد دروغ گفته، بوسه دون ژوآن برلبان او اثر گذاشته است وادعای ماری که تا کنون با هیچ مرد دیگر ی همبستر نبوده هم چندان نمی تواند با واقعیت تطبیق کند، همین برای شیطان کفایت می کند تا از شر آزار دانه ی جو رها شود اما دون ژوآن در عاقبت از خدا وشیطان روی برمی گرداند.

 در همان سالها فیلم دیگر برگمان همچون در یک آینه موفقیتی بسیار مواجه می شود ووی بار دیگر مطرح ترین فیلمساز روز نامیده می شود . برگمان خود در باره همچون دریک آ ینه می گوید:

تمام فیلمهایی که تا کنون ساخته ام تمرین هایی بیش نبوده اند.

فیلم همچون در یک آینه 4 شخصیت دارد.

کارین،شوهرش(مارتین)پدرش( داوید)وبرادر جوانش(مینوس). این جمع بسیاری از مسایل مهم اجتماعی وجیاتی را مطرح می کنند ومی شکافند،

 مذهب، خدا،عشق، جوانی، پیری،هنر و ...

داوید یک هنرمند است وغرق در کار خود،بازیگران در حین آنکه آینه اند تماشاگر هم هستند.داوید معتقد است که زندگی اش را فدای هنر کرده اما واقعیت پیرامونش نشان می دهد که او زندگی اطرافیانش را قربانی کرده است چرا که زن بیمار ش را ترک کرده است وبیماری دخترش از این نظر برایش جالب بوده که می توانسته موضوع جذابی برای رمانهایش باشد او هرگز در رابطه با اطرافیانش صادق نبوده است.

مینوس دخترش نمایشی می نویسد ودر حضور پدر اجرا می کند که در محتوای آن موقعیت هنرمندان را که پدرش هم یکی از آنان است تجزیه وتحلیل می کند.

یکی از منتقدین آلمانی راینولد تیل در باره نقش کارین وداوید در این فیلم اینگونه نظر می دهد :

با نقش داوید در این فیلم، نقش اساسی هنرمند مطرح می شود،باوجود آنکه ظاهرا چنین به نظر می رسد که کارین در محور تمام مسایل مورد بحث قرار گرفته، باید گفت که وی فقط نقش واسطه را دارد ودر مقابل داوید، همه نقش آفرینان اهمیت خود را از دست می دهند.

در فیلم همچون در یک آینه مسایل دیگری هم مطرح است به خصوص هیجان ها و نمایلات دوران بلوغ در جوانان ،مینوس هم جوانی است که تنها زنی را که مرتب در جلوی روی خود می بیند خواهر ش کارین است که وقتی او را برهنه می بیند حس می کند در آرزوی تصاحب اوست، آنگاه که کارین اورا به هنگام تماشای عکس های سکسی یک نشریه غافل گیر می کند حس غریبی در وی برانگیحته می شود وسرانجام در شرایطی که امکان تماشای بدن نیمه برهنه کارین را دارد نسبت به او عشق می ورزد.

در جایی بین مینوس ( پسر) وداوید ( پدر) این دیالوگ رد وبدل می شود:

مینوس:

دلیلی بیاورید که وجود خدا را ثابت کند، تو نمی توانی اینکار را بکنی

داوید:

چرا می توانم ولی تو باید به آنچه می گویم به دقت گوش فرا دهی نوشته اند خدا ،عشق است:

برگمان خود در حاشیه سناریوی این فیلم نوشته است:

«ما می توانیم یکدیگر را همچنان که در یک آینه می نگریم ،تماشا کنیم، امابرای این منظور می بایستی رو در روی هم دیگر قرار بگیریم»

مهرهفتم

این اثر مشهور برگمان در سال 1965 ساخته می شود، سکانس هایی از این فیلم مهم بیشتر در یاد ها مانده است، رقص مرگ،بازی شطرنج در ساحل دریا،است.

ماجرای آن برمی گردد به قرن شانزدهم، یک شوالیه وپیشخدمتش از جنگهای صلیبی برمی گردند، وقتی به کشورشان می رسندطاعون به همه جا سرایت کرده است. شوالیه در راه قصر با گروهی برخورد می کنند، یک جادوگر ،ِیک هیزم شکن، یک بازیگر ویک زن جوان که باید همه با هم از جنگل عبور کنند، راهی که انتهای آن مرگ در انتظار جمعشان نشسته است.

بخشی از مکالمه شوالیه ومرد سیاه پوش که سمبل ونشانه مرگ است را بازگو می کنیم.

شوالیه: توکیستی؟

مرد سیاه پوش: من مرگ هستم

ش: آیا برای من آمده ای؟

مرد....من زمانی است در کنار تو راه آمده ام

ش:این را میدانم

مرد..:آیا آماده هستی

ش: جسمم لرزان است اماخودم ترسان نیستم

شوالیه جرکت می کند، بدنش میلزرد، مرد سیاه پوش ردایش را باز میکند تا انرا روی شانه های شوالیه بنهد

ش: یک لجطه صبر کن.

مرد...: این چیزی است که همه مردم میگویند، من به کسی مجال نمی دهم.

ش:تو شطرج بلدی، اینطور نیست؟

مرد...اینرا از کجا می دانستی

ش: در نقاشی ها دیده ام ودر آواز ها شنیده ام

مرد..: بله به راستی من یک شطرنج باز ماهرم

ش: ولی نمی توانی از من بهتر بازی کنی

مرد...: تو چرامیخواهی با من شطزنج بازی کنی

ش: دلایلی برای این منظور دارم

مرد...: بله این حق توست

ش:شرط بازی ایتست که تا زمانی که من در مقابل تو مقاومت می کنم زنده بمانم، اگر برنده یشوم تو مرا رها خواهی کرد. ایا قبول داری؟

شوالیه مشت خود را باز می کند ، مهره در مشت او یک پیاده سیاه است.

ش: مهره های سیاه مال توست

مردسیاه پوش: بسیار مناسب است، اینطور نیست؟

برگمان خود در جملاتی کوتاه وفشرده محتوای فیلم مهر هفتم را چنین توصیف می کند :
«وقتی بچه بودم گاهی به همراه پدرم به کلیساهای کوچک روستاهای اطراف استکهلم می رفتم. وقتی مومنین مشغول دعا خواندن بودند، نقاشی های روی دیوار ها را تماشا می کردم آرزو داشتم من هم از آن نقاشی ها بکشم به این ترتیب بود که به فیلمسازی روی آوردم. شخصیت های فیلمهای من زنده هستند، می خندند،میگریند،وجشت می کنند،از طاعون می ترسند.

اضطراب بشر همیشه یکسان بوده. تنها کلمات تغیر یافته اند. وحشت از پایان دنیا به صورت وحشت از جنگ اتمی در می آید»

در پنجاهمین دوره جشنواره کن به او جایزه نخل، نخل ها تعلق گرفت، که خودش برای دریافت این جایزه در جشن کن حضور نیافت بلکه از جانب خود نماینده ای به کن فرستاد ایا بی اعتبار شدن این جشنواره انگیزه این غیبت بود ویا نا توانی جسمی اش برای این سفر؟ در سال 1981 او فانی والکساندر را ساخت که این اثر نیز به ماجراهای دوران کودکی اش برمی گشت و4 اسکار برای این فیلم به او تعلق گرفت اما کارهای او را باید ورای امتیاز های جشنواره ها که آلوده به مقاصد وزد وبندهای سیاسی شده اند قضاوت کرد. برگمان وآنتونیونی نه به لطف وتشویق مدیران حشنواره ها کشف شدند نه بدون این جشنواره ها موقعیت آنان لطمه ای می دید بلکه این فستیوال ها بودند که برای کسب وجهه نیاز به حضوز این بزرگان داشتند.

برگمان را مقامات دولت به شدت آزردند. برای اوپرونده تخلف مالیاتی تراشیدندو توقیفش کردند(1977) شبی در اواخرمار س برگمان در پشت صحنه تئاتر سلطنتی استکهلم مشغول تمرین خانه عروسک اثر ایبسن بود، مامورین اداره مالیات وارد صحنه تمرین شدند ووی را جلوی چشمان بازیگران دستگیر کردند وهمزمان به منزل او هجوم یردندواسناد ومدارک او را برای یافتن مدرک جرم بهم ریختند. این مامورین حکم دادگاه نیز همراه نداشتند،این اتفاق چنان بر اعصاب برگمان اثر گذاشت که کارش به بیمارستان روانی کشید ،برگمان که به حزب سوسیال دمکرات سوئد رای داده بود از این حزب نیز اعتمادش سلب شد. او بعد از ترک سوئد به پاریس ، رم، لوس آنجلس ومونیخ می رود و سر انجام در مونیخ اقامت می کند، هرچند بعد از تبرئه در دادگاه، دولت از وی رسما عدر خواهی می کند اما برگمان دل آزرده 8 سال در آلمان میماند. آیا مردم سوئد از این رفتار دولت خود شرمنده نیستند؟

یک روز بعد از اعلام در گذشت برگمان، خبر خامو شی میکل آنجلو آنتونیونی دیگر خبرهای هنری وسینمایی را تحت الشعاع قرار داد. آنتونیونی در 1912 در شهر فرارا به دنیا آمد ورشته تحصیلی اش اقتصاد بود که آنرا در داشگاه بولونیا به اتمام رسانید.

برای آغاز بحثمان در باره کارهای آنتونیونی نیار است شرایط وموقعیتی که این فیلمساز کارش را آغاز کردرا کمی باز کنیم.او هم دوره فیلمسازان وفیلمنامه نویسان سینمای نئورآلیسم بود(کارلولیتزانی،آلبرتولاتوادا،ویتوریو دسیکا،روبرتوروسللینی،جوزپه دسانتیس،چژاره زاواتینی ). ژرژ سادول تاریح نویس برجسته سینما در باره آن دوران می گوید:

«نئورئالیسم ایتالیا، فرزند کسی نبوذ بلکه در حرکت رو به رشد تاریخ توسط ملت ومردم در طی مبارزات اجتماعی آفریده شد»

مشخص است که ظهور سینمای نئورآلیست ناگهانی نبود بلکه زمینه های آن در دوران فاشیست فراهم آمده بود وبه محض سقوط فاشیست ها این سینما توانست راه خود را هموار کند،اما به تدریج این سینما، به خواست دولت های بعد از موسولینی آزادی های اولیه اش رااز دست می داد، در تابستان1955 نظروخط مشی دولت ایتالیا توسط یک وزیر کابینه به نام پونتی اعلام می شود :

«زمان آن رسیده است که خلق وخوی اغلب رام نشدنی لاتینی خود را مهار کنیم وبدست خود محدودیت های دقیقی برای فیلمهایی که بیشتر مخربند تامفید فراهم کنیم.فیلم برای فقرا ، فرار است،استراحت است ، فراموشی است»علیه این بحشنامه فیلمسازان سینمای نئورالیست به شدت موضع گرفتند. بخشی از بیانه آنها را میخوانیم:

«سینمای نوی ایتالیا ده ساله است. این سینما بر ویرانه های فاشیسم با فقر شدیدامکانات بنیان نهاده شد. پس از نخستین پیروزی های بزرگ این سینما، از جانب نیروی هایی که از نظر تئوریک خواستار یک تشکیلات اجتماعی ارتجاعی هستند واز نظر اقتصادی طرفدار انحصارات امریکایی به شمار می آیند حملات خشونت باری علیه آن آغاز شد. ما امضاء کنندگان این بیانیه که در کانون رمی سینما گر د آمده ایم حکومت ایتالیا را متهم می کنیم به اینکه از طریق مقامات رسمی وبانکهایش مانع عرضه درون مایه هایی شده است که واقعیت های اجتماعی عرضه آنها رادر طول دوران رشد نئو رآلیسم ایجاب می کرده است»این اعلامیه را جمعی از فیلمسازان وفیلمنامه نویسان تکنسین ها ی سینمای ایتالیا امضا کردند . آنتونیونی وفدریکو فلینی که کارهایشان در جیطه نئورئالیست ها دسته بندی نمی شد هم از امضا کنندگان بیانیه بودند. آنتونیونی فیلمسازی بود که با گرایش های مارکسیستی شناسانده شده بود وفللینی هم یک فیلمساز کاتولیک بود .

آنتونیونی کارش را در سینما با فیلمهای مستند آغاز کرد سینما رابادستیاری کارگردانان بزرگ سینما آموخت، اما کارهایش متفاوت وبرکنار از تاثیر دیگر فیلمسازان بود. در زمینه تکنیک بسیاری از قرار داد های رایج را کنار گذاشت ودر این اندیشه بود که چهروشی به هنگام فیلمبرداری وبه هنگام مونتاز به کار گیرد که در القاء حسش وایجاد رابطه با تماشاگر موثر تر باشد، بی آنکه از شکستن رسم وقواعد تکنیکی متداول وحشتی داشته باشد. او در گفتگویی در باره استیل کارش می گوید:

«با در دست داشتن مشتی ماتریال دست به ایجاد نوعی مونتاژ آزاد زده ام، نوعی آزادی شاعرانه برای پیدایش یک سلسله ارزشهای بیانی، نه به صورت شروع وپایان معمولی بلکه با پلانهایی جدا ودور از یک دیگر، پلانهایی که هیچکدام ارتباط داستانی وتداومی با یکدیگر ندارند، اگر من از این تکنیک پلانهای بسیار طولانی و تراولینک ها پانورامیک ها به دنبال هم وبی وقفه در جستجوی پرسوناز استفاده کردم،در آن زمان شاید کار وجهشی فطری انجام داده ام اما امروز که به آن می اندیشم به خوبی در می یابم که چرا وبه جه دلیل در آن جهت گام بر می داشتم ؟چون نباید پرسوناژها را به مجرد اینکه تشریح درامی پایان می پذیرفت، رها کرد»اشاره های کوتاه به محتوای برخی از کارهای وی نیز خواهیم داشت.

فریاد قصه کارگر زحمت کشی به نام آلدو است که در دهکده ای متروک زندگی می کندوهیچ نوع ارتباط معنوی بین خودش ودیگران احساس نمی کند واز فرط تنهایی دست به خودکشی می زند.

به نظر می رسدکه آلدو با شخصیت های دیگر فیلمهای گذشته آنتونیونی تفاوت دارد او خود را با زندگی بد وقف نمی دهد بلکه تا پایان به خوشبختی ویران شده اش وفادار می ماندواز انطباق خویش با محیط سر باز می زند. در فیلم ماجرا( در ایران به عنوات حادثه به اکران آمد) وی تمامی زوایای محیط بورژوازی متمول رادر نقاط ضعف پنهانی اش و موانعی که در پیش رو دارد روشن می کند، قهرمان ماجرا نه تنها بی تصمیم است بلکه از احساسی ثابت بر خوردار نیست .

یک زن جوان وثروتمند اهل رم با اتفاق دوست مرد آرشیتکتش، عازم یک مسافرت تفریحی روی در یا می شوند. آنهادر یک جزیره پیاده می شوند اندکی بعد زن جوان نا پدید می شود. آرشیتکت با یکی از دوستان زن گمشده همه جا را دنبال او می گردند،سر انجام آن دو ،گمشده را فراموش می کنندوعشق دیگری بین آنان آغاز می شود .

آنتونیونی زنان نقش آفرین مقابل مرد را به صورت آدم هایی مسلط وفاقد خیال پردازی، توصیف می کند.

 وقتی به ماجرا به صورت مجموعه آثار آنتونیونی نگاه می کنیم، آنچه کاملا مشخص است شکست کلی مرد در رویارویی با جامعه متمدن امروزی و وظایفی است که به عهده وی گذاشته شده است .ماجرا نخستین فیلم آتتونیونی ار سری تری لوژی ماندگار اوست.

نظر آنتونیونی در باره این اثرخود می تواند در شناخت این فیلم مهم که ابتدا باسردی با آن روبرو شدند حتا در جشنواره کن هو شد،بما کمک کند.آنتونیونی در باره این فِیلم خود چنین نظر می دهد:

«بی ثباتی رفتار آنسانها،اخلاق،سیاست وطبیعت دنیای امروز که در آن مرزی بین واقعیت وتخیل وجود ندارد، هسته اصلی فیلم من است.درام زندگی ما عدم تفاهم است واین احساس بر شخصیت های فیلم حاکم است. من ترجیح دادم آنها را از طبقه مرفه انتخاب کنم. آنها زنان ومردانی هستند که سعی می کنند زندگی عادی داشته باشند، ولی دائما با مشکلاتی روبرو هستند که نمی توانند سرانجام از بروز حادثه جلوگیری کنند. فِیلم من همانقدر که خوشبین است بدبین هم هست، قصد من این بود که سیسیل را بدون جنبه های فولکلوریکش نشان دهم، همانطور که هست»در فیلم شب،1961 آنچه حاکمیت دارد بی رابطه بودن کامل است واین خصوصیت تبلور خود را در زبان سینمایی کارگردان باز یافته است.

در معرض خطر بودن مناسبات انسانی در جامعه پیشرفته وپر رقابت امروزی که در همه آثار آنتونیونی حسش می کنیم در فیلم شب با دقت بسیار منعکس شده است. این فیلم قصه جوانی به نام جووانی وهمسرش لیدیا را بازگو میکند که هر کدام در خلاء های بی تفاوتی غرق می شوند وسر انجام هم از هم جدا می شوند.

نمایش فیلم شب در ایران ودر انجمن ایران وایتالیا منجر به بحث های متوالی در محیط روشنفکری ایران شد، یکی از مهم ترین نقد هایی که براین اثر درخشان نوشته شد در ماهنامه نگین بود وکامران شیردل مستند ساز خوب ایرانی که در ایتالیا سینما آموخته بود با عنوان شب وافسانه خوابگرد ها تحلیلی جامع از این فیلم ارائه داد به بخشی از نقد او توجهتان می دهم .«شب را گذشته از قسمت دوم تریلوژی آنتونیونی باید ادامه یی، ایده آل دانست،به دنبال فیلم حادثه ( ماجرا)یا صحیح ترآنکه بگوییم دومین نیمه ایده آلی است که بر حادثه نوشته شده است. شک نیست که انسانهایا پرسوناژ ها از فیلم حادثه تا شب تفاوت کرده اند، اما این تفاوت ها تنها به ظاهرندواگرآدمها رنگی دگرو اسمی دیگر بر خود نهاده اند، ریشه واصل وجود آنها در واقع یکیست ودرونشان دست نخورده وبی تفاوت برجای مانده است. این صورتکهای شب به حقیقت همانها/کلاودیا/و/ساندو/ی حادته هستند که اکنون جوانی/ولیدیاگشته اند تنها با دو تفاوت محسوس، یکی آنکه این بار براثر یک تحول وپیشرفت ساختمانی وزمانی داستان عشق محالشان تن به ازدواج داده و موجودتشان بزیر یک سقف گرائیده است. دیگر اینکه در اینجا ماجرای عشقشان به عوض اینکه بر سنگلاخهاوسخره های آفتاب زده وآتش گرفته ی جزایر سیسیل سایه بیفکندنقش خمود وسیه خود رابر پیکر شهری عظیم (میلان) از بتون، شیشه وآلومینیوم میکشاند سخت بی تفاوت است اما به ظاهردر خشان وزیبا، شهری که آسمان خراش ها یش سر به فلک کشیده اند ومردمش مانند مردم تمام اینگونه شهرها در پی نوعی زندگی اند که بیشتر دادو ستدی است دیوانه وار، همچون عروسکانی از سقف آویخته به دنبال سایه های خود ودیگران می دوند».پایان فیلم شب آغاز کار مهم دیگر آنتونیونی کسوف است ویتوریا از همسرش ریکاردوجدا می شود در جستجوی موجودی است که بتواند با او با تفاهم زندگی کند. قدم به بازار بورس می گذارد جایی که مادرش مشغول سفته بازی است. در بازار بورس با سهمامداران برخورد می کند، نسبت به آنها ورفتارشان احساس بیگانکی می کند فقط نظاره گر رفتار آنان است، یکی از بورس بازان با نوسان بازار بورس وتنزل قیمت های سهام ورشکست می شود ومیلیارد ها ثروتش را از دست می دهد و از مکان بورس بازان بیرون می آید،ویتوریا این شخص را تعقیب می کند. مرد ورشکسته در کافه ای می تشیند بعداز خوردن یک قرص چیزی روی تکه ای کاغذ می نویسد ومیرود ،ویتوریا کاغذ را بر می دارد ومیخواند چیزی جز خطوط نامفهوم روی کاغذ نوشته نشده است. ویتوریا به جستجوی خود ادامه می دهد..

صحرای سرخ در باره فشار های روحی ومعنوی ای است که یک شهر صنعتی ومتمدن امروز بر اعصاب وروح انسان دارد، جولیانا قهرمان زن فیلم بر اثر همین فشار ها دچار بیماری روانی می شود.

در اگراندیسمان ماجرای عکاس جوانی به نام توماس بازگو می شود، اوکارش یعنی عکاسی برایش مطرح ترین مسئله زندگی اش است. هنرمندی است در جستجوی واقعیت ،اما اسیر دنیای ضد واقعیت ، دنیایی توهم زا که میخواهد راه را بر جستجوگران ببندد ،حتا مسایل جنسی نیز برای اوبیش از یک بازی معنا پیدا نمی کند. اوناگهان در مسیرکشف یک جنایت قرار میگیرد .وقتی وقوع جنایت برایش مسلم شد همه چیز از بین میرود،عکس هاوسند جنایت( او در حین ظهور فیلم در تاریکحانه به عکس یک جسد برخورد می کند به فکر یافتن هویت صاحب عکس می افتد )ایا دنیای واقعی دنیای جنایت است ؟ دنیای اشکال فاقد معنا ومفهوم واقعی تر است یا دنیای سیگار ماری جوآنا؟ این جواب را آنتونیونی به تماشاگر واگذار کرده است ،در اثر بعدی آنتونیونی قله زابریسکی با انسانهایی طرف هستیم که به پیرامون خود نیز توجه می کنند. از آنتونیونی وقتی سئوال می شود تم اصلی آثار شماچیست می گوید:«سخن از تنهایی وانزواست» اما او یک ایده آلیست نیست ومی گوید من خواستار وابستگی معنوی بین کاراکتر ها ومحیط هستم.

درزابریسکی پوینت 1960عده ای از جوانان علیه عوامل سرمایه داری سر به طغیان می گذارند پلیس امریکا برخی از معترضین را سرکوب وبرخی دیگر را راهی زندان می کند یکی از جوانان موفق به فرار از دست پلیس می شود او که خلبانی میداند هواپیمایی را بدست می آورد وبه پرواز در می آورد در بین راه برای سوخت گیری در بیابانهای کالیفرنیا به زمین می نشیند ،گروهی از سرمایه داران امریکایی برای سرمایه گذاری در بیابانها وبه منظور تحقیق ،منشی خودشان داریارا به این منطقه فرستاده اند این دو در قله با هم آشنا می شوند ومدتی با هم به سر می بر ندوبعد از هم جدا می شوند، مارک به فرودگاه برمی گردد وبه دست پلیس به قتل می رسد وداریا هم به استراحتگاه سرمایه داران برمی گردد اما اینبار نسبت به آنها احساس تنفر می کند از محل تفریحگاه آنها دور می شود ودر جهت مخالف به را ه می افتذ. صحنه ای از غروب آفتاب پایان فیلم است.

آنتونیونی سالها قبل بر اثر عارضه سکته قدرت تکلمش را هم از دست داداما با دوربین وداع نکردودر همان شرایط در سال 1995 فیلم آن سوی ابرها را ساخت که ویم وندرس فیلمساز مشهور امروز آلمان همراهش بود. روز30 یولی 2007 در سن 93 سالگی در شهر رم، قلب این سینماگر آوانگارد، این انسان والا ، قصه گوی رنج ها، درد هاوتنهایی های بشر امروزی از حرکت ایستاد .

*منابع

ماهنامه نگین، شماره های 75و سال دوم شماره اول/ ماهنامه سیمای آزاد ویژه نامه نمایش کارهای برگمان در کلوب سینمای آزاد/ تاریخ سینمای هنری/ جزوه ویژه کارهای برگمان در جشن هنر شیرار...

فیلموگرافی بر گمان تا سال 80 (فرهنگ سینمایی به زبان فارسی تالیف بیژن خرسند)

 بحران1945/باران برعشق ما می بارد1946، کشتی بسوی هند،موسقی در ظلمات،/شهر بندری،زندان، تشنگی بسوی سعادت،بازی های تابستان ،چنین اتفاقی اینجا نمی افتد، انتظار زنان،تابستان با مونیکا، شب غریبه ها، یک درس عشق،رویای زنان، لبخندهای یک شب تابستان ، مهر هفتم،توت فرنگی های وحشی ،در آستانه ی زندگی،چهره،چشمه باکره،چشم شیطان،همچون در یک اینه، نور زمستان،سکوت، همه ی زنهایش،پرسونا،ساعت گرگ ومیش،شرم،مراسم،یک هوس،تماس( در ایران رابطه)،فریاد ها ونجوا ها، صحنه های زندگی زناشویی،نی سحر آمیز، روبه رو،تخم مار،سونات پائیر، جزیره ام فارو، در باره ی عروسک های خیمه شب بازی .

فیلموگرافی آنتونیونی تا سال 1980

فیلم های کوتاه.از 1943تا47 .

نظافت شهر،فریب عشق،حرافات،خط آهن فلوریا، هفت چوبدستی،یک دست لباس،خانه غولها، آدمهادر افزایش،

فیلمهای بلند.

خاطرت یک عشق/1950/شکست خوردگان/ خانم بدون کاملیا/ عشق در شهر/ رفیقه ها/فریاد،ماجرا،( حادثه)،شب/ کسوف/صحرای سرخ/سه چهره/آگراندیسمان/قله ی زابریسکی/چین/حرفه، حبرنگار/عقابی بادوسر.

 

بصیر نصيبی 14 اوت 2007 زاربروکن/ آلمان