فروغ در باغ خاطره ها: زندگینامه فروغ فرخ زاد (۱۳۴۵-۱۳۱۳) پژوهشی از مهستی شاهرخی
همکارارزشمند ما مهستی شاهرخی پژوهش مهمی را به انجام رسانده است با عنوان« فروغ در باغ خاطره ها » این پژوهش را مهستی برای باز تکثیر در اختیار ما گذاشته است.ضمن سپاس از همراهمان مهستی شاهرخی این پژوهش را تقدیم می کنیم به خوانندگان جستجوگرمان در وب سایت وصفحه ی سینمای آزاد در فیسبوک.
*****
«این یک واقعیتی است که هر آدمی که به دنیا میآید، بالاخره یک تاریخ تولدی دارد، اهل شهر یا دهی است، توی مدرسهای درس خوانده، یک مشت اتفاقات خیلی معمولی و قراردادی توی زندگیش اتفاق افتاده که بالاخره برای همه میافتد، مثل توی حوض افتادن دوره بچگی، یا مثلاً تقلب کردن دوره مدرسه، عاشق شدن دوره جوانی، عروسی کردن، از این جور چیزها دیگر. اما اگر منظور از این سؤال توضیح دادن یک مشت مسایل است که به کار آدم مربوط میشود، که در مورد من شعره پس باید بگویم که هنوز موقعش نشده، چون من کار شعر را به طور جدی، هنوز تازه شروع کردهام» ([۱۳۴۳]، ۱۰، ۱۲).
«فروغ درباغ خاطره ها» زندگینامه ای از فروغ فرخزاد است که بر اساس نوشتهها و گفتههای خود او و یا آنچه دوستان و آشنایان نزدیکش گفته و نوشتهاند تهیه شده است، برای تهیه این متن، با برخی از دوستان و آشنایان فروغ او از جمله آربی اُوانسیان ۹۸ مارس ۱۹۹۷، یدالله رؤیایی ۲۰ آوریل ۱۹۹۳، فرخ غفاری ۱۹ آوریل ۱۹۹۷) مصاحبه کردهام که از راهنماییها و همکاریهای ایشان بسیار متشکرم. آنجا که گفته، سروده یا نوشتهای از فروغ فرخزاد نقل شده است، نقل قول تنها با نشانه « » مشخص شده است در موارد دیگر نخست نام افراد و سپس سخنان ایشان آورده شده است و البته در همه موارد در پایان، مآخذ نقل قول نیز ذکر شده است. مشخصات کامل منابع در پایان مقاله آمده است. در متن مقاله هر مأخذ با شمارهای مشخص شده است و به دنبال این شماره، رقم دوم شماره صفحات موردنظر را معین میکند، در مورد مقالات پی در پی، منتشر شده در مجلات و هفته نامه ها، رقم اول نام نشریه، رقم دوم شماره آن و رقم سوم شماره صفحه یا صفحات مورد استناد را مشخص میکند.
زندگینامه فروغ فرخ زاد (۱۳۴۵-۱۳۱۳)
۱۲۱۳ دی ۱۵
– تولد فروغالزمان، فرزند چهارم توران وزیری تبار و [سرهنگ] محمد فرخزاد.
فاتح شدم
خود را به ثبت رساندم
خود را به نامی در یک شناسنامه، مزین کردم
و هستیم به یک شماره مشخص شد
پس زنده باد ۶۷۸ صادره از بخش ۵ ساکن تهران.
«ای مرز پر گهر»
۲۵-۱۳۱۹
– تحصیلات ابتدایی:
«پدرم ما را از کودکی به آنچه که «سختی» نام دارد عادت داده است. ما در پتوهای سربازی خوابیده و بزرگ شدهایم در حالی که در خانه ما پتوهای اعلا و نرم هم یافت میشدند و میشوند، پدرم ما را با روش خاصی که در تربیت فرزندانش اتخاذ کرده بود پرورش داده، من یادم هست وقتی که به دبستان میرفتم تمام تعطیلات تابستان را با برادرانم در خانه مینشستیم و کتابهای قدیمی و بیمصرف و روزنامههای باطله را تبدیل به پاکت میکردیم و نوکر ما پاکتها را به مغازهها میفروخت و هر قدر پول از این راه درمیآوردیم «به غیر از پول توجیبی که پدرم به ما میداد – اجازه داشتیم که به هر مصرفی که دلمان میخواهد برسانیم» (۱۳، ۳۱۳، ۱۱). … «هنوز دفترچههای مشق کلاس دوم و سوم دبستانم را دارم تمام ثروت مرا کاغذهای باطلهای تشکیل میدهد که در طول سالها جمع کردهام و به هر جا که میروم همراه میبرم» (۶۳، ۳۱۷، ۱۵-۶۴).
۱۳۲۵ مهر
– آغاز تحصیلات متوسطه در دبیرستان خسروخاور (سه سال)
«… در چهارده سالگی مهدی حمیدی شاعر ایدهآل من بود» (۱۰، ۲۳). «من هیچ وقت اوزان عروضی را نخواندهام، آنها را در شعرهایی که میخوانم پیدا کردم» (۱۰،۳۲). ۶-۱۳۲۵
«وقتی سیزده یا چهارده ساله بودم، خیلی غزل میساختم و هیچ وقت آنها را چاپ نکردم. وقتی غزل را نگاه میکنم با وجود این که از حالت کلی آن خوشم میآید به خودم میگویم: «خوب، خانم، کمپلکس غزلسرایی آخر تو را هم گرفت» (۸، ۲۳).
۱۳۲۸ مهر
– ورود به هنرستان بانوان کمال الملک، آموزش خیاطی و نقاشی (زیر نظر استاد پتکر، آقای کاتوزیان و خانم بهجت صدر)
«وقتی از خیاطی برمیگردم، بهتر میتوانم شعر بگویم» (۸، ۲۳). «… یک وقتی شعر میگفتم، همینطور غریزی در من میجوشید. روزی دو سه تا. توی آشپزخانه، پشت چرخ خیاطی، خلاصه همینطور میگفتم، خیلی عاصی بودم. همینطور میگفتم. چون همینطور دیوان بود که پشت سر دیوان میخواندم و پر میشدم. و به هر حال استعدادکی هم داشتم، ناچار باید یک جوری پس میدادم. نمیدانم اینها شعر بودند یا نه، فقط میدانم که خیلی «من» آن روزها بودند، صمیمانه بودند. و میدانم که خیلی هم آسان بودند» (۱۰، ۲۷). «… من هرگز در زندگی راهنمایی نداشتم، کسی مرا تربیت فکری و روحی نکرده است. هر چه دارم از خودم دارم و هرچه که ندارم، همه آن چیزهاییست که میتوانستم داشته باشم. اما کجرویها و خودنشناختنها و بنبستهای زندگی نگذاشته است که به آنها برسم. میخواهم شروع کنم. بدیهای من به خاطر بدی کردن نیست، به خاطر احساس شدید خوبیهای بیحاصل است» (۱۰، ۱۴).
۱۳۲۰ شهریور ۲۲
– ازدواج فروغ با پرویز شاپور (متولد ۱۲۹۸ – نوه خاله مادری فروغ. خانواده شاپور در همسایگی خانواده فرخزاد در امیریه میزیست) علیرغم مخالفتهای خانوادههای دو طرف، نقل مکان به اهواز.
«آن عشق و ازدواج مضحک در شانزده سالگی پایههای زندگی آینده مرا متزلزل کرد» (۱۰، ۱۴).
چرا نگاه نکردم؟
انگار مادرم گریسته بود آن شب
آن شب که من به درد رسیدم و نطفه شکل گرفت
آن شب که من عروس خوشههای اتاقی شدم
آن شب که اصفهان پر از طنین کاشی آبی بود
و آن کسی که نیمه من بود، به درون نطفه من بازگشته بود و من در آینه میدیدمش،
که مثل آینه پاکیزه بود و روشن بود
و ناگهان صدایم کرد
و من عروس خوشههای اتاقی شدم
(ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد)
«… زمانی بود که من شعرم را به عنوان یک وسیله تفنن و تفریح میپنداشتم، وقتی از سبزی خردکردن فارغ میشدم پشت گوشم را میخاراندم و میگفتم خوب بروم یک شعر بگویم…» (۱۰، ۱۰۹).
۱۳۲۱ بهار
– اسیر، تهران، چاپ نخست.
۱۳۳۱ خرداد ۲۹
– تولد کامیار (تنها فرزندش)
پوران فرخزاد: «فروغ تا وقتی کامیار پسرش به دنیا نیامده بود هنوز زن نشده بود. بچه بود … ولی وقتی کامی به دنیا آمد فروغ شکفته شد. ناگهان زیبا شد. و از این پس اختلافات میان او و شاپور زیادتر و شدیدتر شد … بالاخره اختلافات بالا گرفت …» (۱۶، ۹۷، ۲۷).
۱۳۳۲ دی ۱۲
«… باید اعتراف کنم که امسال مثل سال گذشته بیکار و آزاد نیستم و اگر در نوشتن جواب تأخیر میکنم شما باید مرا ببخشید. من وقتی میخواهم یک کاغذ بنویسم صد هزار مرتبه باید قلم را زمین بگذارم و سر و صدای کامیار را خاموش کنم… بدیش اینجاست که او بعد از ما به خواب میرود و روزها هم ساعت خوابش با ساعت خواب خود ما تطبیق نمی کند…» (۱۱، ۸۲).
«من هنوز ساخته نشده بودم، زبان و شکل خودم را و دنیای فکری خودم را پیدا نکرده بودم. توی محیط کوچک و تنگی بودم که اسمش را میگذاریم زندگی خانوادگی. بعد یک مرتبه از تمام آن حرفها خالی شدم. محیط خودم را عوض کردم. یعنی جبراً و طبیعتاً عوض شد…» (۱۰، ۲۹).
۳۴-۱۳۳۲
– سفرهای فروغ از اهواز به تهران جهت چاپ اشعارش در مجلات روشنفکر، فردوسی و …
فریدون مشیری: «دختری با موهای آشفته، با دستهایی که از جوهر خودنویس آغشته شده بود، با کاغذی تا شده که شاید هزار بار آن را میان انگشتانش فشرده بود وارد اتاق هیئت تحریریه مجله روشنفکر شد و با تردید و دودلی در حالی که از شدت شرم کاملاً سرخ شده بود و میلرزید، کاغذش را روی میز گذاشت. این دختر فروغ فرخزاد بود … اولین شعرش را به مجله روشنفکر سپرد و همان هفته بود که صدها هزار نفر با خواندن شعر بیپروای او، با نام شاعرهای آشنا شدند که چندی بعد به شهرت رسید و آثارش فراخواهان بسیاری یافت» (جاودانه زیستن، در اوج ماندن «فروغ فرخزاد» گردآورنده بهروز جلال، تهران، مروارید، چاپ دوم، ۱۳۷۵، ۸۲۰ صفحه، ص۷۰۲).
۱۳۳۳ مرداد
گریزانم از این مردم که با من
به ظاهر همدم و یکرنگ هستند
ولی در باطن از فرط حقارت
به دامانم دو صد پیرایه بستند
از این مردم که تا شعرم شنیدند
به رویم چون گلی خوشبو شکفتند
ولی آندم که در خلوت نشستند
مرا «دیوانهای» بدنام گفتند.
(رمیده)
* این کلمه در چاپ امیرکبیر به عمد با حروف سیاه چاپ شده است.
۱۳۳۳ دی
«به خواهرانم» [شعری درباره زنان و آزادی زنان]. {آذر۳۳}. امید ایران، شماره ۲۱٫
۱۳۳۳ دی ۱۲
«یک سال است که به طور مداوم شعر میگویم. پیش از آن مطالعه میکردم و میتوانم بگویم که بیشتر از همه روزهای عمرم کتابهای مفید و سودمند خواندم و سه سال است که اصولاً شاعر شدهام یعنی روحیه شاعرانه پیدا کردهام.
… بزرگترین آرزوی من این است که یک هنرمند واقعی باشم و همیشه سعی میکنم به این آرزو برسم…
… باز هم آرزویم این است که سطح فرهنگ مملکت بالا برود و مردم هنر و ارزش واقعی هنر را بیشتر درک کنند…
… آرزوی من آزادی زنان ایران و تساوی حقوق آنها با مردان است. من به رنجهایی که خواهرانم در این مملکت در اثر بی عدالتیهای مردان میبرند کاملاً واقف هستم و نیمی از هنرم را برا یتجسم دردها و آلام آنها به کار میبرم.
… آرزوی من ایجاد یک محیط مساعد برای فعالیتهای علمی و هنری و اجتماعی بانوان است.
… آرزوی من این است که مردان ایرانی از خودپرستی دست بکشند و به زنها اجازه بدهند که استعداد و ذوق خودشان را ظاهر سازند» (نامه به صفیپور، مدیر مجله امید ایران، امید ایران، ۳۳، ۱۳۳۳، ۱۹).
۱۳۳۳ اسفند
«در بیست سالگی نادرپور و سایه و مشیری شعرای ایدهآل من بودند. در همین دوره بود که لاهوتی و گلچین گیلانی را هم کشف کردم و این کشف مرا متوجه تفاوتی کرد و متوجه مسایل تازه که بعداً شاملو در ذهن من به آنها شکل داد…» (۱۰، ۲۴-۲۳). «یکی از خوشبختیهای من اینست که نه خیلی زیاد مجذوب ادبیات فرنگی شدهام. من دنبال چیزی در درون خودم و در دنیای اطراف خودم هستم…» (۱۰، ۳۲).
نادرپور: «روزهای آخر اسفندماه سال ۱۳۳۳ بود که جلسه ماهانه دوستداران سخن برپا بود. دکتر خانلری از من و مشیری و هـ . الف. سایه خواسته بود تا شعری در آن جلسه بخوانیم … وقتی جلسه تمام شد، در پایان آقای شجاعالدین شفا … به اتفاق زنی … به طرفم آمد و آن زن را به من معرفی کرد؛ فروغ فرخزاد. و این اولین دیدار ما بود» (۱۶، ۹۲، ۲۵).
۱۳۳۴ تابستان – پاییز
– جدایی و طلاق فروغ، پرویز شاپور حق قانونی نگهداری بچه را به عهده میگیرد.
۱۳۳۴
«آن روز، که برای اولین بار به دیدار کامی رفتم و مادر شاپور نگذاشت ببینمش میخواستم خودم را بکشم… بعد توی خیابانها راه افتادم و پرسهزنان خیابانها را طی کردم. یک وقتی به یک میدان کوچکی رسیدم و به خودم آمدم … آنجا را اصلاً نمیشناختم… اصلاً نمیدانستم در کجای تهران هستم و غروب یک روز پاییزی بود. بعداً احساس کردم که خیلی خستهام… در وسط آن میدان کوچک باغچهای بود با حاشیهای سیمانی؛ روی حاشیه نشستم که به زودی دیدم مردهایی جمع شدند و به تماشا و متلکپرانی ایستادهاند. برخاستم و با اولین تاکسی خالی به خانهام برگشتم و تنهایی نیم بطری ودکایی را که از مهمانی دو سه شب پیش مانده بود سر کشیدم… بعدش دیگر یادم نیست… وقتی بیدار شدم صبح شده بود و بالش زیر سرم خیس خیس بود. در مستی و بیخبری همه شب را گریه کرده بودم» (۱۶، ۹۶، ۲۷).
پوران فرخزاد: «… وقتی شعر «گناه» و دیگر اشعارش چاپ شد شعرا و هنرمندان دورهاش کردند و پدرم سخت مخالف این کارهای فروغ بود. میگفت: «فروغ باعث ننگ خانواده من است». و بعد هم فروغ را از خانه بیرون کرد… وقتی با یک چمدان بیرون کرد. فروغ هیچجا نداشت برود». (۱۶، ۹۷، ۲۸).
طوسی حائری: «روزی آقای شفا به من خبر داد که فروغ از شوهرش جدا شده و از منزل پدرش نیز به قهر بیرون آمده است … وسیله آقای شفا برای فروغ پیغام دادم که با کمال میل حاضرم که او به خانهام بیاید… فروغ به خانهام آمد و سه ماه با هم زندگی کردیم. فروغ در آن روزها درآمدی نداشت. هنوز شاپور شوهرش به او کمک میکرد…» (۱۶، ۸۹، ۲۶). «… فروغ برای پسرش کامی نیز همیشه ناراحت بود. پرویز شاپور نمیگذاشت فروغ پسرش را ببیند و دلیل میآورد که بچه دوهوایی میشود…» (۱۶، ۹۱، ۲۴).
کامیار شاپور: «والله من دیدارم [با فروغ] خیلی کم بوده، اونهم در زمانی بوده که من خیلی کوچیک بودم. بعدش، خوب، در دوره دبیرستان ایشون رو خیلی کم دیدم. یعنی نشد که ما تماسی داشته باشیم… من کوچک که بودم اصلاً با خانواده مادریم رفت و آمد نداشتم… مسئلهای که باعث جدایی ما شد یه مقدار شاید یکیم دیوانگی بابام بود که من اصلاً ایشون رو ندیدم – بعدش هم من دبیرستان بودم که فوت شدن» (۵، ۱۳۲۹).
فروغ فرخ زاد بعدها، (دی ۱۳۳۵) درباره این سالهای زندگی خود خطاب به پدرش چنین مینویسد:
«… درد بزرگ من اینست که شما هرگز مرا نمیشناسید و هیچ وقت نخواستید مرا بشناسید. شاید شما هنوز هم وقتی راجع به من فکر میکنید مرا یک زن سبکسر با افکار احمقانهای که از خواندن رمانهای عشقی و داستانهای مجله تهران مصور در مغز او به وجود آمده است میدانید. کاش اینطور بودم آن وقت میتوانستم خوشبخت باشم آن وقت به همان اتاقک کوچولو و شوهری که میخواست تا آخر عمرش یک کارمند جزء دولت باشد و از قبول هر مسئولیت و هر جهتی برای ترقی و پیشرفت هراس داشت و به رفتن به مجالس رقص و پوشیدن لباسهای قشنگ و وراجی با زنهای همسایه و دعوا کردن با مادرشوهر و خلاصه هزار کار کثیف و بیمعنی دیگر قانع بودم و دنیای بزرگتر و زیباتری نمیشناختم و مثل کرم ابریشم در دنیای محدود و تاریک پیله خودم میلولیدم و رشد میکردم و زندگیم را به پایان میرساندم اما من نمیتوانم و نمیتوانستم اینطور زندگی کنم…» (۱۱، ۸۳).
– اسیر، چاپ دوم با مقمه شجاعالدین شفا، تهران، امیرکبیر، رقعی، ۱۶۸صفحه.
(مجموعه ۴۴ قطعه شعر پراکنده منظوم، سروده در تهران و اهواز. اشعار این مجموعه عموماً به صورت قطعات چارپاره منظورم یا دوبیتی است).
– زیباترین اشعار فروغ فرخزاد، تهران، آرمان، ۱۳۳۴، بغلی، ۹۶ صفحه.
۱۳۳۴ تابستان – پاییز
– چاپ پاورقی «شکوفههای کبود» از ناصر خدایار در مجله روشنفکر.
علیاکبر کسمایی: «محبوب او، از عشق او، داستانی ساخته بود که اگر هم، همه آن را نخوانده بودند، داستانِ آن داستان را شنیده بودند» (۸، ۴۵).
۱۳۳۴ اوایل مهر
نادرپور: «فریدون فرخزاد به من اطلاع داد که فروغ از چاپ داستان «شکوفههای کبود» نوشته ناصر خدایار که از دو هفته پیش در روشنفکر آغاز شده دچار التهاب و ناراحتی شدید روحی شده است … او بعد اضافه کرد که من هم هرچه به خدایار اصرار کردم تا از چاپ این داستان منصرفش کنم قبول نکرد و فروغ از دیشب حالتی غیرعادی پیدا کرده است و امروز ناچار او را به آسایشگاه روانی بردهایم…» (۱۶، ۹۳، ۲۵).
۱۳۳۴ پاییز و تابستان
نادرپور: نزدیک یک ماه در آسایشگاه بستری بود … در این مدت داستان «شکوفههای کبود» منتشر میشد … پس از بهبودی فروغ… پس از این شوک روحی که به او وارد شد … به صورت زنی درآمده بود که اغلب اوقات حالت تهاجم داشت … این دوره عاشقانه با همه تلخی و شیرینیاش، در اواخر اسفندماه ۱۳۳۴ … به سر رسید» (۱۶، ۹۳، ۲۵).
«اشتهار فروغ، مولود بیان مضامین بیپرده عشقی و جنسی نبوده است… بلکه لحن او بوده است که هیچ یک از شاعرههای پیشین نداشتهاند. چرا که همه آن شاعرهها حتی در اشعار عاشقانه و یا حدیث نفسهای جنسی نیز با لحن و زبان مردانه سخن گفتهاند… ناگهان صدایی صریح و زنانه … و این صدا هنگامی برخاست که فضای اجتماعی ایران، بر اثر حادثه سیاسی مرداد ماه ۱۳۳۲ به سکوت و خفقان دچار شده بود و هیچ سخن صریح و رسایی از هیچ حنجره بیپروایی در گوش نمیرسید و بدین سبب بود که اعتراف ناشیانه جنسی از زبان زنی جوان، وحشت خاموشی را در جامعه کتابخوان آن روزی برانداخت و در آن خفقان سیاسی طنین فریادی پرخاشجویانه به خود گرفت. آشنایی او با عروض «نیما» و پذیرش پیشنهادهای سهگانهاش هنگامی وقوع یافت که برخی از اشعار اخوان ثالث (مثلاً چاووشی) را از من شنید و شخص سهراب سپهری را به هنگام دیدارهای ادبی و هنری در منزل طوسی حائری شناخت» (۱۱، ۷۶-۷۵).
۱۳۳۵ بهار
نادرپور: «در همان روزها، پیش از آنکه فروغ به ایتالیا برود، شاملو «عروسی خون» اثر گارسیا لورکا را ترجمه کرده بود و پیشنهاد کرد ما چند تا شاعر آن را روی صحنه بیاوریم. قرار شد من و فروغ و شاملو و لعبت والا و چند نفر دیگر از جمله خانم طوسی حائری آن را روی صحنه بیاوریم. شروع به تمرین کردیم و دکتر والا صاحب تئاتر تهران قبول کرد که مخارج و سالن و صحنه را در اختیار ما بگذارد ولی این کار به انجام نرسید و در اواسط آن هر کس بهانهای آورد؛ خانم لعبت والا مورد مخالفت شوهرش قرار گرفته بود. فروغ راهی سفر بود و خود دکتر والا هم رأیش را عوض کرد. در جلسات تمرین اغلب میان شاملو و فروغ نیشها و طعنههای شدیدی رد و بدل میشد. و البته همه این نیشها و طعنهها گِرد مسئله شعر و شاعری دور میزد. بعد فروغ به ایتالیا رفت» (۱۶، ۹۳، ۲۵).
۱۳۳۵ تیر
– دیوار، امیرکبیر، تهران، ۱۳۳۵، سربی، وزیری، ۱۸۸ صفحه.
مجموعه ۲۵ قطعه شعر منظوم سالهای ۱۳۳۵-۱۳۳۲ سروده در تهران و اهواز. همراه با شعرهایی تقدیم به طوسی حائری، پوران مینو و مهری رخشا. این مجموعه با شعر «گناه» آغاز میشود.
فروغ در چاپ اول، این کتاب را به پرویز شاپور تقدیم کرده است: «تقدیم به پرویز، و به یاد گذشته مشترکمان، و به این امید که هدیه ناچیز من میتواند پاسخی به محبتهای بیکران او باشد. فروغ فرخزاد – ۱۲ تیرماه ۱۳۳۵». کتاب با غزل از حافظ {گل در بر و می در کف و معشوق به کامست} و چهار رباعی از خیام، نقل قول از گوته و قطعهای از منظومه چهارم: «گفتگوی شیطان» از بهشت گمشده میلتون، در «به جای مقدمه» آغاز میشود.
۱۳۳۵ تیر ۱۵
– نخستین سفر فروغ به اروپا با یک هواپیمای باری کمپانی پرواز «پارس کارگو» از فرودگاه مهرآباد به مقصد رم.
«برای من مسافرت با چنین هواپیمایی حتی اندکی مطبوع به نظر میرسید، زیرا هدف من این نبود که یال و کوپال هواپیما و قیمت بلیت مسافرتم را به رخ این و آن بکشم. در فرودگاه راجع به این موضوع زیاد صحبت کردیم. مادرم معتقد بود که هواپیماهای شرکت باری «قراضه» هستند و هیچ بعید نیست که من به سلامت به مقصد نرسم… هواپیما بیشتر از پنج عدد صندلی نداشت. دو عدد دو نفره و یک عدد یک نفره و آن طرف صندوقهایی که بعداً فهمیدم محتوی روده است که روی هم انباشته شده بودند … فشار زندگی، فشار محیط، و فشار زنجیرهایی که به دست و پایم بسته بود و من با همه نیرویم برای ایستادگی در مقابل آنها تلاش میکردم خسته و پریشانم کرده بود. من میخواستم یک «زن» یعنی یک «بشر» باشم» (۱۳، ۳۱۲، ۱۰-۱۱).
۱۳۳۵ دی ۲
– پس از هفت ماه اقامت در ایتالیا، فروغ از رم به مونیخ، نزد برادر بزرگترش امیرمسعود میرود.
۱۳۳۵ دی ۱۲
«هنوز روحیهام خوب نیست. هنوز قوی و عادی نیستم. اگر به آنجا برگردم باز آن زندگی جهنمی شروع میشود و من میترسم که نتوانم بعضی چیزها را تحمل کنم… چه میتوانستم بکنم وقتی هرگز و در هیچجا برای من آسایشی وجود نداشت و هیچوقت نتوانستم دهانم را باز کنم و حرفهایم را بزنم و خودم را به شما [پدرش] و دیگران بشناسانم. … حالا چرا اینجا [مونیخ] آمدم و چرا رنج گرسنگی و دربدری و هزار بدبختی دیگر را تحمل میکنم. برای این که من خانه را دوست دارم. من دلم نمیخواست صبح تا شب توی خیابانها بدون هدف راه بروم و از خستگی و فشار روحی صحبت هر کس و ناکسی را تحمل کنم فقط برای این که در خانه غریبه هستم و نمیتوانم خودم را بشناسانم و آرامشی داشته باشم. حالا آمدهام اینجا … آزاد هستم، همان آزادی که شما ترس داشتید به من بدهید» (۱۴، ۵۰-۴۸).
«من خودم وقتی به کامی فکر میکنم دلم میخواهد از غصه فریاد بزنم و زار زار گریه کنم اما وقتی تفاهم نیست هر دو ما دچار اشتباه میشویم» (۱۱، ۵۸).
«شب و روز من با این فکر میگذرد که شعر تازهای، شعر زیبایی بگویم که هیچکس تا به حال نگفته باشد. آن روز که با خودم تنها نباشم و به شعر فکر نکنم برایم جزء روزهای بیمعنی و باطل شمرده میشود» (۱۴، ۴۹-۴۸).
«… من احتیاج داشتم که در خودم رشد کنم و این رشد زمان میخواست و میخواهد. با قرصهای ویتامین نمی شود یک مرتبه قد کشید. قد کشیدن ظاهریست، استخوانها که در خودشان نمیترکند …» (۱۰، ۲۷).
۱۳۳۶ مرداد نیمه ماه
– بازگشت فروغ از مونیخ به تهران.
پوران فرخزاد: «… فروغ هیچ جا نداشت برود. ناچار اتاقکی گرفت و با کمک دوستان در آن اتاق به زندگی مشغول شد و در جستجوی شغل برآمد …» (۱۶، ۹۷، ۲۸).
۱۳۳۶ مهر و آبان
– «خاطرات سفر اروپا»، فردوسی، شمارههای ۳۲۰-۳۱۳٫
همراه با عکسهایی از فروغ در مکانهای تاریخی و مهم شهرهای اروپا.
مشاهدات و ماجراهای سفر فروغ به اروپا و یادداشتهای روزانه اوست که پس از هشت قسمت و یا توصیف موزه مومیاییها در واتیکان ناتمام میماند.
۱۳۳۶ دی ۳
– «بی تفاوت (داستان کوتاه)، فردوسی، شماره ۳۲۵: ۱۴ و ۳۲٫
دی ۱۰
– «کابوس» (داستان کوتاه)، فردوسی، شماره ۳۲۶: ۱۴ و ۴۱٫
فریدون رهنما: «این مستی زندگی و نیز مهرورزی او به جلوههای هستی، چنان شوریدهوار بود که گاه آنچه و آنکه او میپسندید کار هر داوری را دشوار میساخت. به ویژه آن داوری که نمیخواست یا نمیتوانست دریابد که منطق مهرورزی به جز خود مهرورزی نتواند بود» (۸، ۵۱).
«… بعضیها کمبودهای خودشان را در زندگی با پناه بردن به آدمهای دیگر جبران میکنند. اما هیچوقت جبران نمیشود – اگر جبران میشد آیا همین رابطه خودش بزرگترین شعر دنیا و هستی نبود؟ رابطه دوتا آدم هیچوقت نمیتواند کامل و یا کاملکننده باشد – بخصوص در این دوره – به هر حال بعضیها هم به اینجور کارها پناه میبرند…» (۱۰، ۴۸).
«تابستانها تمام این پنجرهها که حالا بسته و تاریک است، تا دیروقت شب باز و روشن میماند و من در هر موقع شب که از کنار آنها میگذرم، با چندین جفت چشم کنجکاو و فضول مواجه میشوم که گویی با جسارت و وقاحت تمام از من میپرسند: «تا حالا کجا بودی؟» میخواهند ببینند من با چه کسی به خانه برگشتهام و چه کسی مرا تا خانهام مشایعت کرده است» (۸، ۴۸).
آن داغ ننگخورده که میخندید
بر طعنههای بیهده، من بودم
گفتم که بانگ هستی خود باشم
اما دریغ و درد که زن بودم.
(شعری برای تو)
– عصیان، تهران، امیرکبیر، وزیری، ۱۳۴ صفحه. (مجموعه ۱۷ قطعه شعر منظوم، سروده در رم، مونیخ و تهران، از مرداد ۳۵ تا بهار ۳۷).
در «به جای مقدمه» در ابتدای کتاب دو قطعه از تورات (دعای موسی نزد خدا، باب سوم کتاب مرائی ارمیا) و قطعهای از قرآن مجید، سوره القمر (… عذاب من و بیمدادنهای من چگونه بود. القمر، ۱۶) آمده است و سپس قبل از اولین شعر، که در فهرست کتاب «عصیان بندگی» و در متن کتاب «عصیان» نام گرفته است، یک رباعی خیام را آورده است.
فریدون رهنما: «به سختی میشد انگاشت که نخستین نوشته هایش او را به پسین شعرهایش خواهد کشانید. اما این راز شکوفندگی هاست و راز وجود او که دشنامهای بسیار شنید و نیز ناسزاها که کمتر به شعرش مربوط میشد» (۸، ۲۷۴).
۱۳۳۷ شهریور
– آشنایی با ابراهیم گلستان.
– آغاز کار فروغ به عنوان منشی در سازمان فیلم گلستان «گلستان فیلم» (واقع در خیابان اراک، ساختمان کیانی) (۱۵، ص۲۲).
۱۳۳۷ دی
– «شعرهایی از فروغ فرخزاد»، اندیشه و هنر، دوره سوم، ش ۴٫
۱۳۳۷ زمستان
– واگذاری کار تقسیمبندی و ثبت مشخصات نماهای فیلمهای گرفته شده به فروغ در گلستان فیلم (۱۵، ۲۲).
مهدی اخوان ثالث: «… بعد دیگر فروغ آمد و مشغول کار شد و اینها، دیگر کم کم میدیدم که با گلستان یک رابطه دوستانه و در واقع یک رابطه نزدیک عاشقانهای هم پیدا کرده بودند و به نظر من این عشق در زندگی (فروغ کارساز بود)، اصلاً خود معاشرت یا گلستان (تحول در زندگی فروغ به وجود آورد)… (۵، ص ۱۳۲۴).
صادق چوبک: «به عقیده شخص من … نفوذ و دانش ابراهیم گلستان در تکوین شخصیت فروغ تأثیری به سزا داشت … این عقیده شخص منمست. این ابداً از قدر فروغ کم نمیکند. من شاهد بودم که فروغ از طریق گلستان به مطالعه و کتابخوانی، یعنی کتاب خوب جستجو کردن و کتاب خوب خواندن کشانده شد، و حتی رغبت نشان داد…» (۸، ۱۹۷-۱۹۶).
ابراهیم گلستان: «… من مطلقاً این حرفها را باور نمیکنم، این بیانصافیست!… خوب این کار را فهرست فلان کتابخانه هم میتواند در حق یک تقاضاکننده انجام بدهد. اگر همین حد و پایه باشد، چیزیست (که) قبولش دارم! … این بیانصافی است. این توهین به حیطه اوست. هیچ میل ندارم اینگونه استنباطها را بشنوم. من اگر آنچنان کیمیاگر قابل هستم که میتوانم از زغال الماس بسازم… چرا در مورد خودم غفلت کردهام؟ …» (۸، ۱۹۷-۱۹۶).
۱۳۳۸ تابستان
– سفر فروغ و صمد پور کمالی به اروپا با هزینه گلستان فیلم برای گذراندن یک دوره کارآموزی حرفهای ۹ ماهه در انگلستان – هلند (کارخانه فیلیپس) و آلمان (کارخانه آرنولد ریختر، سازنده آریفلکس)، برای کارهای صدابرداری و تعمیر دستگاه ها. فروغ پس از دو سه ماه و زودتر از موقع مقرر از انگلستان به تهران باز میگردد. (۱۵، ۲۲).
۱۳۳۸ تیر
– «عاشقانه»، اندیشه و هنر، دوره سوم، شماره ۷، (شعری در قالب مثنوی)، ۱۳۳۸٫
– بهرام بیضایی در مقاله خود درباره «کارنامه فیلم گلستان»، فروغ فرخزاد را به عنوان مونتور فیلم یک آتش (فیلم مستندی از آتشسوزی چاه نفت شماره شش اهواز که از تاریخ ۱۹ فروردین ۱۳۳۷ آغاز شده بود) با فیلمبرداری شاهرخ گلستان، ذکر کرده است. (۷، ۵۳-۵۲).
۱۳۳۸ دی
«جمعه»، اندیشه و هنر، ۳، شماره ۸، (تاریخ نگارش شعر، مرداد ۳۸).
۱۳۳۸ دی ۳۰
«الان وسط زمستان است و من هنوز بخاری ندارم. پول هم ندارم. با وجود این همیشه به تو فکر میکنم. اگر داشته باشم از تو دریغ نمیکنم» (نامه به فریدون فرخزاد).
۱۳۳۹
– انتقال گلستان فیلم [سازمان فیلم گلستان] به دروس:
– تهیه مقدمات چند فیلم مستند برای گلستان فیلم.
– بازی و همکاری در تهیه فیلمی از مراسم خواستگاری در ایران بنا به سفارش مؤسسه فیلم ملی کانادا به گلستان فیلم. (کارگردان ابراهیم گلستان، بازیگران: فروغ، پرویز داریوش، سایر بازیگران؛ طوسی حائری، هایده تقوایی، محمود هنگوال) (۱۵، ۲۴).
فرخ غفاری: «من فروغ را ۶-۵ سال قبل از مرگش شناختم. یعنی در دوره گلستان. قبل از این، ما فقط با هم سلام علیک داشتی. ولی در دوره گلستان بود که من و فروغ نشستیم و با هم حرف زدیم…» (۱۶ آوریل ۱۹۹۷).
– (آغاز تدوین مجموعه شعر تولدی دیگر)
«حس میکردم اگر شعر بگویم چیزی به من اضافه خواهد شد …» (۸، ۱۰۹).
۱۳۳۹ فروردین
– «عروسک کوکی»، اندیشه و هنر، دوره ۳، شماره ۹ (ویژه شعر نیما یوشیج)، تجدید چاپ در تولدی دیگر.
۱۳۳۹ تیر
– «در آبهای سبز تابستان»، اندیشه و هنر، دوره ۳، شماره ۱۰٫
تجدید چاپ در تولدی دیگر.
۱۳۳۹ مهر
– «ناگهان در تاریکی»، اندیشه و هنر، دوره ۴، شماره ۲٫
۱۳۴۰ خرداد – تیر
– سفر به خوزستان به همراه ابراهیم گلستان.
هوشنگ گلمکانی: «ابراهیم گلستان از سال ۱۳۳۶ در استودبوش، ساخت فیلمهای چشمانداز را به سفارش شرکت نفت آغاز کرده بود که تا سال ۴۱، شش فیلم از این مجموعه ساخته شد … چشمانداز ششم – و آخر – این مجموعه آب و گرما نام داشت و هنگامی که گلستان برای فیلمبرداری این یکی راهی آبادان بود. فروغ را هم با خود برد تا با فیلمسازی سر صحنه آشنا شود … گلستان که دید او به ساختن فیلم علاقه دارد. کارش را ناتمام گذاشت، ادامه کار را به فروغ واگذاشت. دو فیلمبردار و دستیارش را با او گذاشت و خودش به تهران برگشت…» (۱۵، ۲۴). (همین مطالب را با کمی پس و پیش، ابراهیم گلستان نیز در مصاحبهای با صدای آمریکا در سالگرد تولد فروغ در سال ۱۳۷۴ بیان کرده است).
۱۳۴۰
– تهیه یک فیلم تبلیغاتی یک دقیقهای برای صفحه نیازمندیهای روزنامه کیهان (انیمیشن).
– تهیه یک فیلم کوتاه تبلیغاتی برای کارخانه روغن پارس (۱۵، ۲۴).
۱۳۴۰ بهار
– سفر کوتاه به انگلستان.
«… یک تابلو از لئوناردو در «نشنال گالری» است که من قبلاً ندیده بودم. یعنی در سفر قبلیام به لندن، محشر است. همه چیز در یک رنگ آبی سبک حل شده است. مثل آدم به اضافه سپیدهدم، دلم میخواست خم شوم و نماز بخوانم. مذهب یعنی همین، و من فقط در لحظات عشق و ستایش است که احساس مذهبی بودن میکنم» (۸، ۱۷).
مسعود فرزاد: «پیش از یکی دو بار او را ندیدهام. سفری به لندن آمده بود و لحظاتی با هم نشستیم و گفتگو کردیم. این اواخر علاقه به شعر سعدی پیدا کرده بود. به اصطلاح سعدی خوان شده بود. یادم هست یک روز در مورد یکی از شعرهایش ایرادی داشتم، به او گفتم: «اگر شعرت، مثلاً فلان عیب را نداشت، چیز کاملی میشد». او خیلی صمیمی و ساده، خطاب به من گفت: «آقای فرزاد، اینها که شمردید اصل نیست، شعر باید خوب باشد. فقط خوب…!» از این استدلال قاطع و در عین حال زیبا و صمیمیاش بینهایت خوشم آمد» (۸، ۱۹۵).
پوران فرخزاد: «… فروغ یک بار … دست به خودکشی زد. یک جعبه قرص گاردنال را یکجا بلعید. غروب بود که کلفتش متوجه شد و او را به بیمارستان البرز بردند. از بیمارستان به من تلفن کردند … وقتی به مریضخانه رسیدیم فروغ بیهوش بود. وقتی هم از خطر مرگ نجات یافت، هرچه از او پرسیدیم چرا قصد خودکشی داشت. یک کلمه هم حرف نزد…» (۱۶، ۹۸، ۲۷).
– دیوار، چاپ دوم، امیرکبیر.
در «به جای مقدمه»، این کتاب که در چاپ اول به پرویز شاپور تقدیم شده بود. این بار به برادرش فریدون هم تقدیم میشود: «فری جان، فروغ این کتاب، یک فروغ ساده، احمق و احساساتی است، اگر فکر میکنی به من شباهت دارد و به هر حال قبولش داری، مال تو، ما که بخیل نیستیم. فروغ فرخزاد – تیرماه – ۱۳۴۰».
۱۳۴۰ اسفند ۲۷
– «اوهام بهاری»، کتاب هفته. شماره ۲۴-۲۳٫
رضا براهنی: «روزی پیش رویایی بودم در حسابداری ژاندارمری … و رؤیایی در آن زمان مسئول شعر کتاب هفته بود و من هم برای صفحات هنری کتاب هفته مطلب مینوشتم. پاکتی آوردند، باز کرد و داد به من – خودش به حساب این و آن میرسید و من شعر «اوهام بهاری» فرخزاد را به همراه شعر دیگری که به همراه شعر اول فرستاده بود خواندم. موقعی که شاملو شعرها را دید فوراً چاپ کرد. فرخزاد عوض شده بود. یعنی از پیشمقدمات آن تغییر وجود داشت ولی «اوهام بهاری» که بعدها در تولدی دیگر به عنوان «وهم سبز» چاپ شد، حضور خدشهناپذیر تغییر بود. شاملو تعجب میکرد. من تعجب کردم. من هرگز نتوانسته بودم از شعرهای اولیه فروغ لذت ببرم. تصور میکنم در جمع ما کسی که دیرتر از همه از شعرهای جدید فرخزاد خوشش آمد، نادرپور بود…» (۴، ۱۱۰۷، ۲۳).
۴۱-۱۳۴۰
آریی اُوانسیان: «فروغ کار تئاتری خودش را، اولین بار با شاهین سرکیسیان شروع کرد. آنها یک سال روی نمایشنامه کسب و کار میسیز وارن اثر برناردشاو و به کارگردانی سرکیسیان کار کردند. کار ترکیبی از هنرپیشههای تازهکار و حرفهای بود. فروغ نقش دختر میسیز وارن، ویوی، را بازی میکرد. نمایش آماده اجرا بود. هزینه لباس و دکور پرداخت شده بود. آفیشها و روزنامهها آماده خبر بودند. قرار بود نمایش در سالن تئاتر آناهیتا (در یوسفآباد تهران) اجرا شود. در روز قبل از نمایش، برق ساختمان را قطع کردند. چون اسکویی صورتحساب سیصد هزار تومانی برق را نپرداخته بود. در نتیجه نمایش اجرا نشد و سرکیسیان تا مدتها مجبور بود که مخارج پرداخت شده و خسارات را به صورت قسطی از حقوق ماهیانه خودش پرداخت کند» (۱۸ مارس، ۱۹۹۷).
۱۳۴۱ بهار – تابستان
– بازی در فیلم دریا، اولین فیلم بلند ابراهیم گلستان بر اساس داستان «چرا دریا توفانی شده بود؟» از صادق چوبک. فروغ در نقش اول، تاجی احمدی در نقش دوم زن.
سایر بازیگران: پرویز بهرام، زکریا هاشمی، اکبر مشکین و رامین فرزاد. تقریباً نیم ساعت از فیلم تهیه شده بود که کار متوقف شد (۱۵، ۲۵). (در سکانس باقیمانده از فیلم نشاندهنده این است که گویا تستهای مقدماتی فیلم انجام شده ولی از اجرای طرح منصرف شدهاند).
۱۳۴۱ اردیبهشت
– «چند شعر از فروغ»، آرش، دوره اول، شماره ۳٫
(ماه، ای ماه بزرگ، مرداب – در غروبی ابدی – در خیابانهای سرد شب – معشوق من – و آیههای زمینی به تاریخ زمستان ۱۳۴۰). این اشعار در تولدی دیگر تجدید چاپ شد.
۱۳۴۱ خرداد
– نمایش فیلم آب و گرما در جلسه ۵۴ کانون فیلم.
۱۳۴۱ تابستان
– سفر فروغ به تبریز برای تهیه یک فیلم خبری از جذامخانه بابا باغی.
هوشنگ گلمکانی: «دکتر راجی رئیس هیئت مدیره انجمن کمک به جذامیان. به کارگاه فیلم گلستان، سفارش تهیه فیلمی خبری از افتتاح یک جذامخانه را داده بود. این فیلم ساخته شد، اما گلستان به دکتر راجی پیشنهاد کرد که یک فیلم مستند از جذامخانه، بهتر میتواند به اهداف انجمن کمک کند» (۱۵، ۲۵).
«نومیدی؟ نومیدی آنجا [جذامخانه] معنی ندارد، جذامیها وقتی به آنجا وارد میشوند، از حد نومیدی گذشتهاند. من آنجا بیشتر آدمهایی را دیدم که به زندگی علاقه داشتند. مردی را دیدم که صورتش یک بقچه بود. باور کنید، فلج بود، همیشه توی آفتاب مینشست و آسمان را نگاه میکرد. وقتی دکتر میخواست بهش آمپول بزند، جیغ میزد و میگفت: «تو میخواهی مرا بکشی، من میخواهم زنده باشم، من میخواهم زنده باشم» (۸، ۱۲۴).
۱۳۴۱ شهریور ۴
– «به علی گفت مادرش روزی»، کتاب هفته، شماره ۴۲٫
تجدید چاپ در تولدی دیگر.
۱۳۴۱ پاییز
– سفر مجدد فروغ به تبریز به همراه سه نفر دیگر به مدت ۱۲ روز. فیلم خانه سیاه است، بدون یک سناریوی از پیش تعیین شده، با شرکت جذامیان آسایشگاه جذامیان بابا باغی تبریز، ساخته شد.
– عنوانبندی فیلم خانه سیاه است. که در پایان بر روی تخته سیاه نقش میبندد چنین است:
این فیلم به سفارش «جمعیت کمک به جذامیان» در پاییز سال ۱۳۴۱ در «سازمان فیلم گلستان» ساخته شد.
عکس (فیلمبرداری): سلیمان میناسیان.
صدا: محمود هنگوال، صمد پورکمالی.
دستیارها: هواند میناسیان، امیر کراری.
تهیه کننده: ابراهیم گلستان.
پیوند (تدوین) و کارگرانی: فروغ فرخزاد.
۱۳۴۱ پاییز
اخوان ثالث: «… بعد از این که فیلم خانه سیاه است را، خانه تاریک است، یا سیاه است، را ساخت. فیلم جذامخانه را، آنجا یک بچهای شبیه بچه خودش، توی آن بچههای سالم جذامیها پیدا کرده بود، آورده بود. این یک خورده، یک کم، به او تسکین داده بود…» (۵، ۱۲۴۴).
«… فکر و غصه راحتم نمیگذاشت. مرا میکشت. مرا از درون میتراشید. حسین که آمد آرامتر شدم. اصلاً گاهی توی صورت این پسرک، کامی را میبینم. وقتی دستش را در دست میگیرم و یا موهایش را نوازش میکنم، هیچ نمیتوانم فکر کنم که حسین است یا کامی… فرقی ندارد، فقط احساس میکنم پسرم است» (۱۶، ۹۶، ۲۸).
۱۳۴۱
– همکاری با شاهین سرکیسیان در برگردان نمایشنامه ژان مقدس اثر برناردشاو.
آربی اُوانسیان: «این نمایشنامه ماجرای ژاندارک به روایت برناردشاو است. قرار بود فروغ در نقش ژان به کارگردانی سرکیسیان این نمایش را به روی صحنه بیاورند که متأسفانه به تحقق نپیوست» (۱۸مارس، ۱۹۹۷).
– گفت و شنود فروغ فرخزاد با حسن هنرمندی، رادیو تهران.
«من در شعرم، بیشتر از هر چیز دیگر، سعی میکنم از «زبان» استفاده کنم، یعنی من چون این نقص را در زبان شعری خودمان احساس میکنم، نقصی که میشود اسمش را کمبود کلمات گوناگون نامید…» (۱۰، ص۶۰).
– تهیه یک فیلم یک دقیقهای رنگی درباره نحوه تهیه یک روزنامه برای روزنامه کیهان.
۱۳۴۱ بهمن ۳۰
– نمایش فیلم خانه سیاه است در کانون فیلم. گزارش جنجالی این جلسه کانون با عنوان «وقتی جذامیها نمیخوابند» در مجله ستاره سینما همان وقتها به چاپ رسید و در زنان نیز تجدید چاپ شد (۱۵، ۳۹-۳۸).
۱۳۴۲ بهار
– همکاری و بازی در دو سکانس ابتدا و انتهای فیلم خشت و آینه به کارگردانی ابراهیم گلستان. (۱۵، ۲۵).
«نزدیک به هزار صفحه سناریو نوشتم که یک فیلم بسازم. ولی میماند برای سال بعد. میترسم که زودتر از آنچه که فکر میکنم بمیرم و کارهایم ناتمام بمانند» (۵، ۱۲۷۶).
فرخ غفاری: «یکبار در یکی از نشست هایمان، فروغ به من گفت: من فکر میکنم یک چیزی راجع به زندگی خودم در قالب و فرم تعزیه بنویسم … فروغ میخواست از فرم تعزیه برای یک درام امروزی استفاده کند. چون گویا در یکی از سفرهایش به خانه کسی رفته بود و آنها او را به دیدن تعزیه برده بودند و بسیار تحت تأثیر قرار گرفته بود. من خیلی تشویقش کردم که حتماً این کار را بکند. بعدها هم مرتب از او پرسوجو میشدم که ببینم به کجا رسیده. طرح داستان بر اساس تراژدی خانوادگی خودش بود. با حضور پدری نظامی، مادر، فروغ و بچه ها. مکان: حیاط خانه کودکیاش. یادم هست که گفت هنوز نتوانسته این کار را قوام بیاورد و تمامش کند. بعد از فوتش هم، این نوشتهها در میان وسایل بازمانده، پیدا نشد».
«در این سناریو من سعی کردهام زندگی حقیقی زن ایرانی را نشان بدهم. دلم میخواهد این فیلم در یکی از این خانههای قدیمی ایرانی، فیلمبرداری شود؛ خانههایی که اتاق هایش تو در توست، من این خانهها را در کاشان دیدهام» (۸، ۲۶).
۱۳۴۲ پاییز
– تمرین نمایشنامه شش شخصیت در جستجوی نویسنده اثر لوئیجی پیراندلو (۱۹۳۶-۱۸۶۷)، به کارگردانی پری صابری.
۱۳۴۲
– اسیر، چاپ سوم، تهران، امیرکبیر.
۱۳۴۲ دی
– اجرای نمایش شش شخصیت در جستجوی نویسنده در انجمن فرهنگی ایران و ایتالیا. فروغ نقش اصلی نمایش، نقش دختر، را به عهده دارد.
۱۳۴۲ زمستان
«ای مرز پر گهر» آرش، دوره ۱، شماره ۷، ص ۲۰۱-۲۰۵٫ (در این شماره عکس صحنهای از فیلم خانه سیاه است نیز چاپ شده است).
از فرط شادمانی
رفتم کنار پنجره، با اشتیاق، ششصد و هفتاد و هشت بار
هوا را که از غبار پهن
و بوی خاکروبه و ادرار، منقبض شده بود
درون سینه فرو دادم
و زیر ششصد و هفتاد و هشت قبض بدهکاری
و روی ششصد و هفتاد و هشت تقاضای کار نوشتم:
فروغ فرخزاد.
مجید روشنگر [مدیر انتشارات مروارید در آن سال ها]: «اواخر سال ۱۳۴۲ بود که فروغ شعرهای تازهاش را به من داد. آنها را با ماشین تحریر کرده بود و اینجا و آنجا در شعرها دست برده بود… من با فروغ بر سر نام این مجموعه اختلاف نظر داشتم. پیشنهاد من این بود که از میان چهار شعر دیگر این مجموعه نامی انتخاب کنیم… انتخاب من «آیههای زمینی» بود. اما او نام تولدی دیگر را میخواست و من تسلیم نظر او شدم… دومین خاطرهای که هنوز هم مرا از تعجب بیرون نمیآورد، واکنش فروغ بود در برابر تیراژ چاپ اول این کتاب. وقتی به او گفتم که تولدی دیگر در سه هزار نسخه چاپ خواهد شد، جملهای که از دهانش پرید، این بود که شماها دیوانهاید؟ مگر امکان دارد که سه هزار نسخه از کتاب من در چاپ اول به فروش برسد؟» (۱۱، ص۳۴-۱۲۳).
[درباره شعرهای تولدی دیگر]: «شعرهای این کتاب نتیجه چهار سال زندگی و کار من هستند. من شعرهای خوب را – در مجموع، این شعرها، صفتهای طبیعی خودشان را دارند، بد بودن و خوب بودنشان را، نقصشان و تکاملشان طبیعی است. گمان میکنم تازه باید شروع کنم…» (۱۰، ص۷۸).
۱۳۴۲ اواخر زمستان
– تولدی دیگر، مروارید ۱۳۴۲، ۱۶۹ صفحه. (با قطع وزیری و جلد سولوفون)، (۳۵ قطعه شعر سالهای ۴۲-۳۸). اولین مجموعه اشعار امروزی فروغ، تیراژ ۳۰۰۰ جلد، قیمت ۱۰۰ ریال.
در «بجای مقدمه» این کتاب به سادگی بدین گونه «به ا. گ.» تقدیم شده است و بعد بندی از شعر تولدی دیگر آمده است. مجموعه ۳۲ قطعه شعر امروزی و یک قطعه در قالب غزل و دو قطعه در قالب مثنوی است.
«… حالا مدتی است که هر وقت شعر میگویم فکر میکنم چیزی از من کم میشود. یعنی من از خودم چیزی را میتراشم و به دست دیگران میدهم. برای همین است که شعر به صورت یک کار جدی برایم مطرح شده و حالا روی آن تعصب دارم» (۸، ۱۰۹).
۱۳۴۲ زمستان – ۱۳۴۳ بهار / مارس – آوریل ۱۹۶۴
– سفر به آلمان برای شرکت در فستیوال فیلم اوبرهاوزن Uberhausen. خانه سیاه است برنده جایزه بهترین فیلم میگردد.
۱۳۴۳
– گفتگوی ایرج گرگین با فروغ – رادیو تهران.
«اگر شعر من همانطور که شما گفتید، یک مقدار حالت زنانه دارد، خب، این خیلی طبیعی است که به علت زن بودنم است. من خوشبختانه یک زنم. اما اگر پای ارزشهای هنری پیش بیاید فکر میکنم دیگر جنسیت نمیتواند مطرح باشد. اصلاً مطرح کردن این قضیه صحیح نیست… من فکر میکنم کسانی که کار هنر را برای بیان وجود خودشان انتخاب میکنند اگر قرار باشد جنسیت خودشان را یک حدی برای کار هنری خودشان قرار بدهند، فکر میکنم همیشه در همین حد باقی خواهند ماند، این واقعاً درست نیست… زن و مردم طرح نیست» (۱۰، ۲۱).
«[سینما] برای من یک راه بیان است. این که من یک عمر شعر گفتم، دلیل نمیشود که شعر تنها وسیله بیان است. من از سینما خوشم میآید، در هر زمینه دیگر هم بتوانم کار میکنم، اگر شعر نبود، در تئاتر بازی میکنم. اگر تئاتر نبود، فیلم میسازم، ادامه دادنش بستگی به اینست که حرفهای من ادامه داشته باشد، البته اگر حرفی داشته باشم» (۸، ۱۲).
پس از دریافت جایزه فستیوال اوبرهاوزن:
«اصلاً قضیه برایم بیتفاوت بود. من لذتی را که باید میبردم، از کار برده بودم. ممکن است یک عروسک هم به من جایزه بدهند، عروسک چه معنی دارد؟ جایزه هم یک نوع عروسک است. مهم این است که من به کارم اطمینان داشته باشم و احساس رضایت بکنم. حالا اگر تمام مردم ددنیا هم جمع شوند و مثلاً تخممرغ گندیده به من بزنند مهم نیست. اگر این اطمینان و رضایت شخصی نباشد، تمام جایزههای فستیوالهای دنیا را هم که توی سینی بریزند و برایم بیاورند، ارزش ندارد» (۸، ۱۲۸).
۱۳۴۳ بهار
«درباره موضوع شعر، به شما گفتم که شعر من با من پیش آمده است. در اسیر، دیوار، و عصیان، من فقط یک بیانکننده ساده از دنیای بیرونی بودم. در آن زمان شعر هنوز در من حلول نکرده بود. بلکه با من همخانه بود. مثل شوهر، مثل معشوق، مثل همه آدمهایی که چند مدتی با آدم هستند. اما بعداً شعر در من ریشه گرفت و به همین دلیل موضوع شعر برایم عوض شد. دیگر من شعر را تنها بیان یک احساس منفرد درباره خودم نمیدانستم بلکه هرچه شعر در من بیشتر رسوخ کرد، من پراکندهتر شدم و دنیایهای تازهتری را کشف کردم» (۸، ۱۱۳).
۱۳۴۳ اردیبهشت
نادرپور: «آخرین بار که دیدمش در دفتر سازمان کتابهای جیبی و یک هفته قبل از سفرم به اروپا بود. وقتی وارد شدم فروغ و آزاد داشتند درباره تجدید چاپ کتاب نمونههای شعر آزاد فارسی حرف میزدند. وقتی فهمید که مسافر دیار اروپا هستم. آن هم برای مدتی کم و بیش طولانی، حرفهای بسیاری درباره شعر گفت و اظهار امیدواری کرد که این سفر برایم پربرکت باشد… سفارش کرد در ایتالیا حتماً مهری رخشا را ببینم و قرار شد پیش از حرکت برایش تلفن بزنم که من مجال پیدا نکردم و وقتی از سفر سه سالهام از اروپا بازگشتم پنج روز از مرگ فروغ میگذشت» (۱۶، ۹۳، ۲۶).
۱۳۴۳ خرداد ۲۰
آل احمد: «فروغ فرخزاد یک کتاب تازه داده… بدک نیست. تولدی دیگر. از شر پایینتنه دارد خلاص میشود و این خبر خوشی است…» (۲، ۸۸).
م. آزاد: «… خانهای به اقساط در دروس خریده بود. خانه نزدیک گلستان فیلم محل کارش بود تا راحتتر باشد. شبهای شنبه به خانهاش میرفتیم. شام مختصری درست میکرد. آدمهای مختلفی به خانهاش میآمدند که سیروس طاهباز پای ثابت آن جلسات مهمانی بود. از شعرای جوان هم گاهی میآمدند. بیژن جلالی و سیروس آتابای را نیز آنجا دیدم…» (۱۶، ۹۴، ۲۸).
۱۳۴۳ تابستان
– برگزیده اشعار فروغ فرخزاد، به انتخاب خودش، چاپ اول، مروارید. (همزمان، این کتاب را سازمان کتابهای جیبی در قطع جیبی چاپ و منتشر کرد).
۱۳۴۳ تیر
– دو گفت و شنود با فروغ فرخزاد. آرش، دوره۲، شماره ۱٫ (۱-م. ازاد، ۲- س. طاهباز و غ. ساعدی). شماره ویژه فروغ به مناسبت انتشار کتاب تولدی دیگر تهیه شده و شامل نقدهایی است بر تولدی دیگر از ابراهیم مکلا و م. ازاد و شعر «دلم برای باغچه میسوزد» که بعدها در مجموعه ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد چاپ شد.
«خیلی کاغذ سیاه کردم. حالا دیگر کارم به جایی رسیده که کاغذ گاهی میخرم، ارزانتر است…».
«شعر برای من مثل پنجرهای است که هر وقت به طرفش میروم خود به خود باز میشود. من آنجا مینشینم، نگاه میکنم. آواز میخوانم. داد میزنم. گریه میکنم. با عکس درختها قاطی میشوم، و میدانم که آن طرف پنجره یک فضا هست و یک نفر میشنود…» (۱۰، ۲۹ و ۴۸).
۱۳۴۴ مهر
– مصاحبه محمدتقی صالحپور با فروغ، بازار، (ویژه هنر و ادبیات رشت)، شماره ۵٫
۱۳۴۴
«… همیشه سعی کردهام مثل یک در بسته باشم تا زندگی وحشتناک درونیم را کسی نبیند و نشناسد» (۸، ۱۴).
پوران فرخزاد: «فروغ احوال روحی متفاوتی داشت. در هر ماه دو سه بار دچار بحرانهای روحی میشد که در این روزها از همه کس و همه چیز میگریخت. در اتاق را به روی خودش میبست و گریه میکرد… هر وقت در را به روی خودش میبست کلفتش با نگرانی به من یا مادرم تلفن میزد که: «خانم باز در را به رویش بسته است». همه کارهای جنونآمیز زندگیش را هم معمولاً در همین روزهای بحرانی انجام میداده است» (۱۵، ۹۸، ۲۷).
اخوان ثالث: «… گاه بود که میدیدی دو روز رفته توی اتاق نشسته است. اصلاً در را بسته، نه گلستان، نه هیچکس را [می بیند]، کارش هم مثلاً ممکن بود مانده باشد. و گاه هم میدیدی نه، شاد و شنگ و اینها [بود]…» (۵، ۱۳۴۳).
کلفت پیر فروغ: «بسیار شبها خانم فریادکشان از خواب برمیخاست. فریاد میزد: کامی، کامی، کجایی. و چون از خواب بیدار میشدهای های گریه میکرد. هر وقت اینطور خواب میدید غصهام میشد، چون میدانستم که باز احوال خانم به هم خواهد خورد، به سر کار نخواهد رفت، دو شاخه تلفن را بیرون خواهد کشید، به من هم اجازه نخواهد داد تا به اتاق بروم… آن روزها جوابی به التماسها و زاری هایم نمیداد و غذا نمیخورد. از اتاق بیرون نمیآمد. فقط گاهی وقتها در اتاق دربسته آواز میخواند. آواز غمانگیزی زمزمه میکرد و بیشتر کتاب میخواند، گریه هم میکرد» (۱۶، ۹۶، ۲۶).
یدالله رؤیایی: «هرچند یک بار، قلبش از ملالی گم و مبهم میفرسود و تا این مرحله آرام گیرد. در آستانه ستوه مینشست و در به روی خودش میبست و خدمتکار پیر و مهربانش که به احوال او آشنا بود. روزها و گاه هفتهها در به روی کس نمیگشود. و او وقتی از آن عزلت مدید، پریشان و آشفته بیرون میآمد، نخستین کارش آن بود که عزیزانش را به تلفنی و دیداری بنوازد…. او به این حالتش میگفت «بیماری شاد». با علایمش آشنا بود و آمدنش را از سه روز پیش تشخیص میداد و خود را مهیای مقابله میکرد…» (۸، ۹۶).
«… عیب کار من در این است که میتوانست خیلی بهتر باشد و خیلی سریعتر رشد کند. اما من احمق به عوض این که کمکش کرده باشم جلویش را گرفتهام، با تنبلی و هرز رفتن، با شانه بالا انداختن و نومیدیهای خیلی فیلسوفانه مسخره، و دلسردیهایی که حاصل تنگ فکری و توقعات احمقانه از زندگی داشتن است» (۱۰، ۳۹).
۱۳۴۴ بهار
– سفر فروغ به ایتالیا و فرانسه.
۱۳۴۴ پاییز
– سفر برناردو برئولوچی به ایران. دیدار او با فروغ فرخزاد و ابراهیم گلستان.
فرخ غفاری: «برتولوچی، وقتی در آن سال به ایران آمد، برتولوچی بسیار معروف دوره دومش نبود. او برای خودش فیلمهایی از نحوه کار فروغ و ابراهیم گلستان گرفت تا شاید بعداً از این فیلمها استفاده کند. این فیلم را به صورت شخصی برای خودش میگرفت و بعداً هم آنها را با خودش برد».
۱۳۴۴ آبان
– «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد». آرش، دوره ۲، شماره ۳ (شماره ویژه شعر امروز ایران).
تجدید چاپ در مجموعه ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
«… میخواهم قلبم را مثل یک میوه رسیده به همه شاخههای درختان آویزان کنم» (۸، ۱۴).
طوسی حائری: «… این اواخر فروغ در دنیای خودش بود و گاهگداری که اتفاقاً میدیدمش میگفت «یک هفته است که از خانه بیرون نیامدهام، هیچکس را ندیدهام» (۱۶، ص۲۵).
۱۳۴۵ بهار
– سفر به ایتالیا، شهر پزارو (Pesaro)، برای شرکت در دومین فستیوال «فیلم مؤلف».
– این آخرین سفر فروغ به اروپا ست که مدت چهار ماه طول میکشد.
– پس از استقبال فستیوال از فیلم خانه سیاه است؛
«… میان این همه آدمهای جورواجور آنقدر احساس تنهایی میکنم که گاهی گلویم میخواهد از بغض پاره شود. حس خارج از جریان بودن دارد خفهام میکند. کاش در جای دیگری به دنیا آمده بودم، جایی نزدیک به مرکز حرکات و جنبشهای زنده…».
«(از فستیوال) … به خانه که برمیگشتم… مثل بچههای یتیم، همهاش به فکر گلهای آفتابگردانم بودم. چقدر رشد کردهاند؟ برایم بنویس. وقتی گل دادند زود برایم بنویس… از اینجا که خوابیدهام دریا پیداست. روی دریا قایقها هستند و انتهای دریا معلوم نیست کجاست. اگر میتوانستم جزیی از این بیانتهایی باشم، آن وقت میتوانستم هر کجا که میخواهم باشم…» (۸، ص۱۶).
پوران فرخزاد: «فروغ! در بازگشت از این سفر آخریاش به اروپا، برایم تعریف میکرد که: یک دختر کولی ایتالیایی کف دستش را نگاه کرده و به او گفته است که عاشق مردی است، و در این عشق ثابت قدم است، و آن مرد را خیلی دوست دارد. دختر کولی همچنین گفت تصادف خونینی در انتظارش است. دو سه بار این پیشگویی دختر کولی را نقل کرد. مثل این که همیشه یادش بود…» (۵، ۱۲۷۷).
«… شعر برای من به شکل یک احتیاج مطرح است. احتیاجی بالاتر از ردیف خوردن و خوابیدن، چیزی شبیه نفس کشیدن… شعر در من پراکنده است… حالا مدتی است که او (شعر) در من نفوذ کرده است یعنی مرا فتح کرده است و به این جهت من از شعر جدا نیستم…» (۸، ۱۰۹).
«… میخواهم شعر دست مرا بگیرد و با خودش ببرد…» (۱۰، ۵۰).
– فعالیتهای هنری در زمینه تئاتر برای نمایش مرغ دریایی اثر چخوف.
آریی اوانسیان: «من مرغ دریایی چخوف در خانه سرکیسیان خوانده شد و خود فروغ هم در آنجا آن را شنیده بود و به خصوص با توجه به نقش نینا و رابطه نینا با تریگورین و شباهتی که در آن ماجرا با زندگی خصوصی خودش مییافت، به این نمایشنامه علاقمند شده بود و مایل بود نقش نینا را بازی کند» (۱۸ مارس ۱۹۹۷).
– مرگ شاهین سرکیسیان.
حمید سمندریان (تیر ۱۳۶۷، تهران): «من و فروغ در تنظیم شعرهای نمایشنامه دایره گچی قفقازی با هم همکاری داشتیم یعنی من معنی شعرهای برشت را از آلمانی به فارسی درمیآوردم و به او میگفتم و فروغ با توجه به موسیقی آن شعرها در زبان آلمانی، آنها را به شکل تصنیف درمیآورد».
– نقاشی با سهراب سپهری، مهری رخشا، بهجت صدر.
۱۳۴۵ تابستان
– «کسی که مثل هیچکس نیست». آرش، دوره ۲، شماره۴٫
تجدید چاپ در ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد.
«… خوشحالم که موهایم سفید شده و پیشانیام خط افتاده و میان ابروهایم دو چین بزرگ در پوستم نشسته است. خوشحالم که دیگر خیالباف و رؤیایی نیستم. دیگر نزدیک است که سی و دو سالم بشود. هر چند سی و دو ساله شدن یعنی سی و دو سال از سهم زندگی را پشت سر گذاشتن و به پایان رساندن. اما در عوض خودم را پیدا کردهام» (۸، ۱۶-۱۵).
۱۳۴۵
م. آزاد: «آن شب گلستان به مناسبت بازگشت مسعود فرزاد به ایران در خانهاش مهمانی ترتیب داده بود که از همه روشنفکران دعوت شده بود. فرخزاد از بدو ورود ناراحت و عصبی و حملهگر بود. در گوشه باغ، کنار باغ با جمعی ایستاده بود که من هم در همان جمع بودم. اول با اسلام کاظمیه شروع به بحث کرد و به زودی حالتی حملهگر گرفت و با حملاتی تند و شدید به اسلام تاخت. بعد به من پرداخت و درباره مقالهای که آن روزها راجع به اخوان ثالث (م. امید) نوشته بودم ایرادها گرفت… آن شب جوابهای من به فرخزاد طبعاً منطقی و از روی حساب نبود چون او تپش و حمله و شوخی و طنز را در هم آمیخته بود و به زودی حرف و بحث از اخوان به بحث دائمی ما بورژوا و ضد بورژوا، کشید» (۱۶، ۹۵، ۲۷).
رضا براهنی: «… آخرین بار فروغ را در منزل گلستان در میهمانی گلستان برای مسعود فرزاد دیدم. حرفی نزدیم. جبههبندی خاصی از آن شب دیدم و فهمیدم مخالف گلستان با آل احمد سبب شده که فروغ هم با جلال مخالف باشد و هم با کسانی که با جلال نزدیک بودند.
… [اکنون] دیگر فروغ و آل احمدی نبودند که جبهه یا محفلی در کار باشد. هر دو فوت شدهاند و با رفتن این دو خیلی چیزها رفته است. و ایکاش نمیمردند و جبهه هم بود و محفل هم بود و فحش و فحاشی هم بود و خصومت هم بود. هر دو تهران و محیط روشنفکری تهران را داغ نگه میداشتند. آل احمد بیشتر و فروغ کمتر…» (۴، ۲۵).
یدالله رؤیایی (۲۰ آوریل ۱۹۹۷): «در یکی از شبهایی که در خانه من جمع بودیم، فروغ شعری سرود و آن شعر را بر روی صفحه کاغذ نازک زرورقی نوشت و به من داد. آخر شب که از اتاق بیرون آمد و خداحافظی کرد که برود… ناگهان از میان پلهها برگشت و آن ورق کاغذ نازک را خواست. صفحه کاغذ پر شده بود و دیگر جایی برای نوشتن نداشت. فروغ در حاشیه کاغذ به صورت عمودی این دو مصراع را اضافه کرد: «پرواز را به خاطر بسپار / پرنده مردنی است». این بار خداحافظی کرده و واقعاً رفته بود»… این دستنوشته فروغ در صفحه چهار انتقاد کتاب چاپ شده است:
دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ایوان میروم و انگشتانم را
بر پوست کشیده شب میکشم
چراغهای رابطه تاریکند
چراهای رابطه تاریکند
کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشکها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنی است.
۱۳۴۵ دی اول
«فکر هایم را با قپان وزن میکنم، اما هیچ چیز نمیتوانم بنویسم» (۸، ۹۷).
۱۳۴۵ بهمن ۲۲
یدالله رؤیایی: روزهای آخر چه جوانی زنده و پرشوری ارائه میکرد! شب آخرین شنبهاش، یعنی دو روز پیش از مرگ جانگدازش، در خانهاش بودیم و او در بحث و گفتگویی که با فریدون رهنما میکرد، به یاد دارم که آنچنان هوش وحشتناکی در کلامش به خرج داد که من و طاهباز و پوران در آن سوی اتاق یک لحظه به اعجاب به هم نگاه کردیم، و چیزهایی گفتیم که در آن، حیرت عظیممان نجوا میشد» (۸، ۹۷).
۱۳۴۵ بهمن ۲۴
– روز دوشنبه ۲۴ بهمن، فروغ ظهر به منزل مادرش میرود و با هم ناهار میخورند.
سرهنگ فرخزاد: «روز آخر که با هم ناهار خوردیم، ساعت ۳ بعد از ظهر بود، من برخاستم تا سر کارم بروم، خواستم تا او را هم برسانم، گفت شما آنقدر آهسته میرانید که آدم حوصلهاش سر میرود. بعد با ماشینی که از استودیو به دنبالش فرستاده بودند رفت…» (جاودانه زیستن، یاد شده، ۵۸۸-۵۷۷). پس از آن، به استودیوی گلستان برمیگردد. گلستان از فروغ میخواهد که به همراه راننده مؤسسه، برای گرفتن حلقه فیلمی، به محلی در همان نزدیکیها برود. در راه بازگشت، در تقاطع خیابانهای مرودشت و لقمانالدوله، در دروس، ناگهان…» (۱۷، ۷۱).
مسعود بهنود: «… در اتومبیل همیشه کثیف و در هم ریخته او باید کاغذها و مجلات را کنار میزدیم و مینشستیم، همیشه بد میراند، آن روز هم. همیشه آدم را میترساند، آن روز هم، وقت برگشتن از…» (۶، ۵۸۴).
و شهر، شهر چه ساکت بود
من در سراسر طول مسیر خود
جز با گروهی از مجسمههای پریده رنگ
و چند رفتگر
که بوی خاکروبه و توتون میدادند
و گشتیان خسته خوابآلود
با هیچچیز روبرو نشدم
(در خیابانهای سرد شب)
م. امید: «… بسمالله. لابد باز هم تصادف.. با آن ماشین راندنش که دیدهای حتماً. انشاءالله که خیر است»…
م. آزاد: «نه چندان، خودت میدانی که چطور ماشین میراند».
م. امید: «آخر کِی تصادف کرد؟ کجا؟»
م. آزاد: «همین دیروز عصری، نزدیکهای خانهاش. به سرش ضربه خورده، خیلی خطرناک» (۲، ۳۲-۳۱).
م. امید: «لابد یک آمریکایی… باز. میدانی که چند وقت پیش هم یک آمریکایی با ماشین لندهورش زده بود به اتومبیل که فروغ و گلستان توش بودند و هر دوشان را شل و پَل و خونین کرده بود. البته فروغ زودتر از بیمارستان مرخص شد. افسر راهنمایی آمده بود طبق معمول البته آمریکاییه را بیتقصیر قلمداد کرده بود…» (۳، ۳۲).
پوران فرخزاد: «یادم میآید که چندی پیش از فاجعه مرگش، با گلستان سفری به شمال رفتند که در راه اتومبیلشان تصادف کرد و گلستان زخمی شد. وقتی به تهران بازگشتند، فروغ بانگرانی و از ته قلب با جوش و خروش صمیمانهاش به من گفت: «می دانی پوران، اگر خدای ناکرده در این تصادف گلستان میمرد من حتی یک لحظه هم پس از او زندگی را تحمل نمیکردم و خودم را میکشتم» (۱۶، ۹۸، ۲۶).
درصفحه اول اطلاعات سه شنبه ۲۵ بهمن ماه ۱۳۴۵ با عنوان درشت میخوانیم: «طی یک حادثه وحشتناک رانندگی در جاده دروس – قلهک فروغ فرخزاد شاعره معروف کشته شد». «جیپ استیشن فروغ فرخزاد با یک اتومبیل شورلت تصادف کرد و فروغ جابهجا درگذشت».
شرح حادثه در صفحه حوادث چنین آمده است: «حادثه ساعت چهار و نیم بعدازظهر دیروز در خیابان لقمانالدوله ادهم در دروس چهارراه مرودشت روی داد. فروغ که رانندگی استیشن شماره ۱۴۱۳ ط ۲۴ را به عهده داشت و به اتفاق رحمان اسدی از دروس رهسپار تهران بود با استیشن شماره ۱۴۲۸ ط ۱۹ متعلق به یک مدرسه خصوصی به رانندگی غلامحسین کامیابی تصادف کرد. شدت حادثه به حدی بود که در طرف راننده استیشن فروغ باز شد و فروغ که سرش به شدت به شیشه جلوی استیشن برخورد کرده بود پس از باز شدن در به گوشه خیابان افتاد و سرش به جدول جوی آب خیابان برخورد کرد و بیهوش شد. در این حادثه تنها فروغ مجروح شد که فوراً به بیمارستان رضا پهلوی تجریش منتقل شد. ولی پیش از رسیدن به بیمارستان جان سپرد…»
من سردم است
من سردم است و انگار هیچ وقت گرم نخواهم شد
(ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد)
«گاهی اوقات فکر میکنم درست است که مرگ هم یکی از قوانین طبیعت است اما آدم تنها در برابر این قانون است که احساس حقارت و کوچکی میکند. یک مسئلهای است که هیچ کاریش نمیشود کرد. حتی نمیشود برای از میان بردنش مبارزه کرد. فایدهای ندارد. باید باشد. خیلی هم خوبست» (۱۰، ۴۸).
من پشیمان نیستم،
قلب من گویی در آن سوی زمانها جاری است.
زندگی قلب مرا تکرار خواهد کرد.
و گل قاصد که بر دریاچههای باد میراند.
او مرا تکرار خواهد کرد.
(دیدار در شب)
****************************************************************
منابع:
۱- آدینه»، «گزارش ویژه: سی امین سال خاموشی فروغ، ۱۱۶/۱۱۷، نوروز ۱۳۷۶: ۸۹-۹۰٫
۲- آل احمد، جلال، نامه های جلال آل احمد، تهران، پیم، ۱۳۶۴، ۲۷۵ صفحه.
۳- انتقاد کتاب، دوره ۳، شماره ۱۰، نیل، آذر و دی ۱۳۴۵، «تنها صداست که میماند» سوگنامه فروغ فرخزاد، ۴۰ صفحه، شامل: شعرهایی از فروغ. بریدههایی از مصاحبه هایش، شعرهایی از م. آزاد، ا. بامداد، م. امید و مقالاتی از فرج الله صبا، مهدی اخوان ثالث و یدالله رؤیایی، گفتگویی با بهجت صدر و زندگینامه فروغ در دو صفحه. (روی جلد با نوار سیاه و خط فروغ و صفحه چهار نیز شعری با دستخط فروغ است).
۴- براهنی، رضا، «سالهای آشنایی با فروغ و شعرش»، فردوسی، ۱۱۰۷، فروردین ۱۳۵۲، ۲۵-۲۲٫
۵- بررسی کتاب، ویژه هنر و ادبیات، آمریکا (لسآنجلس)، سال سوم، ۱۲، رمستان ۱۳۷۱: یادمان فروغ فرخزاد در بیست و ششمین سال خاموشی او.
۶- بهنود، مسعود، «بر مزار فروغ، به یاد سیاوش شاعر»، کلک، ۷۲-۷۱، بهمن و اسفند ۱۳۷۴، ص ۵۹۲-۵۸۵٫
۷- بیضایی، بهرام، «کارنامه فیلم گلستان»، آرش، دوره ۱، ۵٫ آذر ۱۳۴۱: ۵۶-۵۱٫
۸- جاودانه فروغ فرخزاد. به کوشش امیر اسماعیلی و ابوالقاسم صدارت، تهران، مرجان، تیر ۱۳۴۷، ۲۶۳ صفحه.
۹- جلالی، بهروز. «زندگینامه شاعر» در: فرخزاد، فروغ، گزیده اشعار فروغ فرخزاد، تهران. مروارید، ۱۲۶۱، ۲۵۹ صفحه.
۱۰- حرفهایی با فروغ فرخزاد: چهار گفت و شنود، دانمارک، انتشارات آزاد، ۱۹۹۵، ۷۹ صفحه.
۱۱- دفتر هنر ویژه هنر و ادبیات، آمریکا (ویرجینیا)، سال اول۲، پاییز ۱۳۷۳، ۱۴۶ صفحه: ویژه فروغ فرخزاد.
۱۲- رؤیایی، یدالله، از زبان نیما تا شعر حجم، (گردآورنده، رضا همراز)، مروارید، بهمن ۱۳۵۱، (تجدید چاپ در ۱۳۷۵).
۱۳- فرخزاد، فروغ، خاطرات سفر اروپا، فردوسی، ۳۲۰-۳۱۳٫ (۹ مهر – ۲۸ آبان ۱۳۲۶).
۱۴- فرخزاد، فروغ، «فقط شعر مرا راضی میکند». در نامه منتشر نشده از فروغ فرخزاد همراه با مقدمهای از آیدین آغداشلو، آدینه، ۱۰۰/۹۰٫ اسفند ۱۳۷۳، ۵۰-۴۸٫
۱۵- «فروغ فیلمساز، یک مجموعه، زیرنظر هوشنگ گلمکانی»، زنان، سال ۴، شماره ۲۵ مرداد و شهریور ۱۳۷۴: ۴۲-۲۱٫
۱۶- نقیبی، پرویز، «طرحی از چهره فروغ فرخزاد، بامشاد، ۱۰۰-۸۹، شهریور – آبان ۱۳۴۷٫
۱۷- کتاب فروغ فرخزاد و شعرش به زبان انگلیسی اثر مایکل هیلمن:
Hillmann , M. C., A lonly woman : Forough Farrokhzad and her poetry, Washington D. C. : Mage publishers & Three contients Press. 1986. 181 P.
- در این مطلب برای اولین بار در مجله چشم انداز ،در سیامین سال درگذشت فروغ منتشر شد
- دومین بار امسال یعنی هفده – هژده سال بعد، باز در سالگرد فروغ، به تقاضای مدیر سایت راهنمای کتاب از نو مجدداً همین نسخه تایپ و تصحیح شد و در سه قسمت در سایت اینترنتی منتشر شد و از نو زنده شد
فروغ در باغ خاطره ها – زندگینامه قروغ فرخزاد – بخش اول
بخش دوم
بخش سوم و پایانی
دیدگاه های خوانندگان: