به یاد ناصر نجفی

ناصر نجفی را سالها بود از نزدیک میشناختم. بی انکه در این فرصت محدود بخواهم بررسی اثارش را ارائه دهم به خصوص که بررسی توانایی های او در زمینه شعر و ادبیات را باید به ادب شناسان واگذار کرد اما در چند جمله بگویم ناصر هنرمندی به معنای درست کلمه مستقل و آوانگارد بود. چه به هنگام افرینش و چه حتا در برخوردها و معاشرت های معمولیش میتوان به گرایش های انسانی و هنرمندانه او پی برد . خیلی سال پیش که ناصر در هلند بود و من در زاربروکن المان اقامت داشتم به کمک یارانم در سینمای ازاد ایران که به …تبعید امده بودند کانون فرهنگی پیوند را ایجاد کرده بودیم همان زمان ناصر هم یک کار نمایشی را با گروه کوچکش اماده کرده بود، (جانشین اثر غلامحسین ساعدی) از او دعوت کردیم که این کار را در شهر ما هم اجرا کند که پذیرفت. از ناصر و گروهش در خانه کوچک خودم پذیرائی کردم . تمام کار را خودم با امکانات محدودی که داشتم ضبط ویدئویی کردم. (هنوز سیستم دیجیتال نشده بود) چند سال قبل در دیداری که با ناصر داشتم سراغ ان ویدئو را از من گرفت هرچه سعی کردم کپی را در میان انبوه کاست ها بیابم ممکن نشد. اما صرفنظر هم نکردم. در شرایطی که داشتم بخشی از کاست ها راکه دیگر کاربردی نداشت از لیست خارج میکردم آنرا یافتم بی درنگ با او تماس گرفتیم و ترتیبی دادم که نوار کار که خوشبختانه نکهداری در فضای نامناسب اثری چندان در آن نگذاشته بود بدستش برسد .
امروز که دیگر ناصر در میان ما نیست و من هم در اندوه از دست دادن او با دوستان و دوستارانش همراه هستم. از این که به تنها خواست ناصر از خودم ،عمل کردم احساس رضایت میکنم .ناصر اعتنایی به وسایل ارتباط جمعی فارسی زبان غربی که یک سرشان به جمهوری اسلامی وصل است نداشت تنها امکان ارتباطی او سخنرانی هایش بود، صفحه فیس بوکش، وبسایتش و سخنرانی های مهمی که در اطاق گفتمان سیاسی، اجتماعی و به دعوت پرواز مسئول اطاق انجام می داد. ما با باز پخش یکی از سروده هایش از فیس بوک و لینک یکی از سخنرانی هایش دراطاق پالتالک یاد و نام او را گرامی میداریم
بصیر نصیبی

https://www.4shared.com/mp3/Mi7MJhJZce/1n_najafi.html

ای یار
ای آنکه دستان آواره ات
رهتوشه ی غربت ِمنند
وقلب آوازه گرت
تکه ای سوزان از سرزمین من
اندوهم را شادمانه بپوشان
گل بارانم کن با بوسه ها ومیخک ها
” به یاد می آورم سرزمین ِمان را
با گیسوانی سوخته
ودستانی پر پینه
که تا آستانه ی نابینایی گریسته است
وتب آلوده ، به زبان ِسنگلاخ وتاول سخن می گوید.”
خم میشوم
از خنکای بلند ابر
تاول هایش را در آغوش می کشم
وبر بستر ِآب ها
فلز واندوه می گریم .

ناصر نجفی

Print Friendly, PDF & Email
Balatarin