نقد فیلم نورث کانتری North Country زن = دیگری

فیلمی از نیکی کارو،متولد نیوزلند, نوشته ی  فرزانه راجی

nfilm

 نقد فیلم نورث کانتری North Country زن=دیگری فیلمی از نیکی کارو،متولد نیوزلند نوشته ی فرزانه راجی دختربچه عروسکش را همان‌گونه می‌آراید که در رویایش خودش را می‌خواهد بیاراید و خود را عروسکی فوق‌العاده می‌پندارد. دختربچه در گرایش تبدیل خود به شئی که به طور مشترک در تمام بچه‌ها وجود دارد، مورد تائید قرار می‌گیرد، عروسک دراین مورد به دختربچه کمک می‌کند. کودک جنس ندارد این آموزه‌های خانواده و جامعه است که او را به پسر و یا دختر تبدیل می‌کند. با او چون عروسکی زنده رفتار می‌شود، همچون عروسک آراسته می‌شود، زیبایی‌هایش در معرض تماشا گذاشته می‌شود و به عنوان اولین وبزرگترین سرمایه‌‌ی یک دختر/زن بر آن تاکید می‌شود.

دختربچه‌ای که مشغول آرایش عروسکش و برهنه کردن آن است در اولین سکانس فیلم کنایه‌ای است به نقشی که خانواده و جامعه در تبدیل کودک به زن دارد و از طرف دیگر نمادی از شیئی بودگی و یا عروسک بودگی دختر/زن. به ویژه تاکید این صحنه بر جنسیت عروسک و در معرض دید قرار دادن تن برهنه عروسک کنایه‌ای است به نگاه فرهنگ غالب به زن به عنوان یک ابژه‌ی جنسی.

روز ولتناین، روز عشق است و جوسی(شارلیرترون) در انتظار شوهرش با نگرانی ورود او را با ماشینی بزرگ نظاره‌گر است که مستقیم به سوی پرده‌های باز خانه می‌راند. فیلم به عنوان یک روایت ضد خشونت صحنه‌ی کتک‌خوردن جوسی را نشان نمی‌دهد، اما مخاطب می‌بیند که هدیه روز والنتاین برای جوسی بدنی کوفته و صورتی زخمی و خونین است. او به پلیس خبر نمی‌دهد اما تصمیم می‌گیرد دیگر کتک نخورد. از خانه‌ی گرم و رنگین روز والنتاین به خیابان‌های سرد و خاکستری می‌گریزد، با دو کودکش. نمای گوزن‌های یخ‌زده در پمپ‌بنزین تداعی‌گر قربانی بودن اوست و پرتاب شدنش به دنیایی بزرگ، سرد و متخاصم. زن از آن می‌ترسد: هم از دیدن جنازه‌ی آن گوزن‌ها و هم از دنیا.

nikikaro

نیکی کارو

زن جز آن‌چه مرد در باره‌اش تصمیم می‌گیرد نیست، به این ترتیب او را «سکس» می‌نامد. مرد خود را به عنوان اصل آشکار می‌کند و دیگری را به مثابه غیراصلی، به مثابه شیئی. عاملی که خود را به مثابه یگانه درنظر می‌گیرد، زن را چون «دیگری» تعریف می‌کند. اما برای این که چرخش «دیگری» به یگانه عملی نشود، لازم است که «دیگری» از این نظر‌گاهِ بیگانه فرمان ببرد. و فرمان خانواده تمکین است به مردی که جایگزین فرمانروای خانواده شده است. یعنی شوهر.

به جوسی می‌گوید: «تو رو با یه مرد دیگه گرفته؟ به خاطر همین زدت؟»

و مادرش به او می‌گوید:«دفعه اولی نبود که پدرت رو ناامید کردی»

اما آن‌ها هم به کرات جوسی را ناامید کرده‌اند. وکیل جامعه‌ی سرمایه‌داری نیز با اینکه خود یک زن است اول از همه جنسیت و سوابق جنسی او را مورد سوال قرار می‌دهد:«چند سالت بود وقتی اولین بار بچه‌دار شدی؟» همه‌ی آن‌ها با تحقیر او به عنوان یک زن می‌خواهند او را سرجای خودش بنشانند. همان جایی که خانواده و جامعه برایش تعیین کرده است.

پدر ورای جنسیت دخترش چیز دیگری از او نمی‌بیند. وقتی می‌بیند دخترش حاضر نیست زنی شوهردار باشد از او می‌پرسد:«حالا میخواهی همجنس باز بشی؟»

زن هم مثل مرد یک حیوان است. اما مرد از ویژگی حیوانی خود شرمناک نیست، حتی از نر بودن احساس غرور می‌کند. اما «ماده» بودن به معنی اسیر شدن زن در جنسیتش است: انفعال در رابطه‌ی جنسی، زائیدن، شیردادن. هرگاه زن به مثابه فرد بشری رفتار می‌کند گفته می‌شود از نر تقلید می‌کند. زن بدین ترتیب بین کسب آزادی، اختیار و تعالی (آن‌چه که به مردان نسبت داده می‌شود) و روزمرگی، انفعال، وابستگی و… (که به زن‌ها نسبت داده می‌شود) دوپاره می‌شود. او حتی در ماده بودنش هم محدودیت‌هایی دارد. آن‌چه که جامعه مردسالار نیاز دارد: «عفت، پاکدامنی» و تک همسری. جوسی به خاطر اینکه «حالا دوتا بچه از دوتا پدر» دارد مورد نقد جامعه و زنان دیگر قرار می‌گیرد. اما خشونت شوهر او توجیه می‌شود:«احتمالا وقتی این کار را می‌کرده مست بوده» او حق دارد با زنان دیگر باشد، مشروب بخورد تا حدی که کنترلش را از دست بدهد و زنش را بزند. زن همچون کیسه بوکس وظیفه‌اش فرونشاندن خشم مرد است. خشمی که به واسطه‌ی ناکامی‌‌ها و ناتوانی‌های خودش دارد. به خاطر بی‌کاریش. جوسی باید درک کند که مرد نمی‌تواند بی‌کار باشد. و همدردی یعنی اینکه کیسه بوکس او شود.

در صحنه‌ی کلیسا وقتی عبارت ِ«جسم مسیح» توسط کشیش همچون وردی تکرار می‌شود، زوم دوربین روی جوسی با آن چهره و تن زخمی یادآور مسیح است. کسی که به خاطر گناهان دیگران قربانی می‌شود. جوسی نیز به واقع بار گناهان دیگران را به دوش می‌کشد: بار تجاوزگری معلمش، تحقیر وفرار دوست پسرش، قضاوت ناعادلانه‌ی خانواده‌اش، خشونت همسرش، تهمت و افترای جامعه و خشونت جامعه‌ی سرمایه‌داری با قانون و فرهنگش. nc3 (1)

جوسی همچون مسیح برعلیه ظلم می‌شورد، یک تنه، و برای همه‌ی زنان، مثل مسیح. اما گلوری (فرانسس مک دورمند) به گونه‌ای دیگر عمل می‌کند. او اولین زنی است که کامیون می‌راند. برای درامان نگه داشتن خود از آسیب مردان کمابیش به لباس آن‌ها درآمده است. با همان فرهنگ و همان زبان. رفتارش مردانه و گاه حمایت‌گرانه است و توانسته است به عنوان تنها زن در اتحادیه‌ی کارگران حضور داشته باشد. گرچه در آن‌جا مدام به جنسیتش اشاره می‌شود و آن را تحقیر می‌کنند. اما او پوستش خیلی کلفت است به قول خودش مثل کروکودیل. شاید هم اعتماد بنفسی که همسر «یک تخمش» به او داده، نقشی بزرگ در این انطباق و به اصطلاح ارتقا مقام از یک زن عرفی به زن- مرد داشته باشد.

در فیلم نورث کانتری به عکس فیلم‌هایی که تصویرگر آلام زنان بوده است مردان مثبت بسیاری وجود دارند. کسانی که آزار نمی‌دهند، سکوت می‌کنند و گاه حمایت‌گرانه عمل می‌کنند. اما نگاه آنان نیز خیلی با نگاه غالب تفاوتی ندارد. اگر همدردی می‌کنند از درد انسانی که عذاب می‌کشد به درد می‌آیند وگرنه به نظر آنان نیز بهتر است زنان سرجای خودشان بنشینند و بلند پروازی نکنند.

شوهر گلوری، مرد مهربان و خانواده دوست در باره‌ی جوسی می‌گوید:«اون زیادی دختره واسه اینکه توی معدن کار کنه». جوسی زیباست وجوان. سیمون دوبوار می‌گوید برای برابر شدن با مردان اگر زنان می‌توانستند جنسیتشان را رها کنند! این همان کاری است که سایر زنان کارگر معدن کرده‌اند: قیافه‌هایی خشن، بی‌تفاوت، نازیبا، بارفتارهایی خودمحورانه، تسلیم‌طلبانه و زبونانه.

جوسی از اولین روزی که آماده‌ی کار در معدن می‌شود به عنوان زنی زیبا و جوان توجه اکثر مردان را به خود جلب می‌کند. همان روز اول رحم او را برای مطمئن شدن از عدم بارداری جستجو می‌کنند. آرلن رئیس کارخانه انگار که یک شوخی با مزه می‌کند به او می‌گوید:«دکترا میگن تو زیر این لباس خیلی خوب به نظر می‌رسی». اولین مردی که از کنار جوسی می‌گذرد با نام بردن آلت جنسی زن او را به آلتش تقلیل می‌دهد. و رئیس کارخانه فریاد می‌زند:«محافظ گوش‌ها، خانم‌ها». این صدای کارخانه نیست که باید به خاطرش گوش‌ها را پنبه گذاشت، آن محیط مردسالار و زن ستیز و آن کلمات تقلیل دهنده و تحقیرکننده است که در مقابلش محافظ گوش لازم است. شاید اگر جوسی و یا زنان دیگر حاضر می‌شدند یواشکی با همه‌ی آن‌مردها بخوابند کسی با آنان خصومت نمی‌ورزید. اما چون نخواستند، تحقیر شدند و مورد خشم واقع شدند. برای تمامی کسانی که دارای عقده‌ی حقارت هستند، مرهم معجزه‌آسایی وجود دارد؛ هیچ کس بیش از مردی که نگران مردی خود باشد در قبال زنان دارای رفتار مغرورانه و حالت تهاجمی و تحقیر کننده نیست. و بابی دوست پسر نوجوانی جوسی، همان کسی که به هنگام تجاوز او توسط معلمش به راحتی فرار کرده بود و بعد هم تهمت رابطه‌ی جنسی با معلمش را به او زد در آن میانه از همه بیشتر عقده‌ی حقارت دارد. مردانگی او را معلمی تحقیر کرد که با خشونت به دوست دخترش تجاوز کرد. و او ناتوان از انجام کاری فقط فرار کرده بود. او نه تنها نتوانسته بود مردیش را ثابت کند بلکه انسانیتش نیز برای خودش زیر سوال رفته بود.

برای اینکه این «دیگری»، زن، جای آن یگانه و اصیل، مرد را نگیرد باید در حاشیه بماند. اگر کارفرمایان و سرمایه داران زنان را به خاطر کار ارزانشان به بازار کار فراخواندند و برای در فشار گذاشتن مردان از آنان ارتش ذخیره‌‌ای همیشه آماده ساختند، مردان کارگر به جای تلاش برای ساختن دنیای انسانی که حق انسانی زنان را نیز برای تامین معاش خود به رسمیت می‌شناسد، برعلیه زنان کارگر شوریدند. حضور زن‌ها در بازار کار، قیمت نیروی کار را به نفع سرمایه‌دار تعدیل می‌کند، اما تا زمانی که «زن» باقی بماند، فرمانبردار و در حاشیه و این اصلا به نفع مردان کارگر نیست. اگر قرار باشد کارگر زن اعتراض کند، زیاده بخواهد و یا خود را همتراز مرد بداند، ترجیح سرمایه دار همان کارگر مرد است. چرا که به قول وکیل رئیس شرکت:«تو باید به خاطر بارداری پول بدی، وکیل‌ها سیاست آزار جنسی رو بازبینی می کنند… تو به یه حرکت قانونی کمک می‌کنی که تمام شرکت های امریکارو تحت تاثیر قرار میده، حتی توی ایالات دیگه» زن وکیل که به مرد رئیس شرکت ثابت می‌کند که این اوست که مسئله را شخصی برداشت کرده است و این لزوما خاصیت زنان نیست، در عین حال منافع سرمایه‌دارانه‌ی وی را به او تذکر می‌دهد و یادآور می‌شود که برنده شدن آدم‌هایی مثل جوسی کل نظام سرمایه‌ را به خطر می‌اندازد. نظام سرمایه‌داری برای کنترل و حفظ زنان به عنوان ارتش ذخیره کار و از طرف دیگر به خاطر ترویج ایدئولوژی خود توسط خانواده و استفاده غیرمستقیم از بیگاری خانگی توسط زنان همواره جای اصلی زنان را خانه و کار اصلی آنان را همسری و مادری دانسته است. به زعم سرمایه‌داری زنان می‌توانند در بازار کار حضور داشته باشند اما تا حدی که بتوانند قیمت نیروی کار را متعادل نگه دارند نه بیش از آن. این بازی همواره باعث رقابت و خصومت زنان و مردان کارگر می‌شود و سرمایه‌داری از این خصومت سود می‌برد. مردان کارگر زنان کارگر را رقیب می‌پندارند. همبستگی طبقاتی دیگر در اینجا معنی ندارد.

بابی در اتحادیه‌ا‌ی که سمبول اتحاد طبقاتی است علیه زنان کارگر موضع می‌گیرد و از مافوق‌هایش طرفداری می‌کند. زنان ترس‌خورده و محتاج نیز از وحشت از دست دادن کارشان با آن‌ها و به نفع سرمایه‌داران همدست می‌شوند.

لحظه‌ای که زن‌ها در کار تدوین جهان شروع به سهیم شدن می‌کنند، این دنیا هنوز هم دنیایی است که به مردان تعلق دارد: مردان در باره دنیا ابدا شکی به دل راه نمی‌دهند، زن‌ها اما شک دارند. استنکاف از دیگری بودن، رد همدستی مرد، احتمالا برای زنان در حکم انصراف جستن از منافعی است که اتحاد با «کاست» برتر می‌تواند به زنان اعطا کند. زن هم از خطر اقتصادی می‌ترسد و هم از خطر آزادی، رهایی و مختار بودن. وسوسه‌ی گریختن از آزادی و تبدیل به شیئی شدن همواره در کنار توقع روحی هر فرد مبنی بر این که خود را به مثابه نفس آشکار کند وجود دارد. بنابراین مردی که زن را به مثابه «دیگری» تعیین می‌کند، در وجود او همدستی‌های ریشه‌دار می‌یابد. به این ترتیب، زن در مقام نفس، در صدد مطالبه‌ی حق خود برنمی‌اید. از طرفی زن در مقابل مرد یک «دیگری» از نوع ویژه است. رشته‌ای که زن را به ستمگرهایش مربوط می‌کند با هیچ رشته‌دیگری قابل مقایسه نیست. هیچ گونه جدایی طبیعی جامعه از طریق جنس‌ها امکان‌پذیر نیست. این همان چیزی است که زن به نحوی اساسی آن را مشخص می‌کند: در دل مجموعه‌ای که از دو عامل آن، یکی برای دیگری ضرورت دارد، زن عبارت است از دیگری. بنابراین امتناع همکاران زن جوسی از همکاری و همراهی بااو صرفا اقتصادی نیست. ریشه‌هایی تاریخی، روانکاوانه و جامعه‌شناسانه نیز دارد. یکی از همکاران زن او که تا آخرین لحظه از همدردی با جوسی خودداری کرد می‌گوید:«ما نباید به برادرهایمان خیانت کنیم.»

نگاه زن‌ستیز جامعه و همان شایعه‌ی کثیف که راحت پخش می‌شود کم‌کم روی سامی پسر نوجوان جوسی تاثیر می‌گذارد. او می‌خواهد برگردد. به رختخواب خودش. او می‌خواهد مادرش باز همان نقش زن خانه‌دار را بازی کند. او دوست ندارد مادرش را فاحشه خطاب کنند. اما کم‌کم خودش هم باور می‌کند که مادرش فاحشه است و ازاو متنفر می‌شود. به خصوص وقتی تصویر پدر قهرمان ِ جنگش تبدیل به مردی هرزه می‌شود که به دختران نوجوان تجاوز می‌کند، تنفر او از مادرش بیشتر می‌شود. اما در آخرین لحظات که دنیا تیره و تار شده فیلم به خوشی به پایان می‌رسد.

سامی به آغوش مادرش بازمی‌گردد. زنان و مردانی به همراهی جوسی برمی‌خیزند واو دادگاه را می‌برد. بابی شهادت می‌دهد که معلمشان به جوسی تجاوز کرده و جوسی دخترپاکدامن پدر باقی می‌ماند. با تمام این‌ها اگر فیلم در همان صحنه‌ی دادگاه تمام می‌شد تاثیرگذاری بیشتری می‌داشت. اما ظاهرا کارگردان که نگران قضاوت مخاطب بود و اینکه مبادا در نجابت کاراکتر زنش، «جوسی» تردید شود، می‌خواست ثابت کند که هیچ رابطه‌ای بین او و بیل نبود. در عین حال یک بار دیگر تقدس خانواده را یادآوری کند. خانواده‌ای که این بار سرپرستی‌اش توسط یک زن پذیرفته شده بود و این البته خودش راه درازی را طی کرده بود تا به آن‌جا رسیده بود. منبع: جنس دوم- سیمون دوبوار

شناسنامه فیلم:

کارگردان: نیکی کارو

محصول ٢٠٠۵

فیلم‌نامه: مایکل زایتسمن برمبنای کتابی از گلارا بینگام و لورا لیدی

فیلم‌بردار: کریس منگیس

موسیقی: گوستاووسانتاولایا

بازیگران: شارلیز ترون- فرانسس مک دورمند- وودی هارلسون- سیسی اسپیسک مدت زمان: ١٢۶ دقیقه

نامزد اسکار: بهترین بازیگر نقش اول (شارلیز ترون) بهترین بازیگر نقش مکمل زن (فرانسس مک دورمند)

درباره کارگردان:متولد ١٩۶٧ در نیوزلند.

مطمئن برای صعود (١٩٩۴)کارگردان ونویسنده، خاطره و میل (١٩٩٧)کارگردان و نویسنده، نهایت بخشش (٢٠٠١) سریال تلویزیونی- کارگردان و نویسنده، داستان‌های سیاه (٢٠٠١) برای تلویزیون- کارگردان و نویسنده، نهنگ‌سوار (٢٠٠٢)کارگردان و نویسنده، کشورشمالی(٢٠٠۵)، شانس شراب فروش (٢٠٠٩) کارگردان و نویسنده. وی تا امروز نیز در حال فعالیت در این حوزه است. د

رباره فیلم‌نامه نویس:

متولد ١٩۶٧ نیویورک- کارگردان و نویسنده فیلم کشاورز و تعقیب (١٩٩٧) ونویسنده: اینجا روی زمین(٢٠٠٠)، کشور شمالی (٢٠٠۵)، گنجشگ خانگی برای ٢٠١٠، دستخط صدراعظم برای ٢٠١١ فیلم‌نامه براساس کتاب «کنش طبقه» از گلارا بینگام نوشته شده که شرح ماجرا و مبارزات لوئیس

نقل از سینما۴

www.4icinema.org

Print Friendly, PDF & Email
Balatarin