بخش هایی از بررسی و نقد کارهای فریدون رهنما و فیلم پسر ایران

مقدمه ی سینمای آزاد+ بخش هایی از بررسی و نقد کارهای فریدون رهنما و فیلم پسر ایران (یوسف اسحاق پور) + فریدون رهنما از دید یک سینماگر سینمای آزاد (زاون فوکاسیان، سینمای آزاد اصفهان(

 
شناسنامه ی فیلم
نوشته وکار فریدون رهنما
بازی ها:صادق مقدس،آهو خردمند، شهناز صاحبی, سهیل سوزنی،رضا ژیان، اسماعیل خلج، جمشید لایق، رضامافی، جانقربانی، ایرج زهری، ایرج حائری.
 فیلمبرداری: علی هجرت،حسین رهنما، سهراب دانشمندی
موسیقی:فوزیه مجد
زبان فارسی، زیر نویس فرانسه
 سال تهیه، ۱۳۵۳
 
freydoon_Rahnema
 
*درباره فریون رهنما وتاثیر حضورش در سینما، ادبیات ،شعر مدرن معاصر بسیار می شود گفت ونوشت من خود در کتاب دهسال سینمای آزاد ومطالبم نقش فریدون را در رشد وگسترش جنبش سینمای آزاد به تفسیر توضیح داده ام.
 در سالهای ی اوج رواج فیلمفارسی سازی، ما یک جمع کوچک عاشق سینما بودیم که با دروبین ساده ومعمولی ۸ میلیمتری میخواستیم کار های متفاوت بسازیم موانع باز دارنده بسیار بود حتا روشنفکران آن دوره هم در اوایل، بکار ما با دیده ای آمیخته به تردید برخورد می کردند ،فریدون از نخستین روشنفکرانی بود نه فقط با نصیحت های بازدارنده مایوسمان نمی کرد بلکه آینده سینمای ایران را با همین گروه کوچک ناشناس پیوند میزد ومیگفت:
 «کاری بزرگ را آغاز کرده اید اگر بمانید ،جا نزنید، نهراسید وادامه دهید »
 وقتی موفقیت های پی در پی مارا شاهد بود خوشحالی اش را پنهان نمیکرد وقتی از او دعوت کردیم داوری جشنواره های ما را بپذیرد با اشتیاق پذیرفت، جمعی بر این تصور بودند که قبول این دعوت بیشتر جنبه ی نمایشی داردچرا که او هرگز داوری هیچ رویدادی را نپذیرفته بود. بله در میان ناباوری بخشی از جامعه روشنفکری آن زمان فریدون داوری کار های ما را پذیرفت ومرتب در جلسات داوران حضور یافت.
توجه ،علاقه وپشتیبانی فریدون در آن سالها که ما گروهی محدود وضربه پذیربودیم در دوام وپیوستگی کار ما موثر بود .
برادرم نصیب نصیبی اشتیاق به ر هنما را تا مرز شیفتگی به او رساند مصاحبه مهمی هم با او داشت که در ماهنامه ی نگین چاپ شد ، تهیه وساخت فیلمهای نصیب، کارهای پرویز کیمیاوی،آغاز کار های اولیه ی ناصر تقوایی، اصلانی و… مدیون یاری های رهنما است ما همزمان با نمایش آخرین اثر فریدون که به نوعی زندگینامه سینمایی اوست( صدایی که به هنگام دوبله به جای شخصیت اول فیلم، دیالوگ های بازیگر را بیان می کند صدای فریدون رهنماست) بررسی وتحلیل «یوسف اسحاق پور» و«زاون قوکاسیان» سینماگر سینمای آزاد اصفهان را نیز منتشر می کنیم.
نام ویاد فریدون فراموش شدنی نیست.
 
 
*بخش هایی از بررسی ونقد کارهای فریدون رهنما وفیلم پسر ایران
از: یوسف اسحاق پور

آن چه عمیقاً در فیلم های رهنما دوست دارم، مدرن بودن سینمای اوست. چرا مدرنیته؟ برای آن که در فیلم هایش، ما با خلوص به سمت چیزی متفاوت می رویم که آخریش کامل گذشته و آینده، واقع و نا واقع را به دنبال دارد. نتیجه آن است که اثر او یکی از مدرن ترین هایی است که می شناسم. . . . سینما به خودی خود نمود چهارمین بُعد است. چرا که در آن زمان به زیستن خود پایان می دهد: می توان زمان را کوتاه کرد یا بلند و یا از آن فرا گذشت . . . امّا با رهنما چیزی بیش از این رخ می دهد و آن دریافت شخصی او از چیزهاست. به نظر می رسد که رهنما موفق شده است به دست نیافتنی دست یابد. . . .
در دومین فیلمش، او به دنیایی واقع درخارج از زمان نظر ندارد. فیلم او گفتگویی است مابین واقعیت- که به شکل شخصیت های تاریخی پدیدار می شود- و نا واقعیت- که در اشکال طبیعی رخ می نماید. مکالمه ای مابین ظاهر و آن که زندگی واقعی بایستی است باشد. در بیان سینیمایی، این گفتنگویی است بین جنبه سهل سینما که محدود به دوربینی که در خیابان فیلم برمی دارد و توهم زیستن هرچه رؤیت شدنی است را می آفریند، و درجه برتری از هنر که همان هنر سینما باشد. در رهنما، فیلم و انسان یکی شده اند. برای من رهنما تجسم فرزانگی بود.
فریدون رهنما، سینما گر ایرانی،"فرزند" کانون فیلم فرانسه هم بود. چند تن دیگر نیز از این دست در دنیا موجودند. هنگامی که رهنما با چند نفر دیگر، که بعدها به آنها نام "موج نو" داده شد، به آن آمد و شد می کردند کانون فیلم فرانسه هنوز به خیابان "اُلم" منتقل نشده بود. او هرچند یک بار برای اتمام مونتاژ فیلم هایش به پاریس باز می گشت و پای بند آن بود که پیش از هرجا، آن را نزد "لانگ لوآ" نشان دهد.
درسال ۱۹۷۵ برای اولین نمایش فیلم «پسر ایران از مادرش بی اطلاع است» باز به پاریس آمده بود. امّا دیگر توانایی سرپا ایستادن را نداشت. خودش می دانست، مانند همه تماشاگرانی که در سالن حضور داشتند، که از زندگیش اندک زمانی بیش باقی نیست. رهنما از دو بیماری درحقیقت یگانه ای (سینما و تاریخ) رنج می برد. او می خواست در زمینه ای بس دشوار، به دور از مدار تجارت و قدرت، به سینما به پردازد. حال آن که، به جز در غرب، هر سینمای ملی و مستقل به قدرت وابسته است و این خود از تناقضات آن است. این امر تقریباً هیچ راه ممکن دیگری نه پیش پای رهنما می گذاشت نه پیش روی دیگران. رهنما حتی درمیان کسانی هم که تلاش در پیدایش یک سینمای واقعی در ایران داشتند، جریانی حاشیه ای بود. نخست آن که، او به دلیل شناخت وسیع خود از سینمای جهان، مانند بسیاری دیگر از هم نسلان خود درسایر کشورها، به جستجوی راه های نوین کشیده می شد و این امر به دید تماشاگر ایرانی سخت نامعمول می آمد.
درسال ۱۹۶۶ با تماشای «سیاوش در تخت جمشید» در نخستین نمایشش بسیار حیرت زده شدم. تمامی تاریخ ایران باستان، قهرمانان اسطوره ای اش، در خرابه های تخت جمشید به گردش آمده بودند. انگار که این، فیلم مستندی است درباره مکان ها، خود بازیگران و تاریخ با هراس از مرگی که می توانست پیش از پایان گرفتن « پسر ایران از مادرش بی اطلاع است » رخ دهد، رهنما دستور کار دقیقی برای اتمام فیلم در اختیار من قرار داده بود. هرچند درآن زمان سختی می توانستم جدایی فیلمساز و فیلم-حضور و عمل- را به پذیرم. و حال آن که پیوستگی فیلمساز و فیلم شالوده اعتقاد به واقعیت "خیالی" سینماست.
خصلت غریب فیلم های رهنما، دل مشغولی اوست به تاریخ. اما مسئله که فقط در رابطه با گذشته نیست ؛ کوششی هم هست برای دست یافتن به هویت تاریخی که امروزه دیگر سخت پیش پا افتاده می نماید. موضوع سه فیلم او، بین گذشته و حال، به تبیین هویت اختصاص داشته است.
بی شک پرسش هویت در ایران پاسخی یافت که پیش بینی آن را رهنما نمی کرد. پاسخ به نفی تضاد با غرب و یا به وجود رابطه ای تنگاتنگ با ایران باستان نیانجامید، بلکه در بیان یک دست و همه جانبه توده های مردم مسلمان علیه اندیشه هویت تبلور یافت.
امّا به هرحال و حتی پیش از آن، رهنما به خاطر شیفتگی بی حد خود به تاریخ و به کارگرفتن آن درسینما، همواره فیلمسازی "تجریدی" شناخته می شد. آخریش گذشته و حال، یکسان انگاشتن تأثر و زندگی «درسیاوش درتخت جمشید» و نیز چندگانگی(Poly Phonie) دربیان سینمایی « پسر ایران .. . .» بیش از اندازه پیچیده به نظر می آیند.
کارکرد و برداشت این فیلم ها در زمینه تاریخ و یا سینما درست در جهت خلاف « زیبائی شناسی غایت نگر» سینمایی است که سادگی و بی واسطگی رابطه با دنیا را در نظر دارد. این زیبائی شناسی پَسامدرن امروزی از "بی نهایت" و پرسش هایی که او در جستجوی معنا بر می انگیزد، دوری می جوید. تمامیت در بودن است و هستی به خودی خود در بودن در دنیا معنا و ارزش می یابد. زندگی و دیگر هیچ.
آید ذهنی برای در برگرفتن زندگی و دنیا.
امّا مقصود «زیبائی شناسی غایت نگر» پیوستی خود انگیخته است با آن چه که هست درهمان غرابت عادی اش. امّا همین، زندگی و غرابت عادی، به چشم نمی آیند مگر به عنایت سینما. زیرا آن چه که در جوار ماست و یا زیسته می شود، درحقیقت نه زندگی شده و نه به رؤیت آمده است. تنها در بُعد فاصله ای که سینما می آفریند، هنگامی که همه اینها بر تصویر درمی آیند، در بازسازی شان برای دومین بار، زندگی و آن چه دیدنی است، نزد کیارستمی به رؤیت می آیند. هم از این روست که برای دست یابی به حقیقت، فیلم های او به کمک رده هایی از دروغ بنا می شوند. حقیقتی متمایز اما همساز با فیلم های رهنما. یک حقیقت و نه یگانه حقیقت محض. به س بب همین چندگونگی حقیقت است که آثار هنری خود را از مذهب، ایدئولوژی و حتی فلسفه متمایز می سازند. آنها گویای حقیقتی منحصر به فرد نیستند، بلکه حقایق ممکن و تخیلی هستی شد را عرضه می کنند. پرسش هایی همیشگی و پایان ناپذیر.
اگر آثار هنری متفاوت را چون دشمنان خونی رو در روی یکدیگر قرار ندهیم، پذیرش یکایک آنها سبب می شود تا این ممکنات خود آشکار گردند. از این رو، یک اثر هنری واقعی فرانسوی زمان خود نیز به زندگی ادامه می دهد و تجلی آن هرگز به آخر نمی رسد. اثر رهنما نیز به انتظار زمان خود است. ضرورت آن برای ایرانیان اجتناب ناپذیر می آید. به شرط آن که نخواهیم آن را بازسازی کرده و این زمانی کنیم.
از این رو خواستم آن چه بیست سال پیش، کمی پس از مرگ رهنما، درباره پسرایران ازمادرش بی اطلاع است نوشتم بدون تغییر، به همان شکل گذشته اش، دوباره در این جا به چاپ رسد، به نشان یک دوستی. تا از خاطره و نیز شور بی پایانش. برای تاریخ یادی کرده باشیم. تاریخی که امروزه به نظر نابجا می آید هرچند که هر روز ناچار از تحمل واقعیت آن هستیم. به قول والتر بنیامین «چه بیچاره هایی شده ایم. هر روز پاره ای از میراث بشریت را از دست داده و در بازار صراّفان به یک صدم بهای خود گرو نهاده ایم تا در برابر مساعده ای ناچیز، پشیزی "امروزی" به دست آوریم.»….
نخستین اثر او، فیلم کوتاهی درباره تخت جمشید، مرثیه دنیائی از دست رفته نیست، بلکه با توجه به ویرانه ها، پرسش بر سر سازندگان آنهاست. در فیلم دوم او، همین ویرانه ها صحنه گفتگوی بی پایان شخصیت های اساطیری حماسه است. درحضور ویرانه های بازمانده از گذشته و نمایش این زمانی که به استقبال آنها می روند، نوعی "ناسازی" تاریخیanachronisme  تکرار می شود. دیگر پرسش از بیرون تکوین نمی شود بلکه به صورت رابطه این شخصیت ها با سرنوشت و تاریخشان در می آید. قهرمان این فیلم، سیاوس کسی است که مرزها وجود او را در نور دیده اند، مرزهائی که در عصر اساطیری "ویژگی" را محدود کرده اند، او این سو و آن سوی خط است. در پسر ایران از مادرش بی اطلاع است سرکرده ای یونانی به اشک پارتی می گوید «تو که سراپا یونانی هستی، حتی بیش از خود ما».
امّا در این فیلم اخیر، تاریخ بی نهایت نزدیک و بسیار دور شده است. نزدیک از آن جهت که پرسشی درباره آن مستقیماً مستلزم پرسشی درباره زمان حال است. از همین رو، در حالی که صدائی از خود می پرسد چه اتفاقی افتاده، فیلم با عکس هائی از ایران امروز آغاز می شود نه با اشیاء تاریخی. و دور، از آن جهت که گذشته تاریخی وجود ندارد مگر به صورت باز مانده هائی درموزه. دوربین بعد از عنوان، نگاهی به اشیاء موزه می اندازد. نگاهی پرسنده، مبهم و جوینده بی آن که دقیقاً بداند جویای چیست، نگاهی تقریباً بدون دیدن زیرا جویای چیزی است که باید اصیل ترین میراث او باشد. دوربین در برابر مجسمه ای سخت موقر، مجسمه بدون دست یک پارتی، درنک می کند.
هم چنین در «پسر ایران . . .» واقعیتی روزمره وجود دارد که با آنچه در صحنه می گذرد، در مقابله نیست. صحنه جایگاه ضرورت است، اما زندگی هم فقط تابع برخوردهای تصادقی نیست تا درجهت خلاف صحنه باشد. شخصیت اصلی فیلم، آنکه به مجسمه نگاه می کند، آن که در تمام طول فیلم می نویسد، می کوشد تا نمایشنامه ای درباره پارت ها اجرا کند. کوشش او-همان گونه که در فیلم بیماری تاریخ نامیده می شود- برای این که گذشته را به زندگی باز گرداند تا دریچه ای باشد برای پرسش ها به همان مشکلاتی برمی خورد که قهرمان نمایشنامه در عمل تاریخیش دارد. بدین ترتیب نمایشی کردن تاریخ با هدف خاصی که دارد، دچار همان مسائلی است که بر صحنه نمایش داده می شود.
: « پسرایران از مادرش بی اطلاع است » سرگذشت شکست نیست بلکه موفقیتی نمونه است که برای به نتیجه رسیدن -حتی به بهای رنج تنهائی شدید- خواهان هیچ سازشی نیست. و این تنهائی بازتابی ندارد مگر سخنان صنعتگری پیرو ندای دور بیگانه ای محبوب. مثل این که از انعکاس صدای آنان در این جا نیز گذشته و دیگر "ویژگی" را پذیرفته و کشف کرده اند. در صحبت از اعتقاد خود به سینما. فریدون رهنما می گفت: «باید ایستادگی کرد- علی رغم هرچیز- حتی به بهای زندگی». تنها با چنین رویه ای سینما و زندگی معنای واقعی خود را باز می یابند.
 
 
freydoon_Rahnema_3

*فریدون رهنما از دید یک سینماگر سینمای آزاد (زاون فوکاسیان،سینمای آزاد اصفهان(

 فریدون رهنما، شاعر و سینماگر و منتقد هنری، در دوم خرداد ۱۳۰۹ در تهران متولد شد و در ۱۷ مرداد ۱۳۵۴ در پاریس درگذشت. به مناسبت هشتادمین سال تولدش یادی می کنیم از این مرد بزرگ عرصه هنر ایران
    در گفت وگوهای متفاوتی که از زنده یاد فریدون رهنما به یادگار مانده است او را به معنای واقعی کلمه روشنفکری ایرانی می بینیم که مدافع حرکت های نو و مدرن در حیطه هنر و ادبیات و سینما و تئاتر بوده است. در حیطه شعر، مثلاً می توان به حمایت او از شاعران نوپرداز اشاره کرد. رهنما یکی از پشتیبانان اصلی شاملو بود در شروع شاعری اش. به خاطر دارم مقدمه کتاب اول شاملو، «قطعنامه»، را که رهنما نوشته بود و من آن را بعد از انقلاب دیدم یا مقالات درخشانش درباره نیما، اخوان، فروغ، محصص و… به گروه «شعر دیگر» در دهه ۴۰ هم باید اشاره کرد که رهنما یکی از مدافعان و نظریه پردازان آن بود. در حیطه سینما علاوه بر فیلم های ماندگاری که ساخته و نقدهای تاثیرگذاری که نوشته، باید به حمایت بی دریغ او از به وجود آمدن گروه «سینمای آزاد»، و به ویژه فیلم های تجربی سینماگران «سینمای آزاد» اشاره کرد. در زمینه تئاتر او اولین حرکت نو در ایران را با جهان در پیوند می دانست. به همین دلیل در سال های ۱۳۴۸-۱۳۴۷ او از مدافعان نمایشنامه «پژوهی ژرف و سترگ در دوران بیست و پنجم…»، اولین نوشته عباس نعلبندیان بود که آربی آوانسیان آن را به صحنه برد. رهنما را بیشتر فیلمساز می دانند، اما رهنما شاعر هم بود و پنج کتاب شعر به زبان فرانسه از او منتشر شده است. کتابخانه رهنما در سال های بسیار دور پناهگاه و مامن هنرمندان و شاعران بسیاری بوده است. سال های سال شاملو، سپهری، اخوان، محصص، چوبک و… در کتابخانه رهنما شاهد کتاب هایی بودند که در فرانسه منتشر می شد و آنان به این وسیله با شاعران جهان در ارتباط قرار می گرفتند. آشنایی شاملو با شاعرانی چون پره ور و پل الوار و… از طریق همین کتابخانه بوده است. رهنما علاوه بر دوستان شاعر و هنرمند، با روشنفکران دوره خود نیز دوستی عمیقی داشت که از آن جمله می توان به دوستی و رابطه او با زنده یاد مرتضی کیوان اشاره کرد.
    وقتی در نمایش عمومی فیلم «چشمه» آربی آوانسیان بعضی از منتقدان فیلم را برنتافتند، او سخت آزرده شد زیرا حرکت و عکس العمل های بازدارنده را برای هنر، به ویژه هنر مدرن و خلق تجربه های نو، مضر می دانست   
    تاکنون تمام مقالات و نوشته های فریدون رهنما در یک جا فراهم نیامده و منتشر نشده، و امید که این اتفاق به همت صاحب همتی روزی به وقوع بپیوندد. در ادامه فهرست وار آثار او را دوره می کنیم. از کارهای ماندنی فریدون رهنما می توان به سرپرستی مجله «فیلم و زندگی»، شماره های ۴ و ۵ و۶ اشاره کرد؛ و اینکه غیر از مجموعه شعرش با نام «هیچ» که در سال ۱۳۲۷با نام مستعار «کوچه» منتشر کرد پنج کتاب شعر هم به فرانسه از او چاپ شده که عبارت اند از:
   
    1- زاده شدن (۱۳۲۷(
    2- منظومه برای ایران (۱۳۳۰(
    3- منظومه برای جهان (۲دفتر) (۱۳۳۴(
    4- نوازش ها (۱۳۳۵(
    5- سرودهای کهنه (۱۳۳۸(
    از زنده یاد رهنما سه فیلم سینمایی هم به جا مانده است که عبارت اند از:  
    1- تخت جمشید (مستند) (۱۳۳۹(
    2- سیاوش در تخت جمشید (۱۳۴۳(
    3- پسر ایران از مادرش بی خبر است (۱۳۴۸(
    فیلمبرداری این فیلم در سال ۱۳۴۸ آغاز و در سال ۱۳۵۳ آماده نمایش شد.
 
    او تحصیلات دانشگاهی اش را در دانشکده ادبیات سوربن و مدرسه فیلمسازی پاریس به انجام رساند. (۱۳۳۶(
   
    کتاب «واقعیت گرایی فیلم» رساله پایانی تحصیلات سینمایی او است. زنده یاد رهنما سال هایی از عمر کوتاهش را به تدریس در دانشگاه هنرهای تزیینی و مدرسه عالی تلویزیون پرداخت.   
    نمی دانم سال ۱۳۴۸ بود یا ۱۳۴۹ که برای اولین بار فیلم «تخت جمشید» ساخته فریدون رهنما را در یکی از جلسات سینمای آزاد دیدم و خوشحال شدم که بالاخره یکی از فیلم های ساخته شده توسط اولین نسل فیلمسازان متفکر و تحصیلکرده ایران را می بینم. تا آن موقع متاسفانه نتوانسته بودم فیلم «سیاوش در تخت جمشید»، دومین فیلم او را ببینم و فیلم های دکتر کاووسی و فرخ غفاری و ابراهیم گلستان را هم ندیده بودم.   
فریدون رهنما را بعداً در سال ۱۳۵۱ با انتشار کتاب «واقعیت گرایی فیلم» بیشتر شناختم و نگاهش را به سینما و کلاً به مقوله فیلم بیشتر دریافتم. این کتاب رساله پایان نامه دانشگاهی او بود که در سال ۱۳۳۶ نوشته شده بود و حالابعد از ۱۵ سال به چاپ می رسید. (چاپ دوم کتاب هم به همت فریده رهنما در سال ۱۳۸۱ توسط موسسه فرهنگی و هنری نوروز هنر چاپ شده است.) بدون شک سینمای ایران و بخش سینمای متفکر و روشنفکری آن بسیار مرهون حمایت ها و پشتیبانی های متفکری مانند فریدون رهنما است چرا که نقش او در شکل گیری بخش پژوهش در تلویزیون ملی ایران، در دهه ۴۰ بود که منجر به ساخته شدن فیلم های ماندگاری شد مانند:«جام حسنلو» (محمدرضا اصلانی)، «مشهد اردهال»، «اربعین»، «بادجن» (ناصر تقوایی)، «یا ضامن آهو» و «تپه های قیطریه» (پرویز کیمیاوی)، «چه هراسی دارد ظلمت روح» و «مرگ یک قصه» (زنده یاد نصیب نصیبی)، «تخت سلیمان»، «جشن سده» و «زری بافی» (منوچهر عسگری نسب)، «کدام قله، کدام ا    فریدون رهنما در فاصله سال های ۱۳۴۱ تا ۱۳۴۳ «سیاوش در تخت جمشید» را ساخت که در سال ۱۹۶۶ (۱۳۴۵) در جشنواره لوکارنو جایزه ژان اوپستاین را برای پیشبرد زبان سینمایی برد؛ ولی متاسفانه هنگام نمایش در سینما بلوار تهران (در سال ۱۳۴۵) با عکس العمل نه چندان خوب سینمایی نویسان آن زمان مواجه شد. این فیلم مورد توجه متفکران و اهالی سینما در غرب روبه رو شد. سخنرانی هانری کربن در تالار موزه گیمه پاریس در تاریخ ۹ فوریه ۱۹۶۶ شاهد این مدعاست.  
 کربن در معرفی فیلم «سیاوش در تخت جمشید» سخنانش را این گونه آغاز کرد: «در ماه ژوئن گذشته که در نخستین نمایش او حضور یافتم یکه خوردم و در عین حال به وجد آمدم. سال هاست که به عنوان فیلسوف شرق شناس بیشتر به کارهای مربوط به ایران پرداخته ام و در این راه گاه به جست وجوی نشانه های آدمی خاص بودم و گاه آن آدم و نوع درک آن را در برابر خود می یافتم؛ عالمی که آنچنان در اعماق وجود این سینماگر جوان رخنه کرده که او توانسته یک نفره و به طور ذاتی آن را به یاری فرهنگ ایرانی خود به واقعیت تصویر در آورد.» هانری لانگلوا موسس و مدیر سینماتک پاریس در گفت وگویی «سیاوش در تخت جمشید» را یکی از بزرگ ترین فیلم های تاریخ سینما می داند و می گوید این فیلم به عقیده من یک اثر فوق العاده است. «سیاوش در تخت جمشید» در سال ۱۳۴۴ در سینما تک فرانسه با معرفی هانری لانگلوا به نمایش درآمد. خوشبختانه فیلمنامه «سیاوش در تخت جمشید» زیر نظر فریده رهنما توسط نشر قطره در سال ۱۳۸۳ به چاپ رسیده است. در این کتاب متن سخنرانی هانری کربن و گفت وگوهای هانری لانگلوا نیز چاپ شده است که منبع باارزشی است برای دوستداران فیلم و سینما تا هر چه بهتر فریدون رهنما را بشناسند. فریدون رهنما در سال ۱۳۵۴ توانست دومین فیلم سینمایی اش، «پسر ایران از مادرش بی اطلاع است»، را آماده نمایش سازد. اولین نمایش این فیلم در اول خرداد همان سال در سینماتک پاریس با معرفی هانری لانگلوا در حضور کارگردان بود و در ۲۶ تیرماه همان سال نیز برای نخستین بار در جشنواره توس در ایران به نمایش درآمد. فریدون رهنما ۱۷ مرداد همان سال در پاریس درگذشت. دکتر کاووسی که در آن زمان دبیر جشنواره ABU بود به پاس جایگاه فریدون رهنما در جشنواره ABU و برای بزرگداشت او جایزه ای به نام فریدون رهنما به جوایز آن جشنواره افزود. یوسف اسحاق پور در پایان مطلبی که در مورد فیلم «پسر ایران از مادرش بی اطلاع است» نوشته، آورده است: «باید پایداری کرد به رغم هرچیز و هر کس حتی به بهانه زندگی. تنها با چنین رویه ای سینما و زندگی معنای واقعی خود را باز می یابد
موخره:   
 همان طور که در ابتدای مطلب آمده است، تاثیر فریدون رهنما در هنر و ادبیات مدرن ما انکارنشدنی است. هرچند که این روزها همه چیز رنگ فراموشی می گیرد اما باید اذعان کرد سینمای مدرن ما، سینمای تجربی ما، سینمای اندیشمند ما، و نیز ظهور نسلی از کارگردانان به نام سینمای ما، بدون حضور رهنما و بدون شناخت کامل او چیزی کم خواهد داشت. همچنین ادبیات و تئاتر ما به حضور تفکر مدرن او نیاز دارد. از این رو باید گفت رهنما همچنان زنده است؛ چه زمانی که آثار او در کشورش درک نشدند و چه زمانی که آثار او درک می شوند.
 
 
freydoon_Rahnema_2
 
 
Print Friendly, PDF & Email
Balatarin